فمینیسم یا سیاست؟ بله لطفا!
نکاتی در باب پیکار فمینیستی به مناسبت ۸ مارس روز جهانی زن
امید مهرگان
وضعیت آنچه در ایران با شور و حرارت به عنوان فمینیسم از آن حرف می زنند تا اندازه ای کمیک/ تراژیک است. در این میان، نقد رادیکال نیز تا اندازه ای گیج می شود. درست همان جنبشی که در غرب تحت مقوله «جنبش های اجتماعی جدید» یا «سیاست های هویت» خصلتی محافظه کار و سازش گر به خود گرفته است و توسط چپ جدید سراپا نقد شده، در وضعیت ایران هنوز قادر است برخی پتانسیل های انتقادی/ رادیکال خود را، دست کم در سایه یک گفتار اپوزیسیون سیاسی، حفظ کند. البته همواره باید از نوعی پتانسیل سخن گفت. زیرا آنچه تاکنون به فعل درآمده، چیزی بیشتر از تکرار چند هزار باره و خالی از تنش شعارهای جامعه مدنی و دموکراسی نبوده است، بی آنکه مرز بندی های جدید با داخل و خارج صورت گرفته باشد. فشار بعضا شدید گفتار حاکم بر فعالیت های اعتراضی زنان این تصور را به وجود می آورد که شاید فمینیسم، به رغم بی میلی بی معنای خود فمینیست ها، به واقع واجد معنا و اهمیتی سیاسی باشد. از سوی دیگر، فمینیسم به یک کالای جدید و شیک بدل شده که در عوض مواجهه مشخص و انضمامی با امر مشخص و انضمامی (البته اگر که دعوی مبارزه دارد) تمام انرژی خود را صرف تکرار مکرر ژارگون پست مدرنیستی با اصطلاحاتی چون «نوشتار زنانه» و «نفی فالوس محوری» و… کرده است. به هر حال عده ای هستند که خود را فمینیست می نامند و چیزهایی می نویسند و ترجمه می کنند و معتقدند به زنان ظلم شده است. همین کافی است که بپذیریم فمینیسم در مقام یک پدیده مشخص «وجود» دارد. مسئله اصلی این نوشته پرسش از نسبت «سیاست هویت» و «سیاست پیکار طبقاتی» است، که البته تا پایان نوشته هم جواب قطعی و روشنی به آن داده نشده است. اما یک چیز قطعی است: چنین پرسشی را فقط خود «سیاست پیکار طبقاتی» می تواند طرح کند و نه مثلا فمینیسم. احتمالا اندرز نهفته در این مقاله نیز چیزی نیست مگر اشاره به همین نکته؛ این که فمینیسم باید بتواند این تفاوت را آگاهانه بپذیرد و درونی کند. پیکار طبقاتی، بنا بر ادعایش، نوید آزادی زنان را هم می دهد. اما آیا مبارزات زنان به رهایی نوع بشر می انجامد؟
اگر در زیر تقسیم بندی ای میان فمینیست ها صورت گرفته، این به معنای تضمین تطابق با واقعیت قضیه نیست. این تقسیم بندی بیشتر به کار پیش بردن خود نقد می آید، و به اصطلاح: من استفاده خودم را از آن می کنم. در ضمن، قصد ارائه طبقه بندی های بی خاصیت دانشگاهی و «کارشناسانه» هم در کار نبوده است. این تقسیم بندی بیشتر نمادین است تا عینی.
• فمینیست های درون ماندگار
کار این گروه شبیه روشنفکران دینی است که می کوشند گفتار دین را از درون، و تقریبا به شیوه ای «درون ماندگار» (immanent) نقد کنند. این فمینیست ها غالبا به مسائل قانونی و حقوقی زنان نظیر ازدواج و طلاق و کار و ارث و تحصیل و قیمومت و غیره می پردازند. آنها معمولا سروصدای چندانی ندارند. زیرا به خاطر تماس شان با حوزه «مرموز» قانون، ضرورتا پا را از جای خاصی فراتر نمی توانند بگذارند، و لاجرم رسانه ها نیز اجازه ندارند اخبار آنها را به درستی پوشش دهند، و نیز نمی توانند مبارزات آنها را همیشه به موضوعاتی جذاب بدل سازند. به بیان ساده: پیکار آنها جز برای کسانی که مستقیم درگیرند، یعنی همان «زنان محروم و ستم دیده»، جذابیتی برای همگان ندارد.
درگیری آنها با قانون همچنان دچار این ابهام است که آیا برای تغییر برخی قوانین باید کل ساختار را دگرگون ساخت یا این که هنوز به اصطلاح پتانسیلی درونی در قانون اساسی وجود دارد که اجازه می دهد دست کم برخی «مشکلات» زنان حل و فصل شود. به هر حال پیش فرض فمینیست های درون ماندگار، که غالبا اصلاح طلب یا دموکراسی خواه خوانده می شوند، پذیرش مختصات کلی وضع موجود است. طبیعی بود که این جریان در کنار مبارزات سیاسی رفرمیستی پس از دوم خرداد پروبال بگیرد. مبارزه فمینیست های درون ماندگار در چارچوب همان چیزی قرار می گیرد که امروزه «سیاست هویت» نام دارد. این قسم سیاست، که نبردی لیبرالی و استوار بر ارزش های چند فرهنگ گرایانه است، به طور خاص محصول جهان پس از جنگ سرد و ورشکسته شدن ظاهری «سیاست پیکار طبقاتی» است. سیاست های هویتی یا همان «جنگ های فرهنگی»، که براساس هویت های نژادی، جنسی، دینی و غیره پیکارهای متفاوتی را دنبال می کنند، به درجات مختلفی می توانند رادیکال یا سازشگر باشند و این کاملا به فضای اجتماعی/ سیاسی و به اصطلاح «فشار هوا»ی جامعه مربوط است.
• فمینیست های بورژوا
البته بی درنگ باید متذکر شد که در عنوان این بند، صفت «بورژوا» بدون قصد و غرض نیامده است. تاریخ نگاری بدون موضع گیری چیزی جز دروغی شیک و آکادمیک نیست. این که به جای زوج طبقه متوسط/ طبقه کارگر، از زوج بورژوازی/ پرولتاریا استفاده کنیم، صرفا براساس «سلیقه»مان رفتار نکرده ایم. دومی نشان دهنده نوعی انتخاب سیاسی است، تعیین این که کدام طرف ایستاده ایم و طرف مقابل را چگونه می بینیم، و نه این که یک دیدگاه «عینی بی طرف» اتخاذ کرده باشیم، دیدگاهی که از فرط «فراگیر بودن و همه جانبه نگری» به واقع هیچ چیز را نمی بیند.
فمینیست های بورژوا به طور مستقیم با حیطه قوانین حقوقی سروکار ندارند، در واقع عرصه مبارزه را به درون جامعه مدنی انتقال داده اند. علی الظاهر پیش فرض ایشان این است که سایر مشکلات زنان حل شده است و اکنون می توان مطالبات «والاتر»ی را پیش کشید. زیرا گویا آنها دیگر مشکلاتی در «حوزه خصوصی» و بخش هایی از حوزه عمومی ندارند. فمینیست های بورژوا، که بعضا با تئوری و تاریخ تفکر هم سروکله می زنند و از برخی لیبرال ها نیز نقل قول می آورند، به طور کلی در پی تحقق برابری صوری زن و مردند. آنها گذشته از این که، فی المثل، معتقدند وظایف خانه داری نباید فقط بر دوش زن باشد، خواسته های دیگری هم دارند: از تعدیل قوانین حجاب گرفته تا حق دوچرخه سواری و شرکت در استادیوم فوتبال و (احیانا) ساختن فیلم در افغانستان. این گروه از فمینیست ها کتاب هم ترجمه می کنند، مقاله هم می نویسند، فیلم هم می سازند، راهپیمایی هم راه می اندازند و اعتراض های نمادین نیز صورت می دهند. (در یکی از اعتراض های دسته جمعی عده ای از دختران، روی یک پلاکارد به طعنه نوشته شده بود: «استادیوم صدهزار پسری!»). نمونه های فراوان این نوع فمینیست ها را می توان در سینمای «مستقل و روشنفکری» ایران سراغ گرفت؛ سینمایی که در هر شرایطی، مطلقا «صلح طلب» و «طبیعت پرست» است، و معتقد است همه چیز خوب می شد و دنیا آباد می گشت اگر که آدم ها با هم خوب می بودند و حقوق یکدیگر را رعایت می کردند و به زن ها زور نمی گفتند. این نوع سینما، که از فیلم های تهمینه میلانی تا خانواده مخملباف را پوشش می دهد، شدیدا به «غیر سیاسی بودن» خود می بالد. البته امروزه در میان هنرمندان، این صفت یا در واقع ضعف به یک فضیلت تمام عیار بدل شده است.
• فمینیست های تخیلی
نوع سوم، که می توان آنها را عجالتا پست مدرن هم نامید، نه تنها از «مشکلات زنان» و «برابری صوری زن و مرد» می گذرند، بلکه اصولا با مردانگی یا تقابل زن/ مرد، مشکلی هستی شناختی دارند. برای آنها قضیه حتی به تغییر دولت یا نوعی انقلاب هم خلاصه نمی شود، بلکه گویی در جست وجوی ایجاد استحاله ای بنیادین در نظام کیهان شناختی اند، دیگر چه رسد به اصلاح چند قانون مربوط به حق طلاق یا سقط جنین یا دوچرخه سواری. مشکل آنها با کل آن مختصات نمادینی است که در آن «تقابل دوتایی» مرد/ زن مطرح می شود. اگر ما به دنبال برابری باشیم، پس یعنی این تقابل را از قبل پذیرفته ایم. فمینیست های تخیلی وطنی، که اغلب آمیزه خوفناکی از کمونیسم لنینیستی و دیکانستراکشنیسم دریدایی و روانکاوی لاکانی و ساختارگرایی آلتوسری و تاریخ نگاری فوکویی و غیره اند، صرفا قصد ندارند برخی «مشکلات اجتماعی» را حل کنند، بلکه هدف آنها ظاهرا ایجاد فوری تغییری کاملا کیفی در کل شیوه حیات بشری است (شاخه ای از این نوع فمینیسم همان الاهیات فمینیستی است که منکر هر نوع عنصر مذکر در نمادها و خطاب ها و شمایل ها و آموزه های مسیحیت است.) یکی از مشخصه های این نوع «جنبش های اجتماعی جدید» (که هم فمینیست های بورژوا و هم تخیلی ذیل آن قرار می گیرند) اصرار آنها بر بی میلی شان به مبارزات سیاسی رایج یا همان «سیاست بازی» است. آنها علنا اظهار می کنند که کاری به سیاست ندارند، و می خواهند در «فرهنگ» به دنبال ریشه مشکلات بگردند. در عین بی اعتنایی شان به سیاست و هر نوع پیکار سیاسی/ انقلابی، آنچه ایشان در پی تحقق آنند به رغم چهره «فرهنگی» و غیر«سیاسی» اش، چیزی بسیار «بیشتر» است: تغییر تمام سویه های بنیادین رابطه ما با فرهنگ و طبیعت، طوری که دیگر نه عقلانیتی «مردانه»، بلکه عقلانیتی «زنانه» و لاجرم «نرم» و «تکثرگرا» حاکم گردد، و الی آخر. لوسی ایره گری یکی از فمینیست های پست مدرن رادیکال که جزء الاهگان معبد فمینیسم تخیلی است، جایی در کتاب «نوعی اخلاق تفاوت جنسی»، انقلاب بنیادین فمینیستی را چنین توصیف می کند: «به انقلابی در تفکر و اخلاق نیاز داریم اگر که بناست دستاورد تفاوت جنسی تحقق یابد. ما نیازمند تفسیر مجدد هر آن چیزی ایم که به نسبت میان سوژه و گفتار، سوژه و جهان، سوژه و امر کیهانی، جهان اصغر و جهان اکبر ربط دارد. هر آن چیزی که نقطه آغازش آن شیوه ای است که طی آن، سوژه همواره در هیات مرد، به عنوان انسان، خطاب و نوشته شده است [man، در فرانسه و انگلیسی، برای «انسان» و «مرد»، یک کلمه وجود دارد. م.].» درست به خاطر خصلت سراپا انتزاعی و متافیزیکی آن، چنین «پیکار»ی به واقع با هیچ چیزی در پیکار نیست و سرانجام بنا نیست هیچ چیز تغییر کند، زیرا تغییر هر چیزی نهایتا «هسته اصلی» ساختاری و فرا تاریخی را دست نخورده باقی می گذارد. احتمالا حتی پیروزی انقلاب کمونیستی نیز فایده ای ندارد، زیرا این یک انقلاب کمونیستی مذکر است.
تمام واکنش های هیستریک و بیمارگونه به این به اصطلاح «عقل مذکر» و «فرهنگ مردانه»، که اغلب در شکل پارانویای فمینیستی بروز می یابد، به واقع واکنش به آن امر «واقعی» ای (در معنای لاکانی) است که تن به نمادینه شدن نمی دهد: تفاوت جنسی. لوسی ایره گری به درستی معتقد است که، همان طور که به گفته هایدگر هر عصری باید به مسئله واحد خودش بیندیشد، احتمالا مسئله اساسی عصر ما همان تفاوت جنسی است. گذشته از صورت بندی مبالغه آمیز ایره گری، این تعبیر قادر است، اگر نه مسئله «عصر» ما بلکه، دست کم مسئله اساسی خود فمینیسم (خاصه در اشکال تخیلی اش) را عیان سازد: تفاوت جنسی. این مفهوم همان چیزی است که اندیشیدن به «انسان به ماهو انسان» را دشوار می سازد.
در بسیاری از صور غالب فمینیسم (مشخصا، نوع دوم و سوم در تقسیم بندی بالا)، ما با گونه ای فاصله گیری از سیاست روبه رو ایم. البته این فاصله از قبل در «انتخاب فمینیستی» به عنوان انتخابی هویتی حضور دارد. فمینیست های درون ماندگار ضرورتا مجبورند در حیطه سیاست باقی بمانند. امروزه در سطح جهانی نیز، در حیطه سیاست چپ، یکی از مهم ترین بحث های جاری همان رابطه/ تفاوت میان سیاست پیکار طبقاتی و سیاست های هویتی است. در حال حاضر ما، دست کم و در تحلیلی کلی، با دو نوع سیاست مواجه ایم: سیاست چپ رادیکال سنتی که بی چو ن و چرا یگانه پیکار را پیکار طبقاتی می داند، و انواع سیاست های فرهنگی و هویتی که هر کدام محل نزاع را هم جنس گرایی، حقوق زنان و اقلیت های دینی و نژادی و غیره قرار می دهد. مسئله اصلی این است که آیا پیکار طبقاتی را باید هم طراز و در ردیف دیگر پیکارها (فرهنگی و هویتی) به حساب آورد یا این که منزلتی بنیادین و بر سازنده بدان بخشید. یعنی آیا پیکار طبقاتی همان پیکار اصلی ای است که پیروزی در آن خود به خود معادل پیروزی در دیگر پیکارهای جزیی است، و مثلا پس از انقلاب پرولتری، وضع زنان و اقلیت ها نیز خوب می شود؟ آیا آنتاگونیسم اصلی از نوع طبقاتی است؟ اخیرا کتابی در این باره منتشر شده است با عنوان «هژمونی، کلیت، حدوث» که مناظره ای است میان ارنستو لاکلائو، جودیت باتلر (فمینیست مشهور) و اسلاوی ژیژک. نخستین مقاله ژیژک در این کتاب عنوان جالبی دارد که با شرایط فعلی ما جور در آید: «پیکار طبقاتی یا پست مدرنیسم؟ بله لطفا!» این عنوان برگرفته از شوخی ای است در یکی از فیلم های برادران مارکس: پیشخدمت از یکی از برادرها می پرسد: «چای یا قهوه؟» و او جواب می دهد: «بله لطفا». گذشته از این که ژیژک سرانجام عاجز از تعیین صریح موضع خویش است و همواره یک پا در اقتصاد دارد و یک پا در سیاست ناب، اما در وضعیت کنونی ما، به واقع می توان با یک «بله لطفا!» هر دو شیوه پیکار را دنبال کرد. در شرایطی که اخیرا بسیاری از سایت های مربوط به حقوق زنان و فعالیت های زنان و غیره فیلتر شده است، نقد «مترقی» و «چپ» از مبارزات زنان، حتی اگر محتوای آن حقیقی باشد، اما از موضع درستی صورت نمی گیرد و همین ممکن است تمام حقیقت اش را بر باد دهد. به همین دلیل، با نوع اول و تا اندازه ای نوع دوم فمینیسم در ایران می توان به نحوی انتقادی همدلی کرد. و این بیش از آن که نوعی جرح و تعدیل به شیوه پوپری باشد، وساطت مند ساختن خود کنش نقد رادیکال است. به هر حال در روز جهانی هشتم مارس، در کنار گردهمایی و صدور بیانیه، به این چیزها هم می توان فکر کرد، به این پرسش که پیکار فمینیستی چه جور پیکاری است.
نظر شما