این که فقط یک صداست...، نگاهی به فیلم و رمان ننگ بشری
موضوع : فرهنگ | سینما و تئاتر

این که فقط یک صداست...، نگاهی به فیلم و رمان ننگ بشری

روزنامه شرق، سه شنبه ۹ دی ۱۳۸۲ - ۶ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۳۰ دسامبر ۲۰۰۳
 

حسین نوش آذر:فیلیپ راث، از مهم ترین نویسندگان آمریکایی در پایان سده بیستم رمانی دارد به نام «ننگ بشری» (معایب انسانی). او در این رمان در پیش زمینه رسوایی سیاسی کلینتون با مونیکا لوینسکی و در قالب شخصیت یک استاد دانشگاه درهم شکسته سالخورده پرتگاه های اخلاقی و اجتماعی در آمریکا را برملا می کند.

این واقعیت دارد که مردمان مرفه با اخلاقی نیمه مذهبی، با منزه طلبی و کمال خواهی، با وسواس های روزانه شان، و با پاکیزگی صوری و در روابط خانوادگی به غایت آشفته شان نوعی خشونت پنهان را به همنوعان خود، و بیش از آن به هم کیشان خود اعمال می کنند. کولمن سیلک، شخصیت اول این رمان از چنین لایه اجتماعی برخاسته است. نکته در این جاست که کولمن سیلک در یک پیش زمینه ادیپی و در یک طرح روانشناختی فرویدی که مبتنی است بر رنجیدگی نارسیستیک به کل منکر هویت و خاستگاه اجتماعی خود می شود و به یک معنا هویتی تازه برای خود جعل می کند. او که در واقع در یک خانواده سیاهپوست بالیده است، اما رنگین پوست نیست، ادعا می کند که از مهاجران یهودی است و بدین ترتیب تلاش می کند در میان آمریکایی های سفیدپوست و مرفه جایگاهی برای خود دست و پا کند. در آستانه شصت سالگی به دلیل عقاید راسیستی و تحقیر چند دانشجوی رنگین پوست از خدمت معلق می شود. در همان حال با یک بانوی نظافت چی طرح دوستی می ریزد.

این دوستی به یک عشق پیرانه سر می انجامد و به یک رسوایی از نوع رسوایی کلینتون. به این تمهید و در پوشش چنین شخصیتی، فیلیپ راث تحلیلی جامعه شناختی و روانشناختی از زندگی آمریکایی های متوسط الحال به دست می دهد و خشونتی را که در این لایه اجتماعی به طور پنهان وجود دارد، با استادی تمام نمایش می دهد.

بر اساس این رمان، فیلمی در سینماهای اروپا و آمریکا اکران شده است با همین نام و به کارگردانی رابرت بنتون و با بازیگری آنتونی هاپکینز و نیکول کیدمن، در نقش آن استاد دانشگاه و آن بانوی نظافتچی.

شیوه نگارش رمان از نظر زیباشناسی داستان «زمان شکسته» است با تداعی های آزاد و ارجاع به گذشته ضدقهرمان داستان - بدون آن که در آشفتگی زمانی که از آشفتگی ذهن راوی نشان دارد - نظم وقایع از دست برود. نویسنده در همجواری یادمان های راوی و وقایعی که در «زمان حال روایت» برای او اتفاق می افتد، پازلی می سازد به غایت پیچیده. اما دست آخر طرحی به دست می دهد از تناقضات مردمان شهری متوسط الحال. از بی اخلاقی های اخلاقگرایان. از داوری های آنان. از کثافتی که در پس پاکیزگی صوری زندگی شان وجود دارد. در یک کلام: از آن خشونت پنهان، از آن وسواس ها که از جنون نشان ها دارد؛ و بازتاب اینها همه در سیاست. شیوه روایت در فیلم متاسفانه خطی است و در نتیجه آن پیچیدگی های ذهنی و روانی جای خود را به نوعی سادگی می دهد و از آن موضوع مهیج یک فیلم ساده اما دیدنی به دست می آید، چنان که پس از تماشای فیلم ممکن است بیننده با خود عهد کند رمان را حتما بخواند. این فیلم اتفاقا از این نظر قابل تامل است.

بهترین لحظات فیلم «فلش بک» ها هستند به نوجوانی کولمن سیلک ( به بازیگری هاپکینز). در ارجاع به نوجوانی اوست که «ننگ بشری» (معایب انسانی) تا حد زخم های عمیق روحی و بحران های هویت انسان شهرنشین افزایش می یابد. وقتی سیلک معشوق موطلایی خود را به خانواده رنگین پوستش معرفی می کند، خانواده او آن زن را طرد می کند. از این جاست که راوی داستان (یا قهرمان فیلم/ هاپکینز) در یک طرح فرویدی اولین جدایی را تجربه می کند. آن عشق پاک به داوری های نژادی آلوده می شود و در انشقاق درون و بیرون راوی داستان خود را به ضرورت جعل هویت و انکار پیشینه خود می رساند. اکنون زندگی یک مرد بر یک دروغ استوار است.بر پرده سینما بهترین صحنه را در آغاز فیلم می بینیم: کولمن (هاپکینز) و فانیا (کیدمن) از یک طبیعت زمستانی عبور می کنند. همه جا را برف پوشانده است. یک نور سفید مات فضا را از خود انباشته. کولمن با یک اتوموبیل ولوو از یک جاده یخ بسته عبور می کند. در همان حال فانیا دست در گردن او انداخته ...کولمن آرام می راند. هم به دلیل یخبندان راه و هم به لحاظ گرمای عشق. آنها به هم عشق می ورزند. این حقیقتی است. اما این هم حقیقت دارد که ناگهان یک کامیون قرمز رنگ از راه می رسد و از این لحظه وقایع ناگهان شتاب می گیرد. با وجود تقارن هایی از این دست (گرمای عشق از یک سو و سرمای راه از سوی دیگر؛ امنیت در آغوش از یک سو، و عامل تهدید از سوی دیگر)، در روایت سینمایی از اثر هم آن پیچیدگی ها جای خود را به سادگی می دهد و هم لایه سیاسی رمان به کل وانهاده می شود. علاوه بر این رمان یک اثر چندصدایی است. در حالی که در فیلم تنها یک صدا وجود دارد. در نتیجه آن داستان چندلایه ای که راث، از بزرگترین نویسندگان قرن حاضر روایت می کند، در فیلم تا حد یک ماجرای عاشقانه در یک پیش زمینه جنایی مبتنی بر تعقیب و گریز فرومی کاهد. به روایتی دستاورد کارگردان شاید این باشد که یک رمان پیچیده را برای همگان قابل فهم می کند، و از سوی دیگر نه تنها از آن پیچیدگی ها به جبر گیشه صرف نظر می کند، بلکه صحنه های اروتیک نیز در حد اخلاق مسلط تنزل می یابد.

باید فیلم را دید و کتاب را خواند و به داوری رسید...

نظر شما