مباحث الفاظ اصول فقه در میان دانشهاى زبانى(1)
در این جُستار, غَرَض این بوده است که جایگاه مباحث لفظى علم اصول فقه مسلمین در میان دانشهاى زبانى امروزین نشان داده شود. از آنجا که نویسنده, على رغم کوشش بسیار, نتوانسته است جستار خود را در نوشته اى که حجمش درخورِ طبع و نشر در یک شماره مجلّه باشد بگنجاند, لاجَرَم, آن را در دو بخش عرضه مى کند. سجغرافیاى دانشهاى زبانیز, که بخش اوّل است, در این شماره ى مجله چشم به آفتاب مى گشاید و بخش دوم با عنوان ستبارشناسى مباحث لفظى علم اصولز تا شماره ى بعد در محاق مى نماید.
براى تعیین جایگاه مباحث لفظى (یا: مباحث دلیل لفظى) علم اصول فقه مسلمین در میان دانشهاى زبانى امروزین, لازمست که دانشهاى زبانى امروزین را, لااقلّ به اجمال و تقریب, بشناسیم; و براى شناخت دانشهاى زبانى امروزین, باید شناخت دقیق ـ هرچند مختصر ـ ى از خود زبان داشته باشیم.
1. زبان را به صورتهاى بسیار متعدّدى تعریف کرده اند. براى مقصود ما, کافیست که فقط به چند نُمونه از معروفترین تعاریف زبان نظرى بیفگنیم.
الف) اِدْوَارْد ساپیر (Edward Sapir), انسانشناس و زبانشناس پر آوازه ى امریکایى (1939ـ1884), زبان را بدین صورت تعریف میکند: سزبان شیوه اى کاملاً انسانى و غیر غریزى براى انتقال افکار, هیجانات, و خواسته ها به مَدَدِ نُمادهایى است که مختارانه تولید شده اند.
ب) بلاک (B. Bloch) و تریگر (G.L. Trager) از زبان این تعریف را عرضه میکنند: سزبان منظومه اى از نُمادهاى صوتى دلبخواهى است که به مدد آن یک گروه اجتماعى تشریک مساعى میکند.
ج) تعریف هال (R. A. Hall), زبانشناس امریکایى, از زبان چنینست: سنهادى که در آن انسانها, به مَدَدِ نُمادهایِ دلبخواهیِ گفتارى ـ شنیدارى اى که از سَرِ عادت به کار میروند, با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند و کنش و واکنش دارند.
د) رابینز (R. H. Robins), زبانشناس بریتانیایى, معتقدست که زبانها عبارتند از: سمنظومه هایى از نُمادها… که تقریباً بکلّى بر قرارداد محض یا دلبخواهى مبتنیند.
هـ) نوام چامسکى (Noam Chamsky), زبانشناس و فیلسوف زبان مشهور امریکایى ( ـ 1928), زبان را عبارت میداند از سمجموعه اى (متناهى یا نامتناهى) از جملات که هر یک از آنها درازاى متناهى اى دارد و از مجموعه ى متناهى اى از اجزاء ساخته شده است.1
چنانکه پیداست, در چهار تعریف از این پنج تعریف (به استثناى تعریف چامسکى), زبانها منظومه هایى از نُمادها تلقّى شده اند که به غرض ارتباط انسانها با یکدیگر و انتقال ما فى الضمیر خود به یکدیگر برنامه ریزى و ساخته شده اند; و این تلقّى از زبان در اکثریّت قریب به اتّفاق تعاریفى که از زبان عرضه شده اند به چشم میخورد.
اکنون, اگر نشانه شناسى (semiotics) را رشته یا شاخه ى مطالعاتى اى بدانیم که به پژوهش درباره ى رفتار نُمادین یا ارتباطى اختصاص دارد, میبینیم که هرگونه مطالعه اى در باب زبان زیرمجموعه اى از مطالعات نشانه شناختى خواهد بود. همین نکته مدخل ما است به قلمرو دانشهاى زبانى امروزین.
2. نشانه شناسى (semiotics یا semiotic یا semiology, به زبان انگلیسى) علم مطالعه ى نشانه ها (signs) یا دالّها است.
چارلز سَنْدِرْز پِرسْ (Charles Sanders Peirce), فیلسوف پراگماتیست امریکایى (1914ـ 1839), نخستین کسى است که اصطلاح semiotic را براى اشاره بر آموزه اى راجع به نشانه ها, که خود ابداع کرده بود, وضع کرد. وى, به سال 1897, نوشت: سمنطق, به معناى عامّ آن, چنانکه, به گمان خودم, نشان داده ام, فقط نام دیگرى است براى semiotic, یعنى آموزه ى ظاهراً ضرورى, یا صورى, راجع به نشانه ها. از اینکه این آموزه را سظاهراً ضروریز, یا صورى, میخوانم مرادم اینست که ما ویژگیهاى نشانه هایى را که میشناسیم مشاهده میکنیم, و از رهگذر چنین مشاهده اى, و در طیّ فرایندى که به (انتزاع) نامیدنِ آن اعتراضى ندارم, به گزاره هایى راه میبریم که به نحو بارزى خطاپذیرند و, بنابراین, به یک اعتبار, به هیچ رو, ضرورى نیستند. این گزاره ها راجع به این اند که ویژگیهاى همه ى نشانه هایى که ذهن سعلمیز, یعنى ذهنى که میتواند از تجربه درس بیاموزد, به کار میگیرد, چه باید باشند.2
فردینان دو سوسور (Ferdinand de Saussure), زبانشناس پر آوازه ى سویسى (1913ـ 1857), نیز, به سال 1906, در دوره ى زبانشناسى عمومى, که در دانشگاه ژنو تدریس میکرد, چنین گفت: سزبان نظامى نشانه اى است که بیانگرِ اندیشه هاست و از این رو با خط, الفباى کر و لال ها, آیین هاى نمادین, آداب معاشرت, علائم نظامى و غیره قابل مقایسه است. زبان فقط مهم ترینِ این نظام هاست. پس مى توان علمى را طراحى کرد که به بررسى زندگى نشانه ها در دل زندگى اجتماعى بپردازد; این علم بخشى از روان شناسى اجتماعى و در نتیجه بخشى از روان شناسى عمومى خواهد بود و ما آن را نشانه شناسى [=sژmiologie] مى نامیم (از semion یونانى به معناى (نشانه)). نشانه شناسى به ما مى آموزد که نشانه ها از چه تشکیل شده اند و چه قوانینى بر آن ها حاکم اند. 3 و, بدین ترتیب, براى نخستین بار, اصطلاح sem”ologie فرانسوى (معادل semiology انگلیسى) را براى اشاره به علمى که سبه بررسى زندگى نشانه ها در دل زندگى اجتماعى بپردازدز و, به گمان خود او, سهنوز به وجود نیامده استز4 وضع کرد.
چنانکه پیداست, پِرس بر کارکرد منطقى نشانه ها تأکید داشت و سوسور بر کارکرد اجتماعى آنها. به هر تقدیر, امروزه, علم (مطالعه ى) نشانه ها را در کشورهاى بریتانیا و امریکا, به تَبَعِ پِرس, بیشتر semiotic یا semiotics مینامند, و در کشورهاى بَرّ اروپا, به تَبَعِ سوسور, بیشتر semiologie (یا معادلهاى آن در کشورهاى غیر فرانسوى زبان برّ اروپا) میخوانند.5
اختلافِ نظرِ بسیار مهمّ میان سوسور و پرس اینست که سوسور نسبت نشانه بودن را دو جانبه میداند و نسبت میان یک مفهوم و یک صوت میانگارد,6 و حال آنکه پرس نسبت مذکور را سه جانبه میداند و امکانِ دو جانبه شدنِ آن را منتفى میانگارد و, از این رو, نشانه را بدین صورت تعریف میکند: سیک نشانه [=sign], یا representamen [= باز نُمودن], چیزیست که, براى کسى, از یک لحاظ یا شأن, نُماینده ى چیزى [دیگر] است. [توضیح اینکه] نشانه کسى را مخاطب قرار میدهد, یعنى در ذهن آن شخص یک نشانه ى هم ارز, یا شاید یک نشانه ى بالیده تر, پدید میاوَرَد. آن نشانه اى را که پدید میاوَرَد من interpretant [=تعبیر] نشانه ى نخست مینامم. نشانه[ى نخست] نماینده ى چیزى است, و آن چیز متعلّق آن نشانه است. نشانه نماینده ى آن متعلَّق هست, امّا نه از همه ى لحاظها, بلکه فقط از لحاظ یک نوع تصویر ذهنى [=idea] که من گاهى آن را خاستگاه [=ground] باز نُمون نامیده ام. 7 به زبانى ساده تر, سیک نشانه نُماینده ى چیزى است, و این چیز object [=متعلَّق] آن نشانه است (شobjectص, در این سیاق, به معناى صچیزش نیست ـ چون منحصر در موجودات جسمانى نیست). نشانه ها میتوانند براى کسى, که همان تعبیرگر [=interpreter] است, نُماینده ى چیزى باشند. امّا یک نشانه فقط بدین سبب براى تعبیرگر کارکرد نشانه اى دارد که تعبیرگر میفهمد که چنین کارکردى را دارد, و این فهم interpretant [=تعبیر] نامیده میشود…. [مثلاً] پوسته ى لُخت درخت, که کلّ چیزى است که تعبیرگر میتواند ببیند, به او علم دیگرى میدهد, یعنى علم به اینکه گوزنهایى در اینجا بوده اند, و این بدین علّت است که تعبیرگر لختى پوسته ى درخت را نشانه ى این حضور قبلى گوزنها تلقّى میکند. بدین نحو, این نشانه تعبیرگر را در تماسّ معرفتى با گوزنها قرار میدهد.8
پرس, پدر علم نشانه شناسى, در 1903, نشانه ها (signs) را تقسیمبندى کرد: سنشانه ها را میتوان با سه تقسیم ثُلاثى تقسیمبندى کرد: تقسیم اوّل بر حسب اینکه نشانه, فى نفسه, یک کیفیّت صِْرف است, یا یک موجود بالفعل, و یا یک قانون عامّ; تقسیم دوم بر حسب اینکه نسبت نشانه به متعلَّق آن عبارت از این است که نشانه, فى نفسه, ویژگیى دارد, یا عبارت است از یک نسبت وجودى با آن متعلَّق, و یا عبارت است از ربط نشانه با یک تعبیر; و تقسیم سوم بر حسب اینکه تعبیر آن نشانه آن را به عنوان نشانه ى امکان باز مینُماید, یا به عنوان نشانه ى امر واقع, و یا به عنوان نشانه ى دلیل.9
براى مقصود ما, در این نوشته, فقط به شرح و بسط تقسیم دوم نیاز هست. به نظر پرس, از لحاظ تقسیم دوم, سنشانه یا تصویر [=icon] است, یا نُمایه [=index], و یا نُماد [=symbol]. تصویر نشانه اى است که, حتّا اگر متعلَّق آن وجود نمیداشت, باز, ویژگیى را که دلالتگر [=significant]ش میسازد میداشت; مانند خطى که با مداد رسم میشود و یک خط هندسى را نشان میدهد. نُمایه نشانه اى است که اگر متعلَّقش از میان میرفت, بیدرنگ ویژگیى را که نشانه اش میسازد از دست میداد, امّا اگر تعبیرگرى نمیبود آن ویژگى را از دست نمیداد. براى نُمونه, یک قالب که جاى گلوله اى در آن هست و نشانه ى یک گلوله است از این قبیل محسوب میشود; زیرا بدون گلوله سوراخى وجود نمییافت, امّا خواه کسى این فهم و درایت را داشته باشد که آن سوراخ را به گلوله نسبت دهد و خواه نداشته باشد, به هر حال, سوراخى وجود دارد. نُماد نشانه اى است که اگر تعبیرگرى نمیبود ویژگیى اى را که نشانه اش میسازد از دست میداد. از این قبیل است هرگونه پاره گفتار [=utterance of speech] که دلالتش بر مدلول خود فقط به یُمنِ این است که کسى هست که بفهمد که آن پاره گفتار آن دلالت را دارد.10
باز, براى مقصود ما, فقط به شرح و بسطِ بیشترِ قسم سومِ این تقسیم دوم, یعنى نُمادها, حاجت هست. پِرْس نُماد را به صورتى دیگر نیز تعریف میکند: سنُماد نشانه اى است که به یُمْنِ یک قانون, که معمولاً نوعى تداعى معانى عامّ است, از متعلَّقى که مدلول آن است حکایت میکند. 11 این تعریف را میتوان بدین نحو توضیح داد که: سیک نُماد فقط بدین جهت با متعلَّق خود ارتباط دلالتگرانه دارد که قراردادى هست بدین مضمون که آن نُماد به آن شیوه ى خاصّ تعبیر شود. یک پرچم در کنار دریا ممکنست دلالت کند بر اینکه شنا خطرى ندارد; امّا نه میان آن پرچم و وضع جزر و مدّ و امواج شباهتى هست, و نه جزر و مدّ و امواج علّیّتى بیواسطه نسبت به پرچم دارند. یگانه چیزى که به پرچم این صلاحیّت را میدهد که دلالت داشته باشد بر اینکه شنا خطرى ندارد اینست که عموماً از پرچمها بدین شیوه استفاده میشود.12
امّا آنچه براى مقصود ما بیشترین اهمّیّت را دارد اینست که پرس, پس از عرضه ى یکى از چندین تعریف خود از سنُمادز, بیدرنگ میافزاید که: سهمه ى واژه ها, جمله ها, کتابها, و سایر نشانه هاى قراردادى [=وَضْعى] نُمادند. 13 قبلاً, دیدیم که سوسور نیز زبان را مهمّترین نظام نشانه اى میداند. ناگفته پیداست که, اگر زبان, به تعبیر پرس, نُماد و, در نتیجه, از اقسام نشانه ها و, به تعبیر سوسور, یکى از نظامهاى نشانه اى باشد, زبانشناسى یکى از بخشهاى نشانه شناسى خواهد بود. به تصریح خود سوسور, سزبان شناسى فقط بخشى از این دانش عمومى [یعنى نشانه شناسى] است و قواعدى را که نشانه شناسى کشف مى کند مى توان در مورد زبان شناسى نیز به کار بست. 14 پس, میتوان گفت که: سنشانه شناسى مطالعه ى نشانه ها است, و زبانشناسى را میتوان آن زیررشته اى از نشانه شناسى دانست که اختصاصاً با ماهیّت نشانه ى زبانى سر و کار دارد. از رشته ى نشانه شناسى, آنچه به زبانشناسى ربط دارد عبارتست از آن دسته از نتایجى که نشانه شناسى درباره ى عموم نشانه ها استنتاج میکند و بر نشانه هاى زبانى قابل اطلاق اند. 15
اینک وقت آن است که به زبانشناسى, به عنوان یکى از شاخه هاى نشانه شناسى بپردازیم.
1.2. سزبانشناسیز (زlinguisticsس) را به سمطالعه ى جدّى زبان و زبانهاز,16 سعلم زبان,17 و سمطالعه ى علمى زبانز18 تعریف کرده اند. امّا براى فهم بهتر ماهیّت, موضوع, روش, هدف, گستره, و شاخه هاى این دانش, چاره اى نیست جز اینکه به آراء سوسور, بنیانگذار زبانشناسى نوین, رجوع کنیم.
دوره هاى زبانشناسى عمومى سوسور, که فقه اللّغة (philology) سده ى نوزدهم را, که صبغه ى تاریخى و مقایسه اى داشت, به رشته ى علمى زبانشناسى معاصر تبدیل کرد, بر پنج اصل اساسى مبتنى بود; و این پنج اصل حاکى از مهمّترین آراء سوسور درباره ى زبانشناسى اند:
س[1] زبانشناسى مطالعه ى علمى زبان, براى خاطر خود زبان, است
تأکید بر علم چیز جدیدى نبود, اگرچه تفسیرى که از علم میشد بر حسب زمان و اوضاع و احوال فرق میکرد. آنچه براى سوسور مهمّ بود تمرکز بر زبان, براى خاطر خود زبان, بود (فقه اللّغة هیچگاه پیوند خود را با مطالعه ى متون, واقعاً, نگسسته بود).
[2] زبانشناسى توصیه اى نیست
به نظر سوسور, این اصل از مقدّمات واضح تعریف علم زبان بود….
[3] زبان گفتارى [spoken language] موضوع اصلى مطالعه [ى زبانشناسى] است….
[4] زبانشناسى یک رشته ى علمى مستقلّ است
زبانشناسى, به عنوان یک علم جدید, چاره اى نداشت جز اینکه به دعاوى سایر رشته هاى نیرومندتر, مانند روانشناسى, فلسفه, و انسانشناسى, پاسخ گوید. اصل اوّل (مطالعه ى زبان صبراى خاطر خود زبانش) ـ و نیز اصل آخر, یعنى اصل همزمانى ـ در این سیاق اهمیّت بسیار داشت.
[5] مطالعات همزمانانه [=synchronic] زبان, در یک برهه ى زمانى خاصّ, بر مطالعات در زمانانه [=diachronic] (تاریخى) تقدّم دارند
به نظر سوسور, این همان اصلى بود که زبانشناسى را دستخوش انقلاب میکرد ـ صاین اصل قطعى و بى قید و شرط است و قابل مصالحه نیستش…. به تعبیرى, مانعى بود که فقه اللّغة نمیتوانست پشت سر بگذارد…. 19
همچنین, در همان دوره ى زبانشناسى عمومى, سوسور, درباره ى اهداف زبانشناسى میگوید:
ساهداف زبان عبارتند از:
(a) توصیف همه ى زبانهاى شناخته شده و ثبت و ضبط تاریخ آنها, این کار مستلزم دنبال گیرى تاریخ خانواده هاى زبانى و, حتّى المقدور, بازسازیِ زبانهایِ مادرِ هر خانواده است;
(b) تعیین نیروهایى که به نحوى همیشگى و همه گیر در همه ى زبانها دست اندرکاراند, و تنسیق قوانین عامّى که همه ى پدیده هاى زبانى خاصّى را که از لحاظ تاریخى تأیید شده اند توجیه میکنند;
(c) تحدید و تعریف خود زبانشناسى. 20
زبانشناسى, با این اوصاف, هم تقسیماتى دارد و هم زیررشته هایى; و اکنون, بترتیب, به آنها اشاره میکنیم.
1.1.2. لااقلّ, چهار تقسیمبندى براى زبانشناسى انجام گرفته اند:
1.1.1.2. زبانشناسى, از لحاظ موضوع مطالعه ى خود, به دو قسم تقسیم میشود: زبانشناسى عمومى (general) و زبانشناسى توصیفى (descriptive). زبانشناسى عمومى به مطالعه ى زبان, به نحو عامّ, میپردازد و زبانشناسى توصیفى به توصیف زبانهاى خاصّ. این دو, به هیچ روى, بى ارتباط با یکدیگر نیستند; بلکه هر یک از آنها, تصریحاً یا تلویحاً, به دیگرى بستگى دارد: زبانشناسى عمومى مفاهیم و مقولاتى را فراهم میاوَرَد که زبانهاى خاصّ را باید بر حسب آنها تحلیل کرد, و زبانشناسى توصیفى نیز, به نوبه ى خود, داده هایى فراهم میاوَرَد که قضایا و نظریّاتى را که در زبانشناسى عمومى پیشنهاد میشوند تأیید یا ردّ میکنند.
2.1.1.2. زبانشناسى, اعمّ از زبانشناسى عمومى و زبانشناسى توصیفى, از لحاظ رویکردى که به موضوع مطالعه ى خود دارد, به دو قسم تقسیم میشود: زبانشناسى تاریخى (historical) یا در زمانى (diachronic) و زبانشناسى غیر تاریخى (non-historical) یا همزمانى (synchronic). زبانشناسى تاریخى یا در زمانى به پژوهش در جزئیّات تحوّلات تاریخى زبانهاى خاصّ یا تنسیق فرضیّات عامّ درباره ى دگرگونى زبان میپردازد. زبانشناسى غیر تاریخى یا همزمانى شرحى از هر یک از زبانها در یک برهه ى خاصّ زمانى یا گزارشى از زبان, به نحو عامّ, در یک برهه ى خاصّ زمانى عرضه میکند.
3.1.1.2. زبانشناسى, از لحاظ غَرَض, به دو قسم تقسیم میشود: زبانشناسى نظرى (theoretical) و زبانشناسى کاربسته یا کاربردى یا عملى (applied). زبانشناسى نظرى زبان یا زبانها را به این منظور مطالعه میکند که درباره ى ساختار و کارکردهاى آنها نظریّه پردازى کند و به کاربردهاى عملى اى که پژوهش در زبان یا زبانها میتواند داشته باشد کارى ندارد, و حال آنکه زبانشناسى کاربسته به کاربرد مفاهیم و یافته هاى زبانشناسى در امور عملى گوناگون, از جمله تدریس زبان, علاقه دارد.
4.1.1.2. زبانشناسى, از لحاظ قلمرو موضوع خود, به زبانشناسى خُرْد (microlinguistics) و زبانشناسى کلان (macrolinguistics) تقسیم میشود. زبانشناسى خُرْد فقط با ساختار منظومه هاى زبانى (language-systems) سر و کار دارد, و کارى به این ندارد که چگونه زبانها فرا گرفته میشوند, در مغز اندوخته میشوند یا در کارکردهاى گونه گونشان به کار گرفته میشوند, کارى به وابستگى متقابل زبان و فرهنگ ندارد, کارى به سازوکارهاى تَنْکَرْدشناختى (physiological) و روانشناختیِ دخیل در رفتار زبانى (language-behaviour) ندارد, و خلاصه کارى به چیزى غیر از منظومه ى زبانى, فى نَفْسه و لِنَفْسه, ندارد. امّا زبانشناسى کلان به هر چیزى که, به نحوى از انحاء, به زبان یا زبانها مربوط میشود کار دارد.
البتّه, بیشتر زبانشناسان, امروزه, معتقدند که از این میان, زبانشناسیِ عمومیِ غیر تاریخیِ نظریِ خُرد هسته ى مرکزى زبانشناسى و موجِبِ وحدت و تلائم این رشته ى علمى است.21
2.1.2. زیررشته هاى زبانشناسى را میتوان در سه گروه عمده جاى داد:
1.2.1.2. گروه اوّل شامل زیررشته هایى است که به منابع زبان (language resources) مربوط میشوند, و مراد از سمنابع زبانز اجزاء سازنده اى است که یک زبان را, به عنوان ابزارى که آدمیان از آن براى بیان ما فى الضّمیر خود و ارتباط با یکدیگر استفاده میکنند, به وجود میاورند, و این اجزاء سازنده عبارتند از: اصوات گفتارى (speech sounds), واجها (phonemes), تکواژها (morphemes), واژه ها (words), جمله ها (sentences), و معانى (meanings). هر یک از زیررشته هاى گروه اوّل به یکى از این اجزاء سازنده میپردازد یا, به تعبیرى دیگر, هر یک از این اجزاء سازنده واحد تحلیل (unit of analysis) یکى از آن زیررشته ها است.
چون, در واقع, موضوع بحث هر یک از زیررشته هاى گروه اوّل یکى از اجزاء سازنده ى پیشگفته است, بجاست که, پیش از شمارش این زیررشته ها, نخست, به اختصار هرچه تمامتر, هر یک از آن اجزاء سازنده را توضیح دهیم.
سصوت گفتاریز به معناى صوتى است که به مَدَدِ اندامهاى گفتارى انسان, یعنى ششها, نایژه ها, و ناى (که, در اصل, اندامهاى تنفّس اند), اندامهاى موجود در حنجره, و حلق, دهان, و بینى, تولید میشوند, امّا از این حیث که این اصوات در زبان نقشى دارد.
براى توضیح سواجز و ستکواژز, باید به واقعیّتى توجّه داد که, نخستین بار, آندره مارتینه (Andrژ Martinet), زبانشناس فرانسوى (1999ـ 1908), به آن تفطّن یافت و از آن به ستجزیه ى دوگانهز زبان تعبیر کرد و آن را فصل ممیّز قطعى زبان از سایر دستگاههاى نشانه اى دانست.22 به نظر وى, خاصّه ى اصلى زبان اینست که کلام پذیراى دو تجزیه است: یکى تجزیه ى خود کلام به اجزائى که هم داراى صورت صوتى و هم داراى محتواى معنایى اند; و دیگرى تجزیه ى هر یک از آن اجزاء به اجزاء کوچکترى که فقط داراى صورت صوتى اند و محتواى معنایى ندارند. مثلاً جمله ى ساین نیز بگذردز, نخست به پنج جزء ساینز, سنیزز, سبز, سگذرز و سدز تجزیه میشود که هریک از آنها هم صورت صوتى دارد و هم محتواى معنایى; و, سپس, فى المثل, ساینز نیز, به نوبه ى خود, به سه جزء ساز, سیز, و سنز تجزیه میشود که هریک از آنها فقط صورت صوتى دارد و محتواى معنایى ندارد. اجزائى از کلام که هم واجد صورت صوتى و هم واجد محتواى معنایى اند ستکواژز نامیده میشوند و آنها که فقط واجد صورت صوتى اند سواجز. در مثال ما, ساین نیز بگذردز مرکّب از پنج تکواژ و ساینز, که خود یک تکواژ است, مرکّب از سه واج است. تکواژ را, که یکى از اجزاء تجزیه ى اوّل است, نباید با واژه مشتبه کرد, زیرا تکواژ کوچکترین واحد معنادار زبان است, و حال آنکه یک واژه ممکنست از یک تکواژ درست شده باشد (مانند هر یک از دو واژه ى ساینز و سنیزز) و ممکنست از دو یا سه یا چند تکواژ درست شده باشد (مانند واژه ى سبگذردز که از سه تکواژ درست شده است: سبز که جزء پیشین فعل است, سگذرز که بن مضارع است, وسدز که شناسه اى است براى ساخت سوم شخص مفرد مضارع) همچنین, واج را, که یکى از اجزاء تجزیه ى دوم است, نباید با حرفِ الفباء خَلط کرد; زیرا اوّلاً: در واج تلفّظ معتبرست, و در حرف کتابت, و, به عبارت دیگر, در اصل, واج صورتِ ملفوظِ حرف است, و حرف صورتِ مکتوبِ واج; و ثانیاً: معمولاً, در هیچ زبانى تعداد واجها و حروف برابر نیست, چرا که یا واجهایى هستند که به ازاى آنها در کتابت حرفى وجود ندارد (مثل مُصَوَّتهاى کوتاه فارسى که قُدَما آنها را سحرکتز مینامیدند), یا حروفى هستند که معادل صوتى یا واجى ندارند (مثل واو معدوله در واژه ى فارسى سخواهرز که نوشته میشود و خوانده نمیشود), و یا در برابر پاره اى از واجها بیش از یک حرف وجود دارد (مانند واج s که در خطّ فارسى به ازاء آن سه حرف داریم: ث, س, ص, و واج z که برایش چهار حرف داریم: ز, ذ, ض, ظ).
پس, تکواژها حاصل تجزیه ى اوّل کلام, و واجها حاصل تجزیه ى دوم کلام, یعنى حاصل تجزیه ى تکواژها,اند.23
سواژهزصوت گفتارى, یا مجموعه ى اصوات گفتارى,اى است که به کار انتقال معنا میاید و مرکبست از لااقلّ یک تکواژ پایه (base morpheme) با یا بى پیشاوند یا پساوند امّا لزوماً با یک روى آوند (=برآوند= superfix یعنى الگویِ تکیه ایِ واجهاى زنجیره اى براى نشان دادن نقش دستورى); به تعبیر دیگر, سواژهز واحد زبانى اى است در میان تکواژ و پاره گفتار تامّ (complete utterance), یعنى جمله.
سجملهز را شاید بتوان ساخت کلامى اى دانست که لزوماً جزئى از ساخت کلامى بزرگترى نیست. مثلاً, مجموعه ى سدیروز او راز جمله نیست, زیرا باید سازنده ى ساخت کلامى بزرگترى باشد: سدیروز او را دیدمز; امّا این ساخت کلامى اخیر و حتّا خود سدیدمز, بتنهایى, جمله اند, زیرا لزوماً سازنده ى ساخت کلامى بزرگترى نیستند; اگرچه امکان دارد که سازنده ى ساخت کلامى بزرگترى شوند.
و امّا سمعناز را, که در باب معناى آن اختلاف نظر باور نکردنى اى وجود دارد, استعجالاً اوضاع و احوالى قلمداد میکنیم که یک نشانه ى زبانى در خصوص آن اوضاع و احوال به کار برده میشود.
اینک به شمارش زیررشته هاى زبانشناسى, در گروه اوّل, میپردازیم:
1.1.2.1.2. آواشناسى (phonetics) به اصوات گفتارى میپردازد, از این طریق که اجزاء سازنده ى یک سیّاله ى صوتى (stream of sound) پیوسته را عناصر یک گنجینه ى جهانى قلمداد میکند که همه ى زبانها از زیرمجموعه ى برگزیده اى از آن گنجینه استفاده میکنند و بیرون از آن گنجینه هرچه هست جز اصوات غیر زبانى (مثلاً خمیازه یا عطسه ى قابل شنیدن) نیست. در آواشناسى, تمرکز کار یا بر خاصّه هاى فیزیکى اصوات است (آواشناسى فیزیکى = acoustic phonetics), یا بر شیوه ى تولید اصوات در جِهازِ صَوْتیِ انسان (آواشناسى تولیدى= articulatory phonetics), و یا بر دریافت اصوات (آواشناسى شنیدارى= auditory phonetics).24
2.1.2.1.2. واجشناسى (phonology) هم به اصوات گفتارى میپردازد, امّا در این مطلب کندوکاو میکند که چگونه این اصوات نظامهایى میسازند که براى اهل یک زبان خاصّ این امکان را فراهم میاوَرَند که در این باب به توافق برسند که در چه زمانى دو زنجیره ى صوتى (string of sounds) (که تولید آنها میتواند تنوّع بینهایت داشته باشد), در اصل, صیکیشاند. اصوات گفتارى, اگر از این منظر نگریسته شوند, تبدیل به صواجش میشوند. پس, میتوان گفت که موضوع بحث واجشناسى, در واقع, واجها است که اجزاء اصلى و اساسیِ واحدهاى زبانى معنادار, مانند تکواژها و واژه ها, محسوب میشوند.
3.1.2.1.2. ریختشناسى یا تکواژشناسى (morphology) درباره ى تکواژها و شیوه هاى گوناگون ترکیب آنها با یکدیگر براى ساختن واژه تحقیق میکند. چنانکه قبلاً اشاره شد, تکواژ کوچکترین نشانه ى زبانى است, بدین معنا که کوچکترین واحد زبانى اى است که معنایى وضعى دارد یا به نحوى وضعى در معناى واحدهاى بزرگتر سهمى دارد. تکواژها به دو دسته ى بزرگ تقسیمپذیرند: تکواژهاى آزاد (free morphemes) که میتوانند خودشان نیز, به عنوان واژه هاى مستقلّ, به کار روند, مانند ساندوهز که هم مستقلاً به کار میرود و هم در واژه هایى مانند ساندوهگینز, ساندوهناکز, و سپراندوهز; و تکواژهاى وابسته (bound morphemes) که چاره اى جز ترکیب شدن با تکواژهاى دیگر و ساختن واژه ندارند. تکواژهاى آزاد گاهى به هم میپیوندند و واژه میسازند, مثلاً در: سگوش دردز (=سگوشز « سدردز); و این ترکیب (composition یا compounding) خوانده میشود. تکواژهاى وابسته گاهى به تکواژ آزادى میپیوندند و واژه هاى جدیدى میسازند که مقوله ى واژه اى (word class) آنها با مقوله یِ واژه ایِ آن تکواژ آزاد فرق دارد و به ما امکان میدهند که از آن تکواژ آزاد واژه هاى جدیدى مشتق کنیم, مثلاً تکواژهاى وابسته ى سبیز, سیدز, و سدرز به تکواژ آزاد سآغازز میپیوندند و واژه هاى سبى آغازز, سآغازیدز, و سدر آغازز را میسازند که, برخلاف خود سآغازز که به مقوله و طبقه ى اسم تعلّق دارد, بترتیب, صفت, فعل, و قیداند; و این اشتقاق (derivation) نامیده میشود. و تکواژهاى وابسته گاهى نیز به تکواژ آزادى میپیوندند و واژه هاى جدیدى میسازند که مقوله ى واژه اى آنها با مقوله ى واژه اى آن تکواژ آزاد فرقى ندارد و, در واقع, براى ما امکانِ صَرف کردنِ آن تکواژ را فراهم میاورند, مثلاً تکواژهاى وابسته ى سنَهز, سمیز, و سندز به تکواژ آزاد سرفتز میپیوندند و واژه هاى سنرفتز, سمیرفتز, و سرفتندز را میسازند که, مانند خود سرفتز, همگى به مقوله ى فعل متعلّقند; و این صَرْف (inflection) خوانده میشود. واضحست که ترکیب و اشتقاق با صَرْف تفاوت مهمّى دارند, و آن اینکه آن دو مجالِ ساختنِ واژه هاى جدید را پدید میاورند و این کاریست که از عهده ى صَرْف برنمیاید. پس, میتوان گفت که ریختشناسى به دو زیررشته ى فرعیتر تقسیم میشود که عبارتند از: علمِ صَرْف و علم واژه سازى; و این دومى, به نوبه ى خود, دو بخش دارد: علم اشتقاق و علم ترکیب.25
4.1.2.1.2. نحو یا نحوشناسى (syntax یا syntattics) به مطالعه ى فرایندهاى جمله سازى (sentence-formation) میپردازد. بیشتر اشارت رفت که واژه (یا: واحد لُغَوى lexical item) آن واحد تحلیل زبان است که معناى وضعى دارد و یا یک تکواژ آزاد یا ترکیبى از تکواژها است. خود واژه ها نیز میتوانند با یکدیگر ترکیب شوند و زنجیره اى تشکیل دهند که, در آن زنجیره, واژه ها, بر طبق قواعدى زبانى, در یک نظام خطّى قرار میگیرند و جمله اى پدید میاورند. درست همان طور که ریختشناسى با ریخت/ شکل/صیغه ى خود واژه ها سروکار دارد, نحو نیز با نحوه ى ترکیب واژه ها سروکار دارد.
5.1.2.1.2. معناشناسى (semantics) در معناى واحدهاى زبانى کندوکاو میکند; و این کندوکاو معمولاً در سطح واژه ها انجام میگیرد و معناشناسى لُغَوى (lexical semantics) را پدید میاورد; و گاهى نیز در سطح جملات انجام میشود, اعمّ از جملاتى که حاکى از قضایاى بسیط اند (مانند سپرنده پرواز کردز) و جملاتى که از قضایاى مرکّب حکایت میکنند (مانند سعلى دید که پرنده پرواز کردز یا س على میگوید که گمان دارد که پرنده پرواز کرده باشدز)
اهم مباحث معناشناختى در سطح واژه ها عبارتند از:
الف) تقسیمبندى واژه ها, مانند تقسیم واژه ها به صورى (form word) (مانند سآنز, و سبهز) و پر (full word) (مانند سدرختز, سآوازز, سآبیز, و سآرامز), تقسیم واژه ها به شیئى (object word) (مانند سدرختز و سصندلیز) و قاموسى (dictionary word) (مانند سآوازز و سآرامشز), و تقسیم واژه ها به شفّاف (transparent word) (مانند سکتابخانهز و سدودکشز) و تیره (opaque word) (مانند سناخداز و سآفتابهز).26
ب) ایهام یا تشابه (ambiguity) واژه ها و اقسام سه گانه ى آن: هم آوایى (homophony), یعنى تشابه در گفتار (مانند تشابه سخارز و سخوارز), همنویسى (homography), یعنى تشابه در نوشتار (مانند تشابه سرستنز, به معناى رهایى یافتن, و سرستنز, به معناى روییدن), و همنامى (homonymy), یعنى تشابه در گفتار و نوشتار (مانند تشابه سشیرز, به معناى یکى از حیوانات, و سشیرز, به معناى یکى از آشامیدنیها).
ج) ابهام (vagueness) واژه ها و اقسام چهارگانه ى آن: ابهام ناشى از وجود موارد بینابینى, ابهام ناشى از معلوم نبودن نقطه ى آغاز و نقطه ى انجام مصداق لفظ, ابهام ناشى از وجود موارد بینابینى و معلوم نبودن نقطه هاى آغاز و انجام مصداق لفظ, و ابهام ناشى از معلوم نبودن اینکه چه نسبت یا خصیصه اى در ذهن گوینده/نویسنده سَبَبِ اطلاقِ لفظ بر مورد خاصّى شده است.
د) هم معنایى یا ترادف (synonymy), شمول معنایى (hyponymy), هم شمولى (co-hyponymy), و تضاد معنایى (antonymy); و نیز اقسام واژه هاى متضادّ (antonyms): واژه هاى متضادّ دوتاییِ مدرّج یا ذومراتب یا مشکّک (gradable binary antonyms) (مانند ستند/کندز, و سپست/بلندز), واژه هاى متضادّ دوتایى نامدرّج یا متواطى (ungradable binary antonyms) (مانند سمذکّر/مؤنّثز, سمرده/زندهز, سصادق/ناصادقز, سصادق/کاذبز, و سمتأهّل/غیر متأهّلز) که یا تقابل همنیرو (equipollent contrast) دارند (مانند سمذکّر/مؤنّثز, سمرده/زندهز, و سصادق/کاذبز) و یا تقابل سَلْبى (privative contrast) (مانند سصادق/ناصادقز و سمتأهّل/ غیر متأهّلز).
هـ) نسبت (relation) و اقسام آن, مانند نسبت تقارن (symmetry) (مانند نسبت همسرى), نسبت تعدّى (transitivity), و نسبت تضادّ نسبى یا تضایف (relational opposition) (مانند نسبت پدرى/فرزندى).
و اهمّ مباحث معناشناختى در سطح جمله ها عبارتند از:
و) تقسیمبندى جمله ها, مانند تقسیم جمله ها, از لحاظ ساختار (structure),به جمله هاى بسیط (simple) و غیر بسیط (non-simple) (یعنى جمله هاى ترکیبى (complex) و مرکّب (compound)), و تقسیم جمله ها, از لحاظ کارکرد (function), به جمله هاى اخبارى, استفهامى, امرى, و….
ز) تفکیک جمله ها از گزاره ها (statements) و قضایا (propositions)
ح) ایهام جمله ها و اقسام آن, مانند وهم افکنى (amphiboly) (مانند سزن خیاط را دیدمز) و ایهام مرجع ضمیر (ambiguity of reference) (مانند سپرویز هوشنگ را کتک زد و پروین او را کتک زدز) که ایهام در آنها به ساختار جمله یا عبارت مربوط میشود و, از این لحاظ, ابهام نحوى نام میگیرد; ابهام معنایى (semantic ambiguity) (مانند سدر فراز کنیدز); و ابهام در ناحیه ى مراد (pragmatic ambiguity) (مانند سعجب نابغه اى!ز)
ط) اقسام صدق/کذب جمله ها (truth/falsehood): صدق/کذبِ تحلیلى/ترکیبى (analytical/synthetical), صدق/ کذبِ ضرورى/امکانى (necessary/ contingent), و صدق/کذب پیشین/پسین (a priori/ a posteriori)
یى) بیهنجارى (anomaly) جمله ها و خاستگاههاى آن (جمله ى ساندیشه هاى سبز بیرنگ خشمگینانه میخوابندز (مثالِ چامسکى) جمله اى نابهنجار (anomalous) است)
یا) نِسَب معنایى (sense relation) جمله ها, مانند نسبت تناقض (contradiction), نسبت استلزام (entailment), و نسبت هممعنایى.
یب) نظام اشارى (deictic system) زبان, یعنى منظومه ى الفاظى که حاکى از پیوندهاى زبان با بافت اند و عبارتند از: الفاظ اشارى دالّ بر شخص (person deixis), یعنى ضمائر شخصى اوّل شخص و دوم شخص, الفاظ اشارى دالّ بر زمان (temporal deixis), یعنى نظام زمانى و قیود زمانى, الفاظ اشارى دالّ بر مکان (spatial deixis), یعنى قیود مکان (ساینجاز و سآنجاز), و اسماء و ضمایر اشاره (ساینز, سآنز, ساینها/اینانز, و سآنها/آنانز), شگردهاى نوشتارى دالّ بر گفتار (discourse deixis), مانند سدر بالاز و سپیشگفتهز, و ضمایر خودمانى یا مؤدّبانه تر و رسمیتر که دالّ بر شأن اجتماعى گوینده و شنونده/شنوندگان اند (social deixis).27
2.2.1.2. گروه دوم شامل زیررشته هایى است که موضوع بحث هر یک از آنها پیوند زبان با یک پدیده ى دیگر است. اینک پاره اى از این زیررشته ها:
1.2.2.1.2. عصب ـ زبانشناسى یا زبانشناسى عصبى (neurolinguistics) میکوشد تا خاستگاهها و فرایندهاى عصبى ـ تَنْکَردشناختى (neurophysiological) گفتن و شنیدن (و آنچه ممکنست در این حیطه به خطا رَوَد) را آشکار سازد. به تعبیر دیگر, عصب ـ زبانشناسى مطالعه ى ارتباط میان زبان و خاستگاه عصبشناختى آن است.
2.2.2.1.2. روان ـ زبانشناسى یا زبانشناسى روانى (psycholinguistics) به مطالعه ى ارتباطات میان زبان و ذهن و روان میپردازد. به عبارت دیگر, روان ـ زبانشناسى علمى است که در آن دریافته هاى زبانشناسى و روانشناسى در مطالعه ى جنبه هاى شناختى فهم و تولید زبان به کار گرفته میشوند.
3.2.2.1.2. زبانشناسیِ شناختى (cognitive linguistics) زبان را بخشى از تواناییهاى شناختى ذهن و روان آدمى, از قبیل ادراک حسّى, حافظه, توجّه, هیجان و عاطفه, و استدلال, تلقّى میکند که با تواناییهاى شناختى دیگر تأثیر و تأثّر متقابل دارد. از این لحاظ, چه بسا بتوان آن را زیررشته اى از روان ـ زبانشناسى نیز محسوب کرد.
4.2.2.1.2. جامعه ـ زبانشناسى یا زبانشناسى اجتماعى (sociolinguistics) سروکارش با این است که چگونه روابط, مقام و منزلت ها, الگوها, و چارچوبهاى اجتماعى و ساختار و کاربرد زبان تأثیر و تأثّر متقابل دارند. به بیان دیگر, جامعه ـ زبانشناسى دو چیز را مطالعه میکند: مطالعه ى زبان در بافتهاى اجتماعى آن و مطالعه ى زندگى اجتماعى از رهگذر زبان.
5.2.2.1.2. زبانشناسیِ انسانشناختى (anthroplogical linguistics) به بررسى روابط میان زبان(ها) و فرهنگ(ها) اختصاص دارد.
3.2.1.2. گروه سوم شامل زیررشته اى است که موضوع بحث آن کاربرد زبان یا, به بیان دیگر, پدیده هاى زبانى از نظرگاه خاصّه ها و فرایندهاى مربوط به کاربرد آنها است; و این یگانه زیررشته کاربردشناسى (pragmatics) نام دارد. پرسش اصلى کاربردشناسى اینست: منابع زبان چگونه به کار میرَوَند؟ و واضحست که پدیده هاى زبانى اى که باید از نظرگاه کاربردشان مورد مطالعه واقع شوند میتوانند در هر مرتبه ى ساختارى جاى داده شوند یا ممکنست به هر نوع رابطه ى صورت ـ معنا تعلّق داشته باشند. کاربردشناسى کاربرد زبان از جانب انسانها را یکى از اشکال رفتار یا عمل اجتماعى میداند و آن را از این وجه مورد مطالعه قرار میدهد. پس, ساحتى که غَرَض از اتّخاذِ نظرگاهِ کاربردشناختى روشن ساختن آن است پیوند میان زبان و کلّ زندگى انسان است; و, از این جهت, کاربردشناسى یگانه پیوند میان زبانشناسى و بقیّه ى علوم انسانى و اجتماعى نیز هست. بنابراین, میتوان گفت که: کاربردشناسى نظرگاه معرفتى, اجتماعى, و فرهنگى کلّى اى است در باب پدیده هاى زبانى از حیث کاربردشان در اشکال گوناگون رفتار (البتّه, به شرط اینکه سمعرفتیز, ساجتماعیز, و سفرهنگیز تفکیک ناپذیر تلقّى شوند). با این توضیحات, پرسش اصلى کاربردشناسى, یعنى سمنابع زبان چگونه به کار میروند؟ز, به این صورت درمیاید: سزبان در زندگى انسانها چه کارکردهایى دارد؟
در فقره ى 1.2.1.2 از زبانشناسى مربوط به منابع زبان سخن گفتیم که متشکّل از مؤلّفه هاى سنّتى نظریّه ى زبانى بود و موضوع بحث هر یک از آنها یک واحد تحلیل زبانى بود. در فقره ى 2.2.1.2 از حوزه هاى میان رشته اى پژوهش سخن گفتیم که موضوع بحث هر یک از آنها پیوند زبان با یک پدیده ى دیگر بود. و در این فقره ى 3.2.1.2 از کاربردشناسى سخن میگوییم که: الف) زبانشناسیِ مربوط به کاربرد زبان است; ب) نه یک واحد تحلیل زبانى موضوع بحث آن است (زیرا هیچ پدیده ى زبانى, در هیچ مرتبه ى ساختارى اى, نیست که نظرگاه کاربردشناختى بتواند از آن تغافل ورزد) و نه پیوند زبان با یک پدیده ى دیگر (زیرا ناظر به پیوند زبان با همه ى پدیده هاى دیگرِ زندگیِ انسان است); ج) نظرگاهى کارکردى و کلّى (یعنى, در عین حال, معرفتى, اجتماعى, و فرهنگى) در باب زبان است; د) موضوع تحقیقش نقش آفرینیِ معنادارِ زبان در کاربرد عملى و بالفعل, به عنوان یک شکل پیچیده ى رفتار که معنا پدید میاورد, است; و هـ) در قلمرو علوم وابسته به زبان, در حکم تلاقى گاه حوزه هاى میان رشته اى پژوهش و نیز حلقه ى اتّصال این حوزه ها با زیررشته هاى زبانشناسى مربوط به منابع زبان است.
اهمّ مباحث کاربردشناسى عبارتند از:
الف) شیوه هاى تثبیت کاربرد زبان در جهان واقعى, از طریق اشاره به متغیّرهاى مربوط به پاره اى از ابعاد کاربرد زبان, مخصوصاً متغیّرهاى مربوط به زمان, مکان, جامعه, و گفتار (discourse).
ب) افعال گفتارى (speech acts), یعنى کارهایى که انسان با واژه ها, در سطح ساختارى جمله, انجام میدهد.
ج) معناى ضمنى یا تلویحى (implicit meaning), یعنى آنچه میتوان, وراى سخنانى که تصریحاً یا به معانى حقیقى شان گفته میشود, با استفاده از پیشفرضها, لوازم, و تضمّنات (implicatures), اراده یا ابلاغ کرد.
د) مکالمه (conversation), یعنى کنش و واکنش زبانى میان دو یا چند شخص, به عنوان عمل اجتماعى هماهنگ و مشترک.
هـ) ادب کلامى (politeness), یعنى راهبردهایى که کاربَران زبان, براى حفظ شأن و حیثیت خود و مخاطبانشان, در پیش میگیرند.
و) استدلال (argumentation), یعنى ساختدهى کلّى گفتار در جهت نیل به اهداف ارتباطى خاصّ.
ز) تحلیل واحدهاى زبانى بزرگتر از جمله, مانند گفتار, متن, و مکالمه, و نیز تحلیل سیاق کلام (speech genre)
3.1.2. در میان زیررشته هاى زبانشناسى, نحو(شناسى), معناشناسى, و کاربردشناسى, بیشکّ, از سایر زیررشته ها بسیار مهمّترند. چارلز موریس (Charles Morris), پایه گذار کاربردشناسى, اساساً براى نشانه شناسى (و نه خصوص زبانشناسى) سه زیررشته قائلست: نحو(شناسى) که با خود نشانه ها سروکار دارد و روابط نشانه ها را با یکدیگر مطالعه میکند, معناشناسى که با اشیائى که نشانه ها بر آنها دلالت دارند سروکار دارد و روابط نشانه ها با اشیاء را مطالعه میکند, و کاربردشناسى که با کاربران یا تعبیرگران نشانه ها سروکار دارد و روابط نشانه ها با کاربران یا تعبیرگران آنها را مطالعه میکند. به تعبیرِ خودِ موریس: سقواعد نحوى نسبتهایِ نشانه ایِ موجود میان محملهاى نشانه ها (sign vehicles) را تعیین میکنند. قواعد معناشناختى محملهاى نشانه ها را با اشیاء دیگر مرتبط میسازند. قواعد کاربردشناختى بیانگر وضع و حالى اند که در تعبیرگران پدید میاید و در آن وضع و حال مَحمِلِ نشانه نشانه است. هر قاعده اى, وقتى که عملاً و به صورت بالفعل به کار گرفته شود در حکم نوعى رفتار است; و به این اعتبار, در همه ى قواعد مؤلّفه ى کاربردشناختى اى وجود دارد. 28
نکته ى دیگر اینکه زیررشته هاى زبانشناسى, به هیچ روى, منحصر در یازده زیررشته اى نیستند که برشمردیم; ما, در احصاء زیررشته هاى زبانشناسى به اهمّ آنها اکتفاء کردیم. وانگهى, هر یک از این یازده زیررشته نیز رشته ها و شاخه هاى فرعیترى دارد که ما از ذکر بیشتر آنها صرف نظر کردیم.
نکته ى سوم اینکه حدود و ثغور هیچیک از این زیررشته ها چنان معیّن و مشخّص و چون و چراناپذیر نیست که در پاره اى از مباحث با زیررشته ى دیگرى تداخل نداشته باشد. فى المثل, معناشناسى و کاربردشناسى در مبحث نظام اشارى (deictic system) و شاخصها (deixises) تداخل دارند. این گونه تداخلها, تا حدّى, معلول اختلاف نظر در تعریف و توصیف هر یک از این زیررشته ها نیز هست.29
2.2. گفتیم که زبانشناسى درباره ى زبان به روش تجربى سخن میگوید, امّا درباره ى زبان به روش فلسفى نیز میتوان سخن گفت, و اگر چنین کنیم به قلمروى از فلسفه گام نهاده ایم که از آن به سفلسفه ى زبانز تعبیر میشود. فلسفه ى زبان را گاهى به نام سمعناشناسى فلسفیز (زphilosophical semanticsس) نیز مینامند.30 در واقع, میتوان گفت که سمعناشناسى مطالعه ى معناى زبانى و ساحتى از زبانشناسى است که کمترین فاصله را با فلسفه ى زبان دارد. تفاوت عمده میان شیوه ى پرداخت زبانشناس [یعنى معناشناس] و فیلسوف [یعنى فیلسوف زبان] به مسأله ى معنا اینست که زبانشناس معمولاً بر طرز عمل معنا در زبان متمرکز میشود, و حال آنکه فیلسوف بیشتر علاقه مند به ماهیّت خود معنا ـ و بویژه, به ارتباط میان امور زبانى و امور غیرزبانى ـ است. ولى, از دهه ى 1980 بدین سو, زبانشناسان هر روز بیش از پیش به پدیده ى شاخص (deixis) علاقه مند شده اند ـ یعنى به اینکه چگونه شرکت کنندگان در رویارویى زبانى آنچه را میگویند به زمان, مکان, و خود شرکت کنندگان در گفتار ربط میدهند; به عبارت دیگر, علاقه مند شده اند دقیقاً به همان رابطه اى که میان زبان و آنچه زبان راجع به آن است وجود دارد و دیر زمانى فیلسوفان زبان را به خود مشغول میداشته استز.31
اگرچه نام دیگر فلسفه ى زبان سمعناشناسى فلسفیز است و معناشناسى, اعمّ از تجربى و فلسفى,چنانکه از نامش پیداست, على القاعده باید درباره ى معنا سخن بگوید, امّا, همان طور که کواین (Quine), فیلسوف و منطقى امریکایى (2000ـ1908) میگوید: سوقتى که گسستگى میان معنا و حکایت (= ارجاع reference) بدرستى مورد اعتناء واقع شود, مسائل علمى که مسامحةً معناشناسى [فلسفى] خوانده میشود به دو حوزه تقسیم میشوند که از یکدیگر تمایزى چنان اساسى دارند که اصلاً شایسته نیست که عنوان مشترکى داشته باشند. این دو حوزه را میتوان نظریّه ى معنا [theory of meaning] و نظریّه ى حکایت (=ارجاع) [theory of reference] خواند. سمعناشناسیز نام خوبى براى نظریّه ى معنا میبود, اگر این واقعیّت در کار نمیبود که پاره اى از بهترین کارها در به اصطلاح معناشناسى, و بویژه کارهاى تارسکى [=Tarski ریاضیدان, منطقى, و فیلسوف لهستانى تبار امریکایى (83 ـ1902], به نظریّه ى حکایت (=ارجاع) تعلّق دارند. مفاهیم عمده ى نظریّه ى معنا, به غیر از خود معنا, عبارتند از: هممعنایى (یا یگانگى معنا), معنادارى [significance=] (یا داشتن معنا), و تحلیلیّت (analycity) (یا صدق به یُمْنِ معنا). مفهوم دیگر استلزام [entailment], یا تحلیلیّت شرطیّه ها [the conditional=], است. مفاهیم عمده ى نظریّه ى حکایت (=ارجاع) عبارتند از: نامگذارى [naming], صدق [truth=], دلالت [denotation=] (یا صادق بودن در موردِ), و گستره ى مصادیق [extension=]. مفهوم دیگر مفهوم مقادیر متغیّرها [values of variables=] است. مرزهاى میان [این] حوزه ها سدّ و مانع [ناگذشتنى] نیستند. در هر یک از دو حوزه, متصوّرست که یک مفهوم مرکّب از مفاهیمى برگرفته از هر دو حوزه باشد. 32
اگر سمعناشناسى فلسفیز را نامى بدانیم که بر سرتاسر قلمرو فلسفه ى زبان اطلاق میشود (و نه بر بخشى از این قلمرو) و اگر سخن کواین را در حصر مفاهیم عمده ى معناشناسى فلسفى به ده مفهوم بپذیریم (که على القاعده میتوان پذیرفت, زیرا سخن کواین, به عنوان یکى از اعاظم فیلسوفان زبان, در این باب, نباید چندان دور از صواب باشد) میتوانیم بگوییم که اهمّ مباحث فلسفه ى زبان ده مبحث اند: معنا, هممعنایى, معنادارى, تحلیلیّت, استلزام (اهمّ مباحث نظریّه ى معنا), نامگذارى, صدق, دلالت, گستره ى مصادیق, و مقادیر متغیّرها (اهمّ مباحث نظریّه ى حکایت یا ارجاع). امّا کسانى فلسفه ى زبان را گسترده تر از این دانسته اند و آن را, علاوه بر معناشناسى فلسفى, شامل کاربردشناسى فلسفى نیز قلمداد کرده اند و, مثلاً, گفته اند: سفلسفه ى زبان در روابط میان خود ما و زبان ما و روابط میان زبان ما و جهان کندوکاو میکند. کاوش قسم اوّل میپرسد که بخشیدن معنایى خاصّ به واژه ها و جملات چیست, و حال آنکه کاوش قسم دوم در باب روابط میان واژه ها و چیزهایى که واژه ها به آنها ارجاع میدهند (=از آنها حکایت میکنند) یا امور واقعى که واژه ها آنها را وصف میکنند تحقیق میکند. گاهى, مبحث اوّل کاربردشناسى خوانده میشود, و مبحث دوم معناشناسى; هرچند حدّ و مرز میان این دو بسهولت دستخوش ابهام میتواند شد. 33 و کسانى فلسفه ى زبان را از این نیز گسترده تر دانسته اند و, مثلاً, گفته اند: سفلسفه ى زبان در زمان ما حَوْلِ محورِ نظریّه ى معنا میچرخد, امّا شامل نظریّه ى ارجاع (=حکایت), نظریّه ى صدق, کاربردشناسى فلسفى, و فلسفه ى زبانشناسى (philosophy of linguistics) نیز میشود. 34
با توجّه به این سخنان دیگر, شاید بتوانیم فلسفه ى زبان را شامل مباحث مربوط به نظریّه ى معنا, مباحث مربوط به نظریّه ى حکایت یا ارجاع, و مباحث مربوط به کاربردشناسى فلسفى بدانیم. با این کار, آنچه را در این قول اخیر نظریّه ى صدق خوانده شده است, به تَبَع کواین, جزو مباحث مربوط به نظریّه ى حکایت یا ارجاع قلمداد کرده ایم و آنچه را, باز در همین قول, فلسفه ى زبانشناسى نامیده اند از قلمرو فلسفه ى زبان بیرون کرده ایم; و این اِخراج, با توجّه به اینکه فلسفه ى زبان على القاعده علمى درجه ى اوّل است و حال آنکه فلسفه ى زبانشناسى یقیناً علمى درجه دوم محسوب میشود, ناموجَّه نخواهد بود.
بدین قرار, اهمّ مباحث فلسفه ى زبان عبارتند از:
الف) مباحث مربوط به نظریّه ى معنا:
1) معنا: ماهیّت معنا(ى زبانى) چیست؟ نظریّات بسیار متنوّع و متکثّرى را که در باب ماهیّت معنا ابراز شده اند, به گمان نگارنده, میتوان به سه دسته ى بزرگ تقسیم کرد: نظریّاتى که فقط ناظرند به معناى واژه ها (و تکواژها و عبارات), نظریّاتى که فقط ناظرند به معناى جملات, و نظریّاتى که, در عین حال, به معناى واژه ها (و تکواژها و عبارات) و جملات ناظرند. بیشتر این نظریّات را سمیتوان در سه طبقه گروهبندى کرد, که آنها را صارجاعى (=حِکایى)ش [شreferentialص=], صتصوّریش [شideationalص=], و صرفتاریش [شbehavioralص=] مینامم. نظریّه ى ارجاعى (=حکایى) معناى یک تعبیر [زبانى] را با آنچه آن تعبیر به آن ارجاع میدهد (=از آن حکایت میکند) یا با ارتباط ارجاعى (=حکایى) [referential connection=] یکى میداند, نظریّه ى تصوّرى معناى یک تعبیر را با تصوراتى که آن معنا با آنها پیوند دارد و تداعى میشود یکى میداند, و نظریّه ى رفتارى معناى یک تعبیر را با محرّکهایى که موجِبِ اظهار آن [معنا یا تعبیر] میشوندو/یا واکنشهایى که آن [معنا یا تعبیر یا اظهار], به نوبه ى خود, موجب میشود یکى میداند. 35 هر یک از این سه طبقه شامل چندین نظریّه است.
2) هممعنایى: تعریف هممعنایى; ارتباط هممعنایى با معناى وصفى (descriptive), معناى وصف الحالى (expressive), و معناى اجتماعى (social); تقسیم هممعنایى به غیر تامّ (incomplete synonymy) و تامّ (complete synonymy); تقسیم هممعنایى تامّ به نسبى (relative synonymy) و مطلق (absolute synonymy); و امکان/امتناع هر یک از این هممعنایى ها.36
3) معنادارى: چرا جمله هایى, مانند سدر شیشه ى عمرم اشک میریزمز, سقلّه از کوه بالا رفتز, سسقوط در آبشار آبتنى میکندز, سنقطه ى تلاقى از خطوط موازى میگریزدز, و سآب از تشنگى سراب شدز,37 که هم یکایک تکواژها, واژه ها, و عباراتشان معنا دارند و هم از ساختار نحوى درستى برخوردارند, بیمعنایند؟ نظریّات گونه گونى که در پاسخ به این پرسش و, در واقع, در باب ملاک معنادارى جملات عرضه شده اند در این مبحث بررسى و نقد میشوند.38
4) تحلیلیّت: آیا جمله هایى وجود دارند که فقط به یُمْنِ معانى تکواژها, واژه ها, و عبارتهایشان صادق باشند یا نه؟ و اگر بلى, آیا تحلیلیّت امرى نسبى و ذومراتب است یا امرى مطلق؟ تحلیلیّت با پیشین/پسین بودن و ضرورى/امکانى بودن چه ربط و نسبتى دارد؟ آیا جمله ى تحلیلى معرفت بخشى و اطلاع رسانى اى دارد یا نه؟ مصادیق جمله هاى تحلیلى کدامند؟39
5) استلزام: مجموعه اى از جملات وقتى مستلزم یک جمله است که این جمله ضرورتاً یا منطقاً یا به نحو قیاسى از آن مجموعه نتیجه شود, یعنى وقتى که دلیلى که آن مجموعه مقدمات آن و این جمله نتیجه ى آن است قیاس معتبرى باشد. امّا ملاک این استلزام چیست؟ قدما قائل بودند که زمانى باید گفت که مقدماتى مستلزم نتیجه اى اند که محال باشد که همه ى آن مقدمات صادق باشند و نتیجه صادق نباشد, یا, به تعبیر دیگر, دلیلى که متشکل از آن مقدمات و نتیجه است صورت خاصى داشته باشد که هیچ دلیلى واجد آن صورت متشکّل از مقدّمات صادق و نتیجه ى کاذب نباشد. امّا این ملاک قدما, لااقلّ, دو تالى فاسد دارد: یکى اینکه یک گزاره ى محال مستلزم هر گزاره ى دیگرى باشد, زیرا محالست که یک گزاره ى محال صادق باشد و هر گزاره ى دیگرى صادق نباشد. دیگر اینکه هر گزاره اى مستلزم هر گزاره ى بالضّرورة صادقى است, زیرا محالست که گزاره اى صادق باشد و گزاره ى بالضّرورة صادقى صادق نباشد. فَساد این دو تالى فاسد به این جهت است که این دو تالى با شهود ما ناسازگارند, چون شهود ما حکم میکند که باید میان مقدّمات و نتیجه ربطى وجود داشته باشد و همین شهود است که موجب پیدایش منطق ربط (relevance logic) شده است, و حال آنکه در آن دو استدلال, با اینکه ملاک قدما کاملاً مصداق دارد, میان مقدّمات و نتیجه ربطى وجود ندارد. بعضى از منطقیان, براى حذر از این دو متناقضنما (paradox), از ملاک قدما عدول کرده اند و در جست وجوى ملاکهاى دیگرى برآمده اند. حاصل این جست وجوها در این مبحث مورد بررسى و مداقّه و نقد واقع میشود.40
ب) مباحث مربوط به نظریّه ى حکایت یا ارجاع:
6) نامگذارى: شرائط لازم و کافى براى اینکه یک تعبیر زبانى نام یک چیز و فقط همان چیز باشد چیست؟ نام خاصّ (proper name) چیست و ربط و نسبت آن با لفظ خاصّ (singular term) و وصف معیّن (definite description) چیست؟ آیا نامهاى خاصّ (چنانکه فرگه (Frege), ریاضیدان, منطقى, و فیلسوف آلمانى (1925ـ 1848), میگوید) هم مفهوم (sense) دارند و هم حکایت یا ارجاع یا (چنانکه جان استوارت میل (John Stuart Mill), فیلسوف بریتانیایى (73ـ 1806), و سول کریپکى (Saul Kripke), منطقى و فیلسوف امریکایى ( ـ1940) میگویند) فقط حکایت یا ارجاع دارند, که لازمه اش اینست که نامهاى خاصّ معانى زبانى اى که از طریق تعریف قابل تعیین باشند ندارند؟41
7) صدق: چون معناى یک جمله را شرائطى تعیین میکنند که موجب صدق آن جمله میشوند, باید پرسید: ماهیّت صدق چیست؟ در پاسخ به این پرسش, نظریّاتى عرضه شده اند که اهمّ آنها عبارتند از: نظریّه ى مطابقت (correspondence theory), نظریّه ى تلائم (coherence theory), نظریّه ى استصلاحى (pragmatic theory), نظریّه ى زیادت (redundancy theory), نظریّه ى کمینه گرایى (minimalist theory), نظریّه ى نقل قول بد (disquotation theory), و نظریّه ى معناشناختى (semantic theory).42
8) دلالت: فرق میان مدلول (denotation) یا محکیّ یا مرجع (reference) و معنیّ (connotation) یا مفهوم (sense), نه فقط در الفاظ مرکب (complex terms), مانند سسه ضلعیز و سسه گوشهز, سجاندار داراى قلبز و سجاندار داراى کلیهز, و سستاره ى بامدادیز و سستاره ى شامگاهیز, بلکه نیز در الفاظ بسیط (simple terms), مانند نامهاى خاصّ و نامهاى عامّ; چند و چون ربط یک نام به محکیّ یا مرجع خود; و وضع و حال الفاظِ دالّ بر انواع طبیعى (natural kind terms).43
9) گستره ى مصادیق: فرق گستره ى مصادیق با محکیّ یا مرجع; گستره ى مصادیق جمله هاى اخبارى; و گستره ى مصادیق تعابیر محمولى (predicate expressions).44
10) مقادیر متغیّرها: افراد (individuals), قضایا (propositions), عملگرها (operators)ى نحوشناختى یا منطقى, مانند سورهاى وجودى (existential quantifiers) و سورهاى کلّى (universal quantifiers), به عنوان پاره اى از مقادیر متغیّرها; ثوابت منطقى (logical constants); متغیّرهاى وابسته یا ظاهرى (bound or apparent variables) و متغیرهاى آزاد یا واقعى (free or real variables) متغیرهاى وساطتگر (intervening variables); و متغیرهاى نهفته (hidden variables).45
ج) مباحث مربوط به کاربردشناسى فلسفى:
11) وحدت جمله و کثرت معانى یا قضایایى که از آن جمله فهم میشوند: ایهام و/یا شاخصدارى (indexicality), به عنوان علّت این امر; و اینکه چگونه بافت یا زمینه یا اوضاع و احوال یا قرائن و شواهد یا سیاق (context) تعیین میکند که یک جمله در یک کاربرد خاصّ چه معناى قضیّه اى واحدى دارد.46
12) نظریّه ى افعال گفتارى (speech-acts): شمارش و دسته بندى افعال عدیده اى که با گفتن انجام میگیرند: افعالِ بیانى (locutionary acts), یعنى گفتن سخنى (مانند تلفظ این رشته ى آواها: قول میدهم که به خانه ات بیایم), افعالِ در بیانى (illocutionary acts), یعنى کارهایى که در گفتن سخنى انجام میگیرند (در گفتنِ سقول میدهم که به خانه ات بیایمز), گوینده قولى میدهد/ تعهّدى میکند), و افعالِ با بیانى (perlocutionary acts), یعنى کارهایى که با گفتن سخنى انجام میگیرند (با گفتنِ سقول میدهم که به خانه ات بیایمز, گوینده شنونده را مطمئن/امیدوار میکند که به خانه اش خواهد رفت); اقسام عمده ى افعالِ دربیانى: اِخبارى (assertive) (مثلاً: زمین گرد است), تحریکى (directive) (مثل تقاضا, امر, و نهى), التزامى (commissive) (مثل قول دادن و پیشنهاد کردن), وصف الحالى (expressive) (مثل پوزشخواهى و سپاسگزارى), و ایجادى (declaration) (مثل نامگذارى, استعفاء, و اعلام جنگ)47
13. نظریّه ى مکالمه (theory of conversation) یا نظریّه ى معانى ضمنى (theory of implicature), یعنى این نظریّه که جملات, وقتى که در بافتهاى خاصّى گفته میشوند, غالباً معانى ضمنى (implications)اى دارند که نتایج منطقى آن جملات نیستند یا, به تعبیر دیگر, مراد گوینده (speakerصs meaning یا uttererصs meaning)اند, نه معناى جمله (sentence-meaning) یا, به بیان دیگر, معناى بیزمان (timeless meaning); تبیین و توضیح این معانى ضمنى غیرمنطقى در قالب نظریّه ى معانى ضمنى مکالمه (theory of conversational implicature); عدم امکان صراحت تمام عیار; ابزارهاى قراردادى براى ابلاغ معناى ضمنى; اجتناب راهبردى و عَمدى از صراحت.48
این سیزده مبحث, چنانکه اشاره شد, اهمّ مباحث فلسفه ى زبان اند, نه همه ى مباحث آن. در هر مبحث نیز فقط به ذکر مهمّترین عناوین پرداخته شده است. از این رو, بعید نیست, بلکه بسیار محتمل است, که خواننده هنوز نتواند گستره ى عظیم فلسفه ى زبان را پیش چشم آوَرَد.49
3.2. زبانشناسى و فلسفه ى زبان در این خصیصه مشترکند که زبان را, براى خاطر خود زبان, میکاوند, نه براى اینکه با کندوکاو در زبان گره از مشکل دیگرى بگشایند, به تعبیرى, زبان براى زبانشناسى و فلسفه ى زبان موضوعیّت دارد, نه طریقیّت. امّا هستند حوزه هاى معرفتى یا گرایشهاى فکرى اى که میخواهند با پرداختن به ابعاد و وجوه مختلف زبان مسائل و مشکلات دیگرى را حلّ و رفع کنند. اکنون وقت آن است که به این حوزه ها و گرایشها نیز اشاره ى بسیار موجزى داشته باشیم.
1.3.2. فلسفه ى زبانى (linguistic philosophy). فلسفه ى زبانى نظرگاهى فلسفى است که راه حلّ مسائل پیچیده ى فلسفى را مداقّه در کاربرد پاره اى از الفاظ در زبان میداند. ساصل اساسى فلسفه ى زبانى اینست که مسائل سنّتى فلسفه (یا مابعدالطبیعه), به هیچ روى, مسائلى واقعى نیستند, بلکه شبهاتى اند ناشى از سوءفهم زبان یا سوءاستعمال آن. مسائل ظاهرى را نمیتوان حلّ کرد; امّا میتوان منحلّ کرد, یعنى شبهات را میتوان رفع کرد. معمّاى [و نه مسأله ى] فلسفى زمانى پدید میاید که, به مقتضاى امورى که به نظر ما ادلّه ى قانع کننده اى میایند, گرایش بیابیم به اظهار سخنى که با فهم عرفى ناسازگارى مضحکى دارد. 50
ساگرچه جاى دادنِ مور [Moore=] در طبقه ى فیلسوفان زبانى ممکنست وسوسه انگیز باشد, به وجه دقیقتر, باید او را طلیعه ى فلسفه ى زبانى تلقّى کرد. برجسته ترین نُماینده ى این فلسفه ویتگنشتاین متأخّر, مصنّف تحقیقات فلسفى (Philosophische Untersuchungen, که در 1945 به اتمام رسید و در 1953, پس از مرگ ویتگنشتاین, نشر یافت), است. آن دسته از فیلسوفان [دانشگاه] اکسفرد که افکارشان ارتباط کمابیش وثیقى با افکار ویتگنشتاین متأخّر دارند نیز به این فلسفه تعلّق دارند, گیلبرت رایل [Gilbert Ryle=], جان ال. آستین [John L. Austin], ایچ. ال. اى. هارت [H. L. A. Hart=], ایچ. پى. گرایس [H. P. Grice=], پى. اف. استراوسن [P. F. Strawson=], جِى. اَوْ. ارْمسُن [J. O. Urmson=], دیوید پیرز [David Pears=], استوارت همشر [Stuart Hampshire=], جى. جِیْ. وارناک [G. J. Warnock=], مایکل دامت [Michael Dummett=], الیزابت انسکم [Elizabeth Anscombe=], آر. ام. هر [R. M. Hare], آنتونى کوئینتن [Anthony Quinton=], و بسیارى دیگر. 51
میتوان گفت که انگیزه ها و توجّه عموم فیلسوفان زبانى به زبان عمدتاً معلول عقیده به این گزاره ها است:
1) هر که تعریف خوبى از زxس ـ یعنى پاسخ خوبى به پرسش: xسچیست؟ز ـ داشته باشد, در مقام تحقیق درباره ى x, در قیاس با کسى که فاقد چنان تعریفى ـ یعنى چنان پاسخى ـ است, کمتر در معرض اشتباه واقع میشود.
2) عرضه ى تعاریف الفاظى که به کار میبریم ابزار مهمّى است براى اینکه بتوانیم بحث و فحص را مثمر ثمر سازیم.
3) تعریف صحیح یک لفظ/اصطلاح اخلاقى میتواند ما را در یافتن راهى که از لحاظ اخلاقى درست باشد مَدَد رساند, و حال آنکه تعریف غیرصحیح ممکنست گمراهمان کند.
4) معرفتى مبتنى بر فهم عرفى وجود دارد که از هر نظریّه ى فلسفى اى یقینیتر و بیشتر ما انسانها از آن بهره مندیم و در زبان متعارف جلوه یافته است. فیلسوفى که در طلب یقین است باید در این معرفت تأمّلى همراه با دقّت و عنایت داشته باشد.
5) نظریّات فلسفى اى که با معرفت مبتنى بر فهم عرفى ما ناسازگارند کاذبند. بنابراین, ما میتوانیم, با توسّل به این معرفت, بسیارى از نظریّات نامعقول فلسفى را ردّ کنیم, از اشتباه بپرهیزیم, و خود را از چنگ مسأله نماها [pseudo-problems=] برهانیم.
6) با تحلیل معرفت مبتنى بر فهم عرفى خود, میتوانیم به حلّ مسائل مابعدالطبیعى, یا به دست یافتن به سَرِ نخهاى مهمّ حلّ این مسائل, امیدوار باشیم.
7) فلسفه یکسره مبتنیست بر تصورى نادرست از زبان متعارف و/یا عبارتست از استعمال نادرست این زبان.
8) زبان متعارف براساس تجارب نسلهاى بسیارى از انسانها, و کوششهاى آنان در جهت ارتباط کارآمد, ظهور, تحوّل, و رشد یافته است. بنابراین, روى هم رفته, این فرض موجَّهست که زبان متعارف, در قیاس با فلاسفه, به ملاحظات و نکات دقیقتر و ظریفتر و تفکیکها و تمییزهاى نیکوتر و اساسیتر دست یافته است, على الخصوص وقتى که سخن بر سر امور مربوط به زندگى عملى باشد.53
این هشت گزاره مورد وفاق عموم فیلسوفان زبانى اند, اما, البته, هر فیلسوف زبانى خاصّى ممکنست به یک یا دو یا چند گزاره ى دیگر نیز قائل باشد که انگیزه ى او در پرداختن به زبان شده باشد/باشند.54
فلسفه ى زبانى را ستحلیل زبانیز (زlinguistic analysisس) نیز مینامند. همچنین, سدر اکثر موارد, تفکیک قاطع میان فلسفه ى زبانى متعارف [ordinary language philosophy=] و فلسفه ى زبانى یا تحلیل زبانى کار دشوارى استز55 و, بنابراین, فلسفه ى زبانى متعارف را نیز میتوان همان فلسفه ى زبانى تلقى کرد.
2.3.2. فلسفه ى تحلیلى (analytical philosophy). اگر سفلسفه ى تحلیلیز را به معناى فلسفه اى بگیریم که منحصراً یا عمدتاً از تحلیل فلسفى (philosophical analysis) سود میجوید, از آنجا که یکى از اقسام تحلیل فلسفى تحلیلِ زبانیِ (linguistic analysis) گفتارِ فلسفى (philosophical discourse) است, میتوان گفت که فلسفه ى تحلیلى مَقْسَمِ فلسفه ى زبانى است یا, به عبارت دیگر, فلسفه ى زبانى یکى از اقسام فلسفه ى تحلیلى است. اما سفلسفه ى تحلیلیز را به معناى دیگرى نیز میتوان گرفت ـ و امروزه از این اصطلاح, غالباً, این معناى دیگر مراد است ـ که به آن معنا فلسفه ى تحلیلى مَقْسَم فلسفه ى زبانى نیست, بلکه مغایر و مخالف با آن است. به همین جهت, گفته اند: سفلسفه ى زبانى را نمیتوان شکل دیگرى از فلسفه ى تحلیلى یا رقیب فلسفه ى تحلیلى قلمداد کرد. 56 ما, در اینجا, با این معناى دوم سر و کار داریم.
فلسفه ى تحلیلى, در این معناى دوم, بیش و پیش از هر چیز, با فلسفه ى نظرى (speculative philosophy) تقابل دارد. شاید بتوان وجوه تقابل این دو نوع فلسفه را بدین صورت تصویر کرد:
1) فلسفه ى نظرى به مطالعه و تحقیق در باب آن عالم واقع که در وراى اندیشه و زبان وجود دارد میپردازد, و فلسفه ى تحلیلى به مطالعه و تحقیق در باب خود اندیشه یا زبان.
2) فلسفه ى نظرى از ابزارهایى که در اختیار انسان است استفاده میکند, و فلسفه ى تحلیلى این ابزارها را اصلاح و تند و تیز میکند تا بتوانند عالم واقع را درست وصف کنند.
3) فلسفه ى نظرى چیزى نو ابداع میکند, و فلسفه ى تحلیلى آنچه را به ما داده شده است به اجزاء مؤلّفه اش تجزیه میکند.
4) فلسفه ى نظرى نظریّه هایى عرضه میکند که صحیح یا ناصحیح اند, و فلسفه ى تحلیلى در باب مفهومسازى (concept formation) و نظریّه پردازى (theory construction) پیشنهادهایى میکند که ممکنست سودمند از کار درآیند و ممکنست درنیایند.
5) فلسفه ى نظرى به قلمرو علوم خاصّ تجاوز میکند, و فلسفه ى تحلیلى نمیکند
6) فلسفه ى نظرى از مخاطرات نظرى برکنار نیست, و فلسفه ى تحلیلى نسبتاً برکنار است.57
و امّا مهمّترین تقابل فلسفه ى تحلیلى با فلسفه ى زبانى در اینست که فلسفه ى تحلیلى , اگر نگوییم منحصراً, لااقلّ عمدتاً, با تحلیل منطقى (logical analysis) سر و کار دارد که مدّعیست که صورت منطقى صحیح جملات زبان متعارف را نشان میدهد, پاره اى از شیوه هاى سخن گفتن را محکوم به نادرستى میکند و براى آنها جایگزین میسازد و, بنابراین, روى هم رفته به زبان متعارف به چشم بدگمانى و حتّا انکار مینگرد, و حال آنکه فلسفه ى زبانى با تحلیل زبانى (linguistic analysis) سر و کار دارد, یعنى بر این است که فلسفه باید شیوه هاى عادى سخن گفتن را پاس بدارد و آنچه را در این شیوه ها مضمون و مستتر است تحلیل کند. فلسفه ى زبانى پاره اى از شیوه هاى سخن گفتن را از بیخ و بن ناموجّه نمیداند و محکوم نمیکند و در صدد برنمیاید که جانشین آنها شود.58 از همین روست که فیلسوفان زبانى نسبت به ساختن و پرداختن زبانهاى صورى (formalized languages), نسبت به منطق صورى, و نسبت به کلّ شیوه ى ریاضى تفکّر موضع نقد یا انکار دارند و ویتگنشتاین متأخّر با این اندیشه ى فرگه (Frege) و راسل(Russell), که وظیفه ى فلسفه اینست که صورتگرایى منطقى را جانشین زبان متعارف کند, میستیزید و معتقد بود که زبان متعارف, به همین صورتى که هست, کاملاً بى عیب و ایراد است و مطالعه ى زبانهاى صورى و منطق صورى هم باید از فلسفه به ریاضیّات انتقال یابد.59
سفلسفه ى تحلیلى زمانى پا به جهان گذاشت که ویتگنشتاین, به سال 1912, به [دانشگاه] کیمبریج گام نهاد تا در محضر راسل تعلّم کند و, چنانکه بعداً معلوم شد, بر او تأثیر عظیمى بگذارد. در میان دو جنگ [جهانى], فلسفه ى تحلیلى از طریق نفوذ نوشته هاى راسل و Tractatus Logico-Philosophicus [=رساله ى منطقى ـ فلسفى] خود ویتگنشتاین (1922) بر فلسفه ى بریتانیا سیطره یافت. 60 بدین قرار, همان طور که ویتگنشتاین متأخّر برجسته ترین نُماینده ى فلسفه ى زبانى است, ویتگنشتاین متقدّم نیز, اگر نگوییم بنیانگذار, بارى, شاخصترین سخنگوى فلسفه ى تحلیلى است, اگرچه گوتلوپ فرگه (Gottlob Frege), ریاضیدان و فیلسوف آلمانى (1925ـ 1848), برتراند راسل (Bertrand Russell), فیلسوف و منطقى بریتانیایى (1970ـ1872) و جورج ادوارد مور (George Edward Moore), فیلسوف انگلیسى (1958ـ1873), پیش از ویتگنشتاین, و رودولف کارناپ (Rudolf Carnap), فیلسوف آلمانى تبار امریکایى (1970ـ1891), پس از او, سهم عظیمى در این فلسفه دارند.61
اینک که طرح اجمالى اى از دانشهاى زبانى در نظر داریم, وقت آن است که ببینیم که مبحث لفظى علم اصول فقه مسلمین در کجاى این طرح جاى میگیرند.
پی نوشتها:
1. پنج تعریف مذکور, بترتیب, از صفحات3,4,4,6, و6 کتاب زیر نقل شده اند:
Lyons, John, Language and Linguistics: An Introduction (Cambridge: Cambridge University Press, 1990).
نویسنده ى کتاب در باب هریک از این پنج تعریف ملاحظات و نکات ایضاحى و نقدى اى آورده است. بنگرید به صفحات 8 ـ3 کتاب.
2. Buchler, Justus (ed.) Philosophical Writings of Peirce (New York: Dover, 1955), p.98.
3. بنگرید به: سوسور, فردینان دو, دوره زبان شناسى عمومى, ترجمه کورش صفوى, چاپ اوّل, انتشارات هرمس, 1378, ص4ـ23; و سوسور, فردیناند دو, درسهاى زبانشناسى همگانى, ترجمه نازیلا خلخالى, چاپ اوّل, نشر و پژوهش فرزان, 1378, ص45. نگارنده, خود, ترجمه ى فارسى محمّد نبوى را از این قطعه نقل کرده است: گیرو, پى یر, نشانه شناسى, ترجمه ى محمد نبوى, چاپ اوّل, مؤسّسه انتشارات آگاه, 1380, ص14.
4. بنگرید به: دوره زبان شناسى عمومى, ص24; و درسهاى زبانشناسى همگانى, ص45. نگارنده این عبارت را از نشانه شناسى, ص14 نقل کرده است.
5. بنگرید به: نشانه شناسى, ص15.
6. بنگرید به: دوره زبان شناسى عمومى, ص8 ـ 95 و درسهاى زبانشناسى همگانى, ص ص5 ـ 103.
7. Buchler, Justus (ed.), op. cit., p.99.
8. Malmkjaer, Kirsten, زSemioticsس in Malmkjaer, Kirsten (ed.) The Linguistics Encyclopedia, 2nd edition (London and New York: Routledge, 2004), p.466.
9. ibid., p.101.
براى بحث و تفصیل بیشتر این تقسیم دوم, بنگرید به:
ibid., pp. 102-3 and 104-15.
10. ibid., p.104.
11. ibid., p102.
12. Malmkjaer, Kirsten, op. cit., p.467.
13. Buchler, Justus (ed.), op. cit., p.112.
14. بنگرید به: دوره زبان شناسى عمومى, ص24 و درسهاى زبانشناسى همگانى, ص ص6 ـ 45. نگارنده ترجمه ى محمد نبوى را نقل کرده است: نشانه شناسى, ص14.
15. Malmkjaer, Kirsten, op. cit., pp. 465-6.
16. Howatt, Tony, زIntroductionس in Malmkjaer, Kirsten(ed.), op. cit., p.XXV.
17. ibid. and Lyons, John, op.cit., p.37.
18. Lyons, John, op. cit., pp. 1 and 37.
19. Howatt, Tony, op. cit., p.XXViii.
20. به نقل از: Howatt, Tony, op. cit., p.xli.
نیز بنگرید به: دوره زبان شناسى عمومى, ص10 و درسهاى زبانشناسى همگانى, ص33.
21. براى تقسیمبندیهاى چهارگانه ى زبانشناسى, عمدتاً, از این منبع سود جسته ام:
Lyons, John, op.cit., pp.34-7.
22. براى اطلاع تفصیلى تر بر ستجزیه ى دوگانهز بنگرید به: مارتینه, آندره, مبانى زبانشناسى عمومى: اصول و روشهاى زبانشناسى نقشگرا, ترجمه ى هرمز میلانیان, چاپ اوّل, انتشارات هرمس, 1380, ص8 ـ21.
23. براى تعریف واج و تکواژ بنگرید به: نجفى, ابوالحسن, مبانى زبان شناسى و کاربرد آن در زبان فارسى, چاپ دوم, انتشارات نیلوفر, 1371, ص ص33ـ26.
24. براى اطلاع بر اصول و مبانى آواشناسى عمومى, به زبان فارسى, بنگرید به: حق شناس, على محمّد, آواشناسى (فونتیک), چاپ دوم, انتشارات آگاه, 1369. البتّه, نویسنده ى این کتاب, در عین حال که میپذیرد که سناچار پژوهشهاى زبانى را باید با مطالعه آواهاى زبان آغاز کرد. پس آواشناسى را باید در شمار مقدمات زبانشناسى دانست که مطالعه آن شرط آغازى پژوهشهاى زبانى استز و نیز سآواشناسى یکى از علوم وابسته به علم زبانشناسى استز, قبول نمیکند که این علم سبخشى از علم زبانشناسیز به حساب آید. بنگرید به: ص14ـ13 کتاب.
25. براى اطلاع بر اهمّ مباحث سه زیررشته ى ریختشناسى, بنگرید به:
McCarthy, Michael J., زMorphologyس in Malmkjaer, Kirsten (ed.), op. cit., pp.357-61.
26. براى اطلاع تفصیلى بر واژه هاى شفاف و تیره, به زبان فارسى, بنگرید به: باطنى, محمدرضا, درباره زبان, چاپ اوّل, مؤسسه ى انتشارات آگاه, 1367, مقاله ى ششم, ص ص47ـ117.
27. براى ذکر اهمّ مباحث معناشناسى از دو اثر زیر بهره جُسته ام:
Malmkjaer, Kirsten, زSemanticsس in Malmkjaer, Kirsten (ed.), op. cit., pp.455-65.
Palmer, F. R., Semantics: A New Outline (Cambridge: Cambridge University Press, 1976)
28. Morris, Charles, Foundations of the Theory of Signs (Chicago; The University of Chicago Press, 1938), p.35.
29. در سرتاسر بندهاى 2.1.2 و 3.1.2 از این اثر بهره ى فراوان برده ام:
Verschueren. Jef, Understanding Pragmatics (London: Arnold, 1999), pp.1-11 and 17-51.
براى اطلاع تفصیلیتر بر زبانشناسى و زیررشته هاى آن رجوع به این دو اثر نیز توصیه میشود: Lyon, John, op.cit.
Bolinger, Dwight, Aspects of Language, 2nd edition (New York: Harcourt Brace Jovanovich, 1975)
دو کتاب زیر, نیز, به زبانى ساده, بترتیب, اهمّ مباحث معناشناسى و کاربردشناسى را توضیح میدهند:
Gregory, Howard, Semantics, (London and New York: Routledge, 2000).
Peccei, Jean Stilwell, Pragmatics (London and New York: Routledge, 1999).
از آثار مهمّ راجع به زبانشناسى عمومى, فقط سه اثر به وجهى نیکو به زبان فارسى ترجمه شده اند: سایپر, ادوارد, زبان: درآمدى بر مطالعه سخن گفتن, ترجمه على محمد حق شناس, چاپ اوّل, انتشارات سروش, 1376, مارتینه, آندره, مبانى زبانشناسى عمومى, و بلومفیلد, لئونارد, زبان, ترجمه على محمّد حق شناس, چاپ اول, مرکز نشر دانشگاهى, 1379 این کتاب از بهترین آثار راجع به تاریخ زبانشناسى است: روبینز, آر.اچ., تاریخ مختصر زبانشناسى, ترجمه على محمد حق شناس, چاپ اول, نشر مرکز, 1370. در باب تاریخ زبانشناسى, نیز بنگرید به: واترمن, جان تى., سیرى در زبانشناسى, ترجمه فریدون بدره اى, چاپ اول, شرکت سهامى کتابهاى جیبى, 1347.
این کتاب بعضى از مسائل مربوط به زبان و زبانشناسى را به آسانیابترین وجهى آموزش میدهد: هال, رابرت ا., زبان و زبانشناسى, ترجمه دکتر محمدرضا باطنى, چاپ دوم, مؤسسه انتشارات امیرکبیر, 1363.
مبانى زبان شناسى و کاربرد آن در زبان فارسى بهترین کتابى است که در زمینه ى زبانشناسى عمومى, به زبان فارسى, تألیف شده است. براى اطلاع بر نقاط قوّت این کتاب, بنگرید به: حق شناس, على محمد,مقالات ادبى, زبانشناختى, چاپ اول, انتشارات نیلوفر, 1370, آخرین مقاله (ص ص39ـ321)
30. بنگرید به:
Malmkjaer, Kirsten, زPhilosophy of Languageس in Malmkjaer, Kirsten (ed.), op. cit., p.393.
31. Malmkjaer, Kirsten, زSemanticsس p.455.
32. Quine, Willard Van Orman, From a Logical Point of View: 9 Logico-Philosophical Essays, 2nd edition, (New York: Harper and Row, 1953), p.130.
33. Blackburn, Simon, زProblems of the Philosophy of Languageس in Honderich, Ted (ed.) The Oxford Companian to Philosophy (Oxford University Press, 1995), p.458.
34. Lycan, William G., زPhilosophy of Languageس in Audi, Robert (ed.) The Cambridge Dictionary of Philosophy, 2nd edition (Cambridge: Cambridge University Press, 2001), p.673.
35. Alston, William, P., Philosophy of Language (N.J.: Prentice Hall, 1964), pp.11-2.
36. در باب تقسیمات هممعنایى, از جمله, بنگرید به: Lyon, John, op. cit., pp.148-51
37. بترتیب, برگرفته از صفحات 116, 169, 413, 450, و 508 این کتاب: شاپور, پرویز, قلبم را با قلبت میزان مى کنم: کاریکاتور, چاپ اول, انتشارات مروارید, 1384.
38. براى اطلاع اجمالى بر پاره اى از این نظریات بنگرید به: Alston, William, P., op. cit.
و براى اطلاع تفصیلى به:
Misak, C. J., Verificationism: Its History and Prospects (London and New York: Routledge, 1995).
39. جامعترین کتاب, به زبان انگلیسى, در باب تحلیلیّت این اثر است:
Harris, J. F. and Severens, R. H. (eds.) Analycity (Quadrangle Books, 1970).
40. بنگرید به: Kirwan, Christopher, زentailmentس in Honderich, Ted, op.cit., p.237.
41. در این باره, از جمله, بنگرید به: کریپکى, سول اِى. نام گذارى و ضرورت, ترجمه ى کاوه لاجوردى, چاپ اول, انتشارات هرمس, 1381.
42. در باب نظریات صدق, رجوع به این کتابها توصیه میشود:
Blackburn, Simon and Simmons, Keith (eds.), Truth (Oxford: Oxford University Press, no date).
Soames, Scott, Understanding Truth (Oxford: Oxford University Press, 1997).
Hoaek, Susan, Philosophy of Logics (Cambridge: Cambridge University Press, 1980), ch.7.
Blackburn, Simon, Spreading the Word: Groundings in the Philosophy of Language (Oxford: Oxford University Press, 1983), ch.7 and 8.
43. در باب مباحث مربوط به این فقره, بنگرید به: کریپکى, سول, اِى., همان منبع, و نیز به:
Evans, Gareth, The Varieties of Reference, edited by John McDowell (Oxford: Oxford University Press, 1982), especially Part One.
Makin, Gideon, The Metaphysicians of Meaning: Russell and Frege On Sense and Denotation (London and New York: Routledge, 2000).
Wettstein, Howard, Has Semantics Rested on a Mistake? and Other Essays, (Stanford: Stanford University Press, 1991).
44. براى اطلاع بر پاره اى از این مسائل, بنگرید به:
Allan, Keith, Natural Language Semantics (U.K.: Blackwell, 2001) pp.45-64.
45. براى اطلاع بر پاره اى از این مسائل بنگرید به:
Copi, Irving M., Introduction to Logic, 6th edition (New York: Macmillan Publishing Co., 1982), chs. 8 and 10.
Copi, Irving M., Symbolic Logic, 5th edition (New York: Macmillan Publishing Co., 1979), ch.4.
Bonevac, Daniel, Deduction: Introductory Symbolic Logic, 2nd edition, (USA: Blackwell, 2003), ch.5-8.
46. در باب این مبحث, از جمله, بنگرید به:
Verschueren, Jef, op. cit., pp.18-22.
Lyon, John, op. cit., pp.168-70.
47. در باب این مبحث, بهترین آثار عبارتند از:
Austin, J. L., How to Do Things with Words (Oxford: Oxford University Press, 1962)
Searle, John R., Speech Acts: An Essay in the Philosophy of Language (Cambridge: Cambridge University Press, 1969).
Searle, John R., Expression and Meaning: Studies in the Theory of Speech Acts (Cambridge: Cambridge University Press, 1979).
نیز, بنگرید به: Verschueren, Jef, op. cit., pp.22-5
هرچند, نویسنده ى کتاب اخیر, مَقْسَمِ اِخبارى, تحریکى, التزامى, وصف الحالى, و ایجادى را افعال گفتارى میداند, نه افعالِ گفتاریِ در بیانى; و این, به گمان راقم این سطور, خطا و خِلافِ نصِّ سخنِ خود سِرل است (بنگرید به: Searle, John R., Expression and Meaning, p.12). ضمناً الفاظِ سافعال بیانیز, سافعال دربیانیز, سافعالِ با بیانیز, ساخباریز, ستحریکیز, سالتزامیز, سوصف الحالیز, و سایجادیز از برساخته هاى راقم این سطوراند.
48. بهترین آثار, در باب این مبحث,عبارتند از:
Grice, Paul, Studies in the Way of Words (Cambridge, MA: Harward University Press, 1979).
Blakemore, D., Understanding Utterences: An Introduction to Pragmatics (Oxford: Blackwell, 1992).
49. براى اطلاع تفصیلى تر بر مباحث فلسفه ى زبان, از جمله, بنگرید به:
Blackburn, Simon, Spreading the Word Alston, William p., op.cit.
Taylor, Kenneth, Truth and Meaning: An Introduction to the Philosophy of Language (Oxford: Blackwell, 1998).
Devitt, Michael and Sterelny, Kim, Language and Reality: An Introduction to the Philosophy of Language (Oxford: Basil Blackwell, 1987).
در خصوص معنا, بنگرید به:
Lance, Mark Norris and OصLeary-Hawthorne, John. The Grammar of Meaning: Normativity and Semantic Discourse (Cambridge: Cambridge University Press, 1997).
Cohen, L. Jonathon, The Diversity of Meaning (London: Methuen and Co. Ltd, 1962).
Parkinson, G. H. R. (ed.), The Theory of Meaning (Oxford: Oxford University Press, 1978).
و در خصوص ارجاع یا حکایت, بنگرید به:
Recanati, Francois, Direct Reference: From Language to Thought (Oxford: Blackwell, 1997).
50. Quinton, زLinguistic philosophyس in Honderich, Ted (ed.), op.cit., p.489.
51. Wedbery, Anders, A History of Philosiphy (Oxford: Clarendon Press, 1984), Vol.3, From Bolzano to Wittgenstein, p.313.
52. البته, مراد فیلسوفان زبانى از ستعریفز تحلیل معنا یا تحلیل کاربرد یک لفظ است.
53. در تنظیم این فهرست هشتگانه از این کتاب بهره برده ام:
Wedbery, Anders, op.cit, Vol.1: Antiquity and the Middle Ages, Ch.IV, and Vol.3: From Bolzano to Wittgenstein, Ch.IX.
54. براى آشنایى بیشتر با فلسفه ى زبانى, رجوع به این کتابها توصیه میشود:
Katz, Jerrold J., Linguistic Philosiphy: The Underlying reality of Language and Its Philosiphical (London: George Allen and Unwin Ltd., 1971).
Passmore, J. A., A Import Hundred years of Philosophy (Londen: Penguin Books, 1975), ch.18 (pp.424-65)
Wedberg, Anders, op.cit., Vol.3, ch.IX
در نقد فلسفه ى زبانى, رجوع شود به:
Ressell, B., My Philosiphical Development (London: George Allen and Unwin, 1959), final chapter.
Mundle, C.W.K., Critique of Linguistic Philosiphy (Oxford: Oxford University Press, 1970).
55. Angeles, Peter A., The Harper Collins Dictionary of Philosiphy, 2nd edition (New York: Harper Collins, 1992), p.216.
56. Quinton, op.cit., p.489.
57. این شش وجه تقابل را از این اثر نقل کرده ام: Wedberg, Anders, op. cit., Vol.3, p.35
58. در این باره, بنگرید به:
Lacey, A. R., A Dictionary of Philosiphy, 3rd edition (London: Routledge and Kegan Paul, 1996), pp.253-4.
59. بنگرید به: Wedberg, Anders, op. cit., Vol.3, p.316
60. Quinton, زAnalytic Philosiphyس in Honderich, Ted (ed.), op. cit., pp.28-9.
61. براى اطلاع تفصیلى تر بر فلسفه ى تحلیلى, بنگرید به:
Wedberg, Anders, op. cit., Vol.3, especially pp.33-50.
Passmore, John, Recent Philosophers (La Salle: Open Court Publishing Company, 1985).
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1384 / شماره 37 و 38، بهار و تابستان ۱۳۸۴/۵/۰۰
نویسنده : مصطفی ملکیان
نظر شما