در جست و جوی قطعه گمشده
روزنامه شرق، دوشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۲ - ۱۲ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۵ ژانویه ۲۰۰۴
میراحمد میراحسان: فیلم «در جست وجوی قطعه گمشده» که شروع می شود وهم می کنی که نکند استناد فیلم دارد ما را اغوا می کند. همه چیز شبیه وقتی است که یک هنرمند شکسته خورده علاقه مند به سینما با هشت میلیون قرض، فیلمساز جوان مستندسازی را فراخوانده تا از او فیلمی بسازد و او طی آن با بازی هیجان انگیز، دل تماشاگر و احیاناً کسانی دیگر را به رحم آورد.یک حس بازیگرانه نه چندان تردستانه، به انضمام اندکی بازی های تصویری ارزان بها که لابه لای فیلم دیده می شود می تواند تماشاگر را رم دهد. لیل آبادی بعد از فیلم به زندان می افتد و حسابی ویران می شود.اما کشف نگاه دیگر، و زمانی که به فریاد فیلم می رسد کار «علی ارکیان» را ناگهان به چیزی دیگر بدل می کند. حتی با فرض بازیگری و تصنع لیل آبادی جلوی دوربین خواهم گفت چطور؟ «در جست وجوی قطعه گمشده» اثری است درباره یک مجسمه ساز مدرن به نام «علیرضا لیل آبادی». شاهین بشرا تصویر بردارش بوده و فیلم با تیتراژی که فرایند ساخته شدن مجسمه فلزی را با کوره و پتک و سندان و با ابزار برش و فرز و تصاویر عمومی لابه لای نام های سازندگان به نمایش می نهد شروع می شود.لیل آبادی در همان حال ماجرای مقیم شدنش را در ماسوله شرح می دهد: او در جریان رکاب زدن دور ایران به شهر انزلی می رسد و چون پدرش خاطرات جوانی فراموش نشدنی از سفر پیاده بین زنجان و ماسوله اش را با او در میان گذاشته بوده، نیرویی او را به ماسوله می کشاند و: آمدیم به ماسوله.
او با گفتن این جمله از جا می پرد: ۳۱ فروردین ۱۳۷۴. نوع تدوین و حرکت لیل آبادی از او شخصیتی نامتعارف و بحران زده به نمایش می نهد. وقتی او از قطعه ای حرف می زند که نیاز دارد تا کار تازه اش را تمام کند و می گوید اگر پیدایش نکند نمی داند بعد چه خواهد کرد (بعد سینما؟) ما با شور و شوق و شوریدگی (هرچند گاه ساختگی) لیل آبادی و فیلم همراه می شویم به ویژه که التهاب او حاوی دنیای ذهنی عجیب و غریب و انتظاری شگفت است.فیلم در فضای نیم تاریک کارگاه لیل آبادی، روایت او را به آغاز مناسبی برای آشنایی مان با حال و روزش، تبدیل می کند. او از قاسم شاگردش که کارگر تعمیرکار کاربراتور اتومبیل بود حرف به میان می آورد. و اینکه تدوینگر ABC آفریقا به او گفته که خُل است، چرا بی ینال شرکت نمی کند و اینجا مانده...و اینکه قاسم رفته بی ینال رم و موفق شده و حالا خارج است...حال ما با اولین نشان های سرخوردگی او روبه روییم. مستندساز شور و شوق یافتن وضعیت پریشان او را در سر دارد و این جست وجوی یافتن حقیقت پنهان معنی دارتر از هر چیز است. متأسفانه فیلم در این بین می کوشد دست به «ابداع» و تحرکات تصویری خاصی بزند که شدیداً به انرژی خود رویداد و حرکت لیل آبادی و ریتم درونی فیلم ضربه می زند. اداهای تصویری و کج و معوج کردن دوربین اصلاً لازم نبود، بلکه برعکس مایه سطحی کردن فرم شده است. حکمت نمای ثابت در اینجا می توانست بسیار ژرف اندیشانه به کار آید و حسی از بی پناهی و آشفتگی مجسمه ساز را به ما منتقل سازد. به هر حال اندک اندک نقاب می درد لیل آبادی از درگیری خود و شهرداری حرف به میان می آورد. حالا ما هنرمند را در برابر قدرتی فاقد ادراک ارزش آفرینش می بینیم. حرکت های دوربین در این جا خوب است به ویژه فاصله گذاری حرکت سریع روی مجسمه فلزی. لیل آبادی نامه ها را _ چهار نامه- نشان می دهد. اتهام او نداشتن پروانه کسب است. اما معلوم است همه چیز یک بهانه بیش نیست. احساس زور و افشای فشار خودسرانه بر هنرمند کاملاً حس می شود. صدای گریه لیل آبادی روی عکس های او با مجسمه هایش ما را تکان می دهد.
او طاقتش طاق می شود فریاد می زند بمونم چه کار کنم؟ (ما فکر می کنیم آیا او در حال بازی از پیش اندیشیده شده است یا نه)من پدرم داره درمی آد. من هشت میلیون بدهکارم. و های های می گرید. تصویرش را می بینم که به مرز جنون رسیده و اختیار از کف داده و همه چیز را فرومی پاشد و دچار بحران شده است. فریاد می زند: من خسته شدم . جان شاهرخ من خسته شدم. من مثل... کار کردم، من بیست و یک سال کار کردم. هفت سال است که اینجام. من اصلاً جمعه نداشتم، عاشورا تاسوعا هم کار کردم. گذشته از حرکت کج مج و متظاهرانه دوربین، خود حال و روز مجسمه ساز که ویران شده در شرف انفجار است ما را در خود فرو می شکند و متأثر می کند. گریه او دل را می سوزاند.او همه چیز را فرو می ریزد.حال ما شاهد دستان زخمی لیل آبادی هستیم که در کشاکش فروریختن وسایل فلزی خونین شده است. او دیگر بدحال است. فریاد می زند من مال کجام؟ من کجایی ام. ایران؟ فریاد می زند حرف مهم نیست، دل مهمه. من دلم شکسته من دلمو شکستن. اینجا.کتابچه اش را برمی دارد. خون دستش بر صفحات سفید مهر می زند. او همه چیز را در هم می ریزد، بر زمین می افتد و فیلم تمام می شود.بدین سان مستند «در جست وجوی قطعه گمشده»، شهادتی است بر خوب کار نکردن چرخ دنده های جامعه ای که قدر نیروهای خلاقش را نمی داند.
سیاستی بوروکراتیک که سرچشمه تفکر و آفرینش و اختراع و اکتشاف را با بهانه های واهی می خشکاند.این است ارزش کار مستند: قابلیت افشاگری و اقتدار که خوشبختانه به جای جعل و فریب «در جست وجوی قطعه گمشده» نقشی آگاهی دهنده و حقیقت پژوهانه ایفا کرده است... کار بشرا و تدوین گر و نیز ارکیان یعنی این تیم جوان قابل ستایش است و دست همه درد نکند. گاهی وقت ها حتی نیات مصنوعی می تواند آثار طبیعی بیافریند. نه؟
نظر شما