موضوع : پژوهش | مقاله

اهل بیت (علیهم السلام) و تأویل قرآن

با گذار در بوستان احادیث اهل بیت (علیهم السلام) براى کشف روش هاى تفسیر، با دو شیوه متفاوت روبه رو مى شویم:
الف روش هاى عمومى مورد استفاده مفسّران؛ 1
ب. روش هاى ویژه اهل بیت (علیهم السلام).
به نظر مى رسد در بخش فراگیر روایات تفسیرى، شیوه ویژه و روش منحصر به فرد به کار گرفته شده است. به بیان دیگر، ائمه اطهار (علیهم السلام) با توجه به ویژگى هاى خاص و برخوردارى از مواهبى همچون علم غیب و مقام منیع عصمت، به تبیین و تفسیر این نوع آیات پرداخته اند که گسترش و تسرّى آن به دیگران غیرعلمى، بلکه ناحق به نظر مى رسد و آن عبارت است از چهار نوع تفسیر ویژه:
الف. تفسیر باطنى و تأویل؛
ب. تفسیر به اخبار غیبى؛
ج. تفسیر مجملات قرآن؛
د. تفسیر تطبیقى (مصداق انحصارى).
چگونگى غیرقابل گسترش بودن این روش ها و راز فراگیر نبودن آن ها در بخش هاى واپسین خواهد آمد.


تفسیر باطنى و تأویل قرآن
یکى از آموزه هاى اهل بیت (علیهم السلام) در شیوه تفسیر قرآن، که از روایات به دست مى آید، گشودن دریچه اى نو و هماهنگ با زمان به نام «تأویل» است که در پرتو این روش، شهرى از علم را بنیان نهاده و هزاران ناگفته را از نهان عیان ساخته و آن را به رایگان براى بهره مندى در اختیار همگان قرار داده اند و گمان مى رود این آموزه عترت (علیهم السلام) که داراى معناى روشن و آشکارى است، به دلیل کاربردهاى مختلف و اظهارات ناآگاهان و آمیختگى اصطلاحات با یکدیگر غبارى از ابهام بر آن نشسته، تا آن جا که در تبیین مفاد واژه «تأویل»، دانشمندان علوم قرآن و تفسیر، افزون بر ده نظریه را2برشمرده اند. ولى بر ماست که در میان روایات، به جستوجوى حقیقت تأویل برآییم که به گونه آشکار به آن پرداخته شده و بر آن اصرار و تأکید گردیده است و کشف این حقیقت جز با همراه ساختن واژه ها و حقایقى دیگر همچون ظاهر، باطن، تنزیل و تفسیر امکان پذیر نیست. در مرحله اول، به تبیین تأویل نصوص اهل بیت (علیهم السلام) خواهیم پرداخت و سپس در پى همخوانى آن با مفاد آیات قرآنى برمى آییم.

مبناى اهل بیت (علیهم السلام) در تفسیر قرآن
از مجموعه روایات درباره تفسیر، مى توان به یک موضوع اصلى در دو سطح متفاوت در برداشت و تفسیر قرآن دست یافت:
تفسیر ظاهرى قرآن (تفسیر در سطح ظاهر یا محکم و یا تنزیل)؛
تفسیر باطنى قرآن (متشابه یا تأویل).
از این دو تعبیر که به آن ها در روایات تصریح گردیده است، به دست مى آید که فهم و تفسیر آن به دو سطح متمایز امکان پذیر است:
1. سطح ظاهرى که قابل بهره بردارى براى همگان است و هر که از دانش کافى در اصول برداشت و محاورات برخوردار باشد، به میزان احاطه علمى خود از معارف قرآنى سیراب خواهد گشت.
2. سطح باطنى که غیر همگانى و مختص اهل بیت (علیهم السلام) است؛ چرا که شرط رسیدن به این سطح معرفت، رسوخ در علم مى باشد و این کمال، فقط در ذات مقدّس آنان قرار دارد. به دلیل آن که اثبات وجود دو سطح تفسیر ارتباط تنگاتنگى با واژه هایى همچون تأویل، محکم، متشابه، ظاهر، باطن و تنزیل دارد، به ناچار طرح روایاتى که به این موضوع ها پرداخته اند ضرورى به نظر مى رسد، که هدف از آن بررسى این مسائل است:

الف. مفهوم «تأویل»
واژه «تأویل» در فرهنگ لغت، به معناى رجوع و بازگشت و برگرداندن است، و در اصطلاح مفسّران گذشته، مترادف با تفسیر و گاه به جاى یکدیگر به کار رفته اند. در نزد متأخّران، آن ها متباین با یکدیگر و گاه تفسیر کاربردى اخصّ از تأویل داشته است. در قرآن نیز 17 بار در مورد قرآن و غیر آن با معانى گوناگون و متعددى جلوه کرده است و در آموزه هاى اهل بیت (علیهم السلام) با سه معناى متفاوت از آن روبه رو مى شویم:
الف. ذکر مفاهیم دور و یا لوازم غیر بیّن، اما همسو با الفاظ با تکیه بر یکى از انواع دلالت ها؛ همچون دلالت اقتضا، تنبیه، ایما، اشاره و یا اعتماد و با شیوه کنایى و ذکر معانى استعارى و غیرظاهرى و با پیوند دادن قراین گسسته همچون ارجاع متشابه به محکم.
ب. کشف واقعیتى حقیقت دار، اما بیگانه از الفاظ بر پایه دانش ویژه؛ همچون غیب و رسوخ علمى.
ج. تعیین حدّ نهایى مفاهیم قرآن و پیش بینى آن در ظرف زمانى آینده.
به دلیل آن که تفسیر «کشف واقع (الفاظ) بر مبناى قواعد و اصول محاوره عقلایى عرب» است، در برخى موارد، با واژه «تأویل» در سرنوشت با هم مشترک و مترادف مى گردند؛ چرا که تأویل در بخش اول از آموزه اهل بیت (علیهم السلام) از سنخ مفاهیمى است که در حوزه الفاظ بوده و همسو با معانى است که از لوازم دلالت التزامى مى باشد که خود از اقسام دلالت لفظى و یا از سنخ معانى استعارى است و یا از قراین پیوسته و ناپیوسته اى است که ظهور تصدیقى کلام بر آن متوقف است و همه این موارد در قلمرو الفاظ، مفاهیم و معانى و هماهنگ با اصول محاوره اى مى باشند که در طول معانى هستند.
گرچه این ها در برخى روایات از معانى بطنى به شمار آمده، در حوزه تأویل محسوب مى گردند، اما هرگز به معناى دور از دسترس بودن عقل بشر نمى باشند، با این که پنهان بوده و کشف آن ها نیازمند داشتن ظرفیت مناسب علمى براى تأویلگر و به کار بردن قواعد آن مى باشد؛ زیرا نباید پنداشت معارف قرآن در یک سطح قرار دارند، بلکه در ظهور و خفا متفاوتند و ظهور آن نیز به یک منوال نمى باشد و چه بسا بخشى از معارف که از لایه هاى متعدد استحصال مى گردد و براى گروهى به دلیل عدم آگاهى، بطن به شمار آید، در حالى که آگاهان آن را معانى آشکارى براى مفاهیم قرآنى قلمداد مى نمایند و این گونه مفاهیم و معانى را براى آیات نباید امرى غیرممکن و دور از دست یابى دانست، گرچه به دشوارى آن نیز باید آگاه بود.
اما دو معناى دیگر تأویل از سنخ مفاهیم و الفاظ نبوده، بلکه از تفسیر، با وجوهى ممتاز مى گردند و قلمرو آن معارف باطنى خواهند بود که دانش آن ها اختصاصى بوده، در اختیار راسخان در علم و معصومان (علیهم السلام) قرار دارد.
در نتیجه، حقیقت واژه «تأویل» در قلمرو مشترک با تفسیر (همسو با الفاظ) آن خواهد شد که تأویلگر با تکیه بر قواعد، هر یک از مفاهیم قرآنى را به مدار اصلى خود برگردانده، آن را به جایگاه اصلى خود بازمى گرداند؛ مانند آن که متشابه را به محکم و یا قرینه را به ذوالقرینه پیوند مى دهد و همه این ها مثل آن است که ضمیر مرجع اصلى خودش را پیدا کند.

ب. آموزه «ظاهر» و «باطن»
دو مفهوم «ظاهر» و «باطن» ریشه در مکتب اهل بیت (علیهم السلام) دارند. گرچه از این دو در قرآن نامى برده نشده است، اما از برخى مفاهیم دیگر همچون «تأویل» مى توان آن ها را اصطیاد نمود. احادیث در خصوص ظاهر و باطن، هم در کتب شیعه و هم سنّى نقل شده اند که این اخبار به چند دسته تقسیم مى شوند:
قرآن ظاهر و باطن دارد و این ها در مقام آیات قرآن مشمول دارند.
ظاهر و باطن متفاوت هستند.
ظاهر قرآن زیبا و باطن آن ژرف و ناپیداست.
قرآن بطنى متکثّر و شاید تا بى نهایت و ظاهرى نیز متعدد دارد.
یکى از مراتب معنا و فهم در کنار حدّ و مَطْلع، ظاهر و باطن است.
این مجموعه اخبار، که با الفاظ متفاوت، هماهنگ با آنچه در متون اهل سنّت آمده مى باشند، بر فرض صحّت سند، فقط اصل ویژگى ظاهر و باطن قرآن را اثبات مى کنند و این که هریک از مفاد ظاهر و باطن به برخى خصوصیات همچون تکثّر، عمق و ژرف آراسته مى باشند، اما چیستى هرکدام از این ها نیازمند دسته دیگرى از اخبار است که تصویرى روشن از این دو حقیقت را گزارش دهد و خوشبختانه در این باره که پایه اساسى تعریف مى باشد، روایات معتبرى وجود دارند که به این مهم پرداخته اند؛ از جمله آن که محمدبن حسن صفّار به روایت معتبر از فضل بن معیار روایت کرده است که وى گفت از امام باقر (علیه السلام) پرسیدم: معناى این روایت (نبوى) چیست که «ما فى القرآنِ آیةٌ إلاّ و لها ظهرٌ و بطن»؛ هیچ آیه اى در قرآن نیست، مگر این که ظاهر و باطنى دارد؟
امام (علیه السلام) فرمودند: «معناى آن این است که ظهر قرآن تنزیل است و بطن آن تأویل. برخى تأویلات قرآن سپرى شده اند و برخى دیگر هنوز به وقوع نپیوسته اند. قرآن همانند خورشید و ماه، گردش و جریانش استمرار دارد. هرگاه تأویل چیزى در قرآن مشخص گردید، بر مردگان همان گونه منطبق خواهد گردید که بر زندگان؛ چنان که خداوند فرموده است: تأویل قرآن را جز خداوند و راسخان در علم کسى نمى داند، ما تأویل قرآن را مى دانیم.»3
این روایت افزون بر اعتبار در میان روایات آمده درباره ظاهر و باطن، ابهام در اخبارِ دسته اول را برطرف مى سازد؛ چرا که آن روایات فقط از اصل داشتن ظاهر و باطن براى آیات قرآن گزارش شده، اما این روایت ظاهر را بر تنزیل و باطن را بر تأویل منطبق ساخته است و در حدّ یک گام ما را به چیستى ظاهر و باطن نزدیک مى سازد، گرچه در کنار این روشنگرى، با مجهول دیگرى به نام «تنزیل و تأویل» روبه رو مى شویم. اما با دقت نظر بیش تر و تیزبینى در فقرات دیگر روایت، به پاسخ این مجهول نیز مى توان دست یافت؛ زیرا امام (علیه السلام) به تبیین تأویل پرداخته، مى فرمایند: تأویل همان حوادث، واقعیت هاى خارجى و حقایق عینى است که برخى از آن حوادث همان وقایع عصر رسالت و زندگى پیشینیان است که دوران آن سپرى مى گردد و برخى از رخدادها در بسترزمان در آینده جریان خواهند داشت که مفاد آیات قرآن بر همه این ها قابل انطباق است و این همان تأویل یا بطن قرآن است.
وانگهى، در این روایت، معناى «تأویل» و انطباق آن بر بطن به دست آمد، اما چیستى تنزیل روشن نگردید که پاسخ این پرسش را نیز مى توان در روایت دیگرى از امام محمدباقر (علیه السلام) به دست آورد. شیخ صدوق به سند خود از مهران بن اعین روایت کرده است که از امام باقر (علیه السلام) درباره ظهر و بطن قرآن سؤال کردم، ایشان فرمودند: «ظهر قرآن کسانى هستند که قرآن درباره آن ها نازل شده و بطن قرآن کسانى هستند که همان کردار آنان را داشته باشند و آیاتى که درباره آنان نازل شده است درباره اینان نیز جریان پیدا مى کند.»4
این روایت نیز بیانگر آن است که ظهر قرآن مخاطبان عصر رسالت و موضوعات خارجى و حوادثى است که زمینه ساز نزول بوده و بطن قرآن انطباق همان سنّت هاى گذشته و سرگذشت عصر رسالت بر دوران ها و زمان هاى دیگر است.

ج. قلمرو تأویل
برخى از متون روایى دایره تأویل را قرآن شمول و قلمرو آن را به تمام آیات کشانده است. در روایات بسیارى که در منابع روایى شیعه به چشم مى خورند، امامان معصوم (علیهم السلام) مفاهیم آیات را بر پیامبر (صلى الله علیه وآله) و اهل بیت (علیهم السلام) (اولیاء اللّه) و یا دشمنان خدا تطبیق داده و به «تأویل» تعبیر کرده اند که با توجه به ویژگى برخى موارد، مى توان آن ها را در چهار بخش یاداور شد:
1. تأویل قرآن بر اهل بیت (علیهم السلام): در روایاتى که برخى از آن ها از صحّت سند نیز برخوردارند، مفاهیم وحیانى همچون «قرىً ظاهرة» (سبأ: 18) و «رجلا سَلَم» (زمر: 29) و «اثنا عشر شهر» (توبه: 36)، نحل و زنبور عسل، 5 «واتو البیوتَ من ابوابِه» (بقره: 189)، «لم نَجد له عزم» (طه: 115)، «یومَ یجمعُ اللّهُ الرُّسُل» (مائده: 109)، «کلَّ انسان الزمناهُ طائرةُ فى عُنقه» (اسراء: 13)، «لِکلِّ امة رسول» (یونس: 47)، «إذ أخذَ اللّهُ میثاقَ النَّبیّین» (آل عمران: 81)، «سبعَ سنابِل» (بقره: 261)، «ینزلُّ علیکم من السماءِ ماءً لیُطَهِّرکم» (انفال: 11) و مانند آن ها بر اهل بیت (علیهم السلام) و یا شیعیان آن ها تطبیق گردیده و در برخى از آن ها چنین اطلاقى را خود «تأویل» نامیده اند. 6
2. تأویل آیات بر حضرت مهدى (عج): در بخش چشمگیر دیگرى از روایات، آیات قرآن به طور اختصاصى بر حضرت مهدى ـ عجّل اللّه تعالى فرجه ـ تأویل گردیده است؛ مفاهیمى وحیانى از قبیل: «یُحقُّ الحقُّ بکلماتِه و یقطعَ دابرَ الکافرین» (انفال: 7)، «الیومَ یئسَ الذینَ کفرو» (مائده: 3)، «و لو لا أخّرتنا الى أجل قریب» (نساء: 78)، «بعثنا عباداً لنا اولى بأس شدید» (اسراء: 5)، «و لنبلونَّکم» (بقره: 155)، «فاتمّهن» (بقره: 124)، «یأتِ بکمُ اللّهُ جمیع» (بقره: 148)، «سیروا فیها لیالى و آمنین» (سبأ: 18)، «لیُظهره على الدینِ کلِّه.» (فتح: 28)
گرچه بسیارى از این روایات از ناحیه سند آسیب پذیرند، ولى برخى روایات صحیح السند نیز در میان آن ها به چشم مى خورد که در بسیارى از آن ها در انطباق آیات بر موارد یادشده واژه تأویل بر آن ها اطلاق گردیده است. 7
3. تأویل آیات بر دشمنان خدا: در گروه دیگرى از روایات، معصومان (علیهم السلام) مفاهیم وحیانى را بر دشمنان خدا و مخالفان خود تطبیق و یا تأویل داده اند؛ گزینه هایى از قبیل: «واللیل» (لیل: 1)، «شرّ الدّواب» (انفال: 55)، «المیّت» (اسراء: 0)، «شجرةً ملعونة» (ابراهیم: 27)، «شجرة خبیثة» (ابراهیم: 26)، «ظلمات» (انعام: 30).
4. تأویل سایر مفاهیم: در برخى روایات نیز تأویل درباره سایر موضوعات قرآنى به چشم مى خورد؛ مانند تأویل «خزائن» به تمثال مخلوقات و تأویل «اخلع نعلیک» به محبت خانواده و سایر مخلوقات و یا تأویل «حیات و ممات مادى» به زندگى و مرگ معنوى.
روى جعفر بن محمّد عن أبیه عن جدّه (علیه السلام) انه قال: «فى العرشِ تمثالُ جمیعِ ما خلق اللّه من البرِّ والبحر» قال: «و هذا تأویل قوله: "و ان من شىء الاّ عندنا خزائنه. "») حجر: 21) 8

د. دانش تأویل
در پرتو روایات رسیده از اهل بیت (علیهم السلام) به این نتیجه مى رسیم که:
قرآن نیازمند تأویل است یا امکان تأویل دارد.
امامان معصوم (علیهم السلام) قرآن را تأویل کرده و به دیگران نیز تأویل صحیح را آموخته اند.
امامان معصوم (علیهم السلام) پرسشگران را از تأویل ناروا برحذر داشته اند.
از مجموع این آموزه ها، که در روایات به آن ها تصریح شده است، روشن مى گردد که تأویل قرآن نیز همانند تفسیر، نیازمند دانش ها و توانمندى هاى لازم در این باره است و به یقین، معصومان (علیهم السلام) به دلایل ذیل، از آگاهان برتر به دانش تأویل مى باشند:
1. در روایات فراوان و صحیح السند، آن بزرگواران به عنوان برترین مصادیق راسخان در علم معرفى گردیده اند و گفته شده که شرط آگاهى از دانش تأویل، رسوخ در علم است، نه رسوب در علم.
2. بر حسب ظاهر قرآن تأویل را راسخان مى دانند و بر حسب قدر متیقّن مفاد آیات، اینان معصومان (علیهم السلام) هستند و شرط ارجاع متشابه به محکم مشروط به دانش تأویل دانسته شده است.

دایره شمول تأویل به غیر معصومان (علیهم السلام)
برخى پنداشته اند دانش تأویل از مقوله امور غیبى بوده و علم آن نزد خداوند است و او به انبیا و اولیا و اوصیا بر پایه حکمت آن ها اعطا مى کند و باز بر مبناى حکمت، ممکن است آن را از آن ها محجوب کند یا باز پس گیرد. بنابراین، دانش تأویل از امور اختصاصى اهل بیت (علیهم السلام) به شمار مى رود و از مقوله غیب هم قواعد و ضوابطى در اختیار دیگران نیست تا بر مبناى آن بتوان از چیزى مطّلع گردید یا فرا گرفت.
اما باید دانست که بحث دانش غیبى با دانش تأویل از یکدیگر جدا هستند و امور غیبى را باید بدون شک مختص اهل بیت (علیهم السلام) دانست. این یک امر طبیعى و آشکار است. اما باید دانست، هر نوع تأویل دانش غیبى محسوب نمى گردد و به این بهانه، نباید از گسترش بهره مندى غیر معصومان از تأویل قرآن دست کم در برخى مراتب آن به وحشت افتاد؛ زیرا اولا، از روایات اهل بیت (علیهم السلام) برمى آید که دانش تأویل اهل بیت همه جانبه، فراگیر و قرآن شمول بوده و در اختیار آنان است، اما دانش تأویل از دیگران سلب نشده، بلکه در مواردى بدان ترغیب شده اند.
ثانیاً، ظاهر روایات صحیح السندى که تأویل را به دو نوع روا و ناروا و یا حق و باطل تقسیم کرده، آن است که این گونه پرسش و پاسخ ها درصدد آموزش تأویل مشروع و جلوگیرى از تأویل غیرمشروع مى باشد.
ثالثاً، در پرسش ها و پاسخ ها از تأویل آیات، معصومان (علیهم السلام) هیچ گاه اصل تأویل را نادیده نگرفته اند و با مقطعى انگاشتن اصل تأویل، تأویل را مقبول دانسته و دیگران را از تأویل نامقبول برحذر داشته اند.
رابعاً، از ظواهر آیات برمى آید که معصومان (علیهم السلام) درصدد آموزش دو شیوه تأویل و تفسیر به پرسشگران مى باشند، نه آن که تأویل را مترادف با تفسیر به شمار آورند و تعابیر این دو مضمون با یکدیگر متفاوتند؛ چرا که در شیوه برداشت، قواعدى را که در دانش تأویل ارائه نموده اند با قواعد در بحث فهم عرفى و ظواهر الفاظ، تغایر دارد.
خامساً، به نظر مى رسد، تأویل مراتبى دارد؛ بخشى از آن با قواعد ارائه شده توسط معصومان (علیهم السلام) حاصل مى گردد. این بخش در اختیار بشر قرار دارد. اما بخشى از آن که در قلمرو دانش غیبى مى باشد (تأویل غیبى)، از حیطه اختیارات دانش تأویل بشرى خارج است.
سادساً، گروهى، برخى از دانش ها را در مقوله تأویل، یا از اختصاصات امامان (علیهم السلام) برشمرده اند و یا آن که به طور کلّى آن ها را انکار نموده اند. به نظر مى رسد این دانش ها از سنخ تشبیهاتى هستند که در اختیار هرکس مى توانند قرار گیرند.

ابهام زدایى
آیا دانش تأویل به خداوند اختصاص ندارد؟
برخى پنداشته اند با استناد به آیه 7 سوره آل عمران، در صورتى که واو در «الراسخون فى العلم» استینافیه باشد، علم تأویل مختص خداوند است و دیگران حتى معصومان (علیهم السلام) هم جز تسلیم و التزام در مقابل آیات متشابه چاره اى ندارند، اما:
اولا، چنین برداشتى، آن هم از گروهى اندک فقط در آیه مزبور نوعى توهّم به نظر مى رسد.
ثانیاً، این نظریه در جاى خود مورد نقض و ابرام قرار گرفته است.
ثالثاً، این بحث بیش تر جنبه علمى و مجادله دارد تا جنبه عملى؛ زیرا طرف داران این نظریه درباره این آیه با کمک آیات و روایات دیگر، تأویل را بر غیر خداوند، به ویژه براى اهل بیت (علیهم السلام)، قابل اثبات مى دانند.
رابعاً، توانمندى اهل بیت (علیهم السلام) از دانش تأویل مطلبى اجتماعى است.

هـ. تأویل و آگاهان به آن
تأویل قرآن اصلى پذیرفته شده و اجماعى در تعالیم اهل بیت است که به دیگران معرفى شده، گرچه در این که دانش تأویل در اختیار چه کسانى قرار گرفته و این که آیا میزان اطلاع آگاهان به تأویل فراگیر بوده و یا تنها به بخشى از قرآن محدود مى گردد، نظریه یکسانى وجود ندارد.
برخى پنداشته اند تأویل صحیح قرآن از ویژگى علم الهى است و جز خداوند کسى از آن آگاهى ندارد، و براى اثبات دیدگاه خود، به آیه 7 سوره آل عمران «و ما یعلمُ تأویله الاّ اللّه» استناد جسته اند. اما خطاى این پندار را مفسّران با دلایل گوناگونى روشن ساخته اند و نیازى به طرح آن نمى باشد؛ زیرا در بسیارى از روایات دیگر، از امکان دست رسى کسانى که اهل معرفت و رسوخ در علم باشند سخن گفته شده که اهل بیت (علیهم السلام) بارزترین و کامل ترین مصداق راسخان در علم مى باشند و این گفته را درباره اهل بیت (علیهم السلام) نباید به غلوّ تعبیر نمود؛ چرا که امامان معصوم (علیهم السلام) امتیازات فراوانى بر سایر مسلمانان دارند که یکى از آن ها دانش وسیع و برتر، به ویژه در حوزه آگاهى و دانش تأویل ظاهر و باطن مى باشد؛ همان گونه که قرآن بهره مندى از دانش تأویل را براى برخى انبیاى پیشین حکایت نموده است. 9 برخى روایات در این زمینه عبارتند از:
ـ قال جعفر بن محمّد (علیه السلام): «انّ اللّهَ علَّم نبیّهَ (صلى الله علیه وآله) التنزیل و التأویل فعلّم رسول اللّهِ (صلى الله علیه وآله) علیّاً (علیه السلام) و قال: علّمنا و اللّه.»10
ـ «فواللّه انى لا علمُ بالقرآنِ و تأویله من کلِّ قدع علمه.»11
ـ به نقل اصبغ بن نباته از امام على (علیه السلام): «ما یستطعُ أحدٌ أن یدّعى عنده علمُ جمیع القرآن کلّه ظاهره و باطنه غیر الاوصیاء.»12
ـ رسول خدا به على (علیه السلام) فرمودند: «توبه حلال و حرام و احکام ـ تنزیل و تأویل ـ ناسخ و منسوخ و محمکم و متشابه و مشکل آگاهى دارى.»13
ـ امام صادق (علیه السلام): ائمّه اطهار (علیهم السلام) راسخان در علمند و تأویل قرآن را مى دانند. 14
ـ امام باقر (علیه السلام): جانشینان پیامبر همه تأویل قرآن را مى دانند. 15
امام باقر (علیه السلام): انّ رسول اللّهِ (صلى الله علیه وآله) افضلُ الراسخونِ فى العلمِ علمَ جمیعَ ما أنزل اللّهُ من التنزیلِ و ما کان اللّهُ لینزل علیه شیئاً لم یعلمه التأویل و اوصیاءٌ من بعده یعلمونه. 16
روایات فراوان دیگرى نیز در این زمینه آمده اند که ائمه اطهار (علیهم السلام) آگاهان به دانش تأویل و عالى ترین مصادیق صاحب نظران و ثابت قدمان (راسخان) در علم هستند. یکى از ویژگى راسخان در علم، آگاهى از دانش تأویل است و اگر مى بینیم در برخى منابع از ابن عباس نیز نقل شده که او هم راسخ در علم است، این منافاتى با وسعت مضمون آن نخواهد داشت؛ زیرا هرکس به اندازه میزان دانش و آگاهى اش، از اسرار و تأویل قرآن آگاه مى گردد و ائمّه اطهار (علیهم السلام) به دلیل بهره مندى از علم بى نهایت، تمام تأویل، و دیگران تنها بخشى از تأویل را مى دانند.
گروهى این را تنها راه جمع بین دو دسته روایاتى که فهم تأویل قرآن را به طور مطلق از مردم نفى کرده است، مى دانند.
اما به نظر مى رسد به گونه اى بهتر از این مى توان بین روایات سازش برقرار نمود و شواهدى را نیز بر آن اقامه کرد و آن، راه بررسى منبع دانش تأویل است و باید دید دانش تأویل از چه راهى به دست آمده است؛ آیا از راه عقل است و یا نقل؟ زیرا ـ همان گونه که ذکر شد ـ در پرتو درخشش روایات اهل بیت (علیهم السلام) به دو مفاد براى تأویل دست یافتیم.

و. مبانى تأویل
در برداشت از متون دینى، به ویژه مواردى که با تکثیر جواب و خرق اصطلاح، صواب پنهان مى ماند، پسندیده ترین شیوه در آغاز، طرح مستقیم هر آموزه دینى است و بر همین پایه، نخست ترجمه چند روایت صحیح السند را سنگ بناى بحث قرار داده، سپس فروع دیگر آن را بر همین مبنا استوار مى سازیم.
نمونه اول: قرآن مى فرماید: بر بنى اسرائیل مقرّر ساختیم که هرگاه کسى انسانى را بدون قتل و فساد در زمین به قتل رساند، این مانند آن است که همه انسان ها را کشته و همین گونه اگر انسانى را از مرگ نجات دهد، گویا همه انسان ها را از مرگ نجات بخشیده است. (مائده: 32) این گفته در اهمیت مرگ و حیات، به ویژه با توجه به محیط عصر نزول، که خون بشر بى ارزش بود، قانونى چشمگیر است و ظاهر این قانون در فهم عرفى آن و مرگ و حیات مادى است. اما در روایاتى صحیح السند از اهل بیت (علیهم السلام) به مرگ و حیات معنوى تفسیر گردیده؛ یعنى گم راه ساختن یک نفر و انحراف فکرى او همانند آن است که همه مردم را گم راه ساخته، و نیز هدایت یک نفر به جاده رشد و ایمان همانند آن است که همه مردم را هدایت نموده است.
از امام صادق (علیه السلام) تفسیر این آیه سؤال شد، امام فرمودند: منظور از کشتن و نجات از مرگ، که در آیه آمده، نجات از آتش سوزى یا غرقاب یا مانند آن است. سپس امام سکوت کردند و فرمودند: تأویل اعظم (مضمون بزرگ تر) آیه این است که دیگرى را به سوى راه حق و باطل دعوت کند و او دعوتش را بپذیرد. 17
الهام ها: الف. امام (علیه السلام) به واژه «تأویل» تصریح نمودند.
ب. تعبیر «تأویل اعظم» (بزرگ تر) گویاى آن است که مفاد آیه تأویلى بزرگ و یا کوچک و حتى کوچک تر مى تواند داشته باشد؛ چنان که برداشت اول امام (علیه السلام) تأویلى بزرگ نسبت به تأویل بزرگ تر به شمار آمده و این بیانگر مراتب تأویل و تکثّرپذیرى آن است و روایات گویاى بطون متعدد، شاهد این سخن هستند.
ج. اگر گفته شود منظور از تأویل بزرگ یعنى تفسیر دقیق تر آیه، خلاف ظاهر است. 18
نمونه دوم: در روایتى صحیح مى خوانیم: امام باقر (علیه السلام) در پاسخ به پرسشى درباره توحید، مى فرمایند: آن است که بگویى خداوند یکتا، صمد است، قدّوس است، هرچیزى او را عبادت مى کند و همه قصد نیاز به او مى کنند و علم او محیط به هرچیزى است. سپس فرمودند: معناى صحیح در تأویل «صمد» همین است که من تبیین کردم.
«صمد» مفهوم جامعى دارد که هرگونه صفات مخلوقات را از ساحت مقدس او تنزیه مى کند و سپس تأویل صمد را به موجودى خاموش که جوف ندارد، تخطئه نموده و دلیل بطلان این تأویل را عدم هماهنگى و سازش آن با آیات محکم یاداور شده است؛ زیرا این گونه توصیف و اسم هاى مشخص و محدود که در آن شائبه جسمیت، رنگ، بو، حرکت، سکون، کیفیت، حدّ و حدود به کار رفته، با آیه محکم «لیس کمثله شىء» سازش ندارد. پس تفسیر «صمد» باید به گونه اى باشد که از هرگونه عوارض مخلوقات و صفات ممکنات و اوصاف جهان ماده برکنار باشد؛ زیرا خداوند از همه این ها بالاتر و برتر است.
الهام ها: الف. تأویل داراى انواعى است؛ صحیح و ناصحیح، روا و ناروا؛ و یا حق و باطل؛ چرا که امام (علیه السلام) مذهب مشبّهه را در تأویل «صمد» تخطئه نموده و خود تأویل صحیحى را ارائه فرمودند.
ب. دلیل باطل بودن تأویل ناروا را از قاعده مند نبودن این تأویل دانسته اند.
ج. روایت بیانگر آن است که گروه هایى نیز بوده اند که با انگیزه عالمانه و یا جاهلانه، تأویل هاى ناروا را از آیات ترویج مى کرده اند که امام (علیه السلام) به عنوان مفسّر راستین و واقعى قرآن، روش هاى قانونمند تأویل را به دیگران آموزش مى دادند و به صرف صدور حکم جواز یا عدم جواز بسنده ننموده اند.
نمونه سوم: در روایتى حسن مى خوانیم: امام باقر (علیه السلام) مى فرمایند در کتاب (مصحف) امام على (علیه السلام) چنین یافتم که: پس از تلاوت آیه «انّ الارضَ للّهِ یورثها من یشاء» فرمودند: من و اهل بیتم همان کسانى هستیم که خداوند، زمین را به ما منتقل ساخته و ماییم پرهیزگاران و در پایان، آن گاه که امام قائم (علیه السلام) ظهور کند، همه را از زمین ما اخراج خواهد کرد.
الهام ها: در این روایات، گرچه به واژه تأویل تصریح نگردیده است، اما سیاق آیات نشان مى دهد که مخاطب و مورد تنزیل آیات، بنى اسرائیل و فراعنه هستند که مقابله به تهدید مى شوند. پس انطباق این مفهوم بر اهل بیت (علیهم السلام) گویاى عمومى بودن این قانون است که در واقع، براى همیشه زمین از آن پرهیزگاران است، یا آن که در آینده در اختیار متّقین واقعى و حکومت جهانى در اختیار حضرت قائم (علیه السلام) قرار خواهد گرفت و شاهد این گفتار آن است که در ذیل برخى آیات نیز همین گونه تأویل آمده است. شاهد دیگر آن که از رسول گرامى خدا (صلى الله علیه وآله) نقل شده است: امّت اسلامى اصول و رفتارهایى مشابه به امم پیشین خواهند داشت، گرچه ظاهر این آیه نیز داستان بنى اسرائیل و پیشینیان است، اما حکم آن قابل سرایت به امّت هاى بعدى نیز مى باشد.
نمونه چهارم: در روایتى صحیح السند19 آمده است: «فجرى تأویل هذه الآیة "و أولوالأرحام بعضُهُم اولى ببعض فى کتاب الله"...»
این آیه به حسب سیاق و قراین دیگر، از آیات ناظر به قانون ارث است که برخى خویشاوندان نسبت به یکدیگر اولویت دارند که مدار استدلال فقهى در منابع نیز مى باشد. اما در برخى روایات، 20اهل بیت (علیهم السلام) این را منطبق بر مسأله خلافت و جانشینى پیامبر (صلى الله علیه وآله) ساخته اند و چنین انطباقى را «تأویل» نامیده اند.
الهام ها: الف. به چنین انطباقى که انطباق کلى بر مصداق باطنى است، واژه «تأویل» اطلاق گردیده.
ب. در زمان نزول آیه، برخى مصادیق در ظرف زمان وجود نداشته اند.
پس در تحقق این تأویل، برخى مصادیق نیازمند زمان خواهد بود.

ز. شرایط تأویل
به نظر مى رسد اهل بیت (علیهم السلام) که آگاهان از دانش تأویل و حقایق امورند، امکان فهم این موهبت الهى را براى دیگران فراهم ساخته اند و با دادن آموزه هاى شرعى و قواعد و موازین حکیمانه با ذکر نمونه هایى، دست بشر را براى آگاهى از این معلومات بازگذاشته اند. برخى از این قواعد و شرایط عبارتند از:
شرط اول: تأویل به رأى نباشد. مشابه این تعبیر در تفسیر به رأى نیز گفته شده است. بنابراین، تأویل به رأى نیز از آن نکوهش شده است؛ همانند برخى روایات:
نمونه اول: امام رضا (علیه السلام) خطاب به على بن جهم فرمودند: «ویحک یا على! اتق اللّه و لا تنسب الى اولیاء اللّهِ الفواحش و تتاول کتاب الله برأیک فانّ الله ـ عزّوجل ـ یقول: "و ما یعلمُ تأویله الا اللّه و الراسخون فى العلم".»21
نمونه دوم: امام (علیه السلام) فرمودند: «انّ ناساً تکلّموا فى هذا القرآن بغیرِ علم» و سپس آیه «و ما یعلمُ تأویله الاّ اللّه» را استشهاد سخن خویش قرار دادند. 22
بنابراین، براى آن که تأویلگر دچار تأویل به رأى نگردد، باید این قواعد را رعایت کند:
تأویل آن هماهنگ با آیات محکم انجام گیرد.
دانش تأویل باید در حدّ رسوخ علم باشد و نه در حد رسوب آن.
شرط دوم: وجود تأویلگر چشمه زلال باشد.
در روایتى مى خوانیم: امام على (علیه السلام) بهره مندى از چنین دانشى را به داشتن «عین صافیه» چشمه زلال و روحى سرشار از معنویت تعبیر فرمودند. 23

ح. تأویل و قواعد علمى
در برخى روایات، امامان (علیهم السلام) درصدد برآمدند قواعدى عام در تطبیق مفاهیم قرآنى بر مصادیق گذشته، حال و آینده در جرى و یا انطباق ارائه دهند و یا معیارهاى علمى را بر اساس قوانین ادبى، لغوى، گفتارى، شنیدارى، یا قراین حالیه و مقامى را در چگونگى انطباق با ظاهر و تنزیل و یا مراجعه به سنّت ارائه دهند. برخى خطاهاى تفسیرى را نیز در تأویل بر پایه عدم رعایت همین اطلاعات و ضوابط کلى و عدم مستندسازى برشمرده اند.
روایاتى که فهم تأویل قرآن را به طور مطلق از دیگران و مردم نفى کرده اند، هیچ گاه ناظر به این قسمت تأویل نمى باشند؛ زیرا دانش این نوع تأویل در اختیار همگان قرار داده شده است. برخى روایات که ناظر به این قسم تأویل هستند، در پى آورده مى شوند.
روایت نعمانى از امام جعفر صادق (علیه السلام): «به خاطر آن است که آیات قرآن را در هم آمیختند و به منسوخ استدلال مى کردند، در حالى که مى پنداشتند ناسخ است، و به خاص استناد مى کردند، در حالى که تصور مى کردند عام است. تنها به رعایت صدر آیه استدلال مى کردند، در تأویل آیات قرآنى سنّت را در نظر نمى گرفتند و به صدر و ذیل کلام الهى توجهى نداشتند.»
امام على (علیه السلام) به شخصى که سمت قاضى داشت، فرمودند: «آیا ناسخ را از منسوخ باز مى شناسى؟ گفت: نه. فرمودند: هلکتَ و أهلکتَ تأویلَ کلِّ حرف من القرآنِ على وجوه»؛ هم خود به هلاکت افتادى و هم دیگران را به هلاکت انداخته اى. تأویل هر کلمه اى از قرآن وجوه متعددى دارد. 24
روایتى دیگر در صحیح ابوداود آمده که شاهد همین سخن است: «پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: اى على، تو تأویل قرآن را به مردم مى آموزى، در حالى که آن ها چیزى از تأویل نمى دانند. آن گاه على (علیه السلام) فرمودند: اى رسول خدا، بعد از شما چگونه رسالت شما را ابلاغ کنم؟ پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: مردم را از تأویل قرآن، که بر آنان مشکل است، آگاه مى سازى.»25

ط. تأویل و غیب
در بسیارى از روایات، از اختصاص یافتن دانش تأویل به اهل بیت (علیهم السلام) سخن رفته و با قیودى همچون کلّ یا جمیع همراه گشته است و یا آن که آمده: تفسیر قرآن، اعمّ از تنزیل و تأویل، موهبتى است الهى که خداوند فقط به برخى بندگان شایسته همچون ائمه (علیهم السلام) وارثان علم پیامبر و یا انبیاى بنى اسرائیل همچون یوسف (علیه السلام) اختصاص داده است. بدون شک، چنین دانشى را درباره تأویل نباید در صلاحیت علمى و رعایت ضوابط جستوجو نمود؛ زیرا منبع این دانش جز در مبدأ وحى در چیز دیگرى نخواهد بود و این گونه دانش فقط از آبشخور وحى، که الهام بخش پیامبر (صلى الله علیه وآله) نیز بوده است، پیدا مى شود، وگرنه «ما ینطق عن الهوى ان هو الاّ وحىٌ یوحى.» (نجم: 3و4) به بیان دیگر، این نوع دانش از تأویل، از مقوله امور غیبى است که خداوند بر اساس حکمت و مصلحت به برخى برگزیدگان از جمله اهل بیت (علیهم السلام) ارزانى داشته، و چه بسا بر پایه حکمتى، آن دانش ها از آنان ناپدید گردد این علم به بطون قرآن، که تأویل بر آن منطبق است، قابل تعلیم و تعلّم نبوده و در نتیجه هرگز معرفتى عمومى نیست و دیگران حتى از بخشى از آن هم نمى توانند آگاه شوند، چه رسد به همه عناصر و ویژگى هایى که در دست رسى به دانش تأویل در مقوله امور غیبى لازمند. در این جا، تذکر دو نکته خالى از فایده نیست:
1. برخى از معارف باطن و آگاهى از تأویل و بطون قرآنى جز از راه تطهیر قلب و تنزیه آن از هر نوع آلودگى اخلاقى و پلیدى در افکار، امکان پذیر نمى باشند و این موهبت حقیقتى است که قرآن به اهل بیت (علیهم السلام) ارزانى داشته است: «انّما یریدُ اللّهُ لیُذهب عنکم الرجس اهل البیتِ و یطهّرکم تطهیر» (احزاب: 33) از سوى دیگر، مى فرماید: «لا یمسَّه الاّ المطهرون» (واقعه: 56) و خداوند به اهل بیت (علیهم السلام) سینه اى مالامال از معارف اعطا نمود و عقل و درایت و روایت آنان نیز از این قلب پاک الهام مى گیرد. امام على (علیه السلام) هم در توصیف ظاهر و باطن اهل بیت (علیهم السلام) فرموده اند: «خاندان پیامبر (صلى الله علیه وآله) مایه حیات دانش و نابودى جهل هستند؛ بردباریشان شما را از دانش آن ها با خبر مى سازد و ظاهرشان از صفاى باطنشان و سکوتشان از حکمت هاى گفتارشان.»26
2. رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) که صاحب تأویل و تنزیل هر دو بود، آن را به اهل بیت (علیهم السلام) تعلیم داده و اهل بیت (علیهم السلام) تأکید دارند که همه دانش آن ها در پرتو تعلیم پیامبر (صلى الله علیه وآله) و امام على (علیه السلام) حاصل گردیده و آنان نیز هیچ گاه به رأى خود سخن نگفته اند. از این رو، آبشخور چنین دانشى را باید در آموزه هاى وحیانى جستوجو نمود و دانش تأویل به این مفاد (مقوله امور غیبى) همان گونه که در خطبه «اشباح» نهج البلاغه نیز به آن اشاره شده است، بیانگر آن است که این نوع آگاهى در اختیار همگان نیست و کسى را یاراى تفسیر باطنى قرآن نخواهد بود:
«اى پرسشگر، به آنچه درباره صفات خدا در قرآن و سنّت پیامبر (صلى الله علیه وآله) و امامان (علیهم السلام) آمده است، بسنده کن و غیر آن را رها کن. بدان که آن ها راسخان و استواران در علم و دانش اند؛ کسانى هستند که خدا آن ها را از فرو رفتن در آنچه بر آن ها پوشیده است (غیب) و تفسیر آن را نمى دانند بى نیاز ساخته و از فرو رفتن در اسرار نهان بى نیاز گردانده و آنان را از این رو که به عجز و ناتوانى خود در برابر غیب و آنچه تفسیر آنان را نمى دانند اعتراف مى کنند، ستایش نموده و ترک ژرف نگرى آنان را در آنچه خدا بر آنان واجب نساخته، به راسخ بودن در علم شناسانده است.»27
برخى به گمان خود، این فراز از خطبه را تنها مانع و مشکل بزرگ در عطف «اللّه» در آیه 7 سوره آل عمران مى دانند؛ چرا که اگر هم تأویل قرآن را در محدوده علم راسخان قرار دهیم، اما از این فراز خطبه استفاده مى شود که راسخان در علم، تأویل را نمى دانند و به عجز و ناتوانى خود معترفند. ولى به نظر مى رسد این شبهه مخدوش است؛ زیرا راسخان در علم، که عالى ترین مصداق آن اهل بیت (علیهم السلام) مى باشند، بدون شک و با الهام از متون دیگر، از آگاهان به دانش تأویل مى باشند، آن هم در سطح فراگیر. پس باید بررسى نمود که مخاطب امام على (علیه السلام) چه کسانى هستند و حضرت از چه کسانى نکوهش مى کنند. این فرموده حضرت به چند صورت قابل توجیه است:
1. مخاطب سخن، امام (علیه السلام) و یا موضوع حکم، اهل بیت (علیهم السلام) نمى باشند، بلکه منظور از راسخان در علم کسانى هستند که ادعاى رسوخ در علم دارند؛ همانند ابن عباس و دیگران که شعار «انّا من الراسخون» سر دادند؛ چرا که حضرت به آنان تأکید نمود: در تأویل، که از مقوله امور غیبى است، وارد نشوند و در برابر تفسیر غیبى، به عجز و ناتوانى خود اعتراف نمایند؛ بلکه اگر رسوخى در علم دارند و اگر هم در مقوله تأویل سخن مى گویند، از تأویلى سخن بگویند که دانش آن را در اختیار دارند و قواعد آن را نیز آموخته اند، اما آن گونه تأویلى که در حوزه اسرار نهان قرار دارد، آنان نه شایستگى علمى اش را دارند و نه مجاز به آنان مى باشند.
2. اگر مصداق راسخان در علم اهل بیت (علیهم السلام) باشند، سخن را باید به گونه دیگرى مطرح ساخت. در این جا، لحن سخن لحن ندامت و نکوهش نیست، بلکه اسلوب مدح و ستایش از اهل بیت (علیهم السلام) است که آنان کسانى هستند که در قلمرو علم الهى سر تسلیم فرود آورده اند و هرگز بدون حکمت و مشیّت الهى در محدوده غیب و اسرار نهان خداوند به تجسّس نمى پردازند. اما این هرگز به آن معنا نیست که امامان از این موهبت بى بهره باشند، بلکه خداوند این موهبت را به آنان ارزانى داشته و آنان را مجهز به علمى ویژه و مختص آنان ساخته است و آنان نیز نه تنها در مقابل این نعمت، بلکه سایر نعمت هاى الهى زبان به مدح و ستایش، و از سوى دیگر به عجز و ناتوانى خود در مقابل خالق یکتا و مصدر همه خوبى ها گشوده اند. پس این گونه سخن از زبان سپاسمندى بنده اى است از برگزیدگان خدا، در مقابل خدایى که همه چیز از اوست حتى علم تأویل و آگاهى از بطون و اسرار اشیا و هستى.
3. وانگهى، پیامبر (صلى الله علیه وآله) و امامان یکى پس از دیگرى علم تأویل را به یکدیگر آموخته اند، پس از آن که رسول خدا (صلى الله علیه وآله) آن را از طریق وحى آموخته و ائمه (علیهم السلام) تأکید داشته اند که همه دانش آن ها حاصل تعلیم رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) بوده است:
ـ امام رضا (علیه السلام): «ما اهل بیت (علیهم السلام) بى هیچ ذرّه و کم و کاست، دانشمان را از پدران و بزرگانمان به ارث برده ایم.»28
ـ امام صادق (علیه السلام): «چنانچه به رأى خود سخن گوییم، از هلاک شوندگان خواهیم بود. آنچه مى گوییم همه آثار و گنجینه هاى دانش است که پدران ما یک به یک از رسول خدا اندوخته اند.»29
ـ امام على (علیه السلام) اولین چیزى که به فرزندش امام حسن (علیه السلام) آموخته قرآن و تأویل آن بوده است؛ مى فرماید: «عزیزم این گونه اندیشیده ام که نخست تو را کتاب خدا بیاموزم و تأویل قرآن را به تو تعلیم دهم.»30
علاوه بر این، باید گفت: تمام تلاش و مجاهده رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) در مسیر شناسایى تنزیل، توسط مردم قرار گرفته و تحقق تأویل و شناسایى آن، که به جهادى بزرگ تر و تلاشى افزون تر احتیاج داشت، به اوصیاى الهى و در مرتبه اول، به امام على (علیه السلام) واگذار شده است.
ـ پیامبر (صلى الله علیه وآله) خطاب به امام على (علیه السلام): «انا صاحبُ التنزیل و انتَ صاحب التأویل.»31
ـ پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله): «هرکس در مسیر زندگى خود به نقطه هاى تاریک برخورد کرد و دانش روشنى بخش آن را نداشت، به على بن ابى طالب مراجعه کند، او چون من به ظاهر و باطن و محکم و متشابه قرآن آگاه است.»32
و سرانجام، باید گفت: آگاه ترین اشخاص به دانش تأویل در همه اقسام آن، به ویژه در تأویل به مفاد غیبى آن، اهل بیت (علیهم السلام) مى باشند؛ همان گونه که در زمینه تنزیل نیز برتر و بالاتر و بهترین هستند و در اصل، تأویل و تنزیل قرآن به هم پیوسته و جداناشدنى هستند و کسانى مى توانند پیام قرآن و آیات آن را دریابند و هدایت شوند که هر دو جنبه تنزیل و تأویل را با هم جستوجو کنند و این آموزه قرآنى، الهام بخش روایت متواتر و مشهور ثقلین است که پیامبر (صلى الله علیه وآله) آن را به عنوان منشورى جاوید و ماندگار براى جهانیان ترسیم نمود و سعادت انسان ها را در تمسّک بر پایه قرآن و عترت استوار ساخت. به هم پیوستگى قرآن و عترت بیانى دیگر از گزینه تأویل و تنزیل است که هیچ یک را از دیگرى نمى توان جدا ساخت و انگیزه بنیادین در فلسفه گرایش به روش تفسیرى اهل بیت (علیهم السلام) را نیز باید در همخوانى با این اصل پى جویى نمود. کسانى که در شناخت معارف، خود را بى نیاز از مراجعه به عترت مى دانند همانند کسانى هستند که تأویل قرآن را از تنزیل آن جدا مى سازند و آنان که چنین شیوه اى برگزینند به آن مانند که الفاظ را از معانى تجرید کنند و یا آن که روح را از بدن جدا نمایند.

ى. تأویل و زمان
یکى از وجوه تأویل را مى توان با دخالت عنصر زمان به دست آورد؛ زیرا در پرتو زمان و مرور ایّام، مفاهیم قرآن تفسیر مى گردند؛ چرا که زمان هرگز قادر نخواهد بود مفاهیم قرآن را کهنه نماید و آن ها را بمیراند و تا ماه و خورشید در مدار خود در حرکتند، آیات قرآن نیز در بستر زمان در گردش و قابل انطباق بر هر شخصى و هر قومى در هر دوره زمانى هستند. برخى روایات نیز در این حقیقت، گویا هستند؛ از جمله آنچه صفّار به سند معتبر از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است: «قرآن تأویل دارد، بعضى از تأویلات قرآن آمده و دوران آن سپرى شده است و بعضى هنوز نیامده. هرگاه تأویل قرآن در زمان یکى از امامان روى دهد و آشکار گردد، امام آن زمان آن را دریافت خواهد کرد.»33
و در روایت صحیح السند دیگرى آمده است: امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در رسوخ علم از همه برتر بود؛ چرا که ایشان آگاه به همه تنزیل و تأویل قرآن بود و این دانش را (به ارث) به اوصیاى پس از خود نیز منتقل ساخت.» سپس راوى مى گوید: به امام باقر (علیه السلام) عرض کردم که شخصى به نام ابا الخطاب حرف بزرگ و (عجیبى) را گفت، مبنى بر این که شما آگاه به حلال و حرام قرآن هستید. امام باقر (علیه السلام) فرمود: «علم به حلال و حرام و علم قرآن (سه چیز به هم پیوسته هستند که) در بستر زمان و ظرف زمانى شبانه روز به وجود مى آیند.»
در تفسیر على بن ابراهیم نیز از شمر بن حوشب نقل شده است که روزى حجاج به من گفت: اى شمر، یک آیه است در قرآن که مرا خسته کرده و ناتوان ساخته (از معناى آن فرو مانده ام.) گفتم: کدام آیه است؟ گفت آیه «و ان من أهلِ الکتابِ الاّ لیؤمننُّ بِه قبلَ موتِه» (نساء: 159)؛ هیچ کس از اهل کتاب نیست، مگر این که به او قبل از مرگش ایمان آورد...؛ زیرا من دستور مى دهم یهودیان و نصرانى ها را گردن مى زنند و آن ها را خوب مى نگرم تا وقتى که خاموش شوند، لب حرکت نمى دهند (نشان چنین ایمانى را در آن ها نمى بینم.) گفتم: آیه را درست تأویل نکرده اى. حجّاج پرسید: چرا؟ گفتم: منظور این است که حضرت عیسى (علیه السلام) پیش از قیامت به این جهان فرود مى آید و هیچ یهودى و غیریهودى باقى نمى ماند، مگر این که قبل از عیسى به او ایمان مى آورد. او پشت سر امام زمان نماز مى خواند.

تأویل یا تطبیق موهن
با توجه به آموزه هاى اهل بیت (علیهم السلام)، هم در شرایط تأویل و هم قواعد آن و نکوهش از تأویل به رأى، طبیعى است در صورت عدم رعایت موازین یاد شده، تأویل سرانجام به ناحق کشانده شود. در همین زمینه، در شیوه هاى آموزش اهل بیت (علیهم السلام) دیده مى شود که آنان در تثبیت موازین، نمونه هایى از تأویل را حق یا ناحق (روا و ناروا) به شمار آورده اند و به دیگران نیز آموزش داده اند. پس از دیدگاه اهل بیت (علیهم السلام) سرنوشت تأویل، دایر مدار بین تقسیم دوگانه حق و باطل (و یا مقبول و نامقبول و یا روا و ناروا و یا صحیح و ناصحیح) است.
از این رو، یکى از بایسته هاى مهم تأویل، تشخیص بین تأویل حق و ناحق و آگاهى از موازین و معیارهاى قانونمند آن است و بنابر تعبیر امام باقر (علیه السلام)، این امکان براى کسانى فراهم خواهد بود که جرعه اى از چشمه زلال معرفت نوشیده، از جاده مستقیم حقیقت و فطرت عبور کرده باشند. بر همین پایه، مى بینیم برخى معاصران با بضاعت مزجات، چگونه در نوشته هاى خود به جنگ برخى تأویل هاى بحق رفته و به ناحق، تطبیق هاى حق را انکار کرده اند. آن ها در بخش «تطبیق باطل و اقسام آن» این گونه پنداشته اند:
الف. مواردى از قبیل: «والسَّماءِ والطّارِقِ و ما أَدریکَ مَا الطّارقُ النَّجمُ الثَّاقِب» (طارق: 1ـ3) که مراد از «سماء» را در آن، حضرت على (علیه السلام) و مراد از «طارق» را روح الامین و مراد از «نجم ثاقب» را پیامبر (صلى الله علیه وآله) دانسته اند، یا در «عَمَّ یَتَساءَلونَ عنِ النَّبَأ العَظیم» (نبأ: 1ـ2) مراد از «نب» را حضرت على (علیه السلام) و ولایت ایشان دانسته اند، و یا مراد از «فَلا أُقسِمُ بِالخُنَّس» (تکویر: 15) را قائم آل محمد دانسته اند و گفته اند این گونه تطبیقات، مخالف نصّ و سیاق آیات قرآن هستند.
ب. مواردى از قبیل: «فَلاَ اقتَحَمَ العَقَبَة و مَا أدریک ماالعَقَبَة فکُّ رقَبَة» (بلد: 11 و 12) که مراد از «فکّ رقبه» در آن را ولایت امیرمؤمنان (علیه السلام) دانسته اند، یا در «ثمَّ لیقضوا تفثهم» (حج: 29) که مراد ملاقات امام (علیه السلام) است، یا «والتّینِ والزَّیتون» (تین: 1) که مراد امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) است. این گونه تطبیقات را موهن به مقام پیامبر (صلى الله علیه وآله) و اهل بیت (علیهم السلام) دانسته اند.
ج. مواردى از قبیل «یَوم ینْظُرُ المَرءُ ما قَدَّمَتْ یداهُ و یقولُ الکافرُ یا لیْتَنى کنتُ تراب» (نبأ: 40) که «یا لیتنى کنتُ تراب» این گونه معنا شده است: اى کاش، در زمره شیعیان على بن ابى طالب بودم، یا «انَّ الإنسانَ لِرَبِّهِ لَکَنود» (عادیات6) مراد از آن خلیفه اول بیان شده و تطبیقات، مخالف قواعد زبان و ادبیات عرب شمرده شده اند.
د. مواردى از قبیل: «فإذا فَرَغْتَ فانصَب» (شرح: 7)، یعنى هنگامى که از نبوّت فارغ شدى، حضرت على (علیه السلام) را به جانشینى خود نصب کن، و یا در «الَّذى یُکذِّبُ بالدِّین» (ماعون: 1) مراد از دین، ولایت امام على (علیه السلام) است.
هـ. و مواردى از قبیل: «إنَّ عدةَ الشهورِ عنداللّهِ اثنا عشرَ شهر» (توبه: 36) که به دوازده امام (علیه السلام)، یا «والفجر» (فجر: 1) که به قائم آل محمد (صلى الله علیه وآله)، یا «لیال عشر» (فجر: 2) که به امامان شیعه، یا «شفع» (فجر: 3) که به على (علیه السلام) و «وتر» (فجر: 3) به خداوند، و یا «طور سینین» (تین: 2) به امام حسن و امام حسین و امام على (علیهما السلام) اشاره دارد.
همچنین در «والشَّمسُ و القَمَر» (انعام: 96) که مراد از «شمس» رسول خدا (صلى الله علیه وآله) و مراد از «قمر» على (علیه السلام) و مراد از «اللیل» (آل عمران: 27) پیشوایان ستم و مراد از «النهار» (آل عمران: 27) اسامى ذریّه حضرت فاطمه (علیها السلام) است. احادیث مزبور به دلیل ضعف سند اغلب آن ها و مغایر بودن با اصول و قواعد عقلى و نقلى و عرفى ـ از جمله روایات تفسیرى ـ از اقسام تطبیق باطل به شمار آمده اند. 34

نقد و بررسى
1. ممکن است برخى از موارد یادشده به انطباق کلّى بر خود یا تبیین مصداق تبیین شوند که اهل بیت (علیهم السلام) مصداق اکمل مفاهیمى همچون نور و یا ستاره به شمار آیند و به همین دلیل، برخى مفسّران شایسته، این ها را از باب تطبیق «حق» یاد نموده اند، نه تفسیر؛ و دلیل چنین تعبیرى را اختلاف روایات دانسته اند. این پاسخ گرچه به میزان زیادى براى ابطال توهّم این نویسنده ـ که آن موارد را به عنوان تطبیق موهن به شمار آورده ـ کارساز به نظر مى رسد، اما خود این پاسخ نیز با اشکالاتى روبه روست؛ از جمله آن که:
الف. بیرون راندن هر تطبیق و یا تبیین مصداقى از حوزه تفسیر، با مبانى تفسیرى اهل بیت (علیهم السلام) سازگار نیست.
ب. نام گذارى برخى مفاهیم یادشده از مقوله انطباق کلى بر مصداق، بسیار دشوار به نظر مى رسد؛ چرا که در اصول محاوره اى و عرف گفتوگو، هیچ گاه گفته نمى شود: انسان مصداق زنبور عسل است، یا انسانى مصداق مفهوم کلى همچون شب و روز است، یا فردى مصداق درخت است، بلکه این گونه تطبیق را باید از مقوله تشبیه یا استعاره دانست که نگارنده نیز همین هدف را جستوجو مى نماید.
2. برخى نیز این گونه موارد را به معانى بطنى و در حوزه روایات تأویل به شمار آورده اند.
3. به گمان قوى، چنانچه از همه موارد یادشده به نوعى تشبیه و یا استعاره تعبیر گردد، سخنى سازگار با اصول و قواعد محاوره خواهد بود. براى روشن شدن این حقیقت، به یکى از روایات، که معصومان (علیهم السلام) بر برخى مفاهیم قرآنى منطبق گردانیده اند، توجه کنید:
قرآن، خداوند را نور آسمان و زمین مى داند و سپس این حقیقت را در مثالى زیبا و تشبیهى گویا نمودار مى سازد و مى فرماید: «نور خدا همانند چراغ دانى است که در آن چراغى باشد و آن چراغ در حبابى قرار گیرد؛ حبابى شفّاف و درخشنده؛ همچون یک ستاره فروزنده، و این چراغ با روغنى افروخته شود که از درخت زیتونى گرفته شده است.» در واقع، این تشبیه، نوعى تشبیه مرکّب است که وجه شبه از مجموع امورى متصل به هم انتزاع مى گردد و بلیغان و ادیبان و مفسّران در چگونگى این تشبیه و کشف وجوه شبه، اسرارى فاش ساخته و حقایقى را الهام گرفته اند. پس اصل متن وحى بر اساس تشبیه استوار است. آن گاه در برخى روایات مى خوانیم که از «مشکوة» به قلب محمد (صلى الله علیه وآله)، «مصباح» به نور علم و هدایت و «زجاجة» به على (علیه السلام) یا قلب وى، یا «مشکوة» به فاطمة (علیها السلام)، «مصباح» به امام حسن (علیه السلام) و «زجاجة» به امام حسین (علیه السلام) و «نور على نور» به امامان (علیهم السلام) تعبیر شده است که در هیچ عصر و زمانى زمین از آن ها خالى نخواهد بود.
بدون شک، این نوع آموزه هاى اهل بیت (علیهم السلام)، که تفسیر آنان نیز هماهنگ با تنزیل مى باشد، نوعى تشبیه و یا استعاره است که منشأ هر دوى آن ها مجاز مى باشد. گفته مى شود: تشبیه ارزنده ترین نوع بلاغت است و چنانچه مجاز با تشبیه تزویج گردد، استعاره متولد مى شود که استعاره نیز از تشبیه بلیغ تر است.
وقتى گفته شود «علم گنج است» و یا «منطق مصباح است»، صحّت این تفسیر بر اساس چه قاعده اى است؟ آیا جز آن است که استعاره اى با حذف ادات تشبیه در آن مى باشد؟
بنابراین، وقتى گفته مى شود: اطلاق «سماء» به امام على (علیه السلام)، و یا «نجم ثاقب» بر پیامبر (صلى الله علیه وآله) یا «خنّس» بر قائم آل محمد (صلى الله علیه وآله) تطبیقى باطل است، به نظر مى رسد گوینده این سخن هنوز نتوانسته است مفاهیمى از قبیل استعاره و تشبیه و یا کنایه را درک نماید.
بسیار روشن است وقتى گفته مى شود: «زیدٌ أسد» بدون شک، زید هیچ گاه شیر نیست و حتى مصداقى از آن هم نیست و صحّت چنین استعمالى فقط در پرتو تشبیه و یا استعاره متصور است. به همین دلیل، دانشمندان بلاغت در فرق استعاره و تشبیهى که ادوات آن حذف گردیده، گفته اند: از شرایط استعاره آن است که در ظاهر بتوان کلام را بر حقیقت حمل کرد و تشبیه را به فراموشى سپرد. و «زیدٌ أسد» را ممکن نیست حقیقت بدانیم، پس جایز نیست استعاره باشد.
از این رو، مى توان مفاهیمى از قبیل آسمان، ستاره، خورشید، درخت، میوه و برگ را بر امامان (علیهم السلام) از باب تشبیه تطبیق داد و اگر در روایات فراوانى مى خوانیم که «شجره طیبه» به امامان (علیهم السلام) و «شجره خبیثه» به بنى امیه تفسیر شده ـ از جمله در روایتى صحیح السند آمده است: پیامبر (صلى الله علیه وآله) ریشه این درخت، امام على (علیه السلام) ساقه آن، امامان (علیهم السلام) از ذریّه او شاخه ها، علم امامان میوه آن و شیعیان ایشان برگ هاى آن هستند ـ این روایات را نباید به عنوان تطبیق فرض کرد و با چوپ جهل آن ها را راند. شاهد این سخن نیز در روایتى از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «این ها مثلى است که خداوند براى ما اهل بیت فرموده که پیامبر (صلى الله علیه وآله) از ادلّه خداوند و آیات اوست؛ آیاتى که مردم به وسیله آن به سوى توحید و مصالح دین و شرایع اسلام و فرایض هدایت شوند.»35
گواه دیگر آن که برخى محدّثان مهم همچون علامه مجلسى از این موارد به عنوان تشبیه یاد نموده اند.
در سیاق همین گونه روایات در روایت صحیح السندى از امام موسى بن جعفر (علیه السلام)، «بئر مُعَطَّلَة» (حج: 45) و «قَصْر مَشید» (حج: 45) به امام صامت (خاموش) و امام ناطق تفسیر شده اند.
این تفسیر در واقع تفسیر از نوع تشبیه است، گو این که امام (علیه السلام) وقتى در مسند حکومت قرار گیرد، همچون قصر رفیع و محکمى است که انظار همه را از دور و نزدیک به خود جلب نموده، نقطه امان و پناهگاه همگان است و آن گاه که مردم اطراف او را خالى کنند و نااهلان کرسى خلافت را به اشغال خود درآوردند، همانند چاه آبى است که به بوته فراموشى سپرده شده؛ نه کسى کام تشنه خود را از آن سیراب مى سازد و نه زمین به واسطه آن سرسبز و خرّم مى گردد.
پس در اثبات نادرستى این فرضیه، که بسیارى از روایات را به عنوان تطبیق موهن یا باطل یاد مى کند، افزون بر پاسخ هاى یادشده، این پرسش ها نیز وجود دارند:
الف. همه روایات، متّهم به ضعف سند گردیده اند، در حالى که برخى از آنان از صحّت و سلامت سند برخوردارند. همچنین به دلیل عدم رسوخ آگاهى نگارنده در علم رجال، بررسى سند روایات بسیار سطحى و عجولانه بوده است.
ب. بسیارى، تطبیقات یادشده را مخالف قواعد و ادبیات عرب دانسته اند، در حالى که آگاهى کامل و عمیقى از ادبیات و علوم بلاغى نیز نداشته اند؛ چرا که گره برخى از این تطبیقات با اعجاز بلاغى و مقدّماتى از قبیل تشبیه و استعاره گشوده مى شود. گواه این سخن آن است که در روایتى موثّقه درباره عدم یکسانى مخاطبان در مراتب فهم، از امام صادق (علیه السلام) آمده است: حضرت از کوتاهى فهم زنى پرسشگر شگفت زده شده، فرمودند: «مراد از مثل آیه "زیتونة لا شرقیّة و لا غربیّة" آن است که این ها را خداوند به عنوان ضرب المثل براى ما انسان ها آورده است، نه براى موجودات بى شعورى مانند درخت و...»36
ج. گاهى گفته مى شود تفسیر آیه «هذا من عَمَلِ الشَّیطان» (قصص: 15) که در روایات به برخى شاگردان شیطان و یا مواردى از این قبیل تبیین شده، تفسیرى دور از ظواهر قرآنى است و به این بهانه، که حجیت خبر واحد در مسائل عملى بوده و این مورد از مسائل اعتقادى است، آن را از گردونه اعتبار خارج ساخته اند. این سخن استبعادى دارد؛ زیرا:
1. همچنان که ذکر شد، صحّت حمل این گونه آموزه ها با نوع تبیین مصداقى یا استعاره و تشبیه و یا مجاز عقلى امکان پذیر است.
2. دانشمندان اصول، ما را از ورود به این بحث بى نیاز ساخته اند؛ چرا که حوزه کارساز نبودن خبر واحد در مسائل اعتقادى را به همه جا گسترش نداده اند، بلکه در برخى موارد در امور اعتقادى نیز اعتبار خبر واحد را پذیرفته اند.
3. دست کم در تفسیر مفاهیمى همچون «شیطان»، «شجره خبیثه»، «کفر»، «فسوق» و «عصیان» به افراد منافق، که در روایات آمده، باید گفت: خبر واحدى است که محفوف به قراین کارساز مى باشد. ده ها شاهد تاریخى، روایى و قرآنى نیز صحّت چنین نظریه اى را گواهى مى دهند و بلکه بالاتر، مى توان گفت: در چنین مواردى، ادعاى خبر متواتر سخنى گزاف نخواهد بود.
د. سرانجام این که برخى روایات از شایستگى سند و تمامى دلالت برخوردار هستند و آن گاه که نتوان آن ها را بر هیچ یک از قواعد و اصول محاوره تطبیق داد، شیوه آگاهان این است که علم آن را به اهلش واگذار کنند و در حوزه تأویلى وارد سازند که جز براى راسخان، شایسته هضم نیست؛ زیرا برخى آموزه هاى اهل بیت (علیهم السلام) از تفسیر باطنى سرچشمه مى گیرد که ما هنوز الفباى آن را هم نیاموخته ایم.

پى نوشت ها
1ـ در این بخش، افزون بر ده روش ذکر شده است. امامان معصوم (علیهم السلام) در مقام تعلیم و تعلّم به عنوان معلّمان و مفسّران قرآن، آن ها را براى دیگران بازگو نموده اند تا آن ها ضمن برخوردارى از این نوع علوم و تعالیم ویژه، خود نیز به تفسیر و تأویل آیات بپردازند. (ر. ک: نگارنده، روش شناسى اهل بیت (در تفسیر و تأویل و تطبیق).
2ـ بازگشت نظریه ها به این است که برخى قدما «تأویل» را همان «تفسیر» و معناى ظاهر لفظ مى دانند، در مقابل، برخى از متأخران همانند قدما، تأویل را از نسخ مفهوم و معنا مى دانند، اما نه معناى ظاهر لفظ، بلکه به معناى خلاف ظاهر لفظ که لفظ با کمک قراین باید به آن معنا دلالت نماید. دیدگاه سوم اساساً تأویل را از نسخ مفهوم ذهنى و مدالیل الفاظ نمى داند، بلکه آن را از حقایق خارجى و عینى به شمار مى آورد که الفاظ از آن حقایق حکایت مى کنند، هرچند در تبیین عین و خارج نظریه متفاوتى وجود دارد، و تازه ترین نظریه نیز آن است که تأویل کاربردى است در توجیه متشابه که مختص آیات متشابه است و معناى ثانوى کلام که از آن به «بطن» تعبیر مى شود.
3ـ شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعه، ج 18، ص 145، ح 29.
4ـ همان، ج 18، ص 154، ح 50.
5ـ نحل: 68.
6ـ محمدبن الحسن فى کتاب الغیبة عن محمد بن عبدالله بن جعفر الحمیرى عن أبیه عن محمد بن صالح الهمدانى، قال کتبت الى صاحب الزمان (علیه السلام): إن أهل بیتى یقرعونى بالحدیث الذى روى عن آبائک (علیهم السلام) انهم قالو: «خدّامنا و قوّامنا شرارُ خلق اللّه» فکتب: «و یحکم ما تقرؤون ما قال الله تعالى: "وجعلنا بینهم و بین القرى التى بارکنا فیها قرى ظاهرة" فنحن والله القرى التى بارک فیها و أنتم القرى الظاهرة» (وسائل الشیعه، ج1 8، ص 110، باب 11، ح 46.)
7ـ عن جابر قال: سألتُ أباجعفر (علیه السلام) عن تفسیر هذه الایة فى قول الله «یریدُ اللّهُ أَن یحقُ الحقَّ بکلماته و یقطَع دابر الکافرین.» قال ابوجعفر (علیه السلام): «تفسیرها فى الباطن "یریدُ اللّه" فإنّه شىءٌ یریده و لم یفعله بعد، و أما قوله: "یحقُّ الحقَّ بکلماته" فانّه یعنى یحقّ حقّ آل محمد (صلى الله علیه وآله)، و أما قوله: "بکلماته" قال: کلماته فى الباطن على هو کلمات الله فى الباطن، و أما قوله: "و یقطع دابر الکافرین" فهو بنى امیه هم الکافرون یقطعُ الله دابرهم، و أما قوله "لیحقَّ الحقَّ" فانّه یعنى لیحقّ حقَّ آل محمد حین یقومُ القائم (علیه السلام) و أمّا قوله: "و یبطل الباطل" یعنى القائم فاذا قائم یبطل باطل بنى امیه و...» (نورالثقلین، ج 2، ص 136)
وفىتفسیر العیاشى عن عمرو بن شمر عن جابر قال: قال أبوجعفر (علیه السلام): فى هذه الایة «الیومُ یئسَ الذینَ کفروا من دینکم»: «یومَ یقومُ القائم (علیه السلام) ییأسُ بنو أمیّة، فهم الذینَ کفروا یئسوا مِن آل محمد (صلى الله علیه وآله).» (همان، ج 1، ص 587.)
و فى روضة الکافى عدة من أصحابنا عن سهل بن زیاد عن محمد بن الحسن بن شمون عن عبدالله بن عبدالرحمن عن عبدالله بن القاسم البطل عن أبى عبدالله (علیه السلام) فى قوله تعالى: «و قضینا الى بنى اسرائیل فى الکتاب لتفسدن فى الارض مرّتین» قال: قُتِل على بن أبى طالب و طعن الحسن (علیه السلام) «و لتَعلُنَّ علواً کبیر» قال: «قتل الحسین (علیه السلام) "فاذا جاءَ وعدُ أولیهما" فاذا جاءَ نصر دم الحسین "بعثنا عباداً لنا اولى بأس شدید فجاسوا خلال الدیار" قومٌ یبعثُهمُ اللّهُ قبلَ خروجِ القائم فلا یدعون وتراً لآل محمد (صلى الله علیه وآله) الاّ قتلوه "و کان وعداً مفعولا" خروج القائم (علیه السلام) "ثمَّ رددنا لکم الکرّةِ علیهم" خروج الحسین (علیه السلام) فى سبعین من أصحابه علیهم البیض المذهب لکلِّ بیضة و جهان المؤدّون الى الناس انَّ هذه الحسین قد خرج لا یشکُ المؤمنون فیه و انّه لیس بدّجال و لا شیطان، و الحجة القائم بین أظهرهم، فاذا استقرت المعرفةُ فى قلوب المؤمنینَ انّه الحسین (علیه السلام) جاء الحجةُ الموتُ فیکونَ الذى یغسله و یکفنه و یحنطه و یلحدّة فى حفرته الحسین بن على (علیه السلام)، و لایلى الوصى الاّ الوصى.» (همان، ج 3، ص 138.)
8ـ نورالثقلین، ج 3، ص 7، ح 19.
9ـ کهف: 82 / یوسف: 6ـ37و 101.
10ـ مرآة الانوار، ص 17.
11ـ همان، ص16/ محمدباقرمجلسى، بحارالانوار، ج40، ص144.
12ـ مرآة الانوار، ص 16.
13ـ بحارالانوار، ج 41، ص 181.
14ـ بصائرالدرجات، ص 223.
15ـ همان، ص 223.
16ـ نورالثقلین، ج 1، ص 316، به نقل از محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى.
17ـ مرآة العقول، ج 9، ص 150، ح 1 و2و3 (موثق و حسنة.)
18ـ محمدحسین طباطبائى، المیزان، ج 5، ص 491.
19ـ مرآة العقول، ج 3، ص 248، ح1.
20ـ ذیل آیه 75 انفال و 6 احزاب تفسیر نور، برهان و نورالثقلین.
21ـ نورالثقلین، ج 1، ص 318، ح 44.
22ـ همان، ج 1، ص 313، ح 19.
23ـ همان، ج 1، ص 571، ح 662.
24ـ وسائل الشیعه، ج 18، ص 149، ح 62.
25ـ مرآة الانوار، ص 17.
26ـ نهج البلاغه، خطبه 239 ـ 147.
27ـ نهج البلاغه، خطبه «اشباح»
28ـ بصائرالدرجات، ص 316.
29ـ همان، ص 316.
30ـ نهج البلاغه، نامه 31.
31ـ بحارالانوار، ج 39، ص 93 و ج 33، ص 18 و ج 36، ص 308.
32ـ همان، ج 32، ص 315.
33ـ وسائل الشیعه، ج 18، ص 145، ج 47. این روایت افزون بر تمامیت استدلال در ادعاهاى گوینده، پیام دیگرى را نیز گزارش نموده است، مبنى بر این که آیا آگاهى از علم تأویل و انطباق بر زمان مختص اهل بیت (علیهم السلام) است یا قابل تسرّى به دیگران نیز مى باشد.
34ـ محمدکاظم شاکر، روش هاى تأویل قرآن، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، ص 169 تا 200.
35ـ
36ـ نور: 35

 

 

منبع:  ماهنامه معرفت / شماره 71، ویژه نامه قرآن و اهل بیت
نویسنده : سیدحسین تقوى

نظر شما