لنینیسم در قرن بیستویکم
جان ریز تئوریسین چپگرای انگلیسی و از چهرههای برجسته «حزب کارگران سوسیالست بریتانیا» است. ریز از پایهگذاران ائتلاف ضد جنگ آمریکا و متحدانش در عراق و نایبرئیس بخش اروپایی کمپین بینالمللی «علیه افزایش فشارها بر مردم عراق» بود. جان ریز کتابها و مقالات بسیاری را نوشته است که از آن میان میتوان به اینها اشاره کرد: الفبای سوسیالیسم (1994)، جبر انقلاب: دیالکتیک و سنت کلاسیک مارکسیستی (1998- که توسط اکبر معصومبیگی در ایران ترجمه شده است و نشر دیگر آن را منتشر ساخته است)، گفتاری در باب ماتریالیسم تاریخی (1998)، امپریالیسم و مقاومت (2006) اشاره کرد. از مقالاتش نیز میتوان تروتسکی و دیالکتیک تاریخ(1990)، مارکسیسم انگلس (1994- که در ایران و در قالب کتابی از سوی روزبه آقاجری ترجمه شده است و نشر گلآذین بهزودی آن را منتشر خواهد کرد)، انقلاب سوسیالیستی و انقلاب دموکراتیک (1999)، امپریالیسم جهانیشدن، دولت و جنگ (2001)، حزب فراگیر: حزب انقلابی و جبهه متحد(2002) و سوسیالیسم در قرن بیستویکم (2003) را نام برد.
قطعا از انقلاب اکتبر تاکنون تئوری حزب لنین، از بحثهای داغ چپی بوده است؛ و همین حالا هم یکی از مهمترین دغدغههای چپ، در پیوند با این مسئله، یکی هم این است که در فرآیند مبارزه علیه سرمایهداری چگونه سازمان یابد. یکی از درکهای رایج و نادرست درباره حزب انقلابی این است که گویا این حزب از خارج به طبقه کارگر تحمیل میشود. تاکنون این تصویر ارائه شده است که گروهی از نظریهپردازان دور هم جمع میآیند، حزبی پایهگذاری میکنند و با بهره از غیردموکراتیکترین وسائل، خواستشان را به طبقه کارگر تحمیل میکنند. اما اگر تئوری لنین را درست بفهمیم، خواهید دید که دیدگاههای لنین کاملا با چنین روایتی ناسازگار است. ضرورت حزب لنینی از طبیعت و ضرورت پیکار طبقه کارگر برآمده است. این مقاومت طبقه کارگر در برابر سرمایهداری است که به ما میآموزد چگونه خود را برای ارتقای آگاهی کل طبقه کارگر و تشکلدادنشان سازمان دهیم. اگر زندگی سادهتر بود، اگر طبقه حاکم با تمام نیروهایاش در یکسو قرار داشت و کارگران در صفی رویارویشان؛ دیگر به بحث درباره سازمان سیاسی هیچ نیازی نبود. اما پیکار طبقاتی چنین ساده نیست.
به هرجا که نگاه میکنیم به جای هنگهای منظم نظامی که رودرروی هم صف کشیده باشند، نبردهای پراکنده و گوناگون را شاهدیم. این پیکارها همچنین مستمر نیستند. همواره از پی دورهای پیکار طبقاتی داغ، یک دوره خاموشی سرمیرسد. این پیکارها همچنین همسان نیستند: برخی از آنها اقتصادیاند، برخیشان سیاسی و برخی دیگر، ایدئولوژیک هستند. این سه موردی است که انگلس هم به آن اشاره میکند. ضمنا میان سنتهای مختلف ایدئولوژیک، سطح آگاهیهای کارگران و اعتماد به نفس و درجه جنگندگیشان، و نیز بخشهای مختلف درون طبقه کارگر ناهمگونی وجود دارد. عرصههای نبرد بسیارند و هریک با آن دیگری فرق دارد. کارگران، ضعف و قوتهای متفاوتی دارند. برخی اوقات پیروز میشوند و گاهی شکست میخورند، در جهات مختلف به جمعبندی و به نتایج مختلف میرسند. و سرانجام بین طبقه کارگر و بخشهای دیگر جامعه گسست هست. یعنی [بین طبقه کارگر و... ] همه کسانی که با نظام سرمایهداری سر ناسازگاری دارند مثلا دهقانان فقیر، بخشهایی از خردهبورژوای و خلقهای ستمکش. حال برای سوسیالیستها، از لنینیست تا غیرلنینیستها، مسئله این است که چگونه سازمانی درون طبقه کارگر بنا کنند که این واقعیتهای پیرامونی پیکار طبقه کارگر را نیز لحاظ کرده باشد؟
البته در جنبش طبقه کارگر پاسخی سنتی برای این سوال موجود هست، پاسخی که قدمتی بهاندازه لنینیسم دارد: حزب کارگر کشور ما (انگلستان) و احزاب رفرمیست سوسیال دموکرات سراسر دنیا. تصور آنها این است که حزب، کلیت طبقه کارگر را نمایندگی میکند(بازمینمایاند)؛ انواع و اقسام عقاید درون جنبش کارگری باید داخل سازمان هم نمایندهای داشته باشند. هدف از چنین سازمانی، تغییر وضعیت طبقه کارگر، از راه نهادها و موسسات نظام موجود است نظیر پارلمان، شورای محلی و غیره. ایراد عمده چنین برخوردی (ما میتوانیم تاریخ دولتهایی را مرور کنیم که در آن حزب کارگر قدرت داشته است و درستی این ادعا به اثبات برسانیم) اما این است که مادام که نظام بر زندگی و افکار کارگران مستولی است، سازمان [همان] ایدئولوژی نظام را متجلی میسازد و در هر رو، از سازمان مقاومت به سازمان سازش تبدیل میشود. نهادهای سیاسی نظام سرمایهداری نمیتوانند در برابر قدرت سیاسی و اقتصادی طبقه فرادست بایستند.
بیشک، در چنین احزابی میان طرفداری از منافع طبقه کارگر و محدودیتهایی که از حیث فرم سازمانی و اهداف سیاسی در این سازمانها وجود دارد، تناقضهایی پدیدار میشود. پیکار در چنین احزابی گاهی به چپ میگردد و گاهی به راست. اما هیچگاه، این تناقض را نمیتوانند حل کند چراکه همواره در تقلا هستند تا کل طبقه کارگر را نمایندگی کنند. بزرگترین بخش طبقه کارگر، برای مدتی طولانی، ایدئولوژی طبقه مسلط، طبقه سرمایهدار را نمایندگی میکردند.
ما به دیدگاه دیگری نیاز داریم که در مناسبات سازمان با پیکار طبقه کارگر به گونهای متفاوت بنگرد. در برآوردن این نیاز، بیش از هر کس دیگر، نام لنین به چشم میآید. مفهوم اصلی حزب نزد لنین این است که از درون پیکار طبقه کارگر، اقلیتی پیکارجو برمیخیزد که بر مبنای تجربههایش به این نتیجه میرسد که سیستم از اساس باید تغییر کند. از دید لنین، روش مستقیم پیکار که از سوی کارگران به کار گرفته میشود، سودمندترین روشهاست. سوال کلیدی و اصلی این است که چگونه چنین اقلیتی را سازمان دهیم که همچون اهرمی، رزمندگی کل طبقه را افزایش بدهند؟ ما بر آن نیستیم که خود را بر طبقه تحمیل کنیم، بلکه میخواهیم سنت پیکارجویی و نقاط برجسته پیکار طبقاتی را نمایندگی کنیم، و همین تجربه را، بهوسیله کنش این اقلیت، به درون پیکار درگیر انتقال دهیم. تروتسکی این ایده را با استعارهای کارا، چنین شرح میدهد: «... پنج کارگر: اولی را که دیدم، همه چیز را درباره برپایی یک سازمان انقلابی متوجه شدم. کارگر اول پیکارجویی بود همیشه در کنار ستمدیدگان و همواره در خط اول جبهه. کارگر دومی، مرتجعی بهتماممعنا بود؛ اعتصابشکن به دنیا آمده بود و اعتصابشکن هم از دنیا میرفت؛ اگر اعتصاب جلوی دروازه بهشت هم بود، او به عنوان اعتصابشکن خودش را پیش میانداخت. اما سه کارگر دیگر، مابین این دو بودند؛ گهگاه از کارگر ارتجاعی و گاهی از کارگر انقلابی متاثر میشدند. هدف حزب انقلابی، گردآوردن کارگران پیکارجو از جمع پنجنفری کارگران است. چنین حزبی به آنان تشکل، قدرت، آگاهی و سنت پیکار میآموزد و همین قادرشان میسازد، سه کارگر میانهرو را به میان خود جذب کنند، جناح راست را گوشهنشین سازند و نگذارند جناح راست سه کارگر میانی را جذب کند و کارگر سوسیالیست را کنار زند...».
ضرورت اقلیتی سازمانیافته بدینمعنا نیست که این تشکل، خودش را از باقی طبقه کارگر جدا، و سپس، ارادهاش را بر آنان تحمیل کند، بلکه به این معنی است که از ارتباطی متقابل در گرماگرم پیکار، به همراه بقیه طبقه کارگر، ایدهاش را بسط دهد تا اکثریت درونی جنبش به دست گیرد. جورج لوکاچ، این نکته را به خوبی توضیح میدهد؛ «ما جدا میکنیم تا که متحد شویم. ما جداگانه متشکل میشویم در سازمانی که در اصل مخالف کل سیستم است، اما در هر فرصتی که به کف بیاوریم، در پیکاری مشخص، با اکثریت متحد میشویم تا کل پیکار طبقاتی را به پیش برانیم». همینجاست که رابطه متقابل حزب و طبقه بسیار حیاتی است. لوکاچ از زبان انگلس مینویسد: «ستونی از سربازان که زیر فشار جبهه نبردند، پیشرفت تاکتیکهای نظامی را در پی دارد، کمیته راهبری حزب ادعا ندارد که تمام جوابها را در جیب دارد، اما در جریان جدال بهترین نتیجهها را میگیرد و بعد، آن را در تمام سپاه میگستراند». هر حزب انقلابی، همبسته پیکارش، از مردم میآموزد و آنچه را که میآموزد، میگستراند و باز به طبقه کارگر برمیگرداند.
حزب از طبقه میآموزد، اما توامان، سازوکاری فراهم میآورد که هر بخش طبقه کارگر، از بهترین تجربههای این پیکار درس بگیرد. چنین شکلی از سازماندهی، در شرایطی که ما در آن قرار داریم، بسیار ضروری است. ضرورت تشکلیابی از مقابله با نظام سرمایهداری، منطق بازاریاش و سرکوب دولتی برمیخیزد. در جریان تظاهرات عظیم علیه جهانیشدن در جنوای ایتالیا، در جولای 2001، کافی است ما تیراندازی به کارلو جولیانی را به یاد آوریم تا به ما خاطرنشان سازد که ما با ماشین دولتیای روبهرو هستیم که هرگاه احساس خطر کند، از نیروهای مرگآورش استفاده خواهد کرد. اما این تنها گوشهای از مسئله است. هسته اصلی و واقعی مخالفت با نظام این است که ما در هر مبارزهای چگونه عمل میکنیم.
اگر شما مثل هر لنینیست دیگر معتقدید که کارگران معمولی این ظرفیت را دارند که نظام سرمایهداری را با سازماندهی دموکراتیک شوراهای کارگران جایگزین کنند و از پایین به بالا بسازند، آن وقت این [موضعگیری] بر چگونگی واکنش شما در مبارزه روزمره تاثیر میگذارد. در تجمع برای هر اعتصاب و اعتراضی، همواره بیش از یک نظر در کار است. همیشه آدمهایی هستند که میگویند «ما نمیخواهیم تشویش ایجاد کنیم». ما یک تظاهراتی در ابعاد وسیع نمیخواهیم. ما باید به نمایندگان نامه بنویسیم، از کانالهای موجود استفاده کنیم و... اما در مقابل این عده، کارگرانی دیگری هستند، آنان که اساسا معتقدند کارگران این توان را دارند که وضع را از پایین دگرگون کنند. اینان، استدلال دیگری دارند. آنها میگویند، صرف نظر از کوچکبودن پیکاری که درگیرش هستیم، این یک سازمان فراگیر، این دخالت عامه و این توانایی آنها در انتخاب کمیتههای اعتصاب است (کمیتههایی که اعلام میکنند که مقامات رسمی نباید تکلیف آنها را تعیین کنند) که مغتنمترین بخت را برای پیروزی ما فراهم میآورد، این اصل جزء ذات هر پیکار قبل از تحولی است که اصول تحول کلی را فعال میسازد.
هنگامی که در همین اعتصاب اخیر راهآهن دقت میکنیم، متوجه مردمی میشویم که مستمرا ایده راهپیمایی اعتصابی و تقاضای حمایت از کارگران را مطرح میکنند، این اعتصابیون به نیروی خودشان اتکا میکنند و نه به رهبران اتحادیه و نمایندگان یا روزنامههای محلی تا برایشان بجنگند. مسئله در جنبش ضدجهانیسازی این است: بسیج توده کارگر یا واگذاری این جنبش به اقلیت کوچکی از فعالان سیاسی و سازش با IMF وWTO. زمانی که صحبت از ساختن یک آلترناتیو در برابر لیبریسم (Laberism-منظور حزب کارگر است) به میان میآید، بحث بر این مسئله متمرکز میشود که «آلترناتیومان را در مقابل برنامه حزب کارگر جدید و نئولیبرالها و از بالا تا به پایین با چه روشی ارائه کنیم؟» وقتی از مبارزه با فاشیستها حرف میزنیم، آیا همین کفایت میکند که به آنها آزادی امواج هوابی بدهیم و در کمین بنشینیم که آنها آفتابی شوند؟ فقط کافی است که قطعنامه صادر کنیم؟ یا ما به این احتیاج داریم که اتحادیه از بالا تا پایین در این مبارزه شرکت کنند تا نازیها را در الدهام و برنلی شکست بدهیم؟ در تمام این موارد، آنچه لازم است مبارزی است که از پشتیبانی رفقا و روزنامهها برخوردار است. آنها میگویند «ما نیاز داریم که متحد عمل کنیم». در آن صحنه معروف فیلم اسپارتاکوس، یک نفر بلند شد و گفت «این منم، اسپارتاکوس». اگر کسی برای اولبار نمیایستاد و این را نمیگفت، آنها همگی منفرد و قربانی میشدند. اما با پیشتازی او، بقیه به تاسی از جا بلند شدند و همین را تکرار کردند. عمل یک اقلیت، چون جرقهای آتش مقاومت اکثریت را برانگیخت و این همان چیزی است که بزرگترین شانس پیروزی را تضمین میکند.
منبع: / روزنامه / کارگزاران ۱۳۸۷/۰۸/۳۰
مترجم : دادبه خسروی
نویسنده : جان ریز
نظر شما