فوتبال و زنان
بررسی جایگاه زنان در فوتبال، امروزه به یکی از پژوهش های مهم در حوزه های مختلف اندیشه و علوم اجتماعی تبدیل شده است. هر جند در دوره های مختلف توانایی زنان در ورزش فوتبال چندان شناخته شده نبود اما امروزه حضور زنان در فوتبال توجه، همگان را به خود معطوف کرده است. مولفین در این مقاله که ترجمه فصلی از کتاب: Football Nationality & the State است می کوشند به مبحث زنان و فوتبال بپردازند.
گاهی از اوقات جایگاه زنان در مفهوم یک ملت، به سختی قابل درک است. در واقع زنان تا کنون در اغلب موارد از شرکت در صحنه اصلی اجتماع محروم بوده اند. جدا ی از این، این امر مربوط به تعصب مؤلفین نیست بلکه نتیجه این واقعیت است که در کشورهایی که در آنها تحقیقاتی در این زمینه صورت گرفته است نه تنها به فوتبال به عنوان یک ورزش مردانه نگریسته شده است بلکه ملتها بر پایه دولت و پیشقدمی ملی گرایی به صورت گسترده ای مردانه باقی مانده است.
در طول تاریخ زنان در عرصه سیاست ناشناخته و در حاشیه بوده اند،در واقع بیش از نیمی از جمعیت جهان نادیده گرفته شده اند و در طی مراحل تصمیم گیری ها فقدان آنها احساس شده است. علیرغم تلاشهای پی در پی زنان از سال 1960، فوتبال نیز زیر حکمرانی مردان می باشد. ساختار سیاسی دولت در فوتبال نیز بازتاب یافته است، ورزشی که توسط مردان برای مردان به وجود آمد ه است.
توجه آکادمیک اخیر به ورزش در محبوبیت رو به افزایش منسوب به رشته ای جدید یا همان جامعه شناسی ورزش بازتاب پیدا کرده است، چنان چه توجه به ورزش بانوان باعث انتشار جراید زیادی در این زمینه شده است. در هرحال تحقیقات کمی در زمینه نقش زنان در ورزش فوتبال صورت گرفته است. بسیاری از تحقیقات در زمینه بانوان و ورزش به همراه دیدگاه فمینیستی به ورزش از ایالات متحده سرچشمه گرفته اند یعنی از جایی که این نوع فوتبال نسبت به سایر کشورها از محبوبیت زیادی برخوردار نیست. بعلاوه فوتبال در آمریکا بیشتر ورزشی زنانه به حساب می آید تا مردانه. تمرکز این فصل بیشتر بر روی نقش بانوان در فوتبال انگلستان می باشد، اما ممکن است نتیجه گیری ها به سمت موقعیت حاصل شده در اغلب دولت های انگلستان که فوتبال در آنها یک ورزش ملی محسوب می شود گرایش پیدا کند. برخی از دلایلی که چرا بانوان به صورت سنتی در بسیاری از کشورها از فوتبال محروم شده اند توضیح داده خواهد شد و همچنین به بررسی میزان درگیری زنان در بخشهای مختلف فوتبال از قبیل بازیکن، طرفدار و یا تماشاچی خواهیم پرداخت. نشان داده خواهد شد که چگونه نقش بانوان در فوتبال برای مدت زیادی به حاشیه کشانده شده و نادیده گرفته شده است وتنها اخیرا علاقه آنها به فوتبال به خصوص به عنوان طرفدار، پر رنگ و پر اهمیت شده است. پیشرفت های به دست آمده در اوایل دهه نود و تغییرات به وجود آمده در روابط زنان با فوتبال به صورت جزء به جزء بررسی خواهد شد. مسایل جدا اما مربوط به نقش بانوان در فوتبال در سه محدوده ی گفته شده به بحث گذاشته خواهد شد، به اضافه مسایل نسبی که در آنها غیبت زنان به صورت نسبی در تمام مناطق و سطوح فوتبال مشاهده میشود و مسایل وابسته که در آن چگونگی دخالت بانوان در فوتبال با دخالت مردان ارتباط داده میشود.
دلایل محرومیت بانوان از فوتبال
پیش از کاوش در این امر که چرا زنان به صورت سنتی از دنیای فوتبال به دور بوده اند، بهتر است به این نکته توجه داشته باشیم که نادیده گرفته شدن بانوان در نواحی مختلف زندگی اجتماعی امری غیر معمول نیست. فوتبال به عنوان یک ورزش، سیمایی از یک فرهنگ است و همانند دیگر جنبه های یک اجتماع مانند فعالیتهای سیاسی و اقتصادی زیر حکمرانی گروه اجتماعی خاص می باشد که در آن(اغلب مردان) زمام امور را به دست گرفته اند. تئوری های فمینیستی مردان را به این امر متهم میکنند که آگاهانه به دنبال مشروع نمودن قدرت خود در ورزش با بهره گرفتن از مفهوم پدر سالاری می باشند. در اینجا هدف ما این نیست که به نمایندگی از زنان در فوتبال به دنبال مقصر باشیم در واقع ما به دنبال تصمیم گیری این امر نیستیم که آیا مقصری وجود دارد یا خیر اما اکتشاف در باره ی دلایل محتمل غیبت زنان در فوتبال مایه ی خشنودی است. ضروری است که دیدگاه تاریخی این قضیه را نیز شرح دهیم. در نیمه اول قرن نوزدهم در بریتانیا بود که نفوذ مردان بر زنان به چالشی مبدل شد و به آغاز فرسایش شدید دگرگونی نقش های مردان و زنان انجامید در بخش دیگری از همین قرن بود که حرکتی متضاد در زمینه ترویج برتری اهمیت نقش های مردان و زنان انجام گرفت.موسسات اجتماعی مربوط به ملکه ویکتوریا امتیازهای مربوط به جنسیت را ترویج دادند و از ورزش به عنوان حربه ای برای اثبات برتری مفهوم ایدئولوژیک مردان بر زنان مدد گرفته شد. این برتری هم به صورت فیزیکی و هم به صورت اخلاقی به وجود آمد. مردان هم در مسند قدرت بودند و به این امر کمک میکردند. ضروری است که دیدگاه تاریخی این مطلب را نیز توضیح دهیم. حقیقت دیگر تاریخی فقدان مشارکت کلی و سنتی زنان در شکل گیری مسایل مربوط به اوقات فراغت است که ورزش و مخصوصا فوتبال بخش کوچکی از آن است. مسئولیت های بانوان به کار خانه محدود می شد و وظیفه آنها بزرگ کردن بچه ها و سیر کردن شکم شوهری بود که از سر کار می آمد. بنابر این وقت کمی برای گذراندن، جدای از فضای خانواده وجود داشت. به هر حال دلیل اصلی اینکه بانوان از اجتماع فوتبال به دور هستند، قدرت گرفتن نقشهای جنسیتی در فوتبال است. کلید این مطلب مفهوم مرد سالاریست. جامعه مرد سالار جامعه ایست که بر اساس این باور شکل گرفته که مرد جنس برتر است و بسیاری از مسایل اجتماعی و سازمانهای اداری برای بازتاب نمودن این باور طراحی شده اند.از طرفی در اصل جامعه مرد سالار جامعه ایست که برای جا انداختن باور برتری مرد به زن طراحی شده است. فدراسیون های فوتبال در بسیاری از کشورها به دائمی نمودن وجود جامعه مرد سالار کمک می کنند.
نقشهای جنسیتی معنوی
در فوتبال همانند اغلب ورزش ها شاخصه هایی که بیشتر مورد توجه قرار می گیرند عبارتند از رقابت پذیری،استقامت،حس تهاجم،و... ارزش هایی که به طور معمول در سازمان ها ی غیر فوتبالی مرد محور می باشند.(سیاست برای مثال) بعلاوه از دیدگاه تاریخی به دست آوردن این قابلیتها برای یک زن غیر زنانه تلقی می شود. مردی که هر هفته برای جلسات تمرین از لیدز به لْیورپول سفر میکند از دیدن زنی که به همین دلیل هر هفته از لیورپول به دانکستر سفر میکند متعجب خواهد شد. نیک هرنبی نیز سطح مشابهی از عدم اعتماد به زنان را به عنوان طرفدار فوتبال نشان میدهد زمانی که میگوید: من زنانی را دیده ام که عاشق فوتبال هستند و اغلب بازی های یک فصل را میبینند اما هنوز زنی را ندیده ام که چهارشنبه شب به پلیموت سفر کند (هرنبی1992)
از این رو ارزش های معنوی مهم به انحصار برای مردان در نظر گرفته شده اند و این امر را میتوان در فوتبال مشاهده نمود. فوتبال بخشی از روند مردانه کردن اجتماع است که در آن ارزش هایی که در بالا به آنها اشاره شد به صورت رسمی ارزش های مردانه به شمار می آیند. رابطه قوی میان فوتبال و مردانه نمودن جامعه به خوبی در تاریخ موجود است اما به خاطر این بحث بد نیست به این اشاره کنیم که در جامعه ای که فوتبال در آن بازی میشود و یا حتی به آن علاقه نشان داده میشود و پسران به راحتی میتوانند مردانگی خود را با این روش نشان دهند عجیب به نظر نمی رسد که دختران این روند را دنبال نکنند.
نقشهای جنسیتی فیزیکی
همراه با نقشهای معنوی جنسیتی، ارزش های مرد سالارانه، نقش های فیزیکی جنسیتی را تقویت میکند. فوتبال نقش مهمی را در روند مردانه شدن یک اجتماع ایفا میکند که طی آن یک پسر به یک مرد تبدیل می شود.کلیشه معروفی وجود دارد که میگوید فوتبال ورزشی کاملا مردانه است.از ملت های دارای قدرت فیزیکی وسرعت برای مردانه بودن آنها تقدیر میشود و خواص قابل توجه در مردان برای زنان خوشایند به حساب نمی آیند. زنان تنومند در صورتی قابل قبول هستند که زنانگی خود را از دست ندهند(برای مثال کریس اورد بازیکن تنیس در به دست آوردن دل مردم موفق نشان داد)اما به هر حال از زنانی که تنومند هستند و دارای ظاهری قوی می باشند به عنوان نره غول یا غیر زن یاد می شود!
جالب اینکه در فوتبال مردان قدرت فیزیکی به تنهایی قابل احترام نیست. تیم ویمبلدون در سال 1980 به خاطر به کار گرفتن بیش از حد بازیکنان قدرتی به شدت مورد انتقاد قرار گرفت.مهارت پاس دادن و دریبل کردن نیز از جمله قابلیت های با ارزش به شمار می آیند. بازیکنی می تواند خیلی تکنیکی باشد اما اگر برای به دست آوردن توپی که در آن احتمال شکستن پایش پنجاه درصد است اقدام نکند به او لقب بی غیرت یا ترسو یا حتی زن را میدهند و از سوی طرفداران احترام گذشته را نخواهد داشت و از او به عنوان بازیکنی که که پایبند به تیم خود است یاد نمی شود، حال هر چقدر دارای تکنیک باشد. گفته شد که زنان به اندازه ی مردان دارای قدرت فیزیکی نیستند.از مشارکت آنان در ورزش در اواخر قرن نوزدهم و حتی اوایل قرن بیستم جلوگیری شد.تعدادی از پزشکان بر این عقیده هستند که زنها باید تمام نیروی خود را برای اعضای مربوط به تولید نسل خود نگه دارند. حتی در دهه 1960 غیر معمول نبود که مفسران نظرات خود را علیه فوتبال بازی کردن زنان بیان نمایند.
رئیس سابق fifa تد کروکر به مشارکت زنان در فوتبال اعتراض کرد و اعلام نمود که ترجیح می دهد بانوان زنانگی خود را حفظ کنند! کسانی که دارای این عقاید هستند هنوز به افسانه ی ویکتوریا پایبند هستند که می گفت زنان هم از نظر فیزیکی و هم از نظر ذهنی سست و ضعیف هستند.
این افسانه از اوایل قرن بیستم شروع شد و علیرغم تلاشها و مبارزاتی که از دهه شصت علیه آن صورت گرفت هنوز آثارش را می توان مشاهده نمود. در بخش آتی به بررسی این مبارزات خواهیم پرداخت و مشارکت بانوان در فوتبال را از سه جنبه ی بازیکن بودن، هوادار بودن و رسانه ها ی جمعی تحلیل می کنیم.
زنان در جایگاه بازیکن
نقش زنان در فوتبال به تحلیل مسائل نسبی وآماری خلاصه می شود.در واقع در مقایسه با مردان نقش زنان در ورزش تا دهه شصت بسیار کم بوده است.اولین ماراتن المپیک برای مردان در سال 1896 بود در صورتی که اولین آن برای زنان در سال 1988 انجام گرفت.بنیان گذار المپیک مدرن پیر کبرتین موافق مشارکت زنان در بازیها نبود با این توجیح که مشارکت بانوان در ورزش مغایر با قوانین طبیعت است. این نوع نگاه ها تا سالها بر قرار بودند و اگرچه تعدیل شده اند هنوز نیز وجود دارند.کسانی که ورزش را کنترل می کنند مرد هستند.زنان هیچ راهنمایی برای دنبال کردن ندارند. از 167 عضو کمیته ی ملی المپیک در سال 1992 تنها 6 نفر زن بودند. که تازه این پیشرفتی بوده که توسط خوان آنتونیو سامارانج صورت گرفته وگرنه قبل از سال 1981 هیچ زنی در این کمیته نبود. در طول اولین جنگ جهانی، فوتبال مردان به حالت تعلیق در آمد و فوتبال زنان به شدت مورد توجه قرار گرفت. در هر حال مدارکی وجود دارد که قبل از آن نیز بازی هایی برای زنان برگزار می شده است. اولین بازی فوتبال ثبت شده زنان در 23 مارس سال 1895 انجام گرفت که خانمی به نام فلورانس دیکسی مسابقه ای را میان شمال و جنوب انگلستان برگذار نمود (شمال7بر1 پیروز شد)بهترین تیم شناخته شده ی فوتبال در اوایل قرن بیستم یعنی زمانی که فوتبال زنان به اوج محبوبیت خود رسیده بود تیم زنان دیک کر بود که در سال 1917 توسط کارکنان بخش تدارکات کارخانه دیک و کر در پرستون پایه ریزی شد که به هدف جمع کردن پول برای امور خیریه تشکیل شده بود. این تیم با توجه به موفقیت و محبوبیتی که به دست آورده بود باز هم به انجام بازی های خیریه اصرار داشت.
حتی در طول این دوره ی قابل توجه بودند کسانی که با بازی کردن زنان به شدت مخالفت می کردند. بحثهای قبلی در مورد رابطه زنان و فوتبال در این باره بود که بدن زنان برای فوتبال ساخته نشده و قادر به تحمل فشارهای فیزیکی این بازی نیست.
یکی از بازیکنان تیم دیک کر به نام مالی واکر از طرف خانواده ی نامزد خود طرد شد به این دلیل که آنها با مشارکت او در فوتبال موافق نبودند.
به هر حال این نکته را هم نباید فراموش کرد که در طول جنگ جهانی اول فوتبال زنان مورد توجه قرار گرفت. اندکی پس از جنگ جهانی اول پس از بازگشت بازیکنان مرد زنان دوباره کنار گذاشته شدند.و دوباره موضوع مشارکت زنان در فوتبال مورد بحث قرار گرفت.ناگهان به نظر همه(مردان!) بازی فوتبال برای زنان خطرناک است. جالب اینکه هیچکس این مطلب را در مورد هاکی بیان نکرد که دارای خطر بیشتری برای زنان است اما بازی کردن زنان در آن ورزش عجیب نبود.بر اساس همین تفکرات بود که بازی کردن زنان در لیگ های فوتبال در سال 1921 ممنوع شد، که این ممنوعیت تا سال 1969 ادامه یافت سالی که در آن فدراسیون فوتبال زنان آغاز به کار کرد.پس چرا بازی کردن زنان در جنگ جهانی مانعی نداشت اما چند سال پس از آن با مانع روبرو شد.
در حالی که به طور کلی در جنبش فمینیسم شاهد نوعی عدم وحدت و یکپارچگی هستیم، در زمینه ی مسائل مربوط به مشارکت بانوان در فوتبال این جنبش به دستاوردهای قابل توجهی دست یافته است. همانطور که زنان به تدریج وارد قلمرو فعالیت های اجتماعی، که پیش از این در انحصار مردان بوده شده اند، نفود آنان به فوتبال چندان شگفت آور نیست. و البته به همان ترتیب که زنان در دیگر موارد در بدست آوردن کنترل، قدرت و برابری (چه به صورت نسبی و چه از نظر آماری) در دیگر زمینه های اجتماعی موفقیت چندانی نداشته اند نا کامی آنان در رسیدن به این موارد در دنیای فوتبال نیز تعجبی ندارد.
در سالهای اخیر (به خصوص در اواسط دهه ی هشتاد میلادی در انگلستان و دیگر کشورهای غرب اروپا مانند فرانسه، اسپانیا و ایتالیا – همچنین به تدریج در کشور های اسکاندیناوی) میزان علاقه و شرکت زنان و دختران در فوتبال افزایش چشمگیری داشته است. در زمان نگارش این مطلب در حدود 15000 بازیکن زن فوتبال و 500 باشگاه وابسته به اتحادیه فوتبال، FA، در انگلستان ثبت شده که این میزان نسبت به سال 1990 دویست در صد افزایش داشته است. لیگ ملی بانوان در سال 1991 تاسیس شد. بنا بر گزارش اتحادیه فوتبال در سال 1994 از میان 12940 نفر، تعداد 2150 بازیگر موفق به دریافت جوایز مقدماتی، مربیگری و آموزش فوتبال از طرف این اتحادیه شدند. ریشه های فوتبال بانوان در میان عوام به تدریج قوت گرفت و در همین اثناء استقلال خود را کسب کرد. در 1984 انجمن فوتبال بانوان وابسته به اتحادیه فوتبال مردان تاسیس و در سال 1994 اتحادیه فوتبال بانوان جایگزین آن شد. در همین زمان اتحادیه خانم هلن ژونز (Helen Jevens) را به عنوان مسئول و هماهنگ کننده ی تمام وقت فوتبال بانوان انتصاب کرد. نتیجه این اتفاقات، دقیقا بر خلاف انتظار فمینیست های تندرو، از دست رفتن استقلال و کنترل زنان در فوتبال بود. به جای اینکه فوتبال بانوان به عنوان یک ورزش مستقل به پیشرفت خود ادامه دهد تبدیل به یک بخش کوچک وابسته، نسبتا بی اهمیت و تحت تاثیر ورزش مردان شد.
با این وجود به نظر می رسد که FA تلاش می کند تا نشان دهد برای ترفیع و ترقی فوتبال بانوان به سختی فعالیت می کند؛ تخصیص یارانه و کمک هزینه سفرهای تیم های زنان در لیگ ملی و دیگر هزینه های رسمی از جمله این فعالیت ها است. اتحادیه فوتبال دوره های مربی گری و برخی دوره های آموزشی را برگزار می کند. آمار به دست آمده از این دوره ها نشان دهنده این مطلب است که برای رساندن فوتبال بانوان به یک جایگاه مطلوب و مستحکم باید مسائل و مشکلات بسیار بیشتری از آنچه که تا به حال به آن پرداخته شده را برطرف کرد. شور و علاقه و همچنین تعهد در میان دختران در سنین مدرسه به هیچ عنوان کمتر از پسران این گروه سنی نیست اما کماکان ثمرات بدست آمده از این شور و علاقه شدید بسیار اندک است.
اتحادیه فوتبال مدعی ارائه یک سری برنامه و طرح برای پیشرفت فوتبال بانوان در میان عامه مردم و همچنین تشویق نوجوانان به شرکت در این رشته ورزشی است؛ با این حال در اولین سال اداره فوتبال بانوان توسط این اتحادیه (سال 1994-95)، میزان بودجه هزینه شده در مسابقات بین المللی بانوان بسیار کمتر از مسابقات بین المللی جوانان (مردان) تخصیص داده شده بود. به عنوان مثال بودجه هزینه های اجرایی در فوتبال مرادان بیش از 130 برابر بودجه هزینه های مشابه در فوتبال بانوان بود.
برای ادامه رونق و ترفیع فوتبال بانوان نه تنها به پشتوانه های مالی مناسب نیاز است بلکه دیدگاه ها نیز می بایست از طریق رسانه ها و همچنین آموزش و پرورش دگرگون شوند. در انگلستان فوتبال دختران به ندرت در برنامه هفتگی درسی مدارس دیده می شود و در مواردی معدود که این ورزش در این برنامه گنجانده شده نتیجه تلاش شخصی معلمان است. آن دسته از مدارسی که دختران در آن می توانند فوتبال بازی کنند بر معلمانی تکیه کرده اند که از وقت شخصی خود برای برگزاری دوره های آموزشی پس از وقت رسمی مدرسه استفاده می کنند.
در مارس 1996 باشگاه فوتبال لیورپول در اقدامی در راستای جنبش "حذف نابرابری در فوتبال" یک سری دوره مربی گری دختران برگزار کرد. نتایج اولیه بدست آمده از این دوره ها شگفت آور بود؛ برنامه باشگاه این بود که این دوره را در یک سری جلسات و در طول یک هفته برگزار کند اما در مقابل استقبال دختران از این دوره ها مجبور شد تا این طرح اولیه را تغییر داده و مدت انجام برنامه را به چندین ماه افزایش دهد. این موارد و موارد مشابه نشان دهنده کمبود موقعیت برای دختران به منظور آموزش آکادمیک فوتبال در مدارس و کماکان عامل اصلی وجود مقالات تند بر علیه مدارس در نشریات و جراید است.
البته اتحادیه فوتبال اخیرا به پیشرفت هایی در زمینه به وجود آوردن امکان آموزش فوتبال پس از دوران تحصیل برای دختران دست پیدا کرده است. امروزه بیش از 1000 زن موفق به دریافت مدرک تدریس فوتبال شده و 400 زن نیز مدرک اولیه مربی گری را از این اتحادیه دریافت کرده اند. مربی گری تیم فوتبال بانوان میدلزبرو (Middlesbrough) بر عهده یک مربی خانم است که همچنین به صورت نیمه وقت در برنامه "فوتبال در جامعه" به تدریس فوتبال می پردازد.
باشگاه های فوتبال نیز سعی می کنند تا فوتبال بانوان را در برنامه های خود وارد کنند. برخی از این باشگاه ها مانند لیورپول، اقدام به برگزاری تورنمنت های پنج جانبه و دوره های آموزشی کرده اند. بیش از سه چهارم باشگاه های لیگ برتر و دسته یک فوتبال اکنون تیم بانوان خود را نیز دارند.
به نظر می رسد که به هر حال برای پیشرفت فوتبال بانوان به تلاش و پشتیبانی، به خصوص مالی، بیشتری نیاز است. هنوز هم علیرغم افزایش محبوبیت نزد عامه و ایجاد موقعیت های نه چندان قابل توجه برای بانوان در فوتبال، به نظر می رسد که دست اندرکاران فوتبال بانوان کماکان در حاشیه قرار داشته و حتی سعی در بی اهمیت جلوه دادن آنان می شود. فوتبال زنان به هیچ عنوان از اعتبار و شهرتی که متوجه فوتبال مردان است،برخوردار نیست و این مورد نه تنها در بخش ناچیزی که رسانه ها به آن تخصیص می دهند دیده می شود بلکه می توان آثار آن را در هزینه ها، یا کمبود هزینه ها، جوایز نقدی، پشتیبانی مالی و غیره نیز منعکس دید. تیم دانکستر بلز (Doncaster Belles)، با داشتن دوبار قهرمانی جام اتحادیه فوتبال و دوبار قهرمانی در لیگ برتر در کارنامه ی خود، بین سال های 1991 تا 1995، موفق ترین تیم فوتبال زنان در تاریخ فوتبال بانوان به شمار می آید، و با این همه نمی تواند برای پرداخت هزینه های خود پشتیبان ثابت مالی جذب کند و همواره نیاز به برگزاری برنامه های جذب کمک های مالی است. این مورد و موارد مشابه در فوتبال بانوان به کرات دیده می شود. لیگ فوتبال زنان با دریافت 25000 پوند کمک هزینه از اتحادیه فوتبال و 40000 پوند از طرف شورای ورزش به حیات خود ادامه می دهد و موفق به جذب هیچ گونه پشتیبانی مالی نشده است.
شواهد موجود نشان دهنده این مطلب اند که دستاورد های زنان در فوتبال کماکان کمتر از حد متوسط مورد انتظار، و آنچه که باید و شاید است. فوتبال بانوان رده بزرگسالان نه تنها در مقایسه با فوتبال رده بزرگسالان مردان، بلکه در مقابل فوتبال مردان در رده نوجوانان نیز در مرتبه دوم اهمیت و مساله ای فرعی به شمار می آید. تا حدی که در سال 1994 هنگامی که برخی جراید مقالاتی علیه استفاده بیش از حد از استادیوم ویمبلی (Wembley) منتشر کردند به این نکته اشاره کردند که این استادیوم تا آنجا شکوه و جلالش را از دست داده که در آن فوتبال زنان برگزار می شود!
این تفکر که فوتبال بانوان ذاتا پایین تر از حد استاندارد است حتی در تعاریفی که از آن می شود نیز دیده می شود. به عنوان مثال یکی از آقایان روزنامه نگار در مقاله ای که در باره مسابقه فینال جام فوتبال زنان در پارتنون پارک (Parthenon Park) در سال 1995 نوشت این جمله را به عنوان تعریف از این مسابقه به کار برد:"این مسابقه تنها فوتبال زنان نبود بلکه فوتبال حقیقی بود!"
دیدگاه مردم تنها با نگاه کردن، آموختن و احترام گذاشتن به فوتبال بانوان تغییر پذیر است. رئیس هیئت مدیره تیم دانکستر، رابرت کنتکی (Robert Kantecki) ادعا می کندکه اغلب هوداران این تیم مردانی هستند که در ابتدا برای وقت گذرانی و استهزاء بازیکنان به استادیوم می آمدند اما پس از مدتی تبدیل به طرفداران حقیقی این تیم شدند. (نقل شده از مجله ی تایمز شماره ی 22، فوریه ی 1993). فوتبال بانوان در ابتدای راه بدست آوردن هویت خود است. زنان مجبور به انجام امور به روش مردان نیستند، آنها متفاوت می اندیشند و بنابراین مهارت های متفاوتی از مردان دارند. این مشکل مردان است اگر که فکر می کنند تنها راه انجام امور روش مورد استفاده آنان است.
نهایتا فوتبال لزوما ورزشی مردانه نیست و این تفکر که این ورزش برای زنان بیش از اندازه خشن است صرفا ناشی از ساختار جامعه ماست (منظور جامعه بریتانیا است). شاهد این نکته این است که در آمریکا جایگاه فوتبال بسیار متفاوت از آنچه در اروپای غربی تعریف شده است می باشد.
فوتبال در آمریکا در انحصار مردان نیست بلکه ورزشی زنانه نیز به شمار می آید و این ایده که فوتبال یک بازی مردانه است به هیچ عنوان وجود ندارد. در این کشور فوتبال (یا ساکر) در مقایسه با فوتبال آمریکایی ورزشی است که در آن برخورد فیزیکی مجاز نیست بنا بر این تمام کسانی که از قدرت بدنی لازم برای شرکت در مسابقات فوتبال آمریکایی برخوردار نیستند می توانند این ورزش را انجام دهند. فوتبال زنان در آمریکا حتی از فوتبال مردان بسیار پیشرفته تر است. در سال 1991 تیم ملی فوتبال بانوان آمریکا قهرمان جام جهانی فوتبال بانوان شد. در سوئد نیز با این که فوتبال کماکان به عنوان یک ورزش مردانه تلقی می شود سطح بازی های فوتبال بانوان بسیار بالاتر از بازیهای انجام شده در بریتانیا است. سوئد همیشه به عنوان کشوری که در برقراری برابری بین مرد و زن موفق است شهرت دارد و فوتبال نیز تحت تاثیر همین هنجار اجتماعی قرار گرفته است. فوتبال انگلستان نیز با ایده تغییر دست و پنجه نرم می کند اما این تغییر نه تنها در نقش زنان به عنوان بازیکنان فوتبال بلکه به عنوان هواداران فوتبال نیز با مقاومت بسیاری روبرو است.
نقش زنان به عنوان هواداران فوتبال
شرکت زنان در فوتبال به عنوان هوادار را هم می توان هم از نظر نسبی و هم از نظر آماری مورد بررسی قرار داد. نیازی به یک تحلیل و تحقیق دقیق برای فهمیدن این موضوع نیست که زنان به اندازه مردان به عنوان هوادار در استادیوم ها حاضر نمی شوند. در اینجا به بررسی تجربیات زنان در فوتبال در کنار مطالعه نقطه نظرات هواداران زن و مرد می پردازیم. بررسی این موارد می تواند به روشن شدن برخی ابهامات در مورد مسائل هواداران زن در فوتبال و توضیح عدم توازن میزان علاقه و مشارکت زنان نسبت به مردان به عنوان دوستداران و هواداران این ورزش کمک کند. در آخر نگاهی به افزایش پشتیبانی و حمایت زنان در فوتبال انداخته و دلایل آن را مورد بررسی قرار می دهیم.
از اواسط دهه هشتاد به بعد علاقه زنان به فوتبال به طور نسبی افزایش قابل ملاحظه ای یافته و امروزه، با توجه به آمار، 10 تا 15 در صد از هواداران اغلب باشگاه های فوتبال در انگلیس، آلمان و اسپانیا را بانوان تشکیل می دهند. بسیار محتمل به نظر می رسد که این میزان حضور هواداران زن در فوتبال نتیجه سیاست "وارد کردن زنان به فوتبال" باشد. این سیاست در پاسخ به معضل اوباش گری هواداران فوتبال در اوایل دهه هشتاد به پیشنهاد نخست وزیر وقت انگلستان، مارگارت تاچر، طراحی و اجرا شد. معضلی که به نظر می رسید می توانست این ورزش را به ورطه نابودی بکشاند. هدف اصلی این سیاست خانم تاچر تنظیم توزیع میزان شرکت زنان و مردان به عنوان هوادار و افزایش میزان علاقه و مشارکت بانوان به منظور کاهش خشونت در مسابقات فوتبال بود. این امید وجود داشت که زنان تاثیری آرامش بخش داشته و بحران اوباش و هواداران خشونت طلب را فرو بنشانند. در استادیوم ها جایگاه هایی ویژه خانواده ها منظور شد تا زنان و کودکان در آنها احساس امنیت کنند. البته این احتمال وجود دارد نظریه وارد کردن زنان به فوتبال راه حلی باشد برای مقابله با هجوم مردان طبقه متوسط به جرگه هواداران فوتبال، که عامل اصلی بروز خشونت به حساب می آید. ادامه اجرای این سیاست تاچر را از نگاهی دیگر می توان به عنوان تلاشی برای کمرنگ کردن حضور مردان طبقه کارگر در فوتبال و جایگزینی درآمد حاصله از آن از طریق افزایش میزان شرکت زنان به عنوان هوادار تعبیر کرد.
در تحقیقی که در سال 1991 توسط وودهاوس (Woodhouse) در مورد دیدگاه های زنان در فوتبال به انجام رسید به این نکته اشاره شده که هواداران زن درگیر نوعی مشکل هویت میان زن بودن و یک هوادار فوتبال بودن هستند. این دو هویت از آنجا با هم دچار تضاد شدید می شوند که هوادار فوتبال بودن ذاتا مفهومی مردانه است. تحقیقات بسیار دیگری نیز تایید کننده این تضاد می باشند. در حالی که تبعیض جنسی در فوتبال مساله ای بسیار شایع است بسیاری از هواداران زن نیز تمایل چندانی برای به وجود آوردن هر گونه تغییری در توازن جنسی حاضر در فوتبال نشان نمی دهند. آنها به اندازه مردان نسبت به پشتیبانی از تلاش هایی که برای جذب هواداران زن انجام می شود بی تفاوت به نظر می رسند. مانند هر هوادار "حقیقی" فوتبال، هواداران زن به کسانی که به تازگی به فوتبال علاقه مند می شوند،چه زن و چه مرد، به دیده شک می نگرند، و حتی آنها را تمسخر کرده و انگیزه های آنان را زیر سوال می برند تا آنجا که به آنان برچسب "جو زده" می زنند. به همین ترتیب زنان هوادار فوتبال به امتیازاتی از قبیل بلیط نیم بهاء برای زنان و کودکان و یا به همراه داشتن یک همراه زن به صورت رایگان، که از طرف برخی از باشگاه ها به آنها ارائه می شود نگاهی تحقیر آمیز دارند و این امتیازات را به نوعی توهین آمیز تلقی می کنند.
بسیاری از زنان هوادار فوتبال درست به اندازه همتایان مردشان علاقه چندانی به ایجاد تغییرات جدید در فوتبال ندارند. آنهایی که در استادیوم ها از هیجان ایستاده به دیدن بازی ادامه می دهند نمی خواهند مردان صندلی های خود را به آنها برای نشستن تعارف کنند. آنها به هیچ عنوان تسهیلاتی بیش از آنچه در اختیار مردان است نمی خواهند. آنها حتی نسبت به فحاشی ها اعتراضی نداشته و از شلوغی و ازدحام جایگاه های تماشاگران حتی اگر مملو از مردان عرق کرده به هیجان آمده باشد لذت می برند. همه اینها در حالی است که هنوز هم از طرف مسئولین امر دائما به ما یادآوری می شود که تغییرات لازم برای جذب بیشتر هواداران زن به استادیوم های فوتبال در حال انجام شدن است. تحقیقات بسیار اندکی در باره توقعات و خواسته ها و همچنین اعتراضات هواداران زن در زمینه فوتبال انجام شده و در مواقعی هم که خود این هواداران نظرات خود را اعلام می کنند به صورت گسترده ای نادیده گرفته می شوند.
برای بررسی دلایل توزیع نا متوازن میزان شرکت هواداران زن و مرد می بایست با دیدی آگاهانه و نسبی به چگونگی رفتاری که با زنان می شود و تبعیض های جنسی که عموما درفوتبال موجود است نگاه کرد. در حال حاضر زنان متناوبا و عموما به عنوان حواشی فوتبال نگریسته می شوند و حضور آنان به عنوان هواداران فوتبال بی اهمیت انگاشته می شود. معمولا به زنانی که در مسابقات فوتبال مردان به استادیوم ها می روند به دیده افرادی عجیب و غریب وهمینطور دارای خشونتی مردانه نگریسته می شوند و در اغلب موارد این افراد محکوم به این هستند که صرفا به خاطر همراهی کردن دوستان مردشان به دیدن این مسابقات می آیند و شخصا علاقه ای به این کار ندارند. حتی در مواردی هم که پذیرفته شود که این زنان برای لذت بردن از مسابقه به استادیوم آمده اند به ندرت نظراتشان از طرف هواداران مرد مورد سوال قرار می گیرد. شاید از آنان در مورد فضای مسابقه سوال شود اما نظرات کارشناسی و فنی آنان در مورد فوتبال بسیار به ندرت مورد بحث قرار می گیرد. تا آنجا که اغلب افراد به صورت نا خودآگاه این پیش فرض را پذیرفته اند که فوتبال به هیچ عنوان در حوزه تخصص زنان نیست.
برای برخی از افراد، اکثرا و البته نه منحصرا، پذیرش این نکته که یک هوادار زن چطور می تواند به اندازه یک هوادار مرد احساس شور و علاقه نسبت به تیم محبوبش داشته باشد. این در حالی است که آمار بدست آمده از تحقیقی که در سال 1995 توسط اتحادیه فوتبال انجام شد نشان دهنده این نکته است که 67.3 درصد هواداران زن فوتبال در طول لیگ در تمام مسابقات خانگی به استادیوم رفته اند که این میزان بیشتر از میزان شرکت مردان در همان دوره است.
نه تنها تبعیض جنسی در نگرش هواداران زن فوتبال نهفته است، بلکه در فرهنگ فوتبال این نوع تبعیض به صورت آشکار دیده می شود. برای یک زن شنیدن اینکه بازیکنی "زن" و یا "هرزه" خطاب شود توهین آمیز است؛ همانطور که یک فرد سیاه پوست از اینکه بشنود یک بازیکن سیاه پوست "سیاه حرامزاده" نامیده شود مورد اهانت قرار می گیرد. اما جالب اینجاست که در حالی که مورد دوم بسیار تقبیح می شود، برخورد مشابهی با مورد اول نمی شود. در مورد فرد سیاه پوست این توهین منجر به اعتراض و منزوی ساختن طرف مقصر می شود اما این اتفاق برای مقصرین مورد بازیکن زن کمتر می افتد. بلکه بر خلاف انتظار این اتفاق برای کسی اهمیت ندارد.
این حقیقت که تعداد هواداران زنی که امروزه در استادیوم های فوتبال حاضر می شوند بیشتر از دهه 1980 و 1990 است به هیچ عنوان به این معنی نیست که زنان کمتر از گذشته در حاشیه قرار گرفته و یا بیش از گذشته مورد پذیرش واقع شده اند. زنان تحت سلطه یک فرهنگ مرد سالارانه قرار دارند و تلاش بسیار اندکی برای تغییر این ساختار مردانه کرده و یا اینکه موفقیت بسیار اندکی در انجام آن داشته اند. بحث در مورد یک نظریه شخصی در خلال یک مسابقه فوتبال از طرف یک زن بدون اینکه مردی به او بگوید "تو حق اظهار نظر نداری، تو فقط یک زنی!" و یا "برو به آشپزخانه و به کارت برس!" تقریبا غیر ممکن است. هر چند حضور زنان معمولا تحمل می شود اما آنان همواره از طریق ارعاب، به حاشیه رانده شدن و بی اهمیت جلوه داده شدن وادار به سکوت می شوند. زنان همواره در به وجود آوردن ساختارهای متعلق به خودشان با شکست مواجه شده و همانطور پیشتر نیز اشاره شد تمایل چندانی هم به اینکار ندارند. فمینیست های تندرو به طور حتم از چنین پذیرش مطیعانه چهارچوب های مردانه از طرف زنان خوشحال نیستند.
به هر حال آنها اتفاقی که در اسپانیا افتاده را مورد تحسین قرار می دهند. در اسپانیا زنان هوادار فوتبال به منظور دستیابی به ساختارهای مورد نظر خود در کلوپ های زنانه عضو می شوند. پیشتازان این حرکت گروهی به نام لالونا دو والنسیا (La luna de Valencia) بودند که فعالیت خود را از سال 1986 آغاز کردند و سریعا دیگر هواداران زن مانند باشگاه کاملا زنانه ی هواداران تیم رئال مادرید از روش آنها پیروی کردند. تا امروز که این اتفاق برای هواداران زن در انگلستان نیفتاده است و با توجه به نوع نگرش زنان در فوتبال که پیشتر مورد بحث قرار گرفت، بعید به نظر می رسد که این ایده مورد استقبال زنان انگلیسی قرار بگیرد.
زنان و فوتبال در رسانه ها
در میزان فعالیتهای مربوط به فوتبال زنان در رسانه ها دو عامل موثر وجود دارد، اول میزان فضای تخصیص داده شده به زنان و فوتبال و دوم نسبت میزان شرکت زنان در رسانه ها نسبت به مردان. عوامل نسبی دیگری هم، مانند نقش ها و مسئولیتهایی که در فوتبال به عنوان تماشاگر، هوادار، بازیکن یا دیگر عوامل اجرایی بر عهده زنان است، در میزان شرکت زنان در رسانه ها وجود دارد.
زمان و فضایی که رسانه ها به زنان و فوتبال آنها اختصاص می دهند بسیار اندک و محدود است. بسیاری از روزنامه های معتبر هر روزه حتی گزارشاتی در باره فوتبال غیر حرفه ای مردان منتشر می کند اما در اغلب اوقات در همین روزنامه ها کمتر نشانی از نتایج مسابقات لیگ برتر بانوان دیده نمی شود. البته هر از چند گاهی گزارشاتی از اتحادیه فوتبال بانوان در باره نتایج مسابقات فینال و یا تیم ملی بانوان دیده می شود. گهگاهی هم مقالاتی در باره تیم های موفق لیگ یا هواداران زن فوتبال در این روزنامه ها منتشر می شوند. اوضاع انتشار اخبار فوتبال بانوان در خارج از کشور هم به همین شکل است، حتی در نشریاتی هم که کاملا مربوط به ورزش و اخبار ورزشی هستند بیش از این در باره این موضوع نمی توان یافت.
وضع فوتبال زنان در گزارشات تلویزیونی هم بهتر از این نیست. پوشش خبری تلویزیون از فوتبال بانوان تصویری مشابه و البته غم انگیز ارائه می دهد. اخیرا برنامه ای در شبکه 4 که به پخش یک سری مسابقات بانوان اختصاص داشت به صورت غیر منتظره ای موفق به جذب 2.8 میلیون نفر مخاطب شد و متاسفانه یک چنین استقبالی از اینگونه برنامه ها دیگر تکرار نشد. اتحادیه فوتبال زنان تنها موفق به عقد قرار داد با کانال ماهواره ای UK برای پخش زنده مسابقات بانوان و جذب تعداد نه چندان چشمگیری پشتیبانان مالی شد. پیشنهاد رادیو از این هم نا امید کننده تر بود. تا آنجا که نه نقد و تفسیری در باره مسابقات انجام شد و به حتی خلاصه ای از مسابقات و نتایج آنها گزارش شد. برنامه هایی که به ندرت و در موقعیت های خاص پخش می شوند تنها منبع اطلاعات در مورد فوتبال زنان در رادیوی ملی انگستان به شمار می آیند.
به هر حال فوتبال بانوان در حاشیه گزارشات ورزشی قرار دارد و این مطلب برای افرادی که در این رشته فعالیت می کنند بسیار نا امید کننده است. شبکه 4 بریتانیا یک بار سعی کرد با پوشش خبری مناسب و گزارشات ورزشی کامل امید تازه ای، هر چند اندک، به زنان فوتبالیست بدهد. البته در این گزارشات اثری از نقش موثر زنان در فوتبال دیده نمی شود.
عامل دیگری که در این زمینه نقش بسیار موثرتری را ایفا می کند میزان فعالیت زنان در خود رسانه های مربوط به فوتبال است. اخیرا می توان در رسانه های محلی و ملی بریتانیا حضور موثر زنان را مشاهده کرد. به عنوان مثال ریچل اوکانر (Rachel O’Connor)، گزارشگر ورزشی در یورکشایر معتقد است که گزارشگران زن کمتر با مشکلات جدی روبرو می شوند اما به هر حال در مقایسه با همکاران مردشان باید بیشتر تلاش کنند تا در محیط مردسالار مطبوعات ورزشی اعتبار برابری با آنها کسب کنند. او در مورد خود اعتقاد دارد که نسبت به همکاران زن دیگرش خوش شانس تر بوده که پیش از اینکه وارد دنیای مطبوعات شود به او برای داشتن اطلاعات کامل در باره فوتبال احترام گذاشته می شده و همچنین افراد زیادی را در این رشته می شناخته است.
گزارشگران ورزشی زن دیگری نیز در این باره با اوکانر اتفاق نظر دارند. تحقیقات در باره تاثیر نگرش زنان در محیط کارشان نشان می دهد گزارشگران ورزشی زن نه تنها از پیش داوری های موجود در محیط مردسالار مطبوعات ورزشی ناراحت نمی شوند بلکه باور دارند که باید اعتماد به نفس و اطلاعات بیشتر و وسیع تری نسبت به همکاران مرد خود نشان دهند. بسیاری از زنانی که در این تحقیق مورد مصاحبه قرار گرفته اند با این نظر هم عقیده اند که امروزه اگر دانش لازم را برای اینکار داشته باشند هدف پیشداوری های رایج قرار نمی گیرند.
همچنین دیده شده که گزارش گران زن با این دید که "زیاد فمینیست نیستند" مورد پذیرش مردان قرار می گیرند. گزارشگران ورزشی زن زمانی از طرف مطبوعات مورد نقد قرار می گیرند که مطلبی را بدون داشتن اطلاعات و یا اشتیاق کافی بنویسند. در موارد این چنینی دیده شده که زنان بیشتر از همکاران مردشان در شرایط مشابه مورد انتقاد قرار گرفته اند. شاید به این دلیل که این پیش فرض وجود دارد که مردان برعکس زنان نسبت به ورزش وارد تر و مطلع ترند. این مطلب زنان را بر خلاف مردان مجبور می کند تا در مصاحبه ها در جهت اثبات درستی اطلاعاتشان تلاش کنند. همچنین بازیکنان فوتبال تفاوت چندانی میان مصاحبه کننده مرد نمی بینند و هیچکدام را ارجح بر دیگری نمی دانند.
اگرچه نسبت مشارکت زنان به مردان در این رسانه کم است اما کیفیت کار و میزان شرکت آنها از سالهای 1980 تا به حال پیشرفت قابل توجهی داشته است. باید به این نکته هم توجه داشت که به فوتبال بانوان همیشه با نگرشی منفی نگاه نشده است. به عنوان مثال در برخی موارد، در بحث های مربوط به کیفیت فوتبال مطرح می شود که در فوتبال زنان کمتر از مردان برخورد فیزیکی وجود دارد. فوتبال زنان از هنجارهای فوتبال مردان انحراف یافته است.
نشریات در این زمینه تصویری پیچیده تر ارائه می دهند. درسالهای اوایل دهه ی 1990 شاهد افزایش چشمگیری در تصاویر پر زرق و برق بودیم که در نشریات روشنفکر مانند "چهارچهار دو"، که مقالاتی عمیق تر درباره فوتبال زنان متنشر می کردند. در دیگر نشریات چنین برخوردی کمتر دیده می شود. زنان فعال در رسانه ها معمولا در مقابل مشکلاتی، مانند فحاشی ویا بی احترامی فیزیکی، که بازیکنان و یا هواداران زن با آنها درگیر هستند سکوت می کنند. با اینکه گاهی حتی شرایط برای یکپارچگی زنان و مردان در رسانه ها مناسب بوده است اما معمولا زنان، بدون آنکه تصمیم گیری صحیحی برای بهتر کردن شرایط خود بگیرند، تابع جریان های مربوط به مردان هستند.
با توجه به قدرت رسانه ها در تحت تاثیر قرار دادن نظر عامه مردم، رسانه فوتبال توان این را دارد که نقش آینده زنان را در فوتبال شکل دهد. همانطور که این رسانه نقشی کلیدی را در پیشرفت فوتبال در دهه 1990 بازی کرد. البته تا به امروز به دلیل کمبود پشتیبانی مالی مناسب رسانه ها توجه چندانی به این مساله نداشته اند، با این حال همین رسانه ها نقش موثری در افزایش علاقه عموم مردم به فوتبال بانوان داشته اند. این رسانه ها تلاش کرده اند تا منابع مالی لازم برای فوتبال زنان جذب کنند؛ نه به خاطر زنانه کردن فوتبال ویا هر گونه اراده بشر دوستانه دیگر در باره نقش زنان در ورزش ملی، بلکه به این دلیل که در دوره کنونی هرمقوله ای که بتوان از آن سود مالی بیشتری برد بیش تر مورد توجه رسانه ها قرار می گیرد. افزایش تقاضا در حالی که عرضه ثابت مانده، و یا حتی کاهش یافته، این اجازه را به دست اندرکاران می دهد تا قیمت بلیط ها را افزایش داده و بنابراین سود بیشتری ببرند. به همین ترتیب از زنان نیز استفاده تبلیغاتی و ابزاری می شود. به نظر می رسد که رسانه ها از طریق تبلیغات زنان را به شرکت بیشتر در فوتبال تشویق می کنند، البته نقشی که رسانه ها برای زنان در نظر گرفته اند نقشی منفعل است. آنها هیچ قدرتی در ایجاد کوچکترین تغییری در ساختار و سلسله مراتب موجود در فوتبال ندارند.
در حالی که نقش زنان به عنوان بازیکنان فوتبال از اواسط دهه ی 1980 افزایش چشمگیری یافته، اما پشتیبانی کمی از بازیکنان زن می شود. به همین ترتیب افزایش کمی در میزان هواداران زن فوتبال دیده می شود. البته امروزه زنان بیشتر به شرکت در فوتبال به عنوان بازیکن و هوادار تشویق می شوند. چشمگیرترین و مهمترین پیشرفتی که در زمینه شرکت زنان در فوتبال مطرح است میزان شرکت آنها در رسانه هاست. البته این مطلب می تواند نقطه ضعف مساله زنان در فوتبال هم به حساب بیاید. این نقش آنها تقریبا بیرنگ و قابل مقایسه با نقش اقلیتی مردان در ورزشهایی مانند قایقرانی و یا شمشیربازی است.
اگر نسبی به این مساله بنگریم پیشرفت بسیار اندکی نسبت به اوایل قرن بیستم که جنبشی برای پیشرفت و تغییر نگرش ها در باره زنان در فوتبال به راه افتاده بود، حاصل شده است.
ارزش های جامعه مردسالار ما اندک اندک در حال تغییر هستند، اما ساختارها کماکان در جایگاه خود قرار دارند. این زنان هستند که در ورزش های مردان و با قوانین مردانه شرکت می کنند. مساله زنانه کردن فوتبال که در ابتدای دهه هشتاد در حال پیشرفت بود، تحت تاثیر فوتبالی کردن زنان کم کم بی رنگ و بی رنگتر شد. این که فوتبال حقیقتا ورزش ملی کشوری باشد با این موضوع که فقط معرف نیمی از جمعیت آن کشور باشد، همخوانی ندارد. ورزش ملی نمی تواند فوتبال امروزی باشد که مردان بر آن حکم می رانند و مردان بر هر دو مقوله فوتبال مردان و زنان کنترل کامل دارند. برای اینکه بتوان فوتبال را یک ورزش ملی نامید باید عواملی که باعث حذف زنان از فوتبال می شوند حذف کرد و مشارکت زنان را از حاشیه خارج نمود تا آنجا که فوتبال زنان و مساله مشارکت آنها به اندازه فوتبال مردان قابل قبول قرار گیرد. به هر حال قوانین اخلاقی و فیزیکی ورزش فوتبال نه از طریق فرایندی مردسالارانه بلکه از طریق نوعی برخورد اجتماعی خنثی از لحاظ جنسی، که هر دو گروه مردان و زنان را مخاطب قرار می دهد، قابل اصلاح می باشند.
منبع: / ماهنامه / اطلاعات حکمت و معرفت / 1388 / شماره 41، مرداد ۱۳۸۸/۰۵/۰۰
نویسنده : ویک دوک
نویسنده : لیز کرولی
مترجم : آرش رستگار زاده
مترجم : عباس نراقی
نظر شما