موضوع : پژوهش | مقاله

اخلاق و عرفان اسلامى(جلسه سی و نهم)

در ادامه مباحث اخلاقى استاد مصباح یزدى، در این شماره نیز شرح بخش دیگرى از خطبه هاى امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه را به محضر اهل معرفت تقدیم مى داریم:

 


«اوصیکم عباداللّه بتقوى الله و احذّرکم اهل النفاق فانهم الضالّون المضلّون و الزالّون و المزلّون و یتلوّنون الوانا و یفتنّون افتنانا.»1

تفاوت منافقان زمان پیامبر (صلى الله علیه وآله) با منافقان زمان امیرالمؤمنین (علیه السلام)
انسان اگر با دقت به فرمایشات امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه، که عمدتاً در دهه سوم وفات رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) ایراد شده است، نظر بیفکند در برخى از موارد دچار تعجب مى گردد؛ زیرا آن حضرت در جاى جاى این اثر گرانسنگ تعابیرى را نسبت به بعضى افراد و گروه هاى منافق زمان خود به کار برده اند که درک آنان براى امثال ما شاید به آسانى ممکن نباشد. در زمان خود پیامبر نیز کسانى بودند که به معرفى قرآن منافق نامیده مى شدند و حتى یک سوره نیز درباره آن ها نازل گردیده بود. هنگامى که سخن از منافقان زمان پیامبر (صلى الله علیه وآله) به میان مى آید، معمولا تنها نام افراد معدودى همچون عبدالله بن اُبىّ و چند نفر از طرفداران و افراد اهل قبیله وى، در ذهن ما نقش مى بندد، اما آیا واقعاً یک شخص با دار و دسته هفت یا هشت نفرى او این قدر اهمیت دارد که لازم باشد قرآن آیات فراوان و حتى یک سوره مستقل را به وصف آنان اختصاص دهد؟! از ظاهر امر چنین برمى آید که هیچ گونه تناسبى بین حجم فراوان این آیات با تعداد انگشت شمارى از منافقان، که در زمان پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله) شناخته شده اند، وجود ندارد. در بسیارى از آیات خطاب به پیامبر آمده است که اگر خداى متعال اراده مى فرمود منافقان را به تو و یا به مردم معرفى مى نمود. در یک آیه نیز خطاب به پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله) چنین آمده است که شما برخى افراد را با توجه به لحن کلامشان فى الجمله مى شناسى: «و لتعرفنّهم فى لحن القول.» (محمد: 30) بنابراین، معلوم مى شود که این آیات، تنها درباره چند نفر از منافقان زمان پیامبر (صلى الله علیه وآله) نازل نشده اند، بلکه به جریانى گسترده اشاره دارند؛ یعنى یک طیف وسیعى از مردم که خودشان را در ظاهر مسلمان قلمداد مى کردند، به مسجد مى آمدند و در نماز جماعت شرکت مى کردند، اما در واقع، منافق بودند. عامل بیش تر بلاها و گرفتارى هایى که پس از رحلت رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) دامنگیر جامعه اسلامى شد و هنوز هم مسلمانان در آتش آن مى سوزند، منافقان بودند. بحث تاریخى در این زمینه، مستلزم کار وسیع و گسترده اى است که در این مجال نمى گنجد، اما مى توان به برخى از مظاهر نفاق در جهان اسلام، که ریشه در تاریخ صدر اسلام دارند، اشاره نمود.
امروز ما شاهد هستیم که هر از چند گاهى در کشور اسلامى پاکستان تعداد زیادى از شیعیان به دست گروهى به نام «سپاه صحابه» بى رحمانه ترور مى شوند. انگیزه افراد این گروه از کشتن شیعیان این است که مى گویند: چون شیعیان با اصحاب پیامبر خوب نیستند و به ایشان بد مى گویند، پس کافرند، از این رو، خونشان هدر است. آنان عقیده دارند که نه تنها خون شیعیان هدر است، بلکه کشتن آنان، حتى اگر در حال عزادارى و یا نماز باشند، نیز واجب است! آنان براى اثبات حقانیت خود و این ادعا که همه اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله) باید مورد احترام باشند، به یک روایت جعلى استناد مى کنند که پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «اصحابى کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم»؛ اصحاب من همچون ستارگان آسمان هستند، به هر کدامشان اقتدا کنید هدایت مى شوید! آنان از این روایت جعلى چنین برداشت مى کنند که چون بین ستارگان فرقى نیست، لذا بین ـ مثلا ـ حضرت على (علیه السلام) و معاویه نیز تفاوتى وجود ندارد، هر دو از صحابه پیامبرند! تعریف ایشان از صحابه این است که هرکس پیامبر (صلى الله علیه وآله) را دیده یا سخنى از آن حضرت شنیده باشد، از صحابه است! بر این اساس، آنان معتقدند تقلید کردن از صحابه نه تنها جایز است، بلکه مخالفت با آنان حرام است و گناهى نابخشودنى.
از نظر ایشان شأن و منزلت امیرالمؤمنین (علیه السلام) با معاویه و عمروعاص مساوى و در یک سطح است. این مشکل و انحراف فکرى از آن جا به وجود آمد که عده اى به این اعتبار که پیامبر (صلى الله علیه وآله) را دیده و یا سخنى از آن حضرت شنیده اند، خواستار احترام ویژه، همانند حضرت على (علیه السلام) از سوى مردم شدند. آنان مى گفتند: کسى حق ندارد به ما بد بگوید؛ زیرا پیامبر (صلى الله علیه وآله) خود فرمودند هرکس از صحابه من تقلید کند، راه هدایت پیموده است!
این حدیث که مورد استناد آنان قرار مى گیرد، اولا، معتبر نیست و سندى ندارد. ثانیاً، به فرض اگر معتبر هم باشد، عام نیست و قابل تخصیص است. علاوه بر این، خود رفتار صحابه به گونه اى نبود که این معنا از آن مستفاد شود؛ آنان همدیگر را تکفیر مى کردند و با یکدیگر مى جنگیدند. آن طور که برخى از مورّخان نقل مى کنند بیش از صد هزار نفر از مسلمانان در جنگ آنان کشته شدند. جعل این حدیث و ترویج این فرهنگ از سوى منافقان، که نوعى فرهنگ تساهل و تسامح بود، بدین منظور صورت گرفت که کسانى بتوانند خودشان را در جامعه اسلامى موجّه و محترم نشان دهند تا در پرتو این احترام، اهداف پلید خود را عملى سازند. اگر مسلمانان هوشیار بودند و سعى مى کردند منافقان را بهتر بشناسند؛ یعنى حرکت هاى سیاسى زمان پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله) و پس از آن را مى شناختند، به این بلا مبتلا نمى شدند. اگر ما اکنون پس از گذشت چهارده قرن از ظهور اسلام شاهد کشتار ده ها و صدها شیعه بى گناه، آن هم در حال نماز و یا عزادارى هستیم، ریشه آن را باید درعملکرد منافقان جستوجو نماییم. منافقان این حدیث ساختگى را بر سر زبان ها انداختند تا از این طریق بتوانند در جامعه اسلامى نفوذ کنند و حرف خودشان را به کرسى بنشانند.
همان گونه که اشاره شد، منافقان زمان پیامبر (صلى الله علیه وآله) فقط در افرادى همچون عبدالله بن ابىّ و تعداد اندکى از طرفداران وى خلاصه نمى شدند، آن ها این قدر اهمیت و ارزش نداشتند که این همه آیه و حتى یک سوره مستقل درباره شان نازل شود. در سوره توبه به چند نفر از ایشان، که اهل نفاق بودند، اشاره شده است: «و على الثلاثة الذین خلفوا» (توبه: 118) شواهدى در دست است که منافقان زمان پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله) قابل شناخت بودند، اما در زمان امیرالمؤمنین (علیه السلام) حتى این اندازه هم زمینه براى شناساندن منافقان وجود نداشت؛ زیرا مردم، حضرت على (علیه السلام) را با منافقان مساوى قرار مى دادند. اگر منافقان زمان پیامبر (صلى الله علیه وآله) دست کم به ظاهر هم براى آن حضرت احترام قایل بودند و به ایشان مى گفتند: تو رسول خدا هستى و ما از شما اطاعت مى کنیم (منافقون: 1)، اما درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) این حالت وجود نداشت. این جا بود که حضرت على (علیه السلام) با دلى پر خون مى فرمودند: کار من به آن جا رسیده است که مرا در ردیف معاویه قرار مى دهند؛ مى گویند: على یکى، معاویه هم یکى.
آیا این ضعف بینش مردم در زمینه شناخت دشمنان دین و منافقان فقط مخصوص زمان پیامبر (صلى الله علیه وآله) و حضرت على (علیه السلام) بود، یا این که امروز هم مردم مسلمان به این ضعف فکرى مبتلا هستند؟ متأسفانه خوش باورى هاى برخى متدینان و حسن ظنّى که آنان نسبت به دیگران دارند، بعضاً موجب سوء استفاده منافقان گردیده است. درست است که نظام تربیتى اسلام از مؤمنان مى خواهد که نسبت به دیگران حسن ظن داشته باشند، اما در مقابل، به آنان توصیه مى کند که فریب ظواهر را نخورند و فراست و کیاست داشته باشند. «المؤمن کیّس»؛ مؤمن باید زرنگ و هوشیار باشد. مؤمن نباید به صرف شعارها و سخنان فریبنده اى که دیگران سر مى دهند، دنبال رو آنان باشد. مؤمن باید دشمن شناس و جریان شناس باشد، تا فریب منافقان را نخورد.

دلیل عدم معرفى منافقان از سوى حضرت على (علیه السلام)
سؤالى که ممکن است در این جا مطرح شود این است که چرا امیرالمؤمنین (علیه السلام) صراحتاً منافقان زمان خود را به مردم معرفى نکردند؟ در پاسخ به این سؤال باید بگوییم که اگر آن حضرت درصدد معرفى منافقان برمى آمدند، شاید همان طرفداران اندک خود را نیز از دست مى دادند؛ زیرا ممکن بود مردم ساده اندیش به ایشان خرده بگیرند که چرا ـ مثلا ـ به صحابه پیامبر بد مى گوید و آنان را جزو منافقان به حساب مى آورد؛ یعنى همان معامله اى که امروز با شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) مى کنند، آن روز نیز با خود حضرت مى کردند. کار حضرت على (علیه السلام) از این لحاظ از خود پیامبر (صلى الله علیه وآله) هم سخت تر بود. یکى از دلایل مظلومیت امیرالمؤمنین (علیه السلام) همین مسأله است. درست است که منافقان زمان پیامبر (صلى الله علیه وآله) گاهى اوقات فرمایشات آن حضرت را نادیده مى گرفتند، اما همین که متوجه مى شدند سخنان پیامبر (صلى الله علیه وآله) از وحى است، سکوت اختیار مى کردند. به بیان دیگر، وقتى پیامبر (صلى الله علیه وآله) مى فرمودند به من وحى نازل شده است، دیگر کسى در جامعه اسلامى به راحتى نمى توانست آن را انکار نماید. گاهى اوقات که پیامبر (صلى الله علیه وآله) امر و نهى مى فرمودند، برخى از منافقان از حضرت مى پرسیدند: آیا این سخنان را که بر زبان جارى مى سازى از خودت است یا از وحى؟ همین که پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله) مى فرمودند از وحى است، آنان براى حفظ وجهه اسلامى خود هم که شده بود، به ناچار آن را مى پذیرفتند. اما قضیه در زمان حضرت على (علیه السلام) به گونه اى دیگر بود. اگر از امیرالمؤمنین سؤال مى کردند این سخنانى که مى گویى کلام وحى است یا از خودت مى باشد، اگر حضرت مى فرمود: وحى است، مى گفتند: ادعاى نبوت کرده اى، کافر شده اى، اگر هم مى فرمود: از خودم گفته ام، مى گفتند: نظر خودت براى خودت حجت است و براى ما اعتبارى ندارد! در آن شرایط چه کسى مى توانست اثبات کند که الهامى که به ولى خدا و امام معصوم مى شود نظیر وحى نبوى است؟ اگر به حضرت على (علیه السلام) وحى نمى شد معنایش این نبود که آن حضرت مانند سایر مردم هستند و هیچ تفاوتى با آنان ندارند. متأسفانه این مسأله هنوز هم پس از هزار و چهارصد سال براى برخى از شیعیان حل نشده است. حتى در حوزه علمیه هنوز این تفکر در نزد برخى از افراد وجود دارد که مى گویند علم حضرت على (علیه السلام) در حد همان چیزهایى بود که از پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله) شنیده بودند، نه چیزى بیش از آن! حال آن که مى دانیم علم امام، علم خدادادى و علم لدنّى است؛ هرچند به امام وحى نمى شود، اما به امام الهام مى شود. از آن جایى که در آن شرایط اثبات این مسأله کار آسانى نبود؛ یعنى کسى نمى توانست به مردم ساده اندیش بفهماند که بین وحى نبوى و الهامى که به امام معصوم مى شود از نظر حجیّت، تفاوتى وجود ندارد، از این رو، حضرت نمى توانستند علناً منافقان را به مردم معرفى نمایند، فقط به همین حد بسنده مى کردند که اى خلق خدا، تقوا پیشه کنید و از اهل نفاق برحذر باشید: «اوصیکم عبادالله بتقوى الله و احذّرکم اهل النفاق.»
امروز هم همین مشکل کم و بیش وجود دارد. امروز هم جانشین حضرت على (علیه السلام) با صراحت نمى تواند از منافقان نام ببرد، از این رو، مجبور است مانند جد بزرگوارش کلى گویى کند. اگر ما امروز خطبه امیرالمؤمنین (علیه السلام) درباره اهل نفاق و اوصاف آن را مى خوانیم، براى این است که از غفلت هاى گذشته عبرت بگیریم. ما نباید این قدر خوش باور باشیم و فریب ظواهر را بخوریم. صِرف در کنار امام بودن نمى تواند دلیلى بر حجت بودن گفتار و رفتار کسى باشد. معیار تقلید از کسى و یا معتبر دانستن سخن فردى و به طور کلى، شناخت حق از باطل و خودى از غیرخودى چیزهاى دیگرى است. ما باید ببینیم آثار نفاق چیست و در چه کسانى پیدا مى شود. البته، لازمه آن این است که مراقب باشیم خودمان به نفاق مبتلا نشویم. متأسفانه امروز در بین برخى از مسؤولان کشور کسانى هستند که خود منافقند، اما شعار مخالفت با منافق سر مى دهند! ما باید هوشیار باشیم و فریب این گونه شعارها را نخوریم. اگر مقام معظم رهبرى نمى توانند علناً منافقان را به مردم معرفى نمایند، ما خودمان مى توانیم با توجه به اوصافى که براى منافقان گفته مى شود و نیز از معرفت و شناختى که نسبت به اسلام و تشیع داریم، مصادیق آن را بیابیم. اگر هم یقین نداریم، دست کم کارهاى اجرایى و پُست هاى کلیدى و حساس نظام اسلامى را به آنان واگذار ننماییم؛ مثلا در هنگام رأى دادن به حُسن ظاهر افراد اکتفا نکنیم، بلکه با تحقیق از ایشان، افراد صالح را براى مناصب حکومتى انتخاب نماییم. ما تا کى باید فریب منافقان را بخوریم؟ این سخنانى که حضرت على (علیه السلام) بیان مى فرمایند براى این است که من و شما هوشیار باشیم. اگر ما پاى منبر امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودیم و این سخن را از آن حضرت مى شنیدیم که «احذّرکم اهل النفاق»، چه استفاده اى از آن مى کردیم؟ اگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) امروز بیایند و به ما بگویند: «از اهل نفاق برحذر باشید»، چند مصداق مى توانیم براى آن در نظر بگیریم؟ آیا آن کسانى که دیروز مى گفتند ما پیرو خط امام هستیم و امروز تمام ارزش هاى امام (قدس سره) و نظام اسلامى را زیر سؤال مى برند، نمى توانند مصداق منافقان باشند؟ آیا آن کسانى که رابطه با امریکا را بزرگ ترین گناه مى دانستند، اما امروز از سردمداران سازش با امریکا هستند و تمام توان خود را نیز در این راه صرف مى کنند، منافق نیستند؟ آیا آن کسانى را که در محافل خصوصى خود به ولایت فقیه جسارت مى کنند، اما در روزنامه شان مى نویسند که ما ولایت فقیه را قبول داریم، نباید جزو منافقان به حساب آورد؟

تفاوت منافقان با کفار و مشرکان
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این خطبه خطر منافقان را گوشزد مى فرمایند و مردم را از آنان برحذر مى دارند. این که چرا حضرت مردم را از اهل کفر و شرک برحذر نمى دارند، دلیلش این است که چون آنان علناً کفر خود را ابراز مى دارند، مردم فریب ایشان را نمى خورند. درست است که اهل شرک و کفر فاسدند و از این نظر با منافقان تفاوتى ندارند، اما دست کم این مزیت را دارند که ظواهر و باطنشان یکى است؛ مى گویند: ما ولایت فقیه را قبول نداریم، خداى ولى فقیه را هم قبول نداریم! آنچه خطرناک است این است که کسى در ظاهر بگوید من ولایت فقیه را قبول دارم، اما در واقع آن را قبول نداشته باشد. این جاست که ممکن است من و شما از روى سادگى و اعتمادى که به گفته مؤمن داریم، سخن او را حمل بر صحت کرده، او را تأیید نماییم. ما ده ها و صدها شهادت و ادلّه اى که به دروغ و کذبش وجود دارد، نادیده مى گیریم و تنها به گفته او اعتماد مى کنیم! اگر ما در مصالح اجتماعى نیز همچون کارهاى شخصى خودمان حساسیت به خرج دهیم و احساس وظیفه نماییم، مى توانیم از راه یابى منافقان به مناصب حکومتى جلوگیرى کنیم. وقتى حضرت مى فرمایند: «احذّرکم اهل النفاق»؛ یعنى بروید اهل نفاق را بشناسید و از آنان پرهیز نمایید. لازمه پرهیز از اهل نفاق، شناخت منافقان است. شناسایى آنان مقدمه واجب است؛ مقدمه اى که عقلا واجب است. یکى از وظایف اجتماعى ما مسلمانان، بخصوص در این زمان، شناختن جریان هاى سیاسى است؛ یعنى شناختن انگیزه، سوابق و عملکرد آنان. ما که مى خواهیم کار مملکت و اسلام را به دست عده اى بدهیم، باید از تمام مسائل ریز و درشت و آشکار و پنهان آن ها اطلاع داشته باشیم. همه جا نمى توان حمل بر صحت کرد. در بعضى موارد باید سوء ظن داشت. اگر ما همه چیز را حمل بر صحت کنیم، چگونه مى توانیم از اهل نفاق پرهیز نماییم؟ حرکت خوارج و چند دستگى هایى که در عالم اسلام به وجود آمد، همگى از حسن ظن بى جا ناشى شدند. همان گونه که سوءظن بى جا نسبت به مؤمنان حرام است، حسن ظن بى جا هم در بسیارى از موارد اشتباه است و گناهى بزرگ. وقتى منشأ کارها برخلاف مصالح اسلام شد، آن هم فعلى حرام است. ما باید شعور لازم را در این زمینه داشته باشیم، اهل مشورت و تحقیق باشیم تا نسبت به اشخاص شناخت پیدا کنیم. در غیر این صورت، همان طور که در طول چهارده قرن منافقان فتنه انگیزى کردند و على (علیه السلام) را خانه نشین کردند و سیدالشهدا (علیه السلام) را به شهادت رساندند، در این زمان نیز این وضعیت تکرار خواهد شد. اگر در این زمان، امام (قدس سره) فرمودند: هیچ کس مثل مردم ما نیست، براى این بود که مردم ما از گذشته ها درس گرفتند. امروز این تفکر در بین اهل تسنن وجود دارد که ما نباید یزید را لعنت کنیم، چرا که ممکن است او توبه کرده باشد! این مطلب را غزالى در احیاء العلوم آورده است. این مصداق ایمان، خوش باورى و حسن ظن نیست. اسلام هیچ وقت از مردم نخواسته که چشم خود را به روى واقعیات ببندند و به همه چیز از دید خوش باورى بنگرند. اگر هوشیار نباشیم، ما را فریب خواهند داد. در این جا صحبت بر سر فریب خوردن یک شخص یا چند نفر نیست، بلکه آنچه مهم است به خطر افتادن مصالح اسلام و مسلمانان است. اگر چنین اتفاقى بیفتد، منافقان اسلام را وارونه جلوه خواهند داد و کفر را به عنوان قرائت جدیدى از اسلام معرفى خواهند نمود.
اهل نفاق خودشان گمراهند و دیگران را هم گمراه مى کنند: «فانهم الضالّون المضلّون.» تفاوت اهل نفاق با اهل کفر در این است که اهل کفر هرچند گمراه هستند، اما نمى توانند دیگران را به راحتى گمراه کنند؛ یعنى طبیعت کفر این نیست، اما منافق طبعش این است. وقتى منافق تظاهر به اسلام مى کند، موجب گمراهى دیگران هم مى شود. منافق خودش مى لغزد (ثبات عقیده ندارد) دیگران را هم مى لغزاند و به لغزش وا مى دارد: «والزّالون المزلّون.»
از آن جایى که منافق مبناى ایمانى مشخصى ندارد، تابع شرایط روز است؛ هر روز رنگ عوض مى کند و اسامى مختلف بر خود مى گذارد تا به اهداف و اغراض خود دست یابد: «ویتلونوّن الوانا.» از سوى دیگر، خود منافقان هم یک رنگ نیستند، آن ها خودشان از گروه هاى مختلفند. ایمان یکى است، اما کفر و نفاق شعبه هاى مختلفى دارد. در قرآن کریم هم «نور» به صورت واحد به کار رفته است، اما «ظلمت» به صورت جمع: «النور» و «الظلمات». از این رو، منافقان شعبه هاى گوناگونى دارند: «و یفتنّون افتنانا.» بنابراین، ملاک ما در شناخت افراد، میزان پاى بندى آنان به ارزش هاى اسلامى است. اگر کسانى از این معیارها فاصله گرفتند، باید در ایمان واقعى آنان شک نماییم.

ادامه دارد...

پى نوشت
1ـ نهج البلاغه، خطبه 194.

 


منبع: ماهنامه معرفت / شماره 64، ویژه نامه روان شناسی
سخنران : محمد تقی مصباح

نظر شما