تلگرافخانه خراب است لطفاً پیام نرسانید
روزنامه شرق، چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۲ - ۱۵ شوال ۱۴۲۴ - ۱۰ دسامبر ۲۰۰۳
بابک مستوفی :یلم «دختر ایرونی» ظاهر و باطن قرار است پرفروش باشد؛ که هست و این به خودی خود عیب نیست. برای جلب تماشاگر عام، قصه ای انتخاب شده که به جهت نوع سوژه _ دختری قرار است به خواستگاری پسری برود _ می تواند مخاطب را خوش بیاید. اما چگونگی این ماجرا _ و در واقع پرداخت فیلم _ قابل دفاع نیست. همه چیز در سطح می گذرد و کوشش فیلمساز و فیلمنامه نویس برای جدی تر شدن اثر، ره به جایی نمی برد و برعکس، همه چیز را زیر سئوال می برد: نیمه دوم فیلم داعیه اجتماعی بودن و نقد سنت دارد که ای کاش نداشت. بهتر بود سازندگان به همین قناعت می کردند که فقط قرار است یک فیلم داستانگوی عادی بسازند و سعی کنند کارشان خوش ساخت باشد. اما ظاهراً این هدف قانع کننده ای برای آنها نبوده و در نتیجه نیمه دوم فیلم عملاً می خواهد مشکلات جامعه را در یک چشم برهم زدن حل کند و جایی مضحک می شود که پرداخت یک مشکل اجتماعی _ دختران به اصطلاح ترشیده _ به هیچ عنوان جدی و عمیق نیست و کار جایی بدتر می شود که امین حیایی _ در کسوتی شبیه به علی مصفا! _ رو به دوربین، سخنرانی مفصلی می کند به این مضمون که همه تقصیرها از خودتان است که خانه و ماشین می خواهید و «پسرها از کجا بیاورند!» در نتیجه تمام این سخنرانی جدی _ که قرار است شدیداً روی مخاطب اثر بگذارد _ به خنده دارترین صحنه فیلم تبدیل شده و از هر حیث مضحک است؛ و اصلاً فیلم که در یک ساعت اول نسبتاً گرم و راحت است و با مخاطبش ارتباط برقرار می کند، در نیمه دوم همه رشته ها را پنبه می کند، درست از جایی که این بار پسر قهر می کند (که در منطق فیلم جا نمی افتد). از اینجا به بعد تحمل فیلم مشکل می شود، چرا که از پیش پایان آن مشخص است. ضمن اینکه صحنه طولانی خواستگاری دختر مشکل سازترین صحنه فیلم است. در این نیمه دوم است که فیلم می خواهد جدی باشد، شعار بدهد و راه حل ارائه کند، که در همه شان ناموفق است، چرا که اصلاً فیلم و نوع تفکر حاکم بر آن در سطحی نیست که بتواند به نقد سنت بپردازد. در نتیجه راهکار پیشنهادی فیلم _ خواستگاری رفتن دخترها!_ در شکل شوخی جذاب است اما وقتی جدی به نظر می رسد، مجموعه نقد سنت را که ظاهراً فیلم داعیه اش را دارد، به زیر سئوال می کشد و در واقع راه حل عقب افتاده تری را پیشنهاد می کند. یعنی فیلم که در وجه جدی جرات نقد سنت خواستگاری رفتن و رد آن را ندارد، راهکار احمقانه ای ارائه می کند. در حالی که در وجه جدی، فیلم اگر می توانست می باید نقد تمام چیزهای دست و پا گیر ازدواج، از مراسم خواستگاری رفتن تا مراسم عروسی و همه چیزهای مشابه باشد؛ همه چیزهایی که برخلاف نظر فیلمنامه نویس، دلیل ازدواج نکردن خیلی از جوان ها در جامعه فعلی ماست.
شخصیت هدیه تهرانی ملموس ترین شخصیت فیلم است. او همه دنیایش را در کارش خلاصه کرده (و این از صحنه ابتدایی فیلم روشن می شود) اما به ناگاه می بینید که در دام یک عشق ناخواسته گرفتار آمده و مجبور است خودش پا پیش بگذارد. نوع شخصیت سرد او در قسمت اول که به کمک بازی هدیه تهرانی و تیپ همیشگی اش میسر می شود، کاملاً قابل قبول است و با تماشاگر ارتباط برقرار می کند، و اتفاقاً در قسمت دوم نیز روی دیگر شخصیت او را می بینیم: برعکس کارآکتر جاافتاده هدیه تهرانی، این بار احساسی و عاطفی و مرتب در حال گریه. صلابت یک زن و احساس او یکجا در او گرد آمده، در نتیجه باشخصیت قابل قبول و قابل ارتباطی روبه رو هستیم.
اما در مورد شخصیت مرد، فیلمنامه نویس به توفیق چندانی دست پیدا نمی کند. اعمال و رفتار شخصیت مرد فیلم چندان جاافتاده و منطقی نیست. هر چند اصولاً او قرار است شخصیتی غیرمنطقی باشد، ولی همان غیرمنطقی بودن یک شخصیت هم پرداختی قابل باور نیاز دارد. در نتیجه کارهای او _ از جمله جدا شدن او از خانواده پولدارش؛ در زیرزمین یک کارگاه مشغول به کار شدنش و حتی عشق اش _ قابل باور است اما منطق ترک معشوق _ آن هم معشوقی که پس از دو سال به دست آمده _ فقط به این خاطر که او با خانواده او ارتباط برقرار کرده، غیرقابل باور است، همین طور صحنه بعد که آنها در کارگاه با هم برخورد می کنند که چه از حیث دیالوگ و چه موقعیت قصه، کاملاً نامربوط و عجیب به نظر می رسد.
جالب اینکه هر جا فیلم فقط می خواهد بخنداند، کاملاً موفق است و هر جا قرار است «پیام» برساند و جدی باشد، ناموفق است.
نظر شما