موضوع : پژوهش | مقاله

در باب ماهیت خیال

روزنامه شرق، چهارشنبه 12 آذر 1382 
 

اسکار کوکوشکا، ترجمه امید نیک فرجام: کوکوشکا (1980- 1886) در این متن کوتاه بسیاری از مضامینی را ارائه کرده است که در سال های پیش از جنگ جهانی اول ذهن اکسپرسیونیست های آوانگارد اتریش-آلمان را بسیار به خود مشغول کرده بود. در اینجا کوکوشکا که هنوز تحت تأثیر سیاست قرار نگرفته، درست مثل اکسپرسیونیسم که تازه در خلال جنگ صبغه ای سیاسی پیدا کرد، بیشتر متوجه به عبارتی ترجیع بند ایده آلیسم آلمان یعنی روح است. او برداشتی از زندگی باوری ارائه می کند که در آن روح و به بیان بهتر روح آزاد و بی غل و غش و سرشار از نوعی معصومیت وحشی هنرمند با نیروهای طبیعت و کائنات در هماهنگی کامل است.

•••

آگاهی از خیال و پندار حالتی نیست که در آن چیزی را به یاد می آوریم یا درک می کنیم. این حالت بیشتر بیانگر سطحی از آگاهی است که در آن خیال را در درون خود تجربه می کنیم.

این تجربه نمی تواند ثابت باشد، چرا که خیال در حرکت است، حسی است که رشد می کند و بصری می شود و به ذهن نیرو می بخشد. این حس را می توان در خود برانگیخت، اما هرگز نمی توان تعریفش کرد.

با این حال آگاهی از این تصویر و خیال بخشی از زندگی است. خود زندگی است که از میان اشکالی به میل و اراده خود دست به انتخاب می زند که به سویش یا به دور از آن جریان دارند.

حیاتی که از درون خود نیرو می گیرد باعث تمرکز بر ادراک این تصاویر می شود و در عین حال این تجسم آزادانه- چه کامل باشد و چه غیرقابل ادراک- قدرت و توانی نیز از آن خود دارد. تأثیر آن چنان است که به نظر می رسد خیال واقعا آگاهی فرد را متحول می کند. این تغییر در فرد که در پی نفوذ خیال در روح او می آید موجد حالت آگاهی است.

در عین حال حسی به درون تصویر تزریق می شود که آن را به تجسم روح بدل می کند. بنابراین این حالت هشیاری ذهن یا آگاهی بهره مند از این کیفیت است که پذیرای همه چیز است. مثل آن مثل کودکی است که هنوز زاده نشده، حتی مادرش نیز هنوز آن را در درون خود حس نکرده و هیچ چیز از دنیای بیرون در او جریان ندارد. با این حال هر چه مادرش را متأثر می سازد، حتی کوچک ترین نشانی که بر پوست مادر می افتد، در او ثبت می شود.

کودک، انگار که می تواند از چشم های مادرش استفاده کند، به واسطه او حتی وقتی که خود هنوز دیده نشده است تصویر و خیال را می گیرد. حیات آگاهی بی حد و مرز است. در جهان نفوذ می کند و در تار و پود تصاویر آن ریشه می دواند. بنابراین واجد آن ویژگی هایی از زندگی است که هستی بشری ما می تواند از خود نشان دهد. درختی تک افتاده در زمینی خشک و بایر می تواند در تخم خود این نیرو را داشته باشد که تمامی جنگل های روی کره زمین از آن ریشه بگیرند.

این امر در مورد ما نیز صدق می کند؛ وقتی ما دیگر در حس ها و ادراکات خود زندگی نمی کنیم، آنها از بین نمی روند، بلکه گویی با نیرویی خاص خود به حیات شان ادامه می دهند و در انتظار آگاهی دیگری می مانند که آنها را به خود بپذیرد. به این ترتیب جایی برای مرگ نمی ماند؛ زیرا گرچه خیال از هم می پاشد و پراکنده می شود، پس از آن در انتظار می ماند تا به شکلی دیگر ظاهر شود.
 

نظر شما