در باب ترجمه و گارسیا مارکز
روزنامه شرق، شنبه ۶ دی ۱۳۸۲ - ۴ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۲۷ دسامبر ۲۰۰۳
ادیت گروسمن - ترجمه امید نیک فرجام :آن چه می خوانید متن سخنرانی ادیت گروسمن در مراسم بزرگداشتی است که انجمن «پن» (قلم) برای تجلیل از گابریل گارسیا مارکز در ۵ نوامبر ۲۰۰۳ در نیویورک برگزار کرد. گروسمن از مترجمان برجسته آثار نویسندگان آمریکای جنوبی به زبان انگلیسی است. مقاله «چالش» نوشته مارکز که چندی پیش در همین صفحه خواندید از ترجمه های او بود.
رالف مانهایم، مترجم بزرگ زبان آلمانی، مترجم را به بازیگری تشبیه کرده است که مانند نویسنده، اگر آن نویسنده به انگلیسی حرف بزند، سخن می گوید. قیاس پیچیده و تحریک آمیزی است، چون چیزی در آن لحاظ شده که همیشه آن طور که باید و شاید واضح و روشن نیست، دست کم برای بسیاری از منتقدان و ریویو نویسان که بالا ترین تعریف شان از ترجمه «یکدست» بودن آن است. اگر جسارتاً بخواهم لعن و نفرینی را که در این تعریف آبکی به زحمت پنهان شده ترجمه کنم، باید بگویم مقصود اصلی شان این است که مترجم با فروتنی تمام خود را نامریی کرده است، هدفی دشوار و توانفرسا که فقط وقتی مطلوب و دلنشین است که ما مسئول برج بابل و تمامی عواقب ناراحت کننده اش برای نوع بشر باشیم.
وفاداری مطمئنا بالاترین هدف ماست، ولی ترجمه که کپی برداری با کاغذ کالک که نیست. ترجمه عملی است توام با تفسیر انتقادی. می خواهم بر امری بدیهی و روشن تاکید کنم: هر زبانی تاریخی منحصر به فرد و مفصل پشت سرش دارد، و هیچ دو زبانی، به رغم تمامی پیوند های فرهنگی و سنتی، کاملا بر هم منطبق نیستند. دو زبان می توانند به واسطه ترجمه به یکدیگر پیوند بخورند، مثل عکس که حرکت و سکون را به هم پیوند می زند، اما فرض این که ترجمه یا عکاسی، و یا از این جنبه بازیگری، به معنای دقیق کلمه کیفیت تصویری یا بازنمودی دارند ریایی بیش نیست. وفاداری مقصود عالی و اصیل ماست، اما ربط چندانی به معنای حقیقی و تحت اللفظی ندارد. ترجمه می تواند به لحن و ضرباهنگ و نیت، و به معنا وفادار باشد. ترجمه به سختی می تواند به واژگان یا نحو وفادار باشد، چرا که این عناصر خاص هر زبان اند و انتقال ناپذیر.
مترجمان به منظور بازسازی معنا برای خوانندگانی جدید باید تلاش کنند از دروازه متن پا به ذهن نویسنده اول بگذارند- سعی کنند دنیا را از نگاه دیگری ببینند و تعبیر زبان شناختی آن دنیا را به زبانی دیگر ترجمه کنند. هر چه متن اصلی بهتر باشد، این فرایند نیز مهیج تر و چالش برانگیزتر خواهد بود و مطمئن باشید تلاش برای ورود به ذهن گارسیا مارکز نهایت چالش و هیجان را برای مترجم دربردارد. تازه ترین کتاب او، زیستن برای قصه گفتن، اولین جلد از زندگی نامه ای سه جلدی است، گرچه شک ندارم عده ای اصرار خواهند کرد که این کتاب داستانی بیش نیست، درست مثل گزارش آدم ربایی که وقتی چاپ شد عده ای مخصوصا در انگلیس چنین تصوری پیدا کردند، و عده ای که به هر حال خبره این کارند از باور این که این کتاب گزارشی تحقیقی است سرباز زدند. دلیل احتمالی واکنش و سوء برداشت آنها در زیستن برای قصه گفتن مشخص شده است: گارسیا مارکز در چندین شرح و تفسیر بسیار جالب توجه نشان داده که میان حرفه روزنامه نگاری و نوشتن داستان تمایز چندانی نمی بیند. بی شک او حقیقت و تخیل یا واقعیت و خیال را با هم خلط نکرده و قصد بازی با کلمات را هم نداشته است. او در خاطراتش بارها و بارها به حوادث و موقعیت هایی اشاره می کند که به این دلیل برای خواننده آشنایند که در آثار داستانی با شکل و ظاهری دیگر آمده اند. اما مهم تر از رخدادها و وقایعی که او از چنته تجاربش بیرون کشیده تکنیک روایت گزارشی گارسیا مارکز است که در واقع نقطه مشترک این هر دو گونه نوشتن است.
مارکز استاد مشاهده فیزیک و عناصر بیرونی است: سطح، ظاهر، واقعیت بیرونی، کلماتی که به زبان می آیند- و همه آن چیزهایی که مشاهده گری توانا می تواند ببیند. او تقریبا هیچ اشاره ای به حالات ذهن، انگیزه ها، عواطف و واکنش های درونی نمی کند، بلکه آنها را به مهارت و علاقه خواننده به استدلال و استنتاج وامی گذارد. به بیان دیگر، گارسیا مارکز دیدگاه ناظر بی طرف و نامریی را به مهم ترین جنبه سبک روایی اش در داستان و غیرداستان تبدیل کرده، و از آن به شکلی خیره کننده بهره می گیرد. این جنبه نه فقط خوانندگان را وامی دارد با ایستادن در کنار آن ناظر بی طرف در روایت مشارکت کنند، بلکه به نظر من یکی از تمهیدات او برای کشیدن خط بطلان بر سانتی مانتالیسم و حفظ فقط آن دسته از کنش هایی است که پیامد احساس و عاطفه و گه گاه شور و عشق اند. ترجمه آثار بسیار گویا و هنرمندانه «استاد» باعث افتخار و سروری وصف ناپذیر است. به خاطر کتاب هایت از تو متشکرم، گابو!
نظر شما