موضوع : پژوهش | مقاله

آسیب شناسی فمنیسم


فمینیسم (Feminism) از واژه ای فرانسوی (Feminisme) است که آن هم از ریشه لاتین(Femina) به معنای زن (Woman) اخذ شده است و در زبان فارسی تعاریفی چون " طرفداری از حقوق زن "، زن باوری "، "جنبش آزادی زنان " و غیره برای این واژه ارائه شده است. می توان گفت فمینیسم آموزه ی شعارگونه ای است که وجه اصلی تمامی تفاسیر و گونه های آن بر این باور استوار است که زنان بدلیل جنسیتشان گرفتار تبعیض هسیتند و لذا لازم است علیه این تبعیض اقدام شود. فمنیسم نیز هم چون دیگر مکاتب و تشکل ها، در یک تقسیم بندی اولیه به دو بعد نظری و عملی قابل تفکیک است. اگر چه طرفداران فمینیسم مایلند تا آن را یک مکتب معرفی کنند، اما باید اذعان داشت که فمنیسم به رغم موضع گیری ها نظری در پاره ای از امور، فاقد یک اندیشه، باور یا تعریف مستقل و مشخصی از جهان بینی به عنوان زیرساخت اولیه یک مکتب است. لذا در بعد نظری بدون استناد به گونه ای از جهان بینی و بدون ارائه تعاریف کلی از جهان یا انسان، خود را در قالب یک ایدئولوژی مطرح می نماید و در بعد عملی نیز به صورت یک جریان اجتماعی حرکت می کند. در واقع می توان گفت که «فمینیسم»، بیش و پیش از آن که یک مکتب باشد، یک جریان است.


زمینه های ظهور فمنیسم

1-عصر تجدد و روشنگری
تجدد گرایی به عنوان یک "پیکر بندی ایدوئولوژیکی– فرهنگی"، مدعی گسست از هر نوع برداشت مطلق انگارانه و آمرانه گردید، اگر چه در همین نگاه نوعی مطلق انگاری و آمرانگی مشهود است و تسلیم پذیری بی چون و چرای زندگی سنتی را تحت عنوان «انسان مداری و عقلانیت مدرن» نمی پذیرفت، هر چند که خواهان تسلیم پذیری بی چون و چرای نظریات خود بود! بدون توجه به این که همین نظریات تا چند صباحی دیگر، سنتی قلمداد می شود.
از نظر معرفت شناختی، با ظهور دوران مدرن، این فرض گسترش یافت که پذیرش هر چیزی به عنوان حقیقت درست نیست، مگر آنکه بتوان آن را ثابت کرد. البته ناگفته نماند که این شعار به صورت کلی درست است و سابقه ی آن به پیدایش انسان بر می گردد، چنان چه همه انبیای الهی به این معنا تأکید داشتند و در قرآن نیز آیات فراوانی مبنی بر عدم پذیرش هر سخن و دعوتی بدون استدلال عقلی، علمی وجود دارد، ولی در هر حال با توجه به تاریخ و فرهنگ حاکم بر غرب، ظهور فرضیه «عدم پذیرش امور اثبات نشده به عنوان حقیقت» به دوران پیدایش مدرنیسم نسبت داده شد.
به دنبال این فرض و در راستای تحقق هر چه سریعتر و گسترده تر اهداف سیاسی و اقتصادی، این مسئله مطرح شد که نمی توان آنچه را در طول تاریخ به عنوان سرشت زن، طبیعت زنانه، اقتدار مرد، الگوی زن خوب و... بر آن اصرار شده است بدون چون و چرا پذیرفت و در عمل نیز انقلاب آمریکا و فرانسه به عنوان دو نمونه ی دگرگونی در عصر مدرن، با بیان مفاهیمی چون برابری، حقوق بشر، دموکراسی و... بر این فرضیه و دعاوی زنان برای حقوق برابر با مردان صحه می گذاشت و جریان ایجاد شده را در عرصه ی نظری و عملی تقویت می نمود.
مترادف با این تحول، آموزه های اصلاحات مذهبی و ظهور پروستانتیسم در این دوران نیز در جهت نفی اقتدار و سلسله مراتب گام بر می داشت. این رفرم مذهبی تاکید داشت که زنان و مردان دارای روح برابری هستند. انسان مداری و خودورزی و تاکید بر حیثیت و کرامت فردی از مولف های دوران مدرن بود که این مطلب را در ذهن متبادر می ساخت که ، زنان نیز به عنوان موجوداتی خود ورز هستند که حیثیت و کرامت فردی آنها حائز اهمیت است. و البته باید یادآور شد که اندیشه غرب در عصر مدرن، تبلور حیثیت و کرامت فردی و حتی اجتماعی زن را در عرصه ی اقتصاد (کار و تولید) می دید و نه تنها به دنبال احیای معانی دیگر مثل ارزش های ذاتی، عقلی و اخلاقی نبوده و نیست، بلکه این گونه مفاهیم را نیز نوعی قید بند قلمداد می کند که باید برداشته شود، تا آنجا خانم سیمون دوبوار در کتاب جنس دوم حتی مفاهیمی چون: فرزندی، همسری، عشق، مادری، عفت و... را نیز زنجیری به دست و پای زن و محدود کننده ی او می داند و این گونه گرایش ها یا مواضع را موانعی برای رسیدن زن به حقوق فردی و اجتماعیش قلمداد می کند! البته شکی نیست که این نگاه به زن و ارزش ها، متقابلا برای مرد نیز ساری و جاری می گردد، اگر چه بیان نشود. درست مثل این است که گفته شود: مفاهیمی چون: فرزندی، همسری، عشق، پدری، عفت، غیرت و...، عوامل محدود کننده و به زنجیر کشنده ی اوست و او باید برای به دست آوردن آزادی و حقوق خود، از همه این قیود رها شود.
پس در واقع باید اذعان داشت که همه تعاریف و حتی باید و نبایدها فمینیسم در دفاع از حقوق زنان، در راستای آزاد کردن نیروی کار زن به منظور تحقق اهداف اقتصادی می باشد.

2- نظام اقتصادی سرمایه داری و تأثیر آن بر موقعیت زنان در جوامع غربی
انقلاب صنعتی و گسترش روابط سرمایه داری به تدریج تغییرات عظیمی در حیات اقتصادی و اجتماعی ایالت متحده و به تبع آن در اروپا به ویژه در وضعیت زنان ایجاد کرد.
افزایش سودآوری در فعالیت تولیدی باعث تبدیل نظام تولید خانگی به تولید کارخانه ای شد، در این مرحله تنها چیزی که اهمیت داشت کثرت تعداد کارگران و ارزانی حقوق و دستمزد آنها بود که زنان با کثرت خود و دستمزد کمتر، نقش موثری در مرتفع نمودن این نیاز داشتند و البته حضور زنان در عرصه کار، موجب ایجاد تغییرات بنیادین در سبک زندگی و موقعیت فردی و اجتماعی آنها داشت.

3- دولت مدرن لیبرال
دولت لیبرال از دو جهت بر شکل گیری فمنیسم تأثیر داشت. چرا که به ناچار باید از یک سو مقدمات تحقق حقوقی که دولت ضامن آن بود، مانند دفاع از آزادی های مدنی، آزادی تجمع و... را فراهم می کرد و از سوی دیگر ناچار بود برای زنان نیز زمینه مناسبی را فراهم نماید تا بتوانند خواسته های خود را بیان نمایند. لذا اگر چه در نظام اقتصادی سرمایه داری فمینیسم فقط دستمایه و زمینه ساز آزاد کردن زن از قید تمامی قیود برای ازدیاد نیروی کار ارزان بود و اصلا نگران بیگاری با دستمزدهای کم و ضرورت برابری حتی نسبی حقوق کار با مردان نبود، اما در دولت مدرن لیبرال، به ناچار فرصت هایی برای اعتراض، بیان خواسته ها و مطالبه حقوق برابر ایجاد شد.

سیر تحول تاریخی فمنیسم

موج اول
موج اول در سال 1830 شروع شد. در بعد نظری مری ولستون کرافت با نوشتن کتاب " حقانیت حقوق زن " (1792) تأثیر اصلی را بر این موج گذاشت. پس از وی جان استوارت میل با همکاری همسر اولش هری تیلور کتاب " انقیاد زنان " (1869) را نوشت که تأثیر مهم بعدی را بر این موج گذاشت. نگارش این کتاب در حالی صورت گرفت که زنان در دوره ویکتوریا، در اوج سرکوب به سر می بردند. می توان گفت اساساً اندیشه حقوق لیبرال کلاسیک، زمینه اصلی بروز این موج به شمار می رود، دیدگاهی که برخاسته از اندیشه جان لاک بود.
در بعد عملی، گسترش حقوق مدنی و سیاسی، به ویژه اعطای حق رأی به زنان، خواسته و هدف اصلی این موج جلوه داده می شد، هر چند که اهداف اصلی واقعی، از جمله دستیابی زنان به کار آموزشی، آموزش و کار، بهبود موقعیت زنان متأهل در قوانین، حق برابر با مردان برای طلاق و متارکه قانونی و مسائل پیرامون ویژگیهای جنسی و... که همگی در راستای اهداف اقتصادی و در جهت آزاد سازی نیروی کار ارزان زنان بود، به عنوان اهداف فرعی مطرح می شد.
در دهه 1920 زنان به هدف اصلی شعاری خود، یعنی حق رأی دست یافتند. البته نه همه زنان در همه کشورهای غربی. چنان چه حتی تا چهار دهه پس از آنان زنان در کشوری چون سوئیس حق رأی نداشتند. اما در هر حال این باب باز شد.
با دستیابی به این هدف دوران وقفه فعالیت فمنیست ها آغاز شد و به جز فعالیت برای صلح خواهی، فعالیت دیگری نداشتند. البته رسیدن به حق رأی، تنها دلیل توقف فعالیت فمینیست ها نبود، بلکه اساساً شرایط حاکم بر آن دوران ایجاب می نمود که فمینیست ها فعالیت جدی نداشته باشند. چرا که از سویی قحطی و بی کاری فراگیر شده بود و فرصت مناسبی برای طرح موضوعاتی چون احقاق حقوق زنان در دست نبود و از سوی دیگر پیدایش جنبشهای اقتدار گرا، از جمله فاشیسم و نازیسم و مهمتر از آن وقوع دو جنگ جهانی خانمانسوز اول و دوم، مهمترین عواملی بودند که فمنیست ها را در آن دوره مهار کرده و آنان را از فعالیت جدی بازداشت.

موج دوم
موج دوم فمنیسم از دهه 1960 آغاز می شود. سیمون دوبووار با نوشتن کتاب " جنس دوم " (1949) و بتی فریدن با نگارش کتاب " زن فریب خورده " (1963) تأثیر اصلی و مهم را در برانگیختن این موج داشتند. از دیگر متفکران مهم در این موج می توان کیت میلت " سیاست جنسی " (1970) و " جرمان گرییر " خواجه زن " (1970) اشاره کرد. موج اول تا حدی توانست وضعیت زنان در رابطه با برخی از مسائل بهبود بخشد. گسترش آموزش و پرورش، شایستگی زنان جهت ورود به مشاغل متعدد، قانونی شدن سقط جنین، پرداخت دستمزد برابر به زنان، برخورداری از حقوق مدنی برابر و گسترش امکانات کنترل موالید از جمله نتایج مهم تلاشها در موج اول بود و این موفقیت سبب گردید تا برخی از فمنیست ها به دنبال قدم برداشتن در گامهای بعدی باشند. هدف اصلی و مهم فمنیست ها در موج دوم " نجات زن " در واقع از دست مردان مطرح شد. اینان متعقد بودند، دستیابی به حقوق سیاسی و قانونی برابر با مردان هنوز مسأله زنان را حل نکرده است، بنا براین صرف رهایِی زنان از نابرابریها کافی نبوده بلکه باید زنان را از دست مردان نجات داد.
اما در نظر آنها نجات زنان هم تنها از راه اصلاحات تدریجی امکان پذیر نبود بلکه نیاز به یک فرآیند ریشه ای و انقلابی داشت. چرا که اساساً از نظر فمنیست ها نظریه های موجود عمیقاً جنس گرا و غیر قابل اصلاح هستند.
چنانکه بیان گردید، موج دوم نجات زن از هرگونه قیدی را دستمایه ی حرکت خود قرار داد، حتی قیدهای ارزشی را و می توان گفت که هدف مستتر اصلی در این موج، رواج آزادی روابط جنسی بود و چون همه ی ارزش ها در این عرصه مانند عشق، همسری، مادری، حیاء، عفت و... در تعامل با مرد قرار می گرفت، نجات زن از دست مردان به عنوان تیتر و سرلوحه جریان فمینیسم قرار گرفت. هر چند که نتیجه و فرآیند این حرکت، در نظام سرمایه داری و لیبرالی چنان به نفع مردان بود که گویا اساسا مردان قدرتمند این تئوری را سفارش داده اند! علاوه بر این که جنسیت آزاد و بدون قید و بند زن، خود نقش به سزایی در درآمدزایی مردان ثروتمند و صاحبان سرمایه داشت.

موج سوم
موج سوم فمنیسم از اوایل دهه 1990 آغاز می شود. فمنیسم که در دهه 1960 و 1970 در اوج خود به سر می برد در اواخر قرن بیستم با مشکلات زیادی مواجه شد و در نتیجه در سرازیری انحطاط افتاد. شکاف ها و دسته بندیهای آشکاری در درون جنبش زنان بوجود آمد. دولتهای تاچر و ریگان در دهه 1980، که با معضلات ناشی از روابط آزاد جنسی مانند: افزایش ناهنجاری های رفتاری، سوء استفاده ها و از همه مهم تر ازدیاد نسل بی هویت مواجه شده بودند، آشکارا با این نهضت ستیز کرده و خواستار اعاده از دست رفته " ارزشهای خانوادگی " شدند.
فمنیست ها که به بسیاری از اهداف اصلی شان دست یافته بودند، آنقدر به سمت افراط پیش رفتند که حتی زمینه پیدایش نهضت مقابل تحت عنوان «نهضت مردان» را مساعد کردند.
این مسائل، معضلات، بروز ناهنجاری ها و در نهایت از دست رفتن ارزش ها و جایگاه واقعی زن در جامعه سبب شد که فمنیسم در اوائل دهه 1990 یک فرآیند اعتدال را تجربه کند. به ناچار جناح مبارز و انقلابی آن کنار گذاشته شده و با یک چرخش عجیب به ستایش و اهمیت به دنیا آوردن فرزند و نقش مادری پرداختند.
اندیشه های برخی از پست مدرنها همچون میشل فوکو و ژاک دریدا در برانگیختن این موج تأثیر به سزایی داشته است. علاوه بر این خانم جین بتکه الشنین با نوشتن کتاب " مرد عمومی، زن خصوصی " (1981) تلاش نموده دیدگاههای افراطی و رادیکال در موج دوم را تعدیل نماید. بر خلاف موج دوم، فمنیست ها در این موج بر ظاهر زنانه و رفتار ظریف تأکید می ورزید. آنان معتقد به احیای مادری بوده و از خانواده فرزند محور و همچنین زندگی خصوصی دفاع می کنند.

گرایشهای مختلف در فمنیسم
چنان در ابتدا اشاره شد، فمینیسم خود یک مکتب نبوده و بر هیچ فلسفه ی خاصی استوار نمی باشد، لذا در سیر جریانی خود شاخه های متعددی پیدا کرده که از آن جمله می توان به مهمترین آنها یعنی لیبرالی ، مارکسیستی ، رادیکالی و... اشاره نمود.

1. گرایش لیبرالی
" برابری " و " رفع تبعیض جنسی " مهم ترین محور مطالعات فمنیسم لیبرال می باشد.
لیبرال ها، به مقتضای فردگرایی معتقدند که تمایزی میان زن و مرد وجود نداشته و جنسیت زنان هیچ گونه ارتباطی با برخورداری یا عدم برخورداری از حقوق مدنی ندارد. زنان از قابلیت قدرت تعقل کامل برخوردار بوده و از این رو استحقاق برخورداری از تمام حقوق انسانی را دارا هستند. البته این سخنان هیج کدام جدید نبود، اما در هر حال به عنوان شعایر فمینیسم لیبرال رقم خورد.
مری ولستونکرافت، جان استوارت میل و هری تیلور از جمله مهمترین متفکران این گرایش محسوب می شوند. ولستونکرافت در نخستین متن مهم فمنیسم، حقانیت حقوق زنان می نویسد ": زنان حق بهره مندی از همان حقوق و امتیازات مردان را دارند. اگر زنان به تحصیلات دست یایند و به نوبه خود، مخلوقاتی صاحب عقل به شمار آیند، موضوع " تفاوت جنسیتی " اهمیت خود را در حیات سیاسی و اجتماعی از دست خواهد داد.
جان استوارت میل معتقد است: «جامعه باید بر طبق اصل " عقل " سازماندهی شود. جنسیت زنانه ناشی از تولد،بایستی یک امر نامربوط به شمار آید و لذا زنان باید حق بهره مندی از حقوق و آزادیهایی را داشته باشند که مردان از آن بهره مند می باشند، بویژه حق رأی زنان».
بر این اساس تفاوت میان دو جنس زن و مرد ذاتی نبوده، بلکه نتیجه اجتماعی شدن و زندگی جمعی است.به نظر این دسته از فمنیست ها، تقریباً از لحظه تولد، با پسرها و دخترها به شیوه متفاوتی رفتار می شود، به گونه ای که زنان از پرورش تمامی استعدادشان به عنوان انسان بازداشته می شوند. این در حالی است مردان و زنان از لحاظ استعداد با هم برابر بوده، زنان همانند مردان انسانهایی کامل محسوب می شوند.
تفاوتهای میان مردان و زنان ناشی از روش ها، انتظارات و قوانین تبعیض آمیز اجتماعی است که بر اساس آن، پسران و دختران تربیت می شوند.
رفع تبعیض جنسی مرحله ای بالاتر از تفاوت جنسی است، به نظر فمنیست های لیبرال، برای بهبود مسائل زنان، تنها برابری رسمی کافی نیست، بلکه باید قوانینی برای ممنوع کردن تبعیض علیه زنان وضع شوند که بر اساس آنها، حقوقی برای زنان در محل کار- از قبیل مرخصی و دستمزد دوران زایمان- وضع شوند.
به نظر این دسته از فمنیست ها اصلاحات تنها راه رسیدن به آن حقوق هستند. گرچه هدف اولیه و اصلی فمنیستهای لیبرال اعطای حقوق کامل شهروندی دموکراتیک به زنان است، اما این هدف با تعقل، متقاعد سازی دولت و جامعه و اصلاحات قانون اساسی تحقق می یابد و از این طریق است که حقوق قانونی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی زنان به طور کامل تأمین شده، آنان در همه زمینه ها در جایگاهی مساوی با مردان قرار خواهند گرفت. با انجام برخی اصلاحات، نهاد خانواده تداوم یافته و مردان در آن نقش مساوی و در برابر اطفای وظایف خانگی بر عهده خواهند داشت، علاوه بر آن، زندگی زنان به هیچ وجه با موانع مصنوعی، همچون پرورش کودکان، مختل نخواهد شد.

2. گرایش مارکسیستی
محور عمده مطالعات فمنیسم مارکسیستی در زمینه «برابری» و «حذف سرمایه داری» است. به نظر این دسته از فمنیست ها، سرمایه داری مشکل عمده نابرابری زنان و مردان است.
آنها مدعی شدند که سرمایه داری اساساً باعث دو ستم بر زنان شده است: اول آنکه زنان را از کار در مقابل دستمزد بازداشته است و دیگر آن که نقش آنان را در حوزه خانگی تعیین کرده است. به عبارت دیگر، کار بی مزد زنان در مراقبت از نیروی کار و پرورش نسل بعدی کارگران، به سرمایه داری سود می رساند و برای بقای آن ضرورت دارد.
اگرچه مارکس به عنوان نظریه پرداز و پدر مارکسیسم در ارتباط با زنان همچون یهود، بحثی ارائه نداده است، اما همکار دیرینش، انگلس، با نوشتن کتاب منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت (1884)، مباحث مهمی در زمینه زنان و فمینیسم مطرح نمود. انگلس با حمله بر نهاد خانواده و ازدواج، معتقد بود: " خانواده هسته ای " به دلیل ضرورتهای نظام سرمایه داری تشکیل شده است، مردان بدلیل آن که می خواستند دارایی خود را به وارثان مشروعشان بسپارند، با ازدواج زنان را محدود می کردند تا بفهمند وارثان حقیقی شان چه کسانی هستند. وی همچنین معتقد بود: رهایی زنان زمانی رخ خواهد داد که زنان بتوانند به طور گسترده در امر تولید شرکت کرده، وظایف خانگی خود را به حداقل برسانند. به عبارت دیگر، استقلال اقتصادی زنان یکی از عوامل مهم برای رهایی زنان به شمار می رود.
از نظر سیاسی، این دسته از فمنیست ها راه حل را در انقلاب کمونیستی (پرولتاریا) می دیدند. اینان معتقدند همان گونه که نجات کارگران و طبقه بندی « پرولتاریا » از سرمایه داری با انقلاب کمونیستی تحقق خواهد پذیرفت، رفع نابرابری میان زنان و مردان نیز با انقلاب کمونیستی امکان پذیر خواهد شد؛ چرا که اساساً تنها با حذف سرمایه داری است که تمام مشکلات از جمله مشکل زنان نیز حل خواهند شد.

3. گرایش رادیکالی
«نجات زنان» و «حذف مرد سالاری» محور اصلی مطالعات و مطالبات این دسته از فمنیست ها هستند. این گرایش در مطالعات فمنیستی آن قدر حایز اهمیت است که حتی برخی از محققان معتقدند: جنبش اصلی فمنیسم در واقع همین گرایش رادیکالی است.بر اساس این نگرش، بدلیل آن که هیچ حوزه ای از جامعه از تبیین مردانه بر کنار نیست، نابرابریهای جنسیتی ناشی از نظام مستقل مرد سالاری است.
هر چند سیمون دوبووار، ایوانیگز و جرماین گرییر از جمله متفکران اولیه این گرایش به شمار می آیند، اما در اثر فعالیت سیاسی افرادی همچون کیت میلت با نوشتن کتاب (سیاست جنسیتی) (1970) و شولامیت فایرستون با نوشتن کتاب دیالکتیک جنسیت (1972) گرایش رادیکالی به یک نظریه نظام مند درباره ظلم جنسیتی مبدل گردید. فایر ستون در کتاب(دیالکتیک جنسیت)(1974) معتقد است: فرودستی زنان نه تنها در زمینه های آشکاری مانند قانون و اشتغال تحقق دارد، بلکه در روابط شخصی نیز وجود دارد. زنان نه تنها از مردان متمایزند، بلکه زیردست آنانند. اساساً مرد دشمن اصلی زن است. بنابراین وظیفه نظری،فهمیدن نظام جنس و جنسیت و وظیفه سیاسی پایان دادن به آن است. به نظر فایرستون، تفاوت میان مردان و زنان مبنایی زیستی دارد.
البته فمنیست های افراطی جدید این نظر را رد کرده،معتقدند: فرو دستی زنان مبنای زیستی ندارد، بلکه ناشی از زیست شناسی مردانه است. مردان به طور طبیعی خشن هستند و از خشونتشان برای تسلط یافتن بر زنان استفاده می کنند. مرب دیلی در کتاب پزشکی زنان (1978)، چند نمونه از شیوه هایی که مردان به وسیله آنها زنان را آسیب رسانده اند و برای تسلط داشتن بر آنان خشونت را به کار برده اند، ذکر می کند: خود سوزی زن هندو- رسمی که طبق آن، زن هندو خود را در آتش جنازه در حال سوختن شوهرش قربانی می کند – بستن پای زنان چینی، ختنه زنان آفریقایی، شکار ساحره های اروپایی و پزشکی زنان آمریکایی که از این قبیل هستند، بنیادی ترین و اساسی ترین شکل بی عدالتی در جامعه است.
به نظر این دسته از فمینیست ها، اساساً اگر جامعه به عنوان «جامعه مرد سالار» درک شود، روشنگر نقش محوری ظلم جنسیتی خواهد بود. مردان در همه حوزه های زندگی به طور نظام مند زنان را زیر سلطه خود در آورده اند و از این سلطه بهره مند می شوند. بنابراین، رابطه میان دو جنس زن و مرد رابطه ای سیاسی است. مردان فرهنگ، دانش و توان ذهنی زنان را تماماً انکار می کنند، به گونه ای که حتی علم مردانه برای مشروعیت بخشیدن به اعتقاداتی بکار برده می شود که زنان فروتر از مردان و نقش آنان را نقش کارگران خانگی تعریف می کند.
این دسته از فمنیستها « انقلاب سیاسی» را تنها راه حل نجات زنان می دانند. زنان باید بر اساس زنانگی واقعی، هویت جدیدی برای خودشان بوجود آورند؛ چرا که با ارزش ترین خصوصیات، مربوط به خصوصیات خاص زنان است. زنان باید جدا از مردان زندگی کنند، چون حتی در نزدیک ترین روابط زنان زیر سلطه مردان قرار خواهند گرفت.
به هر حال به نظر این دسته از فمنیست ها استقلال کامل از مرد سالاری، دگرگونی نظام خانواده، بی اهمیتی تک همسری، تحدید موالید رایگان، سقط جنین آزاد و جانب داری از همجنس گرایی زنانه برخی از خواسته هایی هستند که باید در تلاش سیاسی به آنها دست یافت.

4. گرایش سوسیالیستی
حذف نظام « سرمایه داری » و « مرد سالاری » محور مطالعه فمنیست ها در این نگرش هستند. فمنیست های سوسیال معتقدند: برای فهم مشکلات زنان و رهایی از آن ها باید هر دو نظام سرمایه داری و مرد سالاری را به طور همزمان مورد مطالعه و ارزیابی قرار داد که از این نظر این یک نگرشی « دوگانه گرا» است.
این گرایش، رهایی زنان با « انقلاب اجتماعی » صورت خواهد پذیرفت؛ چرا که اساساً جنس، طبقه، نژاد، سن و ملیت همگی ستم دیدگی زنان را پدید آورده اند و فقدان آزادی زنان، حاصل اوضاعی است که در آن، زنان در حوزه های عمومی و خصوصی به سلطه مردان در می آیند. بنابراین، رهایی زنان تنها زمانی فرا خواهد رسید که تقسیم جنسی کار در تمام حوزه ها از بین برود. به بیان دیگر، روابط اجتماعی که مردم را به صورت کارگران و سرمایه داران و نیز زنان و مردان در می آورند، باید از طریق انقلاب اجتماعی برچیده شوند.

5.گرایش پسانوگرا
این گرایش نیز « حذف مرد سالاری » را محور عمده مطالعات خویش قرار داده است. پسانوگرا به دلیل ان که با ارائه هر گونه تفسیر واحد جهان شمول از جهان مخالفت می کنند، در باب مسائل زنان نیز معتقدند: همه نگرشهای فمنیستی چون در جهت ارائه تفسیری واحد و جهان شمول از زنان برآمدند، دچار مشکل هستند.
به نظر این دسته از فمنیست ها، اساساً ارائه تفسیری واحد و کلی در باب واقعیت، حقیقت، معرفت اخلاق و سیاست، در واقع تداوم فرهنگ مردسالارانه است، در حالی که در مقابل این گونه تفسیرها، چند گانگی و کثرت امری مطلوب و ضروری به نظر می رسد.
در دهه 1970 و اوایل دهه 1980 ژاک دریدا و رولان بارت اندیشمندان فرانسوی به برداشت شالوده انگارانه از زبان بازنمایی و سوژه حمله کردند و وجود دلالت گرهای متعالی و معانی متافیزیکی را نفی کردند. هر متنی (والبته هر چیزی اعم از پدیده ها و رویدادها را می توان متن دانست) فضایی است که در آن نوشته های مختلف و متعارض بدون آنکه « اصالتی » داشته باشند، حضور دارند.
متن را نمی توان به عنوان بازنمایی واقعیت یا حقیقی دانست. زبان چیزی جز «خود بازتابی» نیست. در آثار نویسندگان « پساساختارگرا » ، ماهیت شکننده و مشکل آفرین زبان و انفکاک میان واژه ها و چیزها مطرح می شود و بر این نکته تأکید می گردد که معنا چگونه از طریق ساز و کارهای «خود ارجاعی» حفظ می شود. به عبارت دیگر، گفتارهایی چون علم به رغم دعوی مشروعیت خود را با ارجاع به گزاره های صادق و جهان شمول خارج از خود، چیزی جز دعاوی «دل بخواهانه» نیستند.
سوژه و مولف اهمیتی ندارد و بنابراین «مولف مرگ» اعلام می شود. هیچ متنی تابع منطقی منسجم نیست و نظامی هماهنگ و بی تناقض از تضادها و روابط در متون وجود ندارد و با «شالوده شکنی» می توان عنصر غیر منطقی وجود در متن و این تناقض ها و تعارضات درونی متون را نشان داد. شالوده شکنی تعارضات و تناقضات، کلام محوری و ساختار متافیزیکی و سلسله مراتب پنهان متون را نشان می دهد و آشکار می سازد که متن چه چیزی را سرکوب می کند، چه چیزی را حذف می کند یا به حاشیه می کشاند، چه چیزی را بدون نام می گذارد و چه چیزی را پنهان می سازد. دریدا بر آن است که در خارج از متن هیچ « مرکز » وجود ندارد که بتوان با رجوع به آن، متن را به شکلی واحد فهمید و تفسیر کرد.
معنا در رابطه ای ثابت و ارجاعی میان سوژه و ابژه تولید نمی شود، بلکه در درون بازی بی پایانی میان « دال ها » تولید می گردد. نظریه سیاسی پسامدرن « ایسم های مطلق تجدد » را نفی می کند و « رژیم های جنایتکار »آنها را تقبیح می نماید. در این برداشت، سوژه مدرن که یکپارچه، متعالی و منبع معتبر شناخت محسوب می شود و داعیه جهان شمولی دارد، در واقع یک سوژه خاص (سفید پوست، مرد، دگر جنس گرا و خردورز) است و همه آنهایی که چون او نیستند دیگری را شکل می دهند و به نحوی حذف می شود، یعنی تأکید بر صداهای دیگران که تاکنون شنیده نمی شد.
به هر حال پست مدرنیسم با طرح مفروضات اصلی خود چون عدم جدایی سوژه از ابژه، ارزش از واقعیت تأکید بر تنوع و تکثر در مقابل تمامیت انگاریها و تمام گراییها، نقد گفتمانهای سلطه، حضور حاشیه درمتن و... موجب تحرک نوینی در اندیشه فمنیسم گردید.

فمنیسم و روابط بین الملل
فمنیسم دیدگاهی انتقادی نسبت به نظریه رئالیستی (واقع گرایی) در روابط بین الملل است. نظریه پردازان واقعگرا همچون هانس مورگنتا و کنت والتز معتقدند: دولت ها در پی کسب حداکثر قدرت هستند و این مسأله بیانگر یک ویژگی و واقعیت جهانی است، در حالی که به نظر فمنیست ها، واقع گراها رفتار دولت های تحت سلطه و اداره مردان را به تصویر می کشند. اساساً فمنیست ها در حوزه روابط بین الملل معتقدند: تا کنون آنچه در صحنه بین المللی اتفاق افتاده همگی بر اساس نظریه هایی بوده است که با عینک مردانه به جهان نگریسته می شد. پدیده هایی همچون تجاوز، خشونت، جنگ و رقابت شدید برای سلطه در سلسله مراتبی قدرت همگی مربوط به مردان است. اما نگرش به جهان و روابط و روابط بین الملل، اگر با عینک و نگاه زنانه باشد، بیشتر صلح آمیز و مبتنی بر همکاری خواهد بود.
گرایش فمنیستی در روابط بین المللی مبتنی بر کار اندیشمندانی چون آن تیکنر، سارا رودیک، جین بتکه الشتین، یودیت شاپیرو و دیگران می باشد. سئوال مشترک همه این است که چگونه روابط بین الملل مبتنی بر جنسیت شده است؛ یعنی توسط مردان اداره می شود و در خدمت منافع آنان قرار دارد و آگاهانه و ناآگاهانه بر طبق دیدگاههای مردانه از سوی دیگر مردان تفسیر می گردد؟

نقطه اشتراک
اگر به متن دعاوی فمینیسم در گرایشی دقت بیشتری شود، به وضوح مشهود است که به رغم تفاوت ها یا حتی تضادها بین سرمایه داری، لیبرالی، سوسیالی... و پسا نوگرایی، در تعریف آزادی زن و ارائه راه کارها، همه یک هدف را دنبال کردند و آن آزادی جنسی زن بود که مستلزم نفی هرگونه قید و اخلاقیاتی می باشد.
آن که طرفدار سرمایه داری بود، نیروی کار (ارزان) زن را حبس شده می دید و معتقد بود که باید آزاد شود و از زن از خانه به کارخانه روانه شود که این آزادی مستلزم نفی قیود اخلاقی زنان و جایگاه خانوادگی آنان بود.
آن که طرفدار لیبرالی است نیز قایل به همین معنا بود، اما تلاش داشت تا آن را قانونمند کند.
گرایش مارکسیستی نیز با شعار قراردادن مبارزه با سرمایه داری، تمامی اخلاقیات و سپس خانواده را قیود و محدودیت هایی قلمداد کرد که به نفع سرمایه داران است و رهایی از آن قیود را شعار داد.
گرایش سوسیالیستی در قبال این آزادی توقع کار بیشتر را بی پرده بیان کرد و اظهار داشت که باید تفاوت جنسیتی در کار از میان برداشته شود که لازمه آن برداشتن قیود و اخلاقیات انسانی زن و خانواده بود. و در انتها پسانوگرا با نفی کلی واژه و سوبژه و به رسمیت نشناختن هیچ مفهومی و منطقی نخواندن هیچ متنی، همان رهایی زن از قیود اخلاقی و خانوادگی را بیان داشت.

فمنیسم و جایگاه آن در اسلام
اگر صرف نظر از واقع گرایی ها، جریان فمینیسم را یک جریان صادقانه برای احقاق حقوق پایمال شده ی زنان قلمداد کنیم، گفته می شود که خواستگاه فمنیسم و اندیشه برابری زن و مرد به قرن هفدهم باز می گردد. جالب است بدانیم که بنیان گذاران حقوق بشر به زنان به دیده تحقیر می نگریستند. چنانکه مونتسکیو نویسنده شهیر فرانسوی و از بنیان گذارن انقلاب کبیر فرانسه در کتاب روح القوانین (1748) زنان را موجوداتی با روحهای کوچک و دارای ضعف دماغی، متکبر و خودخواه معرفی می کند. در اعلامیه حقوق بشر هم که در سال 1789 در فرانسه به تصویب رسید از برابری حقوق زن و مرد سخنی به میان نیامده است. دستیابی به حق رأی برای زنان انگلیس در سال 1918 به تصویب رسید. در ایالات متحده نیز زنان درآن دوران حق رأی نداشتند.
در حالی که اسلام در حدود 1400 سال پیش با تکیه بر کلام وحی برابری انسانها را نوید داد: " ای مردم همانا ! شما را از مرد و زنی آفریدیم و ملل و اقوام مختلفی قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید و بدانید که بزرگترین شما نزد پروردگار پرهیزکارترین شماست ».
پیامبر در زمانی که عرب جاهلیت دختران را زنده به گور می کرد، دربار روم و ایران از زنان برای پر کردن حرمسراهای خود و تفریح و عیش و نوش استفاده می کرد، در معابد خدایان آنان را قربانی کرده و عقد و نکاح موبدان و خدایان دروغین در می آورند و در هندوستان و مصر اگر مردی از دنیا می رفت همسرش را با وی دفن کرده یا آتش می زدند، به دستان فاطمه بوسه می زد و می فرمودند: فاطمه پاره تن من است. خداوند متعال سوره کوثر را در شأن منزلت فاطمه (ع) وحی فرمود و در واقع ادامه و پویایی اسلام و نسل امامت که را در گرو فرزندان حضرت فاطمه (ع) قرار داد.
حضور زن در مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه به کرات دیده شده است.
برای مثال: در سال فتح مکه حارث بن هشام به ام هانی دختر ابوطالب پناهنده شد و او، وی را امان داد. امیرالمونین علیه السلام به خانه وی داخل شده خواست او را مجازات کند. ام هانی شمشیر او را گرفت و رها نمی کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وارد شد و چون ام هانی را غضبناک دید فرمود:
(لا تغضبی علیا فان الله یغضب لغضبه)
و سپس فرمود: به هر کس که تو امان بدهی مورد قبول است و سپس تبسم کرده و فرمود: اگر ابوطالب یک جهان فرزند داشت همه، در شجاعت، بی نظیر بودند.
ابن اثیر در النهایه در بحث «لمم» درباره استیضاح ابوبکر توسط فاطمه زهرا علیها السلام می نویسد:
و خرجت فی لمه من نسانها یتوطنی زیلها علی ابی بکر فعاتبته؛
با هیبتی از زنان بنی هاشم در حجاب اکمل به مجلس ابوبکر وارد شد و او را استیضاح کرد.
در منطقه سبع مساجد، در مدینه منطقه ای که جنگ احزاب در آن واقع شده است. پایین تر از مسجد علی علیه السلام، مسجد توسط فاطمه زهرا علیها السلام است. این مساجد جایگاه عبادت حاضران در آن میدان و سنگر داران جنگ خندق بود و گواهی تاریخی برای حضور زن در اجتماع از دیدگاه اسلام است.
بنابراین رسول خد ا صلی الله علیه و آله و سلم حضور زن در صحنه اجتماعی، سیاسی را تأیید کرده و فقط از حضوری که تحریکات و تمایلات نفسانی دیگران را در پی دارد، نهی فرموده است.
رشادت زینب (ع) در کربلا و سخنرانی نافذ ایشان در بارگاه یزید و حمایت این بانو از امامت موجب زنده نگهداشتن واقعه عاشورا تا به امروز شد. زینب (ع) به زنان عالم مبارزه با ظلم و فساد را تا پای جان آموخت.
امروزه کتب زیادی از سوی اندیشمندان و علماء اسلامی چون مرتضی مطهری، امام خمینی، و... در باب شأن و منزلتشان نوشته شده است.
و در آخر با افتخار می توان گفت اسلام بیش از هر مکتب و اندیشه ای از آغاز تا کنون صحبت از برابری زن و مرد در آفرینش، احقاق حقوق زن، آزادی زن در عرصه جامعه، احترام به زن و... داشته است.
البته آن چه که بیان گردید فقط ذکر چند نمونه ی مستند بود، وگر نه برای شناخت جایگاه زن در اسلام باید به آیات کریمه قرآن کریم و سخنان پیامبر اکرم و اهل بیتش رجوع کرد که حتی اشاره به سر فصل های آنان نیز از مجال این مقوله خارج است.
به جرأت و صراحت می توان اذعان نمود آن چه که فمینیسم (به عنوان مفهوم واژه – یعنی احقاق حقوق زنان) به دنبال آن بود، نه تنها به قرن 17 و 18 بر نمی گردد و سابقه دیرینه دارد، بلکه در اسلام کاملا محقق شده است، بدون آن که بخشیدن امتیازی، مستلزم گرفتن امکان یا ارزشی باشد. به عنوان مثال:
• اگر فمینیسم به دنبال این بود که زن به عنوان طفیلی مرد و جنس دوم مطرح نشود، بلکه یک انسان و دارای همه استعدادها و حقوق انسانی مطرح شود، اسلام او را انسانی مستقل هم چون مرد مطرح کرده است.
• اگر به دنبال موقعیت برابر اندیشه ای بود، این اسلام است که «زن مومن را چون مرد مومن و زن کافر را چون مرد کافر و زن طیب را چون مرد طیب و زن خبیث و منافق را چون مرد خبیث و منافق، مستقلا تعریف کرده و مخاطب قرار می دهد.
• اگر فمینیسم به دنبال نقش فعال سیاسی زن بود، این اسلام است که پیامبر آن با زنان همان بیعتی را می کند که با مردان می کند و آنان را در جریانات سیاسی همان گونه دخیل می کند که مردان را.
• اگر فمینیسم به دبنال دستمزد برای کار بود، این تنها و تنها اسلام است که نه تنها برای کار زن در خانه قائل به دستمزد است، بلکه برای حضور بدون کار او در خانه نیز، قائل به دستمزد (نفقه) است و برای کار بیرون نیز فرقی در وجوب دستمزد کار برای مرد و زن قائل نشده است.
•......

آسیب شناسی فمینیسم
1. جنبش فمنیسم منظری تک بعدی به تمام جنبه های زندگی انسان دارد. این جنبش تمام بدبختی ها و شرور جهان را در اثر تسلط مردها بر زنان دانسته و خواهان حذف مردان در تمام عرصه های اجتماعی است، در حالی که زندگی در این جهان و بقا تداوم آن ناگزیر از تعامل زن و مرد در زندگی اجتماعی است. بنابراین عدم توجه به مکمل بودن زن و مرد و برتری یا فرودستی هر یک از دو جنس بزرگتر خطای این دسته از فمنیست هاست.
2. روح حاکم بر جنبش فمنیستی همان روح دیکتاتوری است. فمنیسم به فرد اجازه نمی دهد تا برای خود تصمیم گیری نماید و بیندیشد؛ حتی در تفکر خصوصی اشخاص هم مداخله می کند. به فرد اجازه ابراز وجود نمی دهد و کوچک ترین فعالیتهای افراد را تحت نظر دارد؛ چرا که اساساً این جنبش مدعی مهار تمام بخشهای زندگی بشر است. فمنیست ها در آن واحد، ضد بورژوا، ضد کاپیتالیست، ضد خانواده، ضد دین و ضد روشنفکرند.
3. فمنیست مسئولیتهای سنگینی بر زنان تحمیل کرده است. زنی در گذشته، روش و شیوه زندگی اش، انتخابش و اصولاً برنامه ادامه حیاتش در این جهان برای وی مشخص و معلوم بود، امروز باید در کلیه موارد تنها خودش تصمیم گیرنده اصلی باشد و این همه مسئولیت و تصمیم، که هر زنی در جامعه امروزی با آن مواجه است، به حدی سنگین می باشد که برای عده بسیاری از زنان در غرب به مرز غیر قابل تحملی رسیده است. اساساً در اختیار قرار دادن آزادی ها و انتخابهای بیشمار به زنان نه تنها موجب رهایی آنان نگردید، بلکه آنان را در نظام نا مشخص و مبهمی قرار داده که هر گونه آزادی و انتخاب را از آنان سلب کرده است. با مشکلات زیادی که جنبش فمنیسم بر زنان تحمیل کرده و آزادیها و انتخابهای بیشماری که در اختیار آنان قرار داده است، برخی زنان جامعه امروزی را مجبور کرده تا برای تسکین آلام خویش، نظریه کهنه و قرون وسطایی « توطئه مردان علیه زنان » را بپذیرند.
4. فمنیسم باعث رشد فزاینده استفاده ابزاری مردان از زنان گردیده است. امروزه در غرب و حتی در برخی از جوامع شرقی زن به مثابه کالای جنسی در تبلیغات تجاری مورد استفاده قرار می گیرد. زن، که حقیقتاً دارای هویت و منزلت والایی در جامعه است، تحت آماج فریبنده تبلیغاتی به طور مستقیم و غیر مستقیم، ناچار است بزرگ ترین تحقیرها و بی حرمتی ها را در استفاده ابزاری اش تحمل کند. شرکتها و بنگاههای تجاری و اقتصادی برای زیبا جلوه دادن کالاهای تجاری و فرهنگی شان، زیبایی زن را به قربانگاه می برند تا از آن طریق بتوانند به نان و نوایی برسند.
5. بها ندادن به شریف ترین حرفه زنان یعنی «مادری» و «خانه داری»، یکی از کریه ترین و زشت ترین چهره های فمنیست هاست؛ حرفه ای که اساساً به لحاظ تواناییهای جسمی و روحی، تنها زنانند که می توانند به خوبی از عهده آن برآیند و مردان هرگز قادر به اداره آن نیستند.
6. فمنیسم باعث ایجاد تردید و عدم اعتماد به نفس در دانشجویان و تحصیل کردگان دانشگاهی گردیده است. در صورتی که دانشجویان دیگر مشغول تحصیل تاریخ، ادبیات،علوم، زبانهای خارجی و دیگر مواد درسی هستند، دانشجویانی که مشغول تحصیل در زشته زنان هستند، در واقع تلاش می کنند تا برخوردهای ستیزه جویانه ای را بیاموزند که این برخوردها همراه با اطلاعاتی دروغین هستند. آنان یکی از شرایط عضویت در جنبش را ابراز خشم و نارضایتی در همه چیز می دانند، در حالی که همین نارضایتی و خشم و آتش زدن به دامنه تنفر است که دیواری میان واقعیت و ادعای فمنیست ها به وجود آورده است.
8- امروز " مرد انگاری" زن، او را دچار " از خود بیگانگی " ساخته و زیست در برزخ " زن – مرد "، زن را به ورطه ی بحران شخصیت و " کیش دو شخصیتی " افکنده است. لهذا رفتار و کنش بانوان به تبع " محیط ها " و " نقشهای متفاوت محوله " و شرایط حضور در " خانه و اجتماع "، متغیر و متفاوت گردیده است و همه می دانیم چنین وضعیتی، آدمی را از کارایی و ایفا نقشهای ثابت و موثر باز می دارد.
9- یکی دیگر از پیش گمانه های ناصواب فمنیسم افراطی " سیاسی تلقی کردن " همه شئون حیاتی آدمی، حتی زناشویی و رفتارهای شخصی جنسی و مناسبات خانوادگی است!مقوله سیاست و بازی قدرت که روزگاری فقط به حوزه مناسبات عمومی تعلق داشت با شعار " امر شخصی، امر سیاسی است "، که از سوی فمنیستهای موج دوم مطرح شد، به حوزه روابط خصوصی مناسبات خانوادگی (زن و شوهر، والدین و فرزندان) نیز تسری یافت و بسی روشن است که چنین نگرشی، تخاصم و تعارض را جایگزین صفا و خلوص عشق و تعاون میان اعضاء خانواده می کند و چنین نیز شد.
10- رفتارهای ناهنجار و ستمهای روا شده بر زن را به اساس وجود نهاد خانواده و "ازدواج قانونی و شرعی " نسبت دادن و قداست و سلامت این نهاد ارزشمند را شکستن و عرضه تئوریهای ناهنجار آفرینی چون " ازدواج آزاد "، " جدا انگاری مناسبات جنسی از روابط خانگی و باروری و تولید مثل" ، " خانواده تک والدینی" ، " معاشقه آزاد" ، " اکتفا به همجنس " ، و... آفت دیگری است که پی آوردها و عوارض جبران ناپذیر فراوانی را برای جامعه بشری سبب شده است.
11- فمنیسم افراطی، ضرورت نوعی سلطه ی یکی از مرد یا زن بر دیگری را گریز ناپذیر انگاشته است، لهذا بی هیچ دلیل و سند معتبر عقلی علمی – چنانکه مارکسیست فمنیستها تصور کرده اند – سامانه اجتماعی باستان را " مادر سالار " می پندارند و امروز برای سقوط نظام موجود که به خیال آنان " پدر سالارانه " است و اعاده سیستم مادر سالار، کوشش و مبارزه می کنند. حال آنکه هم پیش فرض یاد شده، نادرست است، هم رفتار برخی جوامع در تنظیم روابط خانوادگی در گذشته ناصواب بوده و هم " روشهای افراطی یا تفریط آمیز" برای حل معضله ی موجود، غیر صائب است.
12-از دیگر آفات روش فمنیسم " صدور حکم واحد برای موضوعات مختلف است. با توجه به تفاوتهای عمیق شرایط اقلیمی فرهنگی، مذهبی، و شغل عادات رسوم و همچنین تنوع ستمهای روا شده بر زنان،حقوق و شیوه های تأمین آن در هر جامعه و برای هر گروه از زنان باید جداگانه مورد مطالعه و عمل قرار گیرد. بسا که تجویز نسخه های عام و کور، درد جامعه ی بیمار انسانی کنونی را تشدید کرده حتی سبب بروز عوارض نامطلوب می گردد.
13- نسبت صورت انسانی با ابعاد مادی و جنسی آن:
حقیقت انسان به صورت عقلی اوست. صورت جمادی، نباتی و حیوانی، علل مادی پدید آمدن انسان هستند و همانگونه که این صور دخیل در حقیقت آدمی نمی باشد لوازم مربوط به آنها نیز در حقیقت انسان دخیل نمی باشد از این بیان دانسته می شود، که مونث یا مذکر بودن که مربوط به مرحله حیوانی و بلکه به شرحی که گذشت از لوازم تولید مثل، یعنی از لوازم ماده نباتی است. مربوط به ذات و حقیقت نوعی او نمی باشد بلکه از لوازم صوری است که در ماده او مأخوذ است.
قوام انسان به ادراک و تعقل اوست و ادراک و تعقل گرچه به لحاظ زمانی، بعد از تکوین ابعاد مادی وجود او پدید می آید ولکن حقیقتی ممتاز و مستقل از ابعاد مادی خود را دارد.
14- اندیشه فمنیستی اگر چه با رویکردی انتقادی سعی در بالندگی هر چه بیشتر در عرصه اجتماعی دارد اما در برسی های روانکاوانه به این رویکرد فکری که قابل بررسی و انتقاد است ، عدم جایگزینی و انتخاب الگوی مطلوب از سوی این اندیشه است. در این اندیشه آرمان و ایده معادله با مرد بودن است و در ابتدای راه مسیری برای رسیدن به شباهتهای فکری رفتاری با مردان را می پیماید ، که این مطلب گواهی است بر عدم وجود نقطه مرکزی قوی و مستحکم در این اندیشه.
15- جهانی شدن اندیشه ها و مکاتب فکری همواره به علت بار غنی است که بنیانهای اندیشه ای دارد. اما اندیشه فمنیستی به دور از برقراری ارتباط بینابینی با دیگر مکاتب فکری در سطح جهان می باشد. این مکتب تنها و تنها به دنبال حرکتی است که قدرت فراگیر داشته باشد. از این رو بیشتر به صورت جریانی سیاسی است تا مکتبی قوی و فلسفی.

منابع و ماخذ
1. مشیرزاده، حمیرا – از جنبش تا نظریه اجتماعی: تاریخ دو قرن فمنیسم– تهران: نشر و پژوهش شیرازه 1381.
2. قادری، حاتم – اندیشه سیاسی در قرن بیستم – تهران انتشارات سمت 1381.
3. بورک، رابرت اچ – در سراشیبی به سوی گومورا- لیبرالیسم مدرن و افول امریکا – ترجمه: الهه هاشمی حائری – تهران نشر حکمت 1379.
4. ابوت، پاملا / والاس کلر- جامعه شناسی زنان – ترجمه: خانم منیژه نجم عرانی – تهران نشر نی.
5. وینسنت، اندرو – ایدئولوژی های مدرن سیاسی – ترجمه: مرتضی ثاقب فر – تهران نشر قوقنوس 1378.
6. رشاد، علی اکبر – WWW.porsojoo.COM.
7. بیلیس، جان/ اسمیت ، استیو – جهانی شدن سیاست: روابط بین الملل در عصر نوین – جلد دوم- تهران: موسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر 1383.
8. لش، اسکات – جامعه شناسی پست مدرنیسم – ترجمه حسن چاووشیان – تهران نشر مرکز 1383.


منبع: / ماهنامه / اطلاعات حکمت و معرفت / 1388 / شماره 41، مرداد ۱۳۸۸/۰۰/۰۰
نویسنده : نیلوفر چین چیان

نظر شما