فن آوری و اقوام بومی
در مذمت فن آوری و تأثیرات ویرانگر آن بر کلیه شئون زندگی انسان، بسیار نوشته اند. اقوام بومی و اقلیت های نژادی، یکی از آخرین جبهه هایی است که هنوز هم می توان مواجهه شدید بین مظاهر فن آوری و ارزش ها و سنت های قومی و تلاش این اقوام برای مقاومت در برابر استحاله فرهنگی را در آن شاهد بود. نویسنده این مقاله که در نقد کتاب یکی از مخالفان فن آوری نوشته شده، می کوشد نشان دهد، فن آوری ضمن تأثیرات مخربی که بر اقوام بومی ـ و به طور خاص سرخ پوستان آمریکایی ـ داشته، در دهه های اخیر و با استفاده هوشمندانه تر این اقوام از فن آوری های گوناگون، به ابزاری در جهت استحکام بنیان های ارزشی و هویتی آنها نیز تبدیل شده است.
در سال 1991، نویسنده و فعال حوزه بومیان، جری ماندر کتاب خود را با عنوان «در فقدان قداست: ناکامی فن آوری و بقای اقوام سرخ پوست» منتشر کرد. این کتاب دنباله برخی بحث هایی است که ماندر بدواً در «چهار استدلال برای امحای تلویزیون» مطرح کرده است. ماندر همچون بسیاری از نویسندگان مردمی دیگر، این طور می پندارد که فن آوری به نوعی، نقیض اقوام بومی است و گسترش«همه جانبه» فن آوری به درون جوامع آنها، صرفاً آخرین تجلی امپریالیسم فرهنگی غرب است. ماندر به شکلی احساس می کند که فن آوری تنها جزئی از آخرین یورش غرب به بقای فرهنگی این اقوام است. او در تداوم بخشیدن به یک دوپارگی دیرینه که در سنت روشنفکری ما وجود دارد، اقوام بومی را با طبیعت، اصالت و توازن زیست محیطی همراه می داند که جوامع غربی با نیرنگ، تصنع و ناهماهنگی، به آنها تعدی می کنند.
یک فصل مفصل این کتاب، شرح سوگواری ماندر بر اثرات مخوف تلویزیون بر اقوام بومی است. ماندر مثل بسیاری از نویسندگان دیگر، تلویزیون را ابزاری برای گسترش ارزش غربی موذی مصرف گرایی به درون اجتماعات بومی قلمداد می کند. از آنجا که اقوام سرخ پ وست خود را (یا هیچ گونه تصویری از خود را که با کمترین شأن و منزلتی همراه باشد) بر روی صفحه تلویزیون نمی بینند، این امر به پیشرفت هدف غرب در همگون سازی و استحاله فرهنگی این جوامع کمک می کند. این امر موجب نوعی نزول در جامعه پذیری، در روایت گری سنتی و در انسجام خانواده می شود. او احتمالاً هیچ جنبه مثبتی در تعامل بین اقوام بومی و تلویزیون نمی بیند؛ تلویزیونی که او آن را همچون «آب آتشین» (الکل) یا مرض، چیزی مطلقاً مسموم کننده و دشمن روش زندگی آنها می بیند.
ولی او انتقاد خود را صرفاً متوجه تلویزیون نمی کند، بلکه از نظر او تلویزیون، رایانه، اتومبیل و مواد بیوژنتیک بازوهای یک «مگا فن آوری» در حال گسترش هستند که در حال تنزل دادن کیفیت زندگی بشر هستند. از نظر ماندر، فن آوری یعنی «فقدان» قداست. روشن است که فن آوری با تقدس سازگاری ندارد و همراه با پیشرفت خود، قداست را وا می دارد عقب بنشیند. از نظر او، تنها جایی که قداست خالص باقی مانده است ( قداستی که از نظر او همیشه باید به شکل تکریم زمین خود را نشان دهد) در اجتماعات بومی آمریکا و نقاط دیگر است که فن آوری به شکل هیولایی مخوف در حال «بلعیدن» فرهنگ های بومی و شبیه کردن آنها به یک تک فرهنگ غربی یکدست و یکسان سازی شده است.
برای نویسندگان مردمی همچون ماندر یا ریفکین که خارج از محیط دانشگاهی کار می کنند، تقبل این وظیفه، کار راحتی است؛ چرا که دل بستگی به حفظ کرسی استادی خود، مانعی بر سر راه آنها محسوب نمی شود. متأسفانه آن دسته از ما که در برج عاج نشسته ایم، در برابر جریان های ایدئولوژیک بزرگ تری که در جامعه وجود دارد، مصون نیستیم و بنا بر این نوشته های ماندر می تواند بازتاب گرایش هایی خاصی از تفکر باشد که شاید در درون چهارچوب های ما مجال ابراز نمی یابند. چون یک بازنگری از عمده متون مردم شناسانه در باره فن آوری و اقوام بومی نشان خواهد داد که تقریباً تمام این نویسندگان قبول دارند که فن آوری غربی، فرهنگ های بومی را تغییر می دهند و آنها را بیشتر به جامعه غربی صنعتی مدرن شبیه می کند. آنها چه این روند یا پدیده را «مدرن سازی»، «استحاله فرهنگی»، «جهانی سازی» یا «توسعه» بنامند و چه« جذب در سیستم جهانی»، به نظر تفاوتی در اصل موضوع ایجاد نمی شود. به نظر می آید که تنها اختلاف بر سر این باشد که این تغییر شکل و استحاله، یک الزام تکاملی مفید است یا تهدیدی هولناک نسبت به تداوم بقای فرهنگ های بومی. ظاهراً هیچ کس تمایلی ندارد با این گفته مخالفت کند که شاید پیامدها نیز به درستی توصیف کننده آنچه که در حال اتفاق افتادن است نیستند.
واقعیت ساده این است که به نظر می رسد، این مردم شناسان و فعالان، چیزی را که توجه بسیار اندکی نسبت به آن شده و در عمده متون انسان شناسی مشاهده می شود، نادیده گرفته اند. بسیاری از این اقوام بومی، خشمگین از در اختیار نداشتن کنترل تصویری که از آنها در رسانه ها نشان داده می شود، شروع به استفاده از دوربین های ویدئویی به عنوان «سلاحی» برای مقاومت فرهنگی کرده اند و راهی را آزموده اند که هم در محصولات مردم پسند هالیوودی و هم در مستند های تحقیقی قوم شناسانه به کار گرفته شده است. فیلم سازان بومی جدید که دیگر راضی به ژست گرفتن در مقابل دوربین نیستند، در تلاش برای ایستادن پشت دوربین و استفاده از آن در جهت تبلیغ «زیبایی شناسی بومی» خود ( به قول فی گینزبرگ) و کمک به فرهنگ های خود برای مقاومت در برابر یورش همین «مگا فن آوری» هستند که در درجه نخست فن آوری را تولید کرده است. تلویزیون (که در واقع «حالت انتشار تصویر» فن آوری ویدئو است) به ابزاری کلیدی برای این فرهنگ ها تبدیل شده تا با استفاده از آن بقا یابند؛ به این ترتیب، آیا تلویزیون عامل زوال آنهاست یا شاید یکی از عوامل کلیدی تجدید حیات آنها؟
این موضوع فقط به تلویزیون و ویدئو محدود نمی شود. اجتماعات بومی هم اکنون در حال استفاده از سایر آفریده های «مگا فن آوری» غرب ـ نظیر رادیو، رایانه های شخصی، چند رسانه ای ها / فرارسانه ای ها و اینترنت ـ به عنوان ابزاری در تقلای خود برای بقا و مقاومت فرهنگی هستند. این فن آوری ها و سایر فن آوری ها برای حفظ و ترویج زبان های در حال نابودی به کار می روند و هنرهای سنتی روایت گویی را برای جمعیت جوان رو به رشد اجتماعات بومی زنده می کنند و ابزاری تبلیغاتی را در جنگ جاری برای کسب استقلال قبیله ای، حق حاکمیت و احترام بیشتر برای آنها فراهم آورده اند. به علاوه این فن آوری ها، گروه های بومی مختلفی را که پیش از آن منزوی و جدا بودند، گرد هم آورده و در قالب جنبش ها و ائتلاف های «پان سرخ پوستی» سازمان دهی کرده است. گروه های نژادی که قبلاً به دلیل مرزهای ملی از یکدیگر جدا و منزوی بودند، در حال پیوند دوباره از طریق شبکه ای از فن آوری ها هستند.
فن آوری های فرهنگ، فرهنگ فن آوری ها
پس چگونه است که یک محرک خاص ـ معرفی یک فن آوری ـ پیامدهای چنین متفاوتی را در جوامع متفاوت به وجود می آورد؟ آیا دلیل اینکه مردم شناسان شاهد چنین پیامدهای دوگانه ای هستند، می تواند این باشد که در اینجا نیز یک متغیر واسطه بسیار مهم، از قلم انداخته شده است؟ من در این مقاله قصد دارم بگویم که در مطالعات مربوط به اشاعه فن آوری، شاید بسیاری از متغیرهای واسطه نادیده گرفته شده باشد، شاید ما باید به این مسائل نگاهی دقیق تر بیندازیم که آنها چه فن آوری هایی را به کار می گیرند، چرا آنها را به کار می گیرند، چگونه به کار می گیرند و آیا این فن آوری ها آنها را در موضعی منفعلانه قرار می دهد یا فعالانه. فن آوری هایی که گروه های بومی بتوانند آن را درک و کنترل کنند و آنها را در بستری جدید کار بگیرند، ممکن است فن آوری هایی باشند که به آنها کمک می کنند تا بقا یابند.
افرادی که مسائل «اجتماعی قومی» یا عوامل اجتماعی به کارگیری و استفاده از فن آوری در جوامع مدرن را مورد مطالعه قرار می دهند، این عوامل را مد نظر قرارمی دهند. در واقع هم اکنون متون بسیاری وجود دارد در این زمینه که چگونه فن آوری ها برای منظوری که طراحان و مهندسین آنها در نظر دارند، ساخته می شوند و کاربرانی که از آنها استفاده می کنند، این منظور را تغییر می دهند و از آنها در جهت اهداف و کارکردهای روایت گری استفاده می کنند. اینترنت نمونه ای کلاسیک از چنین سیستم تکنولوژیکی است. این فن آوری که در ابتدا برای فرماندهی، کنترل و شناسایی نظامی طراحی شده بود، بعدها به یک شبکه پژوهشی دانشگاهی غیر تجاری و بعد از توسعه «شبکه گسترده جهانی» (که خود در اصل توسط «سی ای آر ان» عمدتاً برای به اشتراک گذاشتن مقالات در علوم فیزیکی ساخته شده بود) به یک شبکه تجاری تبدیل شد. (امروزه سایت های دات کام بیشترین تعداد دامنه را به نسبت هر دامنه دیگری که در این شبکه وجود دارد، به خود اختصاص داده اند.)
هر اجتماعی از کاربران، «اثر» متمایز خود را بر اینترنت باقی گذاشته و به اشکالی چنان بدیع و غیر منتظره از آن استفاده کرده اند که سازندگان نظامی و دانشگاهی آن شاید هرگز پیش بینی نمی کردند. احتمالاً هیچ کدام از افراد این گروه (دست کم در دهه 1960) اصلاً پیش بینی نمی کرد که اینترنت به عنوان یک ابزار سازمان یافته برای مقابله با فعالیت های هسته ای مورد استفاده قرار خواهد گرفت. یکی از «قوانین فن آوری» که به نظر می آید به خوبی جا افتاده باشد، این است که با پیچیده تر شدن فن آوری ها، آنها مشمول طیفی گسترده تر از کاربردهای بدیع قرار خواهند گرفت. مهم تر اینکه، چنانچه فن آوری ها به هنگام طراحی، ابزاری غیر محدود در نظر گرفته شوند، پتانسل کاربردهای بدیع از آنها افزایش می یابد.
بینش های بومی نسبت به فن آوری
ما انواع تغییرات اجتماعی و فرهنگی را که این فن آوری ها در جامعه غربی به وجود آورده اند می شناسیم. ولی فرض اینکه آنها شبیه همین اثرات را بر فرهنگ های بومی داشته اند، اشتباه است. در ارتباط با انحطاط اجتماعی که تلویزیون در جوامع صنعتی موجب شده، اطلاعات زیادی وجود ندارد. مطالعات اخیر حاکی از آن هستند که به نظر می رسد، تلویزیون دخالت و مشارکت مدنی آمریکاییان را کاهش داده باشد. برخی مطالعات نیز ادعا می کنند که تلویزیون نوعی اثرات جامعه گریزی بر کودکان داشته است. در واقع، زمانی که تلویزیون توسط آمریکاییان بومی به همان طریقی مورد استفاده قرار گرفت که سایر آمریکاییان از آن استفاده می کردند، به نظر می رسد که بسیاری از اثرات مشابه را موجب شده باشد. با این حال، یک نکته کلیدی در فهم این مطلب این است که همه آنها همیشه به همین روش از تلویزیون استفاده نمی کنند. در اجتماعات بومی، مثل محل اسکان سرخ پوستی رود شاین، تلویزیون و رادیو به عنوان ابزارهایی برای احیای فرهنگی مورد استفاده قرار گرفته است. در بین این سرخ پوستان، علاقه زیادی به کنترل برنامه های تلویزیون و استفاده از این فن آوری ها برای تحکیم استقلال قبیله ای خود وجود دارد.
این فن آوری ها به جای اینکه موجب استحاله فرهنگی آمریکاییان بومی در بدنه اصلی جامعه شود یا اثرات فرسایشی بر سنت ها، ارزش ها و زبان های اقوامی که ماندر از آنها سخن می گوید شوند، در بسیاری از اجتماعات بومی، تأثیری متضاد دارند. در علوم اجتماعی، زمانی که به ناگزیر مشاهده می کنیم یک محرک، دو تأثیر یا پیامد دوگانه و متباین را موجب می شوند، معمولاً این بدین معنی است که یک متغیر پنهان و واسطه که تحقیقات ما آن را شناسایی نکرده، در این فرآیند دخالت دارد. به باور من، متغیرهای کلیدی در فهم اثرات فن آوری ها در جوامع بومی عبارتند از الف) چه کسی آن فن آوری را کنترل می کند؟ ب) چه کسی می فهمد که آن فن آوری چگونه کار می کند؟ ج) آیا رابطه آنها با فن آوری منفعلانه است یا فعالانه؟
فن آوری هایی که اقوام بومی بتوانند آنها را درک و کنترل کنند، آنها را حفظ کنند وآنها را فعالانه در جهت هدفی جز هدفی که طراحان آنها در نظر داشته اند به کار گیرند، تبدیل به ابزارهای تجدید حیات فرهنگی می شوند. این گروه های بومی به جای «همگون شدن» با یک جمع تکنولوژیک بزرگ، به دنبال یافتن راهی متفاوت هستند.
حجم انبوهی از متون تحقیقاتی حاکی از آن هستند، چنانچه زمینه فرهنگی این جوامع نادیده گرفته شود یا هیچ تلاشی برای آموزش روش های تعمیر و نگه داری و تغییر و تبدیل آن فن آوری به مردم بومی صورت نگیرد، تلاش برای معرفی فن آوری های جدید (کشاورزی، پیش گیری از بارداری، آموزشی و غیره) در درون جوامع ناکام می ماند. به علاوه وقتی فن آوری ها در جوامع در حال توسعه به طریقی معرفی می شوند که مردم را در به کارگیری و توزیع آن فن آوری ها منفعل فرض می کند، کار به آنجا می رسد که با پدید آمدن نابرابری های اجتماعی و خانوادگی تازه، این فن آوری ها اثراتی فرسایشی بر روابط اجتماعی می گذارند. به نظر می آید که «توسعه مشارکتی» در برابر انتقال فن آوری، می تواند بهترین مسیر باشد. بهترین نقش برای فن آوری ها ی انسان شناختی در آینده می تواند این باشد که به اقوام بومی آموزش داده شود که چگونه خودشان فن آوری جدید را کسب کنند و مورد استفاده قرار دهند.
نباید گفت که فن آوری ها پیامدهای ذاتی مشخص یا «اثرات ضمنی» ندارند. فارغ از نوع تصاویری که یک دستگاه تلویزیون دریافت می کند، نفس حضور دستگاه تلویزیون، احتمالاً به طرق اساسی و مشخصی، رفتارهای افراد را تغییر خواهد داد. ـ رفتارهایی مثل میزان ساعاتی که افراد در درون خانه به سر می برند یا مقدار زمانی که آنها صرف تماشای تلویزیون به همراه سایر افراد می کنند. ـ حضور رایانه ها نیز به طور اجتناب ناپذیر، تمرکز افراد را بر آن نوع از اطلاعاتی که باید دسته بندی و رد گیری شوند، تغییر می دهند. دستگاه پخش ویدئو به شکلی اجتناب ناپذیر واقعیت پویای روایت گری، رقص یا مراسم مختلف را به شکلی ایستا تبدیل می کند و مفهوم یک کنش را به چیزی که به آن تعلق دارد منجمد می کند. چون فرهنگ در ابتدا و در وهله نخست، سیستمی از پدیده «زیسته» است، منتقدان بومی حق دارند که می گویند، حفظ الکترونیک فرهنگ آنها، هرگز ظرافت و تفاوت ظریف هیچ هنر اجرایی فرهنگی را در خود حفظ نخواهد کرد و به کار گیری این فن آوری ها، به معنای به کار گیری اجتناب ناپذیر رفتارهای مشخصی است که همراه با استفاده از آنها می آید.
البته مهم تر از همه این است که فن آوری آزاد نیست. غالباً دانش حفظ، به کارگیری و تعمیر آن نیز وجود ندارد. بنابراین با اتخاذ این فن آوری ها توسط دولت های قبیله ای، آنها با این اجبار مواجه می شوند که به ناگزیر، محل مصرف منابع کمیابی را که باید برای برآوردن نیازهای انسانی اولیه اعضای قبیله مورد استفاده قرار گیرد، تغییر دهند. در منطقه اسکان سرخ پوستی رود شاین، چرخه کهنه و منسوخ شدن بسیاری از فن آوری های الکترونیکی ( تجدید نظر پیوسته روندها، سیستم های عامل و تجهیزات جانبی) هزینه ای بیشتر از حد معمول آن در یک اداره یا کسب و کار عادی دارد. هزینه پشتیبانی و تعمیر و نگه داری نیز به همین ترتیب. بسیاری از سیستم ها در این منطقه توسط یک مؤسسه پشتیبانی رایانه ای مونتانایی به نام «سی اس ای» تعمیر و نگه داری می شود که عمدتاً فقط هر دو هفته یک بار، یک گروه تعمیر و نگه داری را به این منطقه می فرستد.
چه کسی در این جبهه جدید پیروز می شود؟
در ارتباط با بزرگراه اطلاعاتی، یکی از نکاتی که فعالان حوزه اقلیت ها مکرراً بر آن انگشت می گذارند این است که اقلیت های نژادی، به «قربانیان جاده ای» این بزرگراه تبدیل شده اند. چون آنها فاقد مهارت های تکنولوژیک و دسترسی به این فن آوری هستند، نمی توانند از مزایای آن بهره مند شوند. اینترنت معمولاً به اجتماعات آنها راهی ندارد، چون آنها فاقد زیرساخت های ارتباطاتی برای متصل شدن به آن هستند. مدارس آنها غالباً فاقد امکانات مناسب برای کودکان است. رایانه ها صرفاً به اسباب بازی های تکنولوژیکی که قرار است مبنایی برای «سواد رایانه ای» آنها باشند، تبدیل شده اند. امروزه در منطقه اسکان سرخ پوستی رود شاین، به شکلی حیرت انگیز، هفتاد و پنج درصد از ساکنان آن دارای خط تلفن هستند. اما اگر به مناطق سرخ پوستی همسایه آنها نگاه کنید، مشاهده خواهید کرد که این تعداد بسیار کمتر و در برخی از شهرهای کوچک به چهل و پنج درصد تنزل می یابد.
مردم شناسان زیادی وجود دارند که بر این نظرند که لاکوتا مثل سایر اقوام بومی، برای مقابله با پیامدهای فن آوری، از آمادگی مطلوبی برخوردار نیست. با این حال، برخی از فعالان سرخ پوستی نظیر مرکز «متیس داک ردبرد» کانادایی، دقیقاً عکس این را می گویند. این مرکز که بر اساس اندیشه های مک لوهان بنا شده، بر این نظر است که فن آوری های رسانه ای الکترونیک جدید، شکل جدیدی از«فرهنگ شفاهی» را تقویت می کند، بر خلاف «کتابت» که نشانه طلیعه تمدن است. او بر این نظر است که آمریکاییان بومی با داشتن چنین سنت شفاهی دیرینه ای، برای تسلط بر این «فرهنگ شفاهی» یا «تله سواد» جدید که برای استفاده از رسانه های الکترونیکی الزامی هستند، آمادگی بیشتری دارند. از نظر او و برخی دیگر، هدف، افزایش دامنه دسترسی بومیان به رسانه هایی است که مایه حیات تمدن پسا صنعتی هستند.
بسیاری از دولت های قبیله ای احساس می کنند که اینترنت و تجارت الکترونیکی می توانند از نظر فرهنگی راهی مناسب برای دنبال کردن توسعه صنعتی برای مردم خود باشد. این فن آوری ها به نسبت کازینوها، می توانند منبع بهتری را برای اشتغال و درآمد فراهم آورند. از نظر «سی آر اس تی»، اینترنت نشانگر یک راه جدید درآمد از محل «توریسم فرهنگی»، افزایش تعداد گله های گاومیش بوفالوی و فروش صنایع دستی محلی خود بود. طرح هایی برای تشکیل یک مرکز پردازش اطلاعات در این منطقه سرخ پوستی در دست اجراست که برای مردم لاکوتا به معنی راهی برای مشارکت در اقتصاد سیلیکون، بدون دعوت از صنایع بیرونی است که عموماً محیط زیست سایر مناطق اسکان سرخ پوستی را آلوده کرده اند. تنها چیزی که آنها فاقد آن هستند، مهارت های فن آوری پیشرفته است.
آخرین نبرد بین سرخ پوستان و اروپاییان در جبهه غرب قدیم، با پیامدهایی فاجعه بار خاتمه یافت. در یک تکرار عجیب تاریخ که حتی یک مارکس خونسرد خویشتن دار را گول خواهند زد، به نظر می آید که این جبهه الکترونیک جدید قرن بیست و یکم، در تسلا دادن «کابوی ها»، «ساکنان زمین های واگذاری» الکترونیکی و متأسفانه منزجران سرخ پوست سهم دارد. (منظور این است که در این جبهه، اینها نیز وجود دارند.) با این حال ظاهراً شواهدی نیز وجود دارد که در این جبهه جدید، سرخ پوستان از نقاط ضعف شدید آن جنگ برخوردار نیستند. به نظر می رسد که با توجه به سابقه آنها در سازگاری با شرایط جدید، آنها در مواجهه با زوال فرهنگی که ظاهراً تمدن ما در حال اجرای آن است، به طرزی بی مانند آماده باشند (چیزی که یک محقق آن را«ناپدید شدن از پنجره سقفی» نامیده است). وقتی سرخ پوستان و اروپاییان بار دیگر در این جبهه جدید با یکدیگر رویاروی شوند، شاید مشکل بتوان گفت، چه کسی از این جبهه پیروز بیرون خواهد آمد.
منبع: / ماهنامه / سیاحت غرب / 1388 / شماره 78، دی ۱۳۸۸/۱۰/۰۰به نقل از: ischool.utexas.edu
نویسنده : اج جانسون
نظر شما