چهار شب انتظار، گفت و گو با هانیه توسلی
روزنامه شرق، چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۲ - ۲۲ شوال ۱۴۲۴ - ۱۷ دسامبر ۲۰۰۳
مختار شکری پور:«حال وهوای شب های روشن را دوست دارم، در زندگی ام تأثیر گذاشته به طوری که به یک اتفاق شیرین و دوست داشتنی در زندگی ام تبدیل شده است.» این را «هانیه توسلی» بازیگر نقش «رویای عاشق و جست وجوگر» فیلم «شب های روشن» می گوید. «توسلی» چند سال پیش از این برای تحصیل در رشته ادبیات نمایشی به تهران آمد ولی به طوری سریع جای پایش را بیشتر در سینما باز کرد و در فیلم های: «شام آخر»، «اثیری»، «گاهی به آسمان نگاه کن»، «شب های روشن» و اخیراً هم در ساخته جدید «محمدبزرگ نیا» با عنوان «جایی برای زندگی» بازی کرد. البته «هانیه توسلی» تئاتر را هم بسیار جدی گرفته و قرار است که در نمایش «گل های شمعدانی» از «محمد یعقوبی» که در جشنواره تئاتر فجر امسال اجرا خواهد شد روی صحنه برود. او در کنار سینما و تئاتر عشق وافری به شعر و قصه دارد و گاه گاهی هم نقاشی می کشد. خلاصه کلی دغدغه دارد و موفقیتش هم مرهون همین دغدغه ها، انرژی و استعدادی است که دارد. با او به بهانه نمایش فیلم «شب های روشن» در سینماها گفت وگویی انجام داده ایم که می خوانید.
- با اینکه شخصیت هایی که شما نقش آنها را بازی کرده اید بسیار از هم متفاوتند اما به نظر می رسد که می توان حلقه ای مفقوده یا گرهی نامریی در میان این شخصیت ها یافت که به گونه ای همه این شخصیت ها را به هم پیوند می دهد. این ویژگی مشترک شاید داشتن درگیری ها، چالش ها و خصلت ذهنی و درون گرایانه بودن و عمق این شخصیت هاست. آیا خود شما هم که برای مدتی با این شخصیت ها سر و کار داشته اید قائل به این ویژگی مشترک هستید؟
این شخصیت ها نوشته شده اند تا یک داستان جذاب داشته باشیم و برای رسیدن به این داستان جذاب باید شخصیت هایی که خلق می کنیم درگیری هایی با خود؛ محیط پیرامون شان و آدم های دوروبرشان داشته باشند و من فکر می کنم که در همه فیلم ها و یا آثار هنری _ نمایش، داستان، رمان _ شخصیت پردازی طوری اتفاق می افتد که شخصیت در موقعیتی قرار می گیرد؛ چون اگر شخصیت یک خط عادی و معمولی را طی کند دیگر درام یا اتفاق نمایشی یا داستانی نمی افتد ولی با این وجود اگر بخواهیم شخصیت هایی را که من نقش شان را بازی کرده ام با هم مقایسه کنیم باید بگویم که «ستاره» فیلم «شام آخر» با «خورشید» فیلم «اثیری» خیلی تفاوت دارد. «ستاره» یک دختر برون گراست که یک جنون پنهانی دارد که بر اثر بروز شرایطی آن جنون را بیرون می ریزد ولی «خورشید» جنون ندارد بلکه موقعیتی به او هجوم آورده و او را تحت فشار قرار می دهد و این موقعیت باعث می شود که «خورشید» مسیری دیگر را طی کند و علاوه بر تفاوت های میان «ستاره» و «خورشید» جنس بازی شان خیلی با هم فرق دارد. جنس بازی «ستاره» کاملاً بیرونی است. یعنی همه چیز را بیرون می ریزد در صورتی که «خورشید» با خودش درگیری درونی دارد. یعنی بعد از دیدن روح با خودش چالش پیدا می کند. می رسیم به «هانیه» فیلم «گاهی به آسمان نگاه کن» و «رویا» در فیلم «شب های روشن» . «هانیه» همان دختر پرشور و شاداب «شام آخر» است ولی جنون ندارد و مهربانی اش بیشتر است اما از لحاظ رفتاری همان رفتارها را بروز می دهد. یعنی خیلی شاد و شنگول است ولی چون روح است شخصیتی فانتزی دارد. بعد می رسیم به «رویا» در «شب های روشن» که به لحاظ شکل و تکنیک بازیگری، فیلمنامه و کارگردانی با بقیه متفاوت است. کارگردان می خواست که متفاوت باشم چون شخصیت «رویا» هم همین گونه است. در «شب های روشن» همه چیز حساب شده و کنترل شده بود و شکل دیالوگ ها و نحوه بازی که کارگردان از من می خواست ربطی به سه شخصیتی که از آنها صحبت کردیم نداشت.
- البته می شود یکسری وجوه شخصیتی مشترک میان همه این شخصیت ها - جدای از جنس، شکل و تکنیک متفاوت و حتی گاهی متشابه بازی _ یافت.
مثلاً «ستاره» شام آخر با اینکه رفتارهایش عینی و برون گراست اما مدام با ذهن خودش کلنجار می رود تا در موقعیتی که برایش پیش آمده چه تصمیمی بگیرد. یعنی در پس رفتارهای عینی اش؛ چالش هایی عمیق در ذهن هم دارد که باعث می شوند آن کار خارق العاده _ کشتن مادر و عشقش _ از او سربزند. دیگر اینکه همه این شخصیت ها به نوعی درگیر هنر و ادبیات هستند و شخصیت های خلاقی دارند. یعنی «ستاره» دانشجوی معماری است. «هانیه و رویا» یک جورهایی با ادبیات درگیرند و «خورشید» هم یک نقاش شهودگراست. به هر حال این موارد را برشمردم که بگویم اینها شخصیت های دغدغه مند و عمیق هستند نه آدم هایی معمولی که شخصیت عادی دارند.
می توان وجوه مشترکی میان آنها پیدا کرد ولی باید ببینیم چه فایده ای دارد؟ و من فکر می کنم پیدا کردن این شباهت ها مفید نیست چون به هر حال همه اینها در داستان، فیلمنامه و کارگردانی از هم متفاوتند.
- خب، شاید درونیات، دغدغه ها و علایق خود شما در این انتخاب ها نقش داشته است. یعنی همین را می توان به عنوان نخی نامریی که همه این شخصیت ها را در یک کلیت به هم پیوند داده است به حساب آورد؟
این نقش ها که در یک زمان به من پیشنهاد نشده است تا بگویم چون همه اینها با همدیگر شباهت دارند؛ پس همه را انتخاب می کنم. در واقع پذیرفتن هر کدام از این نقش ها یک دلیل داشته است. منظورم این است که بازیگر به هنگام انتخاب نقش ها به این شباهت ها و تفاوت ها فکر نمی کند هر چند که ممکن است بعدها همه این نقش ها را کنار هم قرار بدهیم ولی آنچه که در انتخاب نقش برای من مهم است فیلمنامه و نقشی است که در آن نوشته شده است. طبیعی است که از بازی کردن نقش های متفاوت خیلی خوشحال می شوم و از این تفاوت استقبال می کنم ولی اینکه بعدها بنشینم و شباهت هایشان را در نظر بگیرم برایم جالب نیست و کمکی هم نمی کند.
- ولی در نظر گرفتن این شباهت ها و تفاوت ها می تواند خط سیر و روندی در کار ایجاد کند؟
نه، من دوست دارم نقش های متفاوت بازی کنم تا هم خودم لذت ببرم و هم اینکه توانایی هایم را بهتر نشان بدهم و یا تنوعی در کارم به وجود بیاید.
- معیارها و یا شاخصه های متفاوت بودن نقش ها برای شما چیست؟ یعنی این متفاوت بودن را در غیرمعمولی بودن آن شخصیتی که می خواهید نقش آن را بازی کنید می جویید یا اینکه مسائلی دیگر را هم در نظر می گیرید؟
البته بازی کردن نقش آدم های معمولی هم سخت است. چون زمانی فیلمنامه ای براساس یک موقعیت نوشته می شود و یک آدم معمولی در موقعیتی عجیب و غریب قرار می گیرد و یک قصه جذاب شکل می گیرد. یک وقت هم یک کاراکتر جذاب خلق می کنیم و بعد او را رها می کنیم تا ببینیم براساس کاراکتری که دارد چه داستان هایی برایش رخ می دهد.حالا آنچه که باعث شده است این نقش ها در نظرم متفاوت باشند باید مثالی در این باره بزنم. به عنوان مثال وقتی فیلمنامه «شب های روشن» را خواندم _ با اینکه آن موقع هنوز «هفت پرده» را هم ندیده بودم _ شکل نوشتن و شخصیت پردازی این فیلم را در هیچ فیلمی از سینمای ایران ندیده بودم. بعد می رسیم به شخصیت «رویا» و موقعیتی که در آن قرار می گیرد؛ من چنین نقشی را تا حالا بازی نکرده بودم. اینکه دختری این قدر جسارت داشته باشد و به گونه ای به ادبیات و شعر علاقه دارد _ البته «رویای شب های روشن» در بسیاری از موارد شبیه من است _ دیگر اینکه حال و هوای فیلمنامه متفاوت است. درباره «اثیری و شام آخر» هم می توانم بگویم قصه ها و موقعیت هایی که شخصیت ها در آن قرار می گیرند برایم متفاوت بودند. ببینید در یک موقعیت متفاوت شما یک جور عمل می کنید و اگر موقعیت عوض شود باز یک جور دیگر رفتار می کنید. یعنی یک آدم در دو موقعیت به دو گونه عمل می کند و این می شود دو بازی متفاوت.
- یعنی نقش های متفاوت در موقعیت های متفاوت شکل می گیرند؟
بله، وقتی می گویم که «شام آخر و اثیری» متفاوتند به این خاطر می گویم که موقعیت های متفاوتی دارند. مثلاً «اثیری» فضایی خیالی و وهم گونه دارد و ترس و وحشت در آنجا حاکم است و به همین خاطر «خورشید» در موقعیتی قرار می گیرد که رفتارهای متفاوتی از او سر می زند. «ستاره» شام آخر هم یک دختر معمولی دانشجو است که دارد زندگی می کند و مثل همه دخترهای هم سن و سالش عاشق شده است ولی قرار گرفتن او در موقعیتی باعث می شود که آن جنون پنهانی که پدرش هم به نوعی آن را با خود دارد یکهو بیرون بزند و آدم بکشد. پس این موقعیت از موقعیت «اثیری» متفاوت است و به همین دلیل این شخصیت ها هم متفاوت هستند. و اما زمانی ممکن است نقش دانشجویی که عاشق می شود و بعد قرار است مقابل مردی که دوستش دارد طغیان کند که مثلاً به او خیانت کرده است. آن وقت این شخصیت خیلی شبیه ستاره شام آخر می شود و به همین دلیل ترجیح می دهم این نقش را بازی نکنم چون موقعیت ها به هم شبیه اند و بنابراین یک بازی شبیه آن می طلبد.
- طغیان «ستاره» در شام آخر را بیشتر یک طغیان شخصی می دانید یا می توان صورت کلی و جمعی هم به آن داد؟
کافی است صفحه حوادث روزنامه ها را ببینید؛ آن وقت خیلی از این موارد را می بینید اما آنچه که در شام آخر عجیب و غریب است و برای همه اتفاق نمی افتد این است که «ستاره» مادر و دوستش را می کشد و ممکن است که در یک میلیون دختر، یک نفر این کار را بکند و این عمل به منحصر به فرد بودن ستاره برمی گردد، اما من می دانم که در نسل ماها و بعد از ماها واقعاً این طغیان وجود دارد که به صورت وقایع و حوادث عجیب و غریبی که امروزه در خیابان ها و خانواده ها برای ما ملموس است و می بینیم بروز پیدا می کند. بنابراین دختر فیلم شام آخر طغیانگری برخاسته از همین جامعه است و دقیقاً به تناسب سنی که دارد طغیان می کند و این در نسل ما زیاد است. البته منظور من از طغیان به قضیه کشتن مادر یا دوست ستاره بر نمی گردد زیرا همان طور که گفتم در یک میلیون نفر فقط یک نفر این کار را می کند ولی این که ستاره فکر می کند که حقش پایمال شده و باید حرفش را بزند یعنی آن عصیان در نسل ما و بعد از ما زیاد است.
- بازی شما در فیلم «شب های روشن» بیشتر به خاطر اجرای سرد و زیرپوستی آن مورد توجه واقع شد ولی «فرزاد مؤتمن» اخیراً در یکی از مصاحبه هایش گفته است که در شب های روشن با این که استاد سرد و دلمرده است از بازیگر نقش دختر مقابلش که شما باشید خواسته نقش آدم گرمی را در مقابل آن بازی کند؛ به نظر شما این گرم بودن در «رویا» در آمده است؟
بله، این گرمی صورت گرفته، یعنی دختر خیلی گرم تر از استاد است. باید ببینیم گرما یعنی چی؟ من گرما را در این می بینم که رویا انرژی، پتانسیل و هدف دارد.
- این قبول که رویا جسارت و انرژی دارد و به همین خاطر مصائب انتظار و سختی های آن را تحمل و طی می کند ولی در کل روح سردی بر ذهنیت و زندگی این دختر حاکم است. از وصال ناامید و مغموم از فراق است و خودش هم به صورت علنی در فیلم این را می گوید و اگر منتظر است فقط به خاطر قول و قراری است که با او گذاشته است.
ببینید، جنس بازیگری در فیلم می بایستی سرد می بود ولی سرما در این جا به معنی مجسمه بودن نیست. البته آقای مؤتمن می خواستند که روی صورت خیلی کار کنم و چشم و ابرویم تکان نخورد ولی من گرمی را در وجود این دختر حس می کنم. تفاوت سردی استاد و گرمی دختر در این است که استاد زندگی اش خیلی روتین و خطی است یعنی فقط به دانشگاه می رود و برمی گردد و آدم تلخی است ولی رویا عاشق، دارای پتانسیل، پر انرژی و هدفمند است. یعنی می خواهد به دوستش برسد.
- شما به سایه قصه داستایوفسکی بر این فیلم موافق هستید و یا مثل فیلمنامه نویس و کارگردان معتقدید که فقط یک ایده یا یک خط داستانی از این رمان گرفته اید؟
فیلمنامه نویس و کارگردان نظر خودشان را در این باره دارند ولی خود من به عنوان یک تماشاگر و یا بازیگر این فیلم باید بگویم که «داستایوفسکی» نویسنده خیلی بزرگی است و این را هم همه می دانند ولی در این فیلمنامه تنها یک چارچوب ساده از داستان «داستایوفسکی» گرفته شده است. یعنی همان چهار شبی که دختر منتظر دوستش است و این که در این چهار شب پسر یا استاد عاشق دختر می شود. فکر نمی کنم که این فیلم مدیون داستایوفسکی باشد زیرا داستان های فوق العاده خوبی داریم که اقتباس های خیلی بدی از آنها شده است. باید بدانیم که این فیلم به چه چیزی وابسته است؟آیا فیلم خوبی است یا بد؟ اگر این فیلم خوب است، به چه دلیل خوب است؟آیا فقط به خاطر اقتباس از «شب های سپید» داستایوفسکی خوب است؟ نه، من اصلاً این گونه فکر نمی کنم بلکه فکر می کنم که «شب های روشن» که «سعید عقیقی» آن را نوشته و «فرزاد مؤتمن» آن را کارگردانی کرده است می توانست اقتباس از «شب های سپید» داستایوفسکی باشد ولی فیلم خیلی بدی از آب درآید ولی به نظر من فیلم بدی نشده است. روی دیالوگ هایش فکر شده، روی حال و هوای تهران امروز کار شده و در اصل حرف هایی که این دو شخصیت می زنند درباره تهران و دو آدم روشنفکر _ یک استاد ادبیات و یک دختر علاقه مند به ادبیات _ است که در تهران امروز زندگی می کنند و همه این مواردی که گفتم هیچ ربطی به «داستایوفسکی» ندارند. یعنی همه چیز ایرانی شده؛ شعرها و ادبیات مربوط به ایران است که خیلی هم در کار تو ذوق نمی زنند و به گونه ای در ستایش شعر و ادبیات ایران است.
نظر شما