از فلسفه به سیاست و برعکس
مایکل اوکشات را پیش از هر وصفی، «فیلسوف سیاسی قرن بیستم» نامیدهاند. عنوانی که حاکی از اهمیت فلسفه و سیاست در اندیشههای اوست. اوکشات پیش از آنکه به سیاست رو آورد، علاقهای خاص به فلسفه نشان میداد. افکار فلسفی او در دهه 1940 در کتاب «تجربه و شیوههای آن» نمود یافت که در واقع روایتی از ایدهآلیسم فلسفی اوکشات است. در این کتاب، او چهار جهان اندیشگی را از یکدیگر تمیز میدهد: فلسفه، تاریخ، علم و عمل. از دیدگاه او، فلسفه کلیت تجربه آدمی را دربرمیگیرد و از اینرو بر سه جهان دیگر برتری دارد: «تجربه فلسفی، تجربهای بدون پیشفرض است و شواهد کمال خود را دربردارد». تاریخ، علم و عمل را میتوان از منظری فلسفی نگریست اما نمیتوان از فلسفه، تعبیری تاریخی، علمی یا عملی ارائه داد.
اوکشات، تاریخ را شیوهای از تجربه میداند که کاملا محصول کار تاریخنویس است: «اعتقاد مورخان هرچه باشد، کوشش آنان آنچه راکه واقعا رخ داده است، آشکار نمیسازد، بلکه فقط این نتیجه را درپی دارد که شواهد و مدارک، ما را ملزم میکند، باور کنیم چه چیزی رخ داده است». اوکشات میان گذشته و تصوری که، در زمان حاضر، درباره گذشته وجود دارد، تفاوتی قائل نمیشود.
در نظر اوکشات، علم جهانی از اندیشههاست که از این میل برمیخیزد که میخواهیم از جهان خصوصی تجربه شخصی بگریزیم و وارد جهان تجربه مشترک شویم که توافق عام در مورد آن ممکن است. اوکشات تاریخ علم را کوشش غمانگیزی میداند که، با دشواریهای بسیار، درپی رسیدن به جهانی از تجربه قطعی و اثباتکردنی است. جهان علم را دانشمندان میسازند، آنان، جهان طبیعی علم را میآفرینند، نه آنکه آن را کشف کنند. دانشمندان امر عینی را برحسب وجه تجربی خود تعیین میکنند. جهان عمل نیز جهانی از اندیشههاست. «عمل، نوع خاصی از اندیشیدن است. نوعی از اندیشه که اراده را برمیانگیزد، اما حقیقت اندیشه در عالم عمل، بسیار با حقیقت اندیشه در تجربه تاریخی و علمی و فلسفی متفاوت است». فلسفه و عمل، همواره در تنش و رقابتند. نه فیلسوفان را به عالم عمل اعتنایی هست و نه مردان عمل، به فلسفه توجهی نشان میدهند. اوکشات عالم عمل را ذاتا ناکامل میداند و بر آن است که عمل فقط وقفهای در تجربه است. حقایق در این عالم استمرار ندارد، چراکه همواره دستخوش دگرگونی است. انسجام در عالم عمل تنها از طریق سنتیعملی امکانپذیر است. مبنای فلسفی اهمیتی که اوکشات برای سنت قائل میشود در همینجاست که پایهریزی میشود. او مذهب و اخلاق را نیز به جهان عمل متعلق میداند که به سنتی عملی تبدیل شدهاند.
فلسفه از نظر اوکشات از تاثیر در عمل عاجز است. «طرحهای عقلی و فلسفی و ایدئولوژیک، فرزندان ازدواج نامشروع فلسفه و عملند و نهایتا محبوس همان جهانیاند که از آن گریزاناند».
اوکشات پس از مدتی سیر در عالم فلسفه، به سیاست رو آورد و مهمترین آثارش را در این زمینه به رشته تحریر در آورد. دو کتاب مهم سیاسی او «عقلگرایی در سیاست» و «درباره رفتار بشری»اند. اوکشات سیاست را دریایی بیکران و بسیار ژرف توصیف میکند. دریایی که نه ساحل دارد و نه سرپناه، نه مبدا و نه مقصد. هدف، شناورماندن و حفظ تعادل است. دریا هم دوست است و هم دشمن، و دریانوردی یعنی آنکه بتوان با استفاده از همه امکانات سنتی موجود وضعیتی خطرناک را به وضعی امن و مساعد تبدیل کرد.
این توصیف، مبنایی است که اوکشات اندیشههای سیاسیاش را بر آن بنا میکند: انعکاسی از محافظهکاری و سنتگرایی او. تلاش او، برای حفظ وضع موجود است. با چنین هدفی، به امکانات سنتی دست مییازد. لسناف، این نبود مقصدی تعیینشده را به دو شیوه تحلیل میکند: «این مطلب ممکن است بر تحققناپذیری هرگونه نقشه «عقلانی» برای رسیدن به جامعهای کامل دلالت داشته باشد یا برعکس، دلالت بر این کند که هیچ هدف واحد یا مجموعهای از اهداف نباید مقتدرانه تحمیل شوند. این تفسیر دوم، تفسیری لیبرالی از تصویری است که اوکشات به دست داده است».
اوکشات در مقاله «درباره محافظهکاربودن»که در سال 1956 نگاشت، چنین استدلال میکند که من در جامعهای زندگی میکنم که اعضایش برای رسیدن به خوشبختی و برآوردن نیازهایشان با فعالیتهای متعددی درگیرند و در این مسیر نیز عقاید متفاوتی دارند. این تنوع فعالیتها و کثرت عقاید، به احتمال زیاد به برخورد اعضا خواهد انجامید. برخی از ناظران این صحنه، ممکن است آن را بینظموسامان بخوانند و رویای فعالیتی بدون کشمکش را جایگزینش سازند که در آن نقش حکومت، تحمیل شرایط ضروری تحقق آن رویا بر اتباع کشور است. این تحمیلگران، عقلگرایان در سیاست هستند و در مقابل، محافظهکاران قرار دارند که قهرمانان اوکشات هستند. اما اوکشات چنین واکنشی را محافظهکارانه نمیداند، چراکه محافظهکار، با پذیرش کثرت و تنوع، در پی پذیرش وضع موجود شرایط انسانی است. در نظر محافظهکار نقش درست حکومت این است که همچون داوری عمل کند که وظیفهاش نظارت بر رعایت قواعد بازی است و نه تحمیل رویایی اجتماعی.
این استدلال، در واقع، دیباچهای بر کتاب «درباره رفتار بشری» است. استدلالی که مبنای نظر کسانی است که اوکشات را لیبرال میدانند، اما باید توجه داشت که آزادی مورد نظر او نوع خاصی از آزادی است. در این کتاب، جهانی از عاملان منفرد اصل قرار میگیرد و روابط میان این افراد، به طرق گوناگون شکل میگیرد: آنچه اوکشات آن را «مشارکت» مینامد.
در نظر اوکشات هدف حکومت قانون در مشارکت، تامین اصولی مجرد مانند حقوق و رفاه مردم نیست، بلکه فقط شرایطی را تضمین میکند که مردم در آن میتوانند آزادانه مراوده کنند و با یکدیگر پیمان ببندند. بنابراین به آزادی انسانی خدشهای وارد نمیشود. از دیگر ابعاد افکار سیاسی اوکشات، انتقاد او از خردگرایی در سیاست است.
اوکشات در طول حیات خویش، همواره فردی مذهبی بوده است، اگرچه اعتقادات او گاه به سستی گراییده است. پدرش از عرفایی بود که منکر وجود خدا بودند. اوکشات و برادرش تحت تعالیم مسیحیت توسط مادرشان پرورش یافتند. اوکشات در دوره تحصیلات تحتتاثیر مدیر مدرسه سسیل گرانت به آیین وحدت وجود گرایید، فرضیهای که خدا را مرکب از کلیه نیروها و پدیدههای طبیعی میداند.
منبع: / روزنامه / کارگزاران ۱۳۸۷/۰۶/۱۴
نویسنده : رها پویا
نظر شما