موضوع : پژوهش | مقاله

داودپاشا و صدر اصفهانى

تاریخ معاصر ایران
امید پارسانژاد
روزنامه شرق، یکشنبه ۱۱ دى ۱۳۸۴ - - ۱ ژانویه ۲۰۰۶

در شماره گذشته شرح مصالحه میان ایران و عثمانى را خواندید و از مضمون معاهده صلح میان دو دولت آگاه شدید. اما در شرایطى که مذاکرات صلح و تشریفات مربوط به امضا و مبادله آن هنوز در جریان بود، حوادثى میان حاکم بغداد و دولت ایران اتفاق افتاد که به انعقاد یک موافقتنامه دیگر منجر شد. به نوشته لسان الملک سپهر: «داودپاشا، وزیر بغداد جناب شیخ موسى نجفى را که از فحول فقهاى اثنى عشریه بود براى عفو گناه خویش و استرداد قلعه مندلیج روانه درگاه پادشاه ایران داشت و بى آنکه او رسالت خویش بگذارد و خبرى باز آرد، مصرف افندى را با لشکرى رزم جوى به تسخیر قلعه مندلیج فرستاد. ایمانى خان فراهانى و مهدى خان کلهر که حارس و حافظ قلعه بودند قوت دفع او نداشتند، لاجرم ایمانى خان بگریخت و مهدى خان دستگیر شد و مندلیج مفتوح گشت. چون این خبر مسموع پادشاه ایران گشت، فرمان رفت که [شاهزاده] محمدحسین میرزا (والى ولایات غربى، پسر محمدعلى میرزا) این کین بخواهد و داودپاشا را کیفر کند.» (ناسخ التواریخ)
•منشور
فتحعلى شاه براى تقویت نیروى محمدحسین میرزا دستور داد خسروخان گرجى نیز با نیروهایش به قواى بختیارى بپیوندد و شاهزاده را یارى رساند. اما شاهزاده پیش از رسیدن قواى کمکى با پنج هزار سوار و پنج عراده توپ خود را به سرعت به مندلیج رسانید و بى تامل فرمان یورش داد که قلعه گشوده شد و اکثر عثمانى هایى که در قلعه بودند به قتل رسیدند. خبر این پیروزى اواخر شوال ۱۲۳۸ه.ق. (اواسط تیر ۱۲۰۲ه.ش.) به شاه رسید و او به سبب این جلادت محمدحسین میرزا را حشمت الدوله لقب داد. پس از آن حشمت الدوله به کرمانشاه بازگشت و خسروخان گرجى به حفاظت از قلعه گمارده شد.
داودپاشا که چنین دید، بار دیگر عریضه اى نوشت و شیخ موسى نجفى را شفیع ساخت. فتحعلى شاه او را بخشید و منشورى به نامش نوشت که شرایط زیر در آن آمده بود:«نخست آنکه از خانقین تا بغداد از زوار عجم باج نگیرند.دوم آنکه خزانه نجف را که در فتنه وهابى به کاظمین علیهما السلام حمل داده اند به بازدید یک تن از دبیران دولت ایران بازجاى برند و طومار تفصیل آن اشیا را خدام عتبات عالیات خاتم برنهاده به دفترخانه دولت ایران سپارند.سیم آنکه در اراضى عراق عرب و عتبات زوار عجم را پاس حشمت بدارند و دعوى شرعى عجم را به مجتهدین شیعه گذارند.چهارم آنکه داودپاشا هر سال پنج هزار زر مسکوک به شکرانه عفو گناه به درگاه فرستد.»این منشور را میرزامحمدصادق وقایع نگار مروزى که از جانب دولت ایران به همراهى شیخ موسى نجفى راهى بغداد شد، با خود نزد داودپاشا برد. قلعه مندلیج پس از آنکه داودپاشا شرایط را پذیرفت و منشور را مهر کرد، به او بازپس داده شد و میرزامحمدصادق به ایران بازگشت. روایت ما هم از این دوره کشمکش هاى ایران و عثمانى همین جا پایان مى یابد.
•ماجراى صدر
اما ماجراى جالب و بانمک دیگرى که در همان سال ها اتفاق افتاد، مرگ حاجى محمدحسین خان صدراعظم اصفهانى (صدر اصفهانى) بود. او که پس از میرزامحمدشفیع صدراعظم سمت صدارت عظمى را به عهده گرفته بود، روز ۱۳ صفر ۱۲۳۹ه.ق. (۲۵ مهر ۱۲۰۲ه.ش.) در اثر بیمارى درگذشت. اما روایت خاورى شیرازى از علت بیمارى و مرگ او جالب و خواندنى است.
«جناب حاجى مزبور (صدر اصفهانى) از جمله کدخدا و کدخدازادگان معتبر دارالسلطنه اصفهان و به سبب وفور فراست و کیاست در امور معاملات و داد و ستد با مباشرین و رعات (حاکمان) و جلب منافع و مداخل از جمیع امورات، بسیار ماهر و نکته دان بود. از فرط کیاست متدرجاً از مرتبه اولین، پایه پایه ترقى کرده تا بالاخره به منصب ارجمند ایالت دارالسلطنه اصفهان برقرار گردید و چندى پس از آن عمل به دربار دولت
ابد مدت شتافته به شرف منصب رفیع صاحب دیوانى و مستوفى الممالکى رسید و از آن مرتبه ترقى کرده بعد از وفات جناب میرزامحمدشفیع رحمه الله علیه- صدراعظم شد و دربارش مرجع اهل عالم آمد. او جناب عبدالله خان ولد اسن و ارشد خود را که در اصفهان بیگلربیگى آن سامان بود به دارالخلافه آورد و او را در دیوان اعلى مستوفى الممالک کرد. [حاجى صدر اصفهانى] با وجود کثرت مشاغل در دربار دولت، باز به سبب وفور مداخل دست از ایالت اصفهان برنداشت و سالى یک دفعه چندماهى به آن سامان رفته قرار در کارها مى گذاشت. ولدش عبدالله خان امین الدوله خیالى در خاطر پخت که ولد خود میرزاعلى محمدخان را به جاى خویش در اصفهان بیگلربیگى سازد و بدون مداخله پدر عالى مقدار به جلب منافع آن ولایت پردازد. جناب ولد بزرگوارش (حاجى صدر) به این معنى راضى نبود و او را منع مى نمود. بالاخره حضرت عبدالله خان حدیث احترام ابوت و بنوت را فراموش کرد و به توسط محارم بیرون و اندرون و تقبل پیشکش و خدمت فراوان، حضرت صاحبقرانى را به این معنى راضى آورد. صدر معزى الیه بعد از اطلاع از این داستان چاره دفع این واقعه را نداشت، لهذا از فرط غم و اندوه فراوان مریض گشته تن به بستر ناتوانى گذاشت. جناب عبدالله خان بدون اطلاع پدر فرمان ایالت اصفهان را به جهت پسر حاصل کرد و روزى پسر را با خلعت ایالت فرمان حکومت به سر زد و بدون اخبار به محضر پدر حاضر آورد. از اتفاقات در همان حالت مؤلف این رساله (خاورى شیرازى) به جهت عیادت جناب صدارت در آن محفل رسیدم و اوضاع و احوال صدر بینوا را بالمشافهه دیدم. بعد از آنکه نبیره خود را صاحب منصب خویش دید، بى اختیار آهى سرد از دل پردرد برکشید و در بستر غلتید!»
 

نظر شما