موضوع : فرهنگ | سینما و تئاتر

از عشق و دیگر شیاطین

روزنامه شرق، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۲ - ۱۴ شوال ۱۴۲۴ - ۸ دسامبر ۲۰۰۳

مازیار فکری ارشاد: شب های روشن ریتم کندی دارد. اما اگر بتوانید این ضرباهنگ آرام را تحمل کنید و ضمناً از کثرت موضوعات عاشقانه در سینمای ایران اشباع نشده اید و حالتان بد نمی شود، فیلم نسبتاً خوبی است که ارزش دیدن را دارد. شب های روشن داستان زندگی دو آدم تنهاست. مرد (که تا پایان فیلم اسم او را نمی دانیم) استاد دانشگاه، سرخورده اجتماعی و مأیوس فلسفی است و رویا (که تازه از دقیقه هفتاد _ هشتاد فیلم اسم او را می شنویم) گمگشته ای است که به قول خودش در شب های تهران عشق را گدایی می کند. این دو آدم تنها برای گریز از تنهایی چهار شبانه روز از زندگی شان را به هم گره می زنند و سپس هر کدام راه خود را می رود اما خاطره دیگری تا ابد در ذهنشان باقی می ماند.
مرد شخصیت شاعرمسلک و سیاه بینی دارد. یکسری شعارهای بارها تکرار شده را در ذهن دستمالی می کند و از روشنایی بیزار است. فقط به دو چیز علاقه دارد جمع کردن کتاب های نایاب و قدم زدن در خیابان های شهر. تنها ارتباط روحی مرد با نور و روشنی پوستر فیلم شب سفید است که روی دیوار خانه اش خودنمایی می کند. از دیگر نشانه های شخصیتی مرد، استفاده از رنگ های تیره و کدر در رنگ آمیزی در و دیوار خانه و لباسش است که افسردگی و دلمردگی او را به نمایش می گذارد. رویا با ورودش به زندگی تاریک مرد، که از نور و روشنی نیز بیزار است، شب های سرد و خلوت و بی نور او را روشن می کند و در پایان همچون اسمش، مثل یک رویای ناتمام می رود.
رویا یک شکست خورده در عشق است که نحوه ورودش به داستان، دختران خیابانی را به یاد می آورد، اما بعد کنش هایش تماشاگر را متوجه خطا در قضاوت زودهنگامش می سازد. هر چند به راحتی به مرد پیشنهاد هم خانه شدن در چهار شبانه روز بعدی که رویا منتظر آمدن امیر، معشوق قدیمی اش است را می دهد. اما تنها سنخیتش با مرد علاقه به ادبیات است. رویا همه زندگی اش را در رویا گذرانده و مرد در کتاب هایش، که نمادی از حقیقت اند این تقابل رویا و واقعیت، دستمایه نبردی هم درونی و هم بیرونی برای شناخت متقابل دو قهرمان قصه می شود. از آن مهمتر شناخت خود و حقایق اطراف است که هر دو طرف را دچار تحولی اساسی در نگاه به جهان اطراف می سازد. رویا برای هر حرفی یک جواب عارفانه دم دست دارد که ظاهراً بهره اش از علاقه به کتاب و کتابخوانی همین جواب های متفکرانه است و البته مرد جواب هایی تیره و تار و مایوسانه در پاسخ رویا می پراند. این پینگ پنگ کلامی در توصیف شاید جذابیت چندانی نداشته باشد، اما شنیدن آن برخلاف تصور از خوشایندترین لحظات تماشای فیلم به شمار می رود.
از نکات زیرساختی رابطه مرد و رویا، علاقه هر دو به شعر و شعرخوانی است. دو نفر بارها و بارها برای بیان دورنیاتشان به شعر روی می آورند. اینجا برخلاف جواب های منثور رویا که عارفانه می نماید، جواب های منظومش به شدت عاشقانه و به نوعی کودکانه و خام است، در حالی که اشعار مرد پخته، بدبین و هراسان از شعله ور شدن آتش عشق می نماید. این اشعار که دو طرف به قصد کشتن وقت و آسان کردن مرارت انتظار بر زبان می آورند بدل به نمایشگر زمان برای آن دو می شود. تا آنجا که وقتی در شب سوم رویا از مرد می پرسد ساعت چند است؟ مرد در پاسخ می گوید: یک شعر مانده به یازده شب.
قرار رویا با معشوق چهارشب متوالی است. هر شب رویا و مرد به میعادگاه می روند اما خبری از امیر نمی شود. این انتظار شبانه و دیالوگ های ردوبدل شده بین مرد و رویا، ذهنیت آنها را به چالشی دشوار می کشاند و در صبح روز چهارم، مرد برخلاف عهد قبلی دلباخته است و آرزو می کند امشب نیز امیر نیاید. از دیگر نکات مضمونی فیلم، تکیه روی معماری شهری و بافت کهنه و قدیمی هسته اصلی شمال شهر تهران است. عشق ورزی مرد با ساختمان های پیر و فرسوده، پرسه در کوچه و خیابان های مالوف و پرخاطره و نگاه نوستالژیک مرد به این بافت معماری را در لفافی از موسیقی کلاسیک آرامش بخش در فیلم می بینیم. و یادی از جایی که زمانی سینما آزادی و شهر قصه قرار داشت را شاهدیم. این نوعی ادای دین به سالن هایی بود که همه ما بیش و کم بخشی از بهترین خاطرات و تجربیات سینمایی و بصری خود را مدیون این دو سالن بوده ایم. مرد که شیفته ساختمان های کهنه و قدیمی یا نوساز و در حال ساخت است، همه چیز را غمزده و دلمرده می بیند. اما وقتی عاشق می شود، همان کوچه ها و ساختمان های همیشگی حال و هوایی شاد و دلپذیر پیدا می کنند. وقتی داستان به نقطه اوج روایتی خود می رسد، روی دیوارهای کهنه ای که مرد هر روز از مقابل شان می گذرد داربست می زنند و به بیننده نوعی پیش آگاهی می دهند که انگار همه چیز در حال تمام شدن است.
در فیلم از سه کتاب نام برده می شود: میعاد در لجن، تذکره الاولیا و شب های روشن داستایوفسکی. علاقه مرد به کتاب تنها نشانه بروز علاقه وی به یک موضوع است. اما در پایان برای بیرون زدن از به قول رویا سنگر کتاب هایش و مواجهه با واقعیت جهان اطراف همه آنها را می فروشد. این موضوع که مرد با فروختن کتاب هایش، که سمبل و نشانه دانایی اند خود را آماده زندگی مشترک، عشق ورزی و به تعبیری رهایی در عالم خیال و بی خبری می کند استعاره بسیار تلخی است.
در شب های روشن سکانسی تکرارشونده را شاهدیم. انتظار برای رسیدن تاکسی که از یک زاویه دوبار در فیلم تکرار می شود و نوعی نقطه گذاری بین سه فصل اصلی فیلم انجام می دهد. ابتدا تنهایی مرد، سپس آمدن رویا و برهم زدن خلوت مرد و در پایان رفتن رویا؛ این سه فصل اصلی قصه با این سکانس تکرارشونده فاصله گذاری می شوند. بحث بر سر تعابیر مختلف از معنای کلمات شیفتگی فیلمساز نسبت به متن را می رساند. مثلاً مرد و رویا واژه سبک شدن را از منظر تعابیر مختلف بررسی می کنند و بحث نشانه ها و معناها را پیش می کشند. به رغم تمام تعریف و تمجیدها، شب های روشن دو ایراد عمده دارد. یکی اینکه به نظر می رسد از ورای تمام این لفاظی ها و تکیه بر روی کلام، به دنبال یک تعریف جامع و کامل از مقوله ای پیچیده و سخت تأویل پذیر به نام عشق می گردد. که خب مسلم است که در نهایت هم به جواب روشن و قاطعی نمی رسد و نکته دوم اینکه ای کاش سکانس آخر فیلم ساخته نمی شد یا حداقل برای نمایش عمومی حذف می شد و حس لذتبخش دیدن یک فیلم خوب را زایل نمی کرد. بازگشت رویا پس از آمدن امیر به طرف مرد و تشکرش از او به خاطر همه چیز، ساختار دراماتیک فیلم را که با ظرافت و هوشمندی بافته شده به یکباره فرو می ریزد و همه چیز را خراب می کند.
 

نظر شما