دموکراسی و پوپولیسم
حزب اصلاحات کانادا که در دوره بین سالهای 1987 تا 2000 در این کشور فعال شد، خودش را به عنوان حزبی پوپولیست و نیز محافظهکار معرفی میکرد. در مقابل برخی از سیاستمداران و رسانههای کانادا آن را یک حزب دست راستی افراطی تلقی میکردند. خانم شادیاب. دروری دارای کرسی پژوهشی عدالت اجتماعی در دانشگاه رجینای کانادا در مقالهای در آن دوران در نقد سیاستهای این حزب، به رابطه میان دموکراسی و پوپولیسم پرداخت.
گرچه پوپولیسم ریشه در ایدهها و اصول دموکراتیک دارد، اما تظاهری تباهشده از دموکراسی است. عجیب آنکه پوپولیسم خودش را درست در پشت همان نهادها و ایدههای دموکراتیک در قدرتمندترین وضعیتشان، پنهان میکند. و مخمصه روزگار ما دقیقا همین است. ما در عصری زندگی میکنیم که دموکراسی به لفظ اعلا برای مورد تایید قرارگرفتن در سخن سیاسی بدل شده است. شکست خوردن بسیاری از رژیمهای خودکامه در سراسر کره زمین بر جلوه و فریبندگی زندگی دموکراتیک افزوده است. دموکراسی از آزادی، حقیقت، عدالت و حتی سایر فضیلتهای مورد قبول جداییناپذیر شده است. دموکراسی در تضاد با خودکامگی، فساد و هر چیز ناشایست دیگری که در زندگی سیاسی میتوان به تصور در آورد، قرار داده میشود. دموکراسی به غایتی فینفسه بدل شده است که برتری اخلاقی آن فراتر از هر چون و چرایی انگاشته میشود. در تاریخ اندیشه سیاسی غرب، دفاع از دموکراسی هرگز به چنین میزانی از ستایش مطلق و محض از اراده مردم نرسیده است. تاریخ اندیشه سیاسی در غرب دستکم دو برداشت متفاوت از دموکراسی را در خود دارد؛ یکی برداشتی واقعبینانه، حتی بدبینانه، و دیگری برداشتی رمانتیک و ایدئالیستی. در دیدگاه بدبینانه، نه حقیقتی وجود دارد، نه حق و باطلی، نه خیر عامهای و نه توافقی بر سر ارزشها. به لحاظ چنین شرایطی، چیزی به عنوان اراده مردم وجود ندارد. دموکراسی صرفا حکومت اکثریت یا حزب مورد حمایت اکثریت است. دموکراسی تکنیکی برای پایاندادن به بنبست است. تضمینی وجود ندارد که حکومت اکثریت لزوما به عدالت بینجامد، یا آزادی به بار آورد. تصور تنها بر این است که پذیرفتن حکومت اکثریت بر نزاع و جنگ داخلی مرجح است. در دیدگاه رمانتیک، چیزی جادویی در فرآیند دموکراتیک وجود دارد؛ دموکراسی توانایی تغییرشکل دادن افراد منزوی و خودمدار را به موجودات اجتماعی دارد. دموکراسی به این افراد امکان میدهد که نه تنها قابلیتهای عقلانیشان را اعمال کنند، بلکه همدلیشان با سایر شهروندان را هم وسعت میبخشد، و باعث میشود آنها خود را بخشی از یک جمع ببینند. شهروندان به جای مشغول بودن به علائق خودخواهانهشان، توجهشان را به اجتماعشان و نیازهای آن معطوف میکنند. دموکراسی با پیونددادن فرد به جمع، اراده جمعی ایجاد میکند ـ اراده مردم. و این اراده مردم همان اراده حقیقی هر فردی است که به عنوان موجودی اجتماعی تصور میشود. این دیدگاه را به بهترین وجه ژان ژاک روسو ارائه کرده است. اما عجیب آنکه همین ایدئالیسم این موضع است که راه را برای انحراف پوپولیستی از دموکراسی میگشاید. پوپولیسم از لفاظی رمانتیک درباره دموکراسی سود میجوید تا به ستایش از اسطوره اراده مردم بپردازد. حکمرانی مردم به طرزی معجزهآسا تمایز بین حاکم و محکوم، میان فرمانروا و فرمانبردار را از میان بر میدارد. ظاهرا «حکومت مردم، به دست مردم و برای مردم» مصون از هر سوءاستفادهای است. این نظر این برداشت را ایجاد میکند که سیاست به نحوی جادویی ناپدید شده است. اما در حقیقت، اصلا چیزی به عنوان اراده مردم وجود ندارد. اراده جمعی وجود ندارد. اگر قرار باشد اراده مردم معنایی غیرجادویی داشته باشد، آنگاه نمیتوان آن را از اراده اکثریت تمییز داد. اما نه دلیلی وجود دارد که حکومت اکثریت، مستبدانه و بوالهوسانه نباشد، نه میتوان انتظار داشت که حکومت اکثریت با اقلیت یا افراد غیرمعمول احساس همدلی کند. بر ماست که به یاد بسپاریم که حکومت مردم، مانند حکومت هر شخص یا گروه دیگر، مصون از سوءاستفاده یا ناسازگار با قدرت استبدادی یا حتی خودکامگی نیست. دموکراسی در شکل پوپولیستیاش با بردگی همساز است و دقیقا به همین علت است که مستبدان، عوامفریبان و رهبرانی که شهوت قدرت دارند، پنهان کردن اراده خودشان در پشت اراده محترم مردم این همه مفید مییابند. بدترین مستبدان قرن بیستم دموکراتهایی خودخوانده بودند. آنها اراده خودشان را به عنوان اراده مردم (اراده راستین مردم، تنها اگر مردم آنقدر باهوش باشند که بدانند واقعا چه میخواهند)، ارائه میکردند، اما در واقع اراده مردم تنها لفافهای است بر اراده برهنه رهبرانی که آنقدر باهوش هستند که به اراده مردم متوسل شوند... ما نباید فراموش کنیم که سنتهای سیاسی ما هم لیبرال و هم دموکراتیک هستند. لیبرالیسم و دموکراسی دو سنت متفاوت هستند که در میراث سیاسی ما همیشه با هم سازگاری ندارند. لیبرالیسم بر حکومت قانون بهطور یکسان بر مردم و رهبران تکیه میکند. این حکومت قانون به قصد حفاظت از آزادی افراد است. سنتهای لیبرال ما سدی است در برابر افراطهایی که دموکراسی در برابر آن آسیبپذیر است. اما نظر من بر این است که دموکراسی با قربانی کردن لیبرالیسم به پیروزی رسیده است و اینکه مقام فعلی دموکراسی در تصور پوپولیستی به فراسوی هر ارزیابی معقولانه از سزاواریهای آن میرود.
منبع: / روزنامه / کارگزاران ۱۳۸۷/۰۸/۰۶
مترجم : بهار خراسانی
نویسنده : شادیا ب. دروری
نظر شما