عروسی با جامه زرد
روزنامه شرق ، سه شنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۲ - ۲۱ شوال ۱۴۲۴ - ۱۶ دسامبر ۲۰۰۳
هلن فراپا - ترجمه لیلی رشید: یاز انتها شروع می کنیم،چرا که در فضا/زمانی که کوئنتین تارانتینو در بیل رو بکش به وجود می آورد،فیلم نه آغازی دارد و نه پایانی،و خود روایت،پایانی را که برایش حتمی و مقدر است پدیدار می کند:مرگ شخصیت اصلی.
پایان فیلم می تواند این تفسیر کوئنتین تارانتینو درباره فیلم جدیدش باشد:«فیلم های من در دو دنیای متفاوت جریان دارند،اولی دنیای کوئنتین وار داستان های عامه پسند و جکی براون است،دنیایی غلو شده اما کم و بیش واقع گرا.دومی دنیای سینما است.وقتی شخصیت های دنیای کوئنتین وار تماشاگران دنیای سینما می شوند،برای ما پنجره ای رو به این دنیا می گشایند.بیل رو بکش اولین فیلم من است که در دنیای سینما جریان دارد.این من هستم در حال تصور کردن،که اگر این دنیا واقعا وجود داشت،و اگر می توانستم یک گروه سینمایی را به آنجا ببرم و براساس این شخصیت ها فیلمی از کوئنتین تارانتینو بسازم چه می شد.» فیلمی بدون آغاز و پایان و کاملا دنباله دار:بیل رو بکش جمله «سرژ دنی» (نویسنده کایه دو سینما) را راجع به فیلم تازه «ژاک ریوت» کامل می کند:«خیال پردازی سینمای همیشگی»،فیلمی که در آن شخصیت ها همان قدر «تماشاگر»ند که «بازیگر»،که روایت در حالتی نیمه خواب و نیمه بیدار پیش می رود (روایت آیا تعریف شده است؟بازی شده است؟زندگی شده است؟یا رؤیا بوده است؟) ،و بالاخره اثری که شخصیت اصلی اش نویسنده است،مرده ای که زنده می شود و به زحمت از اغما در می آید،شبحی که حرف می زند،زندگی می کند،خواب می بیند،می کشد،فراموش می کند و به یاد می آورد یک روح. به نظر می رسد فیلم تازه «ژاک ریوت» و فیلم کوئنتین تارانتینو با یک تصادف رمزآلود به هم متصل شده اند:۲۸ سال اغما لازم بود تا از این تعلیق مکان /زمانی،«داستان ماری و ژولین»،از اولین اپیزود مرده به دنیاآمده اش جانی دوباره بگیرد. (دیگر مانند بالا،پایین،شکننده نیست که شخصیت فیلم از اغما بیرون بیاید،بلکه این بار خود فیلم است که از اغما در می آید) این است که بعد از شش سال ناپدید شدن تارانتینوی مؤلف (جکی براون۱۹۹۷،) «سینما»ی کاملی از این تعلیق سر برمی آورد که فیلم های قبلی چشم به آن دوخته اند.
در بیل رو بکش،«ناپدید» بودن کارگردان،به گونه ای روشن و نامشهود، در چهار سال اغمای قهرمان بازتاب پیدا می کند:«اوما تورمن من هستم» .می گویند روح هایی که ازاغما درمی آیند،اثرات این شبه مرگ دائما روی آن ها باقی می ماند.در طول این اقامت در اغما،بیل رو بکش و قهرمانش «عروس» (تورمن) که قبلا «مامبای سیاه» نامیده می شده (این نام جنگی اوست در دار و دسته مارهای افعی قاتل) پس از این که در روز عروسی اش باردار (و به ظاهر) مرده رها می شود،دوباره به زندگی برمی گردد و همراه خود آثار و تبعاتی را می آورد.بدین ترتیب،فیلم تارانتینو آیا کاملا مطابق تصویر قهرمان او (یعنی کمتر از شخصیت او به عنوان یک ستاره) است؟و این یعنی جسم و شبح.
همان طور که در زیباترین لحظه های تعلیق نبرد با کارد یا شمشیر،بدن های درحال جنگ اوما تورمن و حریفانش،به خاطر غضب چیره دستانه و کرئوگرافی اش،ما را کمتر جذب می کند و به خاطر تکرار شبح مانند ژست ها (بنگ بنگ:کشتن) که زیاده از حد محکوم شده و به خاطر این دکوری که جسدها روی هم تلنبار شده اند،مرگی وجود ندارد.
روحی که به زندگی بازگشته است برخلاف اشباح صاحب تن و بدن است:بدن فلج و بی حس اوما تورمن کم کم برانگیخته می شود،زنده می شود و نبرد را دوباره شروع می کند. می شود،زنده می شود و نبرد را دوباره شروع می کند.او موفق می شود بدنی را که دراصل دیگر تعلقی به او ندارد،از آن خود کند،بدنی که به وسیله اشباح استادان فیلم های شمشیربازی چینی و ژاپنی جن زده شده بود.«عروس» زمانی موفق به انجام این کار می شود که موقع دومین (و یکی مانده به آخرین) نبرد فیلم محافظان دشمنش «اورن ایشی» را یکی یکی حذف می کند.قهرمان در این لحظه لباس سرهم زردی با نوارهای سیاه به تن دارد که کپی لباس «بروس لی» در آخرین فیلم نیمه کاره اش یعنی «بازی مرگ» است.در لباس یک مرده است که اوما تورمن صورت واقعی اش را به دست می آورد،صورتی که با رعدهای فوق طبیعی،نبرد پایان ناپذیر با ویلا بلو را انجام می دهد. (۲۰ دقیقه۸، هفته فیلمبرداری) ،نگاهی به شدت جدی،مصمم،گاهی غمگین و همیشه آماده برای همدردی:این نگاه زنی است که پخته شده.
این گونه است که معمای فضا/زمان سینما که در دنیایش مرگی وجود ندارد،از خون آدم های زنده ای که از داخل این دنیا رد می شوند تغذیه می شود.زمان و زندگی خارج از سینما زمانی روی چهره هنرپیشه زن بازمی گردد که او نقش یک روح را بازی کند.آن زمان است که این هنرپیشه یک ستاره می شود.«بیل رو بکش ادای احترام من است به سینمای ژانر،و همچنین ادای احترام من است به اشترنبرگ.» (کوئنتین تارانتینو)
فیلم تارانتینو (چیزی) بیش از یک بیانیه جهانی (درباره) عشق به سینما است که کاتالوگ همه فیلم های کونگ فو و سینمای یاکوزا را مرور می کند،بدون این که کپی های بد تلویزیونی آن ها را (زنبور سبز با بروس لی،مجموعه کونگ فو با دیوید کارادین،سریال ژاپنی جنگجویان سایه با شمشیربازی سونی شیبا که تارانتینو به خاطرش کارآگاه نینجا هاتوری هانزو را دوباره خلق کرد) ،سینمای انیمیشن و وسترن های ایتالیایی را (مثلا در باند صدا،قطعه ای که توسط لوئیس باکالوف برای دوئل بزرگ نوشته شده) فراموش کند. بیل رو بکش موفق می شود تا در فضا/زمان خود سینما غوطه ور شود و فرود بیاید.زمانی واژگون شده که در آن کرئوگرافی های طولانی نبرد با شمشیر را (خالی و آبستره وار) مثل موزیکال های آمریکایی دهه ۵۰،لحظه های روایتی را با یک ترجیع بند (جایی که جریان دوپهلویی در آن،معناها و چیزهای نزدیک به حقیقت را در هم می آمیزد و احاطه می کند) تغییر می دهد.زمان با موسیقی پر می شود و فضا با خوشمزگی.در یک پلان عینی،که ما تماشاگرها سوژه اش هستیم،حریف فرانسوی/ژاپنی اش «سوفی مرگبار» بدترین ناسزا را به سوی «عروس» پرتاب می کند:«موطلایی!»
ستاره (تورمن) حالا پخته و آبدیده شده است.او انتقام بچه ای را که فکر می کند مرده می گیرد.این بچه،فرزند عروس است،اما درعین حال بچه اوما تورمن هم هست که به خاطر دنیا آمدنش فیلمبرداری بیل رو بکش یک سال به تعویق افتاد. (کوئنتین تارانتینو:فکر کنید شما یوزف فون اشترنبرگ هستید و نزدیکی های شروع فیلمبرداری مغرب،ناگهان ببینید که مارلن دیتریش آبستن است.چه کار می کنید؟منتظر دیتریش می مانید!)
بچه ای که در پلان آخر چرخ دنده های سریال تارانتینو را دوباره به کار می اندازد،یک «مک گافین» نیست.او نطفه فیلمی است که عاقبتش این است که دوباره از خودش تاابد به وجود آید.
نظر شما