سهروردی و اندیشمندان پس از وی(1)
یکی از راههای شناخت عظمت فکری بسیاری از اندیشمندان ایرانی، بررسی تطبیقی آراء ایشان با متفکران و نحلههای فکری و اندیشههای برآمده در جهان است که یا به طور مستقیم و غیر مستقیم از آنان تأثیر پذیرفتهاند و یا خودآگاه همان مفهوم و موضوعی را بیان داشتهاند که در آثار اندیشمندان و اندیشه گزاران ایرانی به طرزی دیگر عنوان شده است. کمترین سودمندی تحقیقاتی از این دست که به رغم زمینه گسترده آن بسیار اندک است، این خواهد بود که نسل کنونی ما خود را بیش از این باور خواهد کرد در گفتارها و نوشتارها برای اثبات دیدگاههایش سخنی از دیگران به رعایت نخواهد گرفت و آنچه خود دارد از بیگانه تمنا نخواهد کرد.
برای مثال این ضعف تحقیقات ما در حوزه ادبیات تطبیقی است که در بحث از تقدم وجود بر ماهیت بیدرنگ ذهنمان متوجه اگزیستانسیالیسم و پایهریز آن کییرکهگارد (1855 - 1813 م) میشود و این که او گفت «وجود مقدم بر ماهیت است.» حال آن که دقیقاً همین جمله را ملاصدرا تقریبا چهارصد سال پیش از وی در پاسخ به سهروردی در اثبات اولویت وجود بر ماهیت به تأکید بیان داشت. مثال دیگرش که بنیاد تفکر اشراقی سهروردی بر آن است، این است که: موضوع آفرینش اندیشه به عنوان اولین مخلوق، یعنی «اول ما خلق الله تعالی، العقل»، در آئین باستانی ایران عنوان شد به این صورت که اول آفریده اهورا اندیشه نیک یا «بهمن» است، این بهمن یا وهومن که یکی از امشاسپندان است از نورالانوار یا نور اعلی منور میشود و دیگر انوار قاهر از او هستی میگیرند و او نور اقرب یا نور عظیم است. از این نور است که نور قاهر دوم یعنی اردیبهشت و دیگر نورها پدید میآید.
به همین سبب نام بهمن در همه موارد، بلافاصله پس از نام اهورامزدا میآید. چنان که نام نخستین روز از ماههای دوازدهگانه دی است که از نامهای اهوراست و بیدرنگ نام دومین روز بهمن است. این ترتیب در نامگذاری ماهها نیز مراعات شده. سهروردی میگوید بهمن یا نور اقرب میتواند نور اعلی را تعقل کند و حجابی میان این نور ثانوی و نور اولیه نیست.
یکی از دستاوردهای حکمت اشراق این است که هویتی گم کرده را عیان میسازد و با از خود رمیدگی مقابله میکند. هانری کربن، متفکری که به این جریان سیال از زمانهای کهن تا به امروز میاندیشد در خصوص حضور فرهنگ ایرانی در گستره دنیای اسلام میگوید «جهان ایرانی، در بطن جامعه اسلامی، از آغاز مجموعهای را ساخته است که بر جوهر و بر رسالت و الهام آن پی نمیتوان برد، مگر آن که دنیای روحی ایران را به مثابه یک واحد و به صورت یک کلیت بنگریم – ایران پیش از اسلام و بعد از اسلام را جدایی ناپذیر ببینیم... ایران دوره اسلامی، به تمام معنا، خاستگاه بزرگترین فیلسوفان و متصوفان اسلام بوده است، ولی این دوره ادامه دوره ایران باستان است. اشراق سهروردی، جلوه درخشانی از این یگانگی و تداوم است.»(1)
عدم توجه به این فرهنگ بنیادی و آغازین یعنی بیپایه ساختن بنای عظیمی که بعدها در حوزه عرفان و فلسفه و هنر و ادبیات در ایران شکل گرفت. از این عدم تعلق خاطر جدی به کلیت فرهنگ ایران است که برای مثال تفکرات ایرانی در گرد و غبار هواداران نیچه محو میشود، بیآنکه بدانند او در قیاس با اندیشههای برآمده از کلیت فرهنگ این خاک هیچ حرف تازهای عنوان نکرده و به قول اقبال:
باز این حلاج بی دار و رسن
نوع دیگر گفت آن حرف کهن
متأسفانه برخی از رسانههای مکتوب ما نیز تحت تأثیر همین شیوه تفکر هستند و گروهی از روشنفکر نماها نیز با سطحی نگریها و شیفتگی خود به هر اندیشه غربی زیردیگ بی هویتی را میتابانند. بسیاری از ما اشکال بزرگمان در ارتباط با فرهنگ ملی در این است که روحمان آن قدر که برای چهرههای غربی در تب و تاب است برای پایهریزان فرهنگ خودی نمیتپد. غربزدگی که اول بار سنائی آن را با عنوان یونان مآبی مطرح کرد معنایی بیش از این ندارد. این چنین است که نهصد سال پس از شهادت سهروردی، در پهنه ایران تنها معدودی کتاب و رساله، آن هم اتفاقی، دربارهاش نوشته شده است. این امر پیش از آن که ناشی از رعبی بوده باشد که اهل تحقیق از واپسگرایان داشتند، بیشتر ناشی از بیتوجهی پژوهندگانمان به فرهنگ خودی بوده است. نگاهی گذرا به مطبوعات و آثار تحقیقی سال های اخیر مبین این ادعاست که محققان ما به جز معدودی از آنها به اعماق فرهنگ خودی نپرداختهاند و به قول بیدل دهلوی رابطهشان با اعماق این فرهنگ، به میزان رابطه موج و کف روی آب با اعماق دریا بوده است:
موج و کف مشکل که گردد محرم قعر محیط
عالمی بیتاب تحقیق است و استعداد نیست
ما معمولا چهرههای فرهنگی خود را زمانی به چشم ارادت مینگریم که یک محقق غربی بر او مهر تأیید زده باشد. سهروردی از زمانی به مذاقمان مزه کرد که هانری کربنی پیدا شد و سالهای متمادی بر آثار وی اندیشه گماشت و حقیقت افکار تابناک وی را به منظر و ما را به نظاره نشاند. بعد از آن بود که به فراست افتادیم و کورسو شمعی در شناخت حکمت اشراق در برابر آفتاب کربن افروختیم. متأسفانه غالب ساکنان این مرز پرگهر از سهروردی فقط این را میدانند که نام جدید یک خیابان است که چون زوجه سوم شاه آن را در شأن خود نمیدید به این نام تغییر یافت، و از شنیدن نام ملاصدرا هم حسرت گوشتهای ارزان قیمت را میخورند، و از سنائی به یاد تسویه حساب با اجرائیات راهنمایی میافتند.
مولوی هم بخشی از جذابیت خود را در میان هموطنانش مدیون فرانکلین لوئیس از جورجیا و ماری شیمل از برلین است نه از فروزانفر و زرین کوب که از بشرویه و بروجردی بینام و نشان برآمدند. مقصود از این سخن نفی تحقیقات و دستاوردهای فکری غرب نیست که البته به جای خود در خور توجه و احترام است ولی بسیاری از ما با ارزش نهادن بیش از حد به فرهنگ غیرخودی، خواسته و ناخواسته، عاملی شدهایم برای در سایه قرار گرفتن چهرههای درخشان فرهنگی سرزمینی که از پایهریزان مدنیت است. یکی از این چهرهها که شهاب خیرهکنندهای در پهنه فرهنگ جهانی است شیخ شهابالدین یحیی پسر حبش پسر امیرک، زاده و پرورده سهرورد زنجان است که نه تنها بسیاری از اندیشمندان ایرانی بعد از خود را مستقیم یا غیرمستقیم تحت تأثیر آراء و افکار خود قرار داد، بلکه بارقههائی از شیوه تفکر او را در برخی از اندیشمندان و متألهان غربی نیز میتوان یافت.
***
یکی از اندیشمندانی که به شیخ اشراق ارادت میورزیده و مطالعاتی عمیق در آثار وی داشته قطبالدین شیرازی (ف 710 یا 716) است که شاگرد خواجه نصیر توسی و همکار وی در رصدخانه مراغه بوده؛ همان شهری که سهروردی در جوانی به آنجا رفت و از مجدالدین جیلی (گیلانی) حکمت آموخت. قطب الدین شیرازی به رغم آن که اندیشمندی فاضل و عالم بوده و قانون ابن سینا را شرح کرده ولی شهرتش عمدتاً به سبب شرحی است که بر حکمه الاشراق نوشته و او را بزرگترین شارح مکتب اشراق دانستهاند.
***
یکی دیگر از اندیشمندان متمایل به حکمت اشراق، جلالالدین دوانی (881 - 804 ق) است، صاحب کتاب معروف زوراء که نظرات بدیعی در مورد زمان اظهار داشته. دوانی که از مردم روستای دوان شهر کازرون است رساله هیاکل النور شیخ را تحت عنوان شوا کل الحور فی شرح هیاکل النور شرح کرده.
***
دیگری میرداماد استرآبادی (ف 1041 هـ) حکیم معروف و داماد شاه عباس صفوی است که گرچه مشائی مشرب بوده ولی حکمت اشراق را به دیده احترام مینگریسته. در تعلق خاطرش به شیخ همین بس که عناوین برخی از آثار وی یادآور حکمت نوریه است، نظیر قبسات، رواشح السماویه، مشرق الانوار، افق المبین و ایماضات (آذرخش ها).
به علاوه او که طبع شعر نیز داشته به «اشراق» تخلص میکرده و در شعر معروف به اشراق اصفهانی است. او نیز به پیروی از سهروردی ماهیت را بر وجود مقدم میدانسته. این که وجود امری اعتباری است و آنچه اصالت دارد ماهیت است، بعدها مورد قبول اندیشمندانی نظیر عبدالرزاق فیاض لاهیجی (ف 1051 یا 1072 ق) متکلم، حکیم، ادیب، شاعر و مولف کتاب گوهر مراد قرار گرفت که شاگرد صدرالدین شیرازی بود و بر فصوص الحکم ابن عربی شرحی به فارسی نگاشته. او در کتاب شوارق الهام خود که مبین گرایش وی به حکمت اشراق است نظر شیخ را در باب تقدم ماهیت بر وجود به خلاف استادش ملاصدرا مورد تأیید قرار میدهد.
***
پیروان آذرکیوان (1027 - 942) نیز اعتقادی تمام به فلسفه اشراق داشتند. او یکی از روحانیون بزرگ زردشتی است که در استخر فارس متولد شد و پس از چندی که در شیراز زیست با گروهی از مریدانش به هندوستان رفت. آذرکیوان موسس مذهبی است از عناصر زردشتی، اسلامی، برهمنی و مسیحی از آنجا که مردی بسیار حکیم و عالم بود او را «ذوالعلوم» لقب دادهاند.
از او منظومهای به نام جام کیخسرو در دست است که شرح مشاهدات اشراقی اوست. پیروان طبقه آذرکیوانی معتقدند که این فیلسوف متأله نحلهای را پی افکند که بنیادش بر حکمت خسروانی و خرد جاویدان حکمای ایران باستان است. مولف کتاب دبستان مذاهب که از بزرگترین اندیشمندان مذهب آذر کیوانی و سخت به آن معتقد است، فهم آثار شیخ اشراق را ارزشی والا برای هر حکیم و اهل فکر به شمار میآورد. او در بخش سوم کتاب خود از حکیمی الهی به نام هیربد نام میبرد و کمالاتی از او ذکر میکند که عبارتند از: اطلاع وسیع در زبانهای «پارسی و عربی و ریاضت و پارسایی». نویسنده کتاب برترین کمال این حکیم را - که به عقیده وی میتواند بالاترین حد کمال هر حکیمی باشد - در این میداند که «او اجسام نوربخش را قبله خود میشمارد و تصانیف شیخ اشراق را به حال و قال در نیکوترین وجه دریافته».
کربن را عقیده بر این است که «اندیشههای آذرکیوانی ادامه اندیشههای قدیم ایران بوده و در راستای خط فکری سهروردی است.»(2) مولف دبستان مذاهب میرابوالقاسم میرفندرسکی (فوت 1050 یا 1051 ق) و شیخ بهائی (1031 - 953 ق) را متمایل به فلسفه اشراق دانسته. بر اساس کتاب دبستان مذاهب، میرفندرسکی سفری به هند کرد و در آنجا تحت تأثیر طریقه آذر کیوانی قرار گرفت و به آئینهای زردشتی و هندی و بودایی متمایل شد و آفتاب را ستایش میکرد.(3)
***
حاج ملاهادی سبزواری (1289 - 1212ق) متخلص به «اسرار» بیش از هر مکتبی به مکتب اشراق و اندیشه حکیمان ایران باستان گرایش داشت و تأثیر افکار سهروردی بر آثارش اعم از نظم و نثر مشهود است تا جایی که او را «شیخنا» خطاب میکند.
سیزواری در تعلق خاطرش به مکتب اشراق و پدیدآورندهاش، در زندگینامه خود مینویسد: «آوازه حکمت اشراق از اصفهان آویزه گوش دل بود... قریب هشت سال در اصفهان ماندیم... و اغلب اوقات را صرف تحصیل حکمت اشراق نمودیم... و چون به خراسان آمدم پنج سال در مشهد مقدس به تدریس حکمت مشغول بودم، با قلیلی فقه و تفسیر؛ زیرا که علماء اقبال بر آنها و اعراض از حکمت به کلیه داشتند؛ لهذا اعتنای داعی به حکمت، سیما اشراق، بیشتر بود.»(4)
همچنین لازم به ذکر است که بخش منطق از شرح حکمه الاشراق یکی از دو مأخذ عمده وی در نظم منطق منظومه و شرح آن است.
حکیم سبزواری تعلق خاطر خود را به حکمت اشراق چنان که گفتیم در شعر نیز بیان داشته است. در غزلی میگوید:
سینه بـــشوی از علوم زاده سینا
نور ســـنائی طلب زوادی سینا
ساغر مینــا زدست پیر مغان گیر
چند خوری غم به زیر گنبد مینا
***
با این شعر فیلسوف سبزوار همچون خود او از حوزه فسلفه و حکمت پای به بوستان شعر میگذاریم که در آن مشابهات لفظی و مضمونی با حکمت اشراق بسیار میتوان یافت.
به عنوان نمونه اشاراتی خواهیم داشت به ابیاتی از حافظ به عنوان نماینده این بوستان همیشه خرم. در غزلی میگوید:
بلبل زشاخ سرو به گلبانگ پهلوی
میخواند دوش درس مقامات معنوی
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت، نکته توحید بشنوی
در ساقی نامه میگوید:
بیا ساقی آن آتش تابنـــــــاک
که زردشت میجویدش زیر خاک
در غزلی میگوید:
در خرابات مغان نور خدا میبینم
این عجب بین که چه نوری زکجا میبینم
و در غزلی دیگر:
زکوی مغان رخ مگردان که آنجا
فروشند مفتاح مشکل گشایی
اینکه در اشعار حافظ مفردات و ترکیباتی نظیر «دیر مغان»، «آتش تابناک»، «آتشی که نمیرد»، «خرابات مغان»؛ «کوی مغان» و «نور» چه معنائی دارند آن قدر مهم نمینماید، مهم این است که استفاده از این نمادها و تعبیرات حتی به صورتی صوری مبین توجه یک ذهن آزاداندیش و تکثرگرا به تمامیت یک فرهنگ است. مهم این است که این اشارات حکایت از توجه او به کلیت یک فرهنگ دارد. این آن نکتهای است که حافظشناسان مونوپولیست به آن توجه ندارند. به دلیل همین تعلق خاطر و با عنایت به همین موضوع است که خواجه صراحتاً با اشاره آتش که نماد فرهنگ باستانی سرزمین اوست عزت خود را در حفظ آن میبیند:
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد، همیشه در دل ماست.(5)
***
ادامه دارد ...
منبع: / ماهنامه / اطلاعات حکمت و معرفت / 1386 / سال 2، شماره 6، شهریور ۱۳۸۶/۰۶/۰۰
نویسنده : محمد بقایی ماکان
نظر شما