عرفان اسلامی؛ بایستهها و کاستىها
این مقال، حاصل سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدى «دام ظله» در جمع اساتید و دانشپژوهان عرفان در مرکز پژوهشى دائرةالمعارف علوم عقلى اسلامى است.1 معظم له، با بیان تاریخچه، اهداف و ضرورت کارهاى آموزشى و پژوهشى در مؤسسه امام خمینیŠ یکى از غامضترین کارهایى را که باید صورت گیرد، به عرفان اسلامى مربوط دانستند و کمبود نیروى انسانیِ باتجربه را ازمشکلات اساسى این امر بر شمردند.
ایشان، عرفان را با فلسفه متفاوت دانستند و اشاره کردندکه از دیرباز دو دیدگاه درباره عرفان وجود داشته است: گروهى بر این باور پاى مىفشردند که هر عارفى هرچه گفته، حق است؛ و در مقابل دسته دیگر همه اینها را کفر دانستهاند، و ما باید شیوهاى را که علامه طباطباییŠ در فلسفه پیش گرفتند، در عرفان شبیه سازى کنیم؛ یعنى نقد و بررسى منصفانه مسائل عرفانى به دور از تعصبات غیر محققانه. بنابراین با توجه به پیچیدهتر بودن اصطلاحات عرفانى در قیاس با اصطلاحات فلسفى، این امر دقت و حساسیت بیشترى مىطلبد.
بسم الله الرحمنالرحیم
الحمد لله رب العالمین، الصلاة و السلام على سید الانبیاء و المرسلین، حبیب اله العالمین، ابىالقاسم محمد و على آله الطیبین الطاهرین المعصومین.
«اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و على آبائه، فى هذه الساعة و فى کل ساعة ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتى تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا».
با عرض تشکر از تشریف فرمایى اساتید محترم و برادران عزیز دانشپژوه. فکر نمىکنم مطلب جدیدى داشته باشم که بخواهم در این محفل عرض کنم و اگرمطلبى به زبانم بیاید و بگویم، فقط براى تذکر، یادآورى و روشنتر شدن برخى مسائلى است که به طور اجمال، آقایان مىدانند.
خوب است به چند نکته توجه کنیم؛ اول این که، کارهاى آموزشى و پژوهشى در مؤسسه، که از سه دهه پیش به شکلى خاص و از مؤسسه در راه حق تا به حال شروع شده ، ضرورتى است که با توجه به نیازهاى زمان مىبایست با کمیت و کیفیت بیشتر و بهترى، از مدتها قبل شروع مىشد. هرچه زمان مىگذرد اعتقاد ما به ضرورت این کار و توسعه آن، عمیقتر مىشود.بهترین شاهد بر مفید بودن این برنامه، وجود فارغالتحصیلان فاضل، مؤمن و متعهدى است که در حوزه و نهادهاى فرهنگى مشغول به کار هستند و تا آن جا که بنده شنیدهام، همه جا ازآنها به نیکى یاد مىشود. همین خدمتى که این برنامه توانست به نظام اسلامى بکند، براى افتخار آن کافى است؛ ولى حقیقت این است که مطلب بسیار فراتر از اینهاست.
به فضل خدا و عنایتى که شامل حال این ملت شد، در این جهانِ غرق در ظلمتها، نورى در این بخش عالم درخشید و اسلام بار دیگر مطرح شد و نورآن به جهانیان تابید. به شکرانه این نعمت، مىبایست همه،تلاش مضاعفى انجام دهند که اسلام را به جهانیان بهتر بشناسانند. در این ربع قرن اخیر، روشن شد که هر جا معارف اسلامى، به صورت نسبتاً مطلوبى معرفى شده، تأثیر بسیار عمیقى داشته است؛ کسانى رسماً به اسلام تشرف پیدا کرده اند یا دستکم یک نوع گرایش و خضوعى در مقابل اسلام پیدا کرده اند ـ که اینها کار کمى نیست ـ و به دنبالش دست تمنى و التماس به حوزههاى علمیه، به خصوص حوزه علمیه قم، دراز کرده اند که استاد، کتاب و راههای مختلف آموزشى، براى ما فراهم کنید تا بتوانیم بیشتر با معارف اسلام آشنا شویم. لذا این کار، یک ضرورت اجتنابناپذیرى است که امیدواریم خداوند، کوتاهىهاى مارا در این باره عفو فرماید.
نیاز اساسى وعمده یک مؤسسه فرهنگى، آموزشى و تحقیقاتى دو چیزاست؛ نیروى انسانى و نیروى مادی. نیروى انسانى در چند بخش، یعنى بخش مدیریت ،بخش آموزش و بخش تحقیقات مطرح است، و نیروى مادى نیز از لحاظ فضا و کمکهاى آموزشى، تکنولوژى آموزش و همچنین از لحاظ هزینهاى که مىبایست صرف شود مدنظر است.
طبیعى است در یک کارى که نو به شمار مىرود و چندان سابقه رسمى وسنجیدهاى نداشته، مشکلات فراوانى در ابتدا وجود خواهد داشت؛ البته اکنون بعد از سى سال نمىشود گفت ابتداى کار؛ گرچه به همین نسبت پیشرفتهایى هم حاصل شده است. ازکارى که ما روزاول خدمت جناب آقاى فیاضى و دوستان ایشان شروع کردیم، تا به حال صدها برابر از لحاظ کمى و کیفى افزوده شده است. خدا را شکر مىکنیم ا زنعمتهایى که به همه ما ارزانى داشت؛ از جمله نعمتى که براى اجراى این برنامهها و راه اندازى این کلاسها و کارگاههاى تحقیقاتى نصیب دوستان مؤسسه شد. یکى از مبهمترین، غامضترین و پیچیدهترین کارهایى که مىبایست انجام بگیرد، در بخش عرفان اسلامی بود. در سایر بخشها نمونههایى کم و بیش ـ در حوزه یا دانشگاه ـ وجود داشت. در فلسفه، کم و بیش، فلسفه اسلامى را درحوزه و فلسفههاى غربى را نیز در دانشگاه داشتیم و مىخواستیم بین اینها تلفیق و تطبیق انجام دهیم؛ مقدارى از این جا مىگرفتیم و مقدارى از آنجا و بعضى از استادهاى حوزه و بعضى از استادهاى دانشگاه کمک مىکردند و زمینه را فراهم مىکردیم براى این که کسانى که استعداد ،ذوق و علاقه داشته باشند، زمینه بحثهاى تطبیقى برایشان فراهم شود. حدس من این است که در این جهت پیشرفت نسبتاً خوبى داشته و داریم.
در قسمتهاى دیگر هم آن جایى که بیشتر مربوط به درسهاى دانشگاهى بوده، از اساتید دانشگاهها داشتیم؛ نمونهاش هم همین بحث معرفتشناسی است که از دکتر لگنهاوزن و بعضى از اساتید دانشگاه استفاده مىکردیم. برنامه این گونه رشتهها کم و بیش در دانشگاهها به طور یکنواخت اجرا مىشود. ما هم از آنها اقتباس کردیم و البته سعى کردیم، جهتِ اسلامى آن بیشتر شود و زمینه براى بحثهاى تطبیقى بیشتر فراهم گردد. در این موارد مشکل چندانى نداشتیم. البته این که برخى از اساتید دانشگاه ـ که تفکرات و گرایشهاى نامطلوبى دارند ـ دعوت شوند و بعضى از درسها را در روانشناسى، جامعهشناسى، یا بعضى علو م دیگر در مؤسسه عهدهدار شوند ، براى ما جالب نیست و دلمان مىخواهد که در همه رشتهها خودمان متخصص داشته باشیم؛ چنان که در بعضى از رشتهها متخصصى نداشتیم، ولى از خود حوزه افرادى راکه تقریباً قریبالاجتهاد بودند و چند سال درس خارج رفته و مستعد بودند، به خارج فرستادیم و دکترا گرفتند. در رشتههایى که آنها تحصیل کردند، الآن خودکفا هستیم و احتیاجى به استاد دانشگاه نداریم. بسیار مایه مسرت بودکه در سایر رشتهها نیز متخصصانى از خود روحانیان مىداشتیم، اما متأسفانه این خواسته هنوز فراهم نشده است. امیدواریم کارهایى که در مؤسسه انجام مىگیرد، مقدمهاى باشد براى اینکه در آینده در همه رشتههاى علوم انسانى، از خود حوزه استاد داشته باشیم.
اما در عرفان ویژگىهایى است که با همه رشتههاى دیگر تفاوت دارد؛ مثلاً در فلسفه گرچه هنوز هم گوشه و کنار پیدا مىشوند کسانى که اصلاً به خواندن و تدریس فلسفه و.... روى خوشى نشان نمىدهند و احیاناً شاید بعضى از تندروها تحریم هم کنند، ولى بعدازحرکت حضرت امام«رضوان الله علیه» و همچنین حرکت اندیشمندانه، خردمندانه و سنجیده مرحوم علامه طباطبایی«رضواناللهعلیه» این مسائل تقریباً درحوزه حل شد. الان ما حرکت قوى و قابل اعتنایى در مقابل حرکت فلسفى نمىبینیم. اگر هم کسانى درگوشه و کنار اظهارنظرهایى مىکنند، چندان منشأ اثر نیست.
پیشرفت عمده اى که در فلسفه حاصل شد و نظرهاى مخالف نتوانستند مقاومت کنند، مرهون سبک کار معتدل مرحوم علامه طباطبایی« رضوانالله علیه» بود. البته بودند اساتیدى که قبلاً در حوزه، فلسفه تدریس مىکردند، اما لحن کلامشان متعصبانه بود؛یعنى این است و جز این نیست، این آخرین حرف است، آخرین کلام است و فوق این مطلبى نیست. این گرایش تعصبآمیز موجب مىشد که هر فیلسوفى هر چه گفته در صدد توجیه کلامش برآیند، هرچند خود فیلسوفان
صریحاً رویاروى هم قرار بگیرند. به عبارتى، بیاییم کاسه داغ تراز آش شویم و بگوییم هر دو درست است و این اختلاف، صورى است، یا بگوییم اصلاً اختلافى وجود نداشته است.
چنین چیزهایى باعث شده بود که فلسفه، در حوزهها وجهه نامطلوبى پیدا کند؛ اما مرحوم علامه طباطبایی« رضوان الله علیه » سعى کرد در بحثهایش، خیلى منصفانه و باز برخورد کند و حتى بعضى قسمتهای اسفار وکتابى را که تدریس مىکرد، نقد کرد و تعلیقه زد که مثلا این مطلب درست نیست. این فتح باب نقادانه، نسبت به کلمات غیرمعصوم در این باب بود. باﻷخره هر کسى معصوم نباشد، احتمال خطا در او هست. برخورد منصفانه و معتدلانه، باعث شد بسیارى ازکسانى که گرایشهاى تندى علیه فلسفه داشتند، در مقابل ایشان، خضوع کردند وگفتند، اگر ما مىگوییم یک جایى اشکالى وجوددارد، خود ایشان هم مىگوید بعضى جاها اشکال دارد؛ باید نشست ،بحث و تحقیق کرد تا ببینیم به کجا منتهى مىشویم.
طبعاً در مسائل نظرى ـ به خصوص آنجا که فاصلهاش از بدیهیات زیاد مىشود ـ جاى اشتباه و اختلاف، زیاد است. به ویژه در فقه با این مسئله بیشتر آشنا هستیم و تعجبى هم نمىکنیم. بنده خودم اوایلى که قم آمدم، دو تا درس درباره نمازجمعه بود؛ مرحوم آقاى بروجردى در صحن حرم تدریس مىکردند و مرحوم آقا سید محمد تقى خوانسارى در مدرسه فیضیه. در یک زمان دو تا مرجع، درباره نمازجمعه بحث مىکردند و نظرهایشان خیلى با هم اختلاف داشت و مشکلى هم نبود. بسیارى در هر دو درس شرکت مىکردند، به هر دو احترام مىگذاشتند و دست هر دو را مىبوسیدند و مسئلهاى هم نبود؛ زیرا این مسائل، نظرى است و اختلاف نظر وجود دارد. بنابراین، باید بیشتر دقت کرد تا اشکالات وابهامات کمتر و معرفت بیشترشود.
فلسفه نیزهمهاش بدیهى نیست. مگرما چند تا اصل بدیهى یا قریب به بداهت داریم؟ بسیارى از مسائل فلسفه، نظرى است. وقتى که نظرى شد، در استدلال، از یک نکتههایى غفلت مىشود و استدلال تبدیل مىشود به یک مغالطه. باﻷخره دو دلیلى که علیه هم راجع به یک مسئله مىآیند، هر دو یا یکى از آنها مغالطه است. اما اگر در یک رشته یا یک بحث یاکتاب، مغالطاتى واقع شود،کل آن زیر سؤال نمىرود. مثلاً وقتى فقیهى مىگوید نمازجمعه واجب عینى است، یکى هم مىگوید اصلاً به نمازجمعه اکتفا نمى شودکرد، هر دو نظریه فقهى است که یا هر دو باطل است یا یکى از آنها؛ هر چه باشد ضررى به قداست فقه نمىخورد. فقه، فقه است، یعنى روش تحقیق در مسائل عملیه اسلام؛ این را نمىشود ترک کرد. هرچند، گاهى به نتایج متضاد مىانجامد ولى هیچ کدام را ما یقینى تلقى نمىکنیم و اگر کسى هم یقین کرد ، نظر شخصى خودش است. این اختلافات ـ هرچند بدانیم یک یا چند جاى آن باطل و اشتباه است ـ به قداست خودعلم، لطمه نمىزند.
در هر صورت، فلسفه تا این حد، با شیوههاى حکیمانهاى که اساتید اخیر اتخاذ کردند، وضع خوبى پیدا کرده است و دیگر از آن هجمههایى که علیه فلسفه مىشد،کمتر مىبینیم. اما عرفان این گونه نیست. عرفان مشکلاتى دارد که باعث مىشود مواجه شدن با آن و دفاع کردن از آن، از فلسفه به مراتب، مشکلتر باشد. چنانچه کسى بخواهد سالم از این دریا خارج شود و غرق نشود، گذشته از اینکه باید روحى منصف، نقاد و مستقل داشته باشد، باید زود تحت تأثیر شخصیت کسى نیز قرار نگیرد.
به عنوان نمونه، امام خمینی در حوزه به طور خصوصى براى اشخاصى عرفان درس مىداد، اما در عین حال مىبینیم امام تعلیقهاى داردکه حرفهاى ابنعربى را در خیلى موارد رد کرده است و این تعلیقه به چاپ نیز رسیده است. پس مىبینیم استادى که عرفان ابنعربى را تدریس مىکند و به ایشان احترام مى گذارد و او را شخصیت بزرگ جهان علم وعرفان معرفى مى نماید، ولى در عین حال به او انتقاد دارد و حرفهاى او را رد مىکند.
این، یکى از راهها و شرایط تحقیق در عرفان و خارج کردن عرفان از این انزوا است؛ چیزى که شبیه آن در فلسفه، به خصوص از جانب مرحوم علامه طباطبایى انجام گرفت. اما این امر به تنهایى کافى نیست؛ چرا که در این جا مسأله دیگرى وجود دارد که مشکل عرفان را مضاعف مىکند. مشکل این است که: اساساً عرفان مکتب یا گرایشى است که از آغاز و از همان هنگام که به عنوان یک نحله معرفتى در جهان مطرح شد، اساسش بر این بود که ما حقایق را باید از راه دیگرى غیر از عقل و استدلال عقلى به دست آوریم ؛ یعنى آن چیزى که عرفان را از فلسفه اشراقى یا از مطلق فلسفه ، یا حتى از حکمت متعالیه جدا مىکند. عرفا عقیدهشان این است که اصولاً آنچه حقایق را به ما نشان مىدهد، عقل نیست و ما از راه شهود به حقایقى مىرسیم که فراتر از درک عقلى است و گاهى تعبیر مىکنند به « طَوْر ٌوَرَاءَ طَوْرِ العَقْل». آن گونه که بزرگان عرفان ادعا و تأکید مىکنند، این اساس عرفان است.
ما فى الجمله مىدانیم که اولاً اصل وحى، خودش روش عقلى نیست، طَوْر ٌوَرَاءَ طَوْرِ العَقْل است. شهودى که اولیاى خدا داشتند و علوم حضورى که ـ به برکت اطاعت از خدا و عنایت او ـ براى آنها حاصل مىشد، آنها هم افاضاتى است وَراء طَورِ العَقل و از راه فکر به آنها نمىرسیدند؛ بلکه موهبت الهى بود به اولیاى خودش. تا این جا یک امور شخصى قلبى است وچنانچه عارف به آن نائل شده و حقیقت نیز باشد، خودش مىداند و خداى خودش. اما وقتى این حقیقت مىخواهد بیان شود ـ به طورى که دیگران از محتواى آن، اطلاع پیدا کنند ـ از علم حضورى خارج مىشود و آن شهود باید در قالب مفاهیم ذهنى بیاید؛ یعنى مفاهیمى که اساساً براى این کار ساخته نشدهاند؛ زیرا مفاهیم، براى انتقال مطالب عادى و علوم حصولى بین انسانها قرار داده شدهاند. الفاظ حاکى از مفاهیم هستند، اما اگر بخواهیم آن شهودها و علوم حضورى را حکایت و بازگو کنیم، باید دو نفر باشند که یک شهود داشته باشند و یک رمزى بین خودشان قرار دهند و بگویند این لفظ راکه مى گویم یعنى همان که تو مىدانی. سایر مردم نمىدانند آن جا چه خبر است و آنها چه چیز را درک کرده اند. اما نکته دقیقتر این است که حتى اگر دو نفر عارف هم بخواهند از علم حضورى و کشف و شهودشان با یکدیگر سخن بگویند، ناچارند که از مفاهیم و الفاظ ذهنى استفاده کنند؛ چرا که علم حضورى را نمىشود مبادله کرد و آنچه قابل مبادله و تفهیم و تفاهم است، علوم حصولى است.
البته مىتوانیم مفهومى داشته باشیم که حاکى از علم حضورى باشد و این امر امکان عقلى دارد، اما سخن در این است که متکلم چگونه به مخاطب بفهماند که من چه مىخواهم بگویم؟ تنها راه عملى این مسئله این است که دو نفر، علم حضورى مشترکى داشته باشند و هر دو در موردى به یک حقیقت رسیده باشند، آن وقت یک رمزى ـ کلمهاى یا لفظى ـ را بین خودشان قرار دهند و بگویند وقتى این لفظ را استعمال مىکنم، یعنى همان که تو به آن رسیدهای. این وسیلهاى مىشود براى اینکه دو عارف بتوانند با هم تبادل نظر کنند. اما به مردم عادى چه بگویند؟ هر لفظى را به کار ببرند، این لفظ در عرف مردم براى معناى دیگرى وضع شده و آن معنا را مىفهمند. براى مثال، هنگام استعمال لفظ وجود، مردم معنى وجود را به گونهاى دیگر مىفهمند. همین طور سایر تعابیر و اصطلاحات، مانند لفظ وحدت؛ وحدت اصطلاحى، یک معنى دارد و آن وحدتى که مردم مىفهمند چیز دیگرى است.
عارفى که صرفنظر از القائات شیاطین و مکاشفات شیطانى ـ که خود عرفا هم مىگویند چنین چیزهایى وجود دارد ـ به حقیقتى رسیده و مىخواهد آن حقیقت را به دیگرى منتقل کند و بگوید من چه فهمیده ام، براى تبیین باید از مفاهیم و الفاظ استفاده کند، در حالى که این الفاظ و مفاهیم، براى این کار ساخته نشدهاند و اصلاً زمینهاش جاى دیگرى بوده است. مگر این که کسى بگوید الفاظ، از جانب خدا وحى شده است و بعضى از الفاظ را هم خدا براى آن مفاهیم وضع کرده است، که حرف قابل قبولى نیست و مبناى محکمى ندارد.
این مشکل ـ کم و بیش ـ در فلسفه هم است. اصطلاحات دقیق فلسفى را همه نمىفهمند. باید همان اصطلاح عرفى را گرفت و دستکارى کرد و گفت ما این معنا را اراده مىکنیم. به هرحال، فلسفه بیشتر با علوم حصولى سر و کاردارد. تا جایى که از فلسفه بحث مىکنیم، محدوده علم حصولى است. در این جا اگر از علم حضورى صحبت مىکنیم از طریق علم حصولى است؛ یعنى همین که مىگوییم علم حضورى داریم، این خودش، علم حصولى است و مفهوم است.
اما در عرفان مسئله خیلى پیچیدهتر از این است. در این جا در بسیارى موارد در نهایت به جایى مىرسیم که حتى خود متخصصینى که دهها سال در فهم کلمات عرفا زحمت کشیده اند، در این که این کلام منظورش چیست، اختلاف دارند. سّر این اختلاف، تبدیل آن علم حضورى به علم حصولى است که کار بسیار دشوار و مبهمى است؛ زیرا الفاظ نمىتواند قالب علم حضورى باشد. عارف در علم حضورى چیزى را یافته و این الفاظ و مفاهیم، قالب چیزهاى دیگرى غیر از علم حضورى است که مىخواهد عاریتاً در این جا به کارگرفته شود. از این رو وقتى براى دیگران مطرح مىشود، طبعاً بدآموزىهایى خواهد داشت؛ چون آن چیزى که مردم مىفهمند، فهمهاى عادى است که در امور متعارف، از راه حس و امثال آن به دست آمده، در حالى که آن دریافت عارف چیزى فراتر از آنهاست، و از همین رو بینشان تفاهم حاصل نمىشود. آنها یک تصور غلطى از آن الفاظ پیدا مىکنند و بر اساس آن قضاوت مىکنند. گاهى مىبینیم این قضاوتها به تکفیر و چیزهایى از این قبیل هم مىرسد.
امر دیگرى که در مورد عرفان وجود دارد و باز هم مشکل را بیشتر مىکند این است که کسانى هم واقعاً شیطان و هم سوء استفادهگر هستند؛ کم نیستند افرادى که ژست عرفانى مىگیرند و الفاظ عرفانى را بالا و پایین مىکنند، در حالى که بویى از عرفان، معرفت حقیقى، ولایت و علم حضورى نبردهاند و در مادیت و تمایلات نفسانى و شهوات خود غرقاند. البته من نمونهاش را دیدهام که عرض مىکنم.اینها فقط الفاظى را یاد گرفته اند و الفاظ شیرین و قشنگى هم هست. گاهى چاشنى ادبى ـ شعر، بیت و از این قبیل ـ هم به آن اضافه مىکنند و چکامه شیرین و دلپذیرى درست مىکنند و با فن بیان، به آن زرق و برق هم مىدهند؛ درحالى که نه روحشان از این مسائل خبرى دارد و نه ایمانى دارند، بلکه فقط دکانى براى سوء استفاده است. همین الان در کشور ما اشخاصى هستند ـ چه آنهایى که داخل کشورند و چه آنهایى که فرار کردند و در آمریکا، انگلیس و... زندگى مىکنند، رؤساى دراویش و... ـ که حرفهاى عرفانى را خوب بلدند و زیبا و قشنگ نیز ادا مىکنند؛ حرفها را گاهى از اسفار و ابن عربى و از جاهاى دیگر (عطار، مولوى، حافظ، انورى و...) نقل مىکنند و یک آش شله قلمکار قشنگى درست مىکنند و به افراد تحویل مىدهند، و آنها هم دلشان خوش است به این که عرفان یاد گرفته اند. گاهى مىنشینند سر یک اصطلاح دعوا مىکنند که حقیقت این اصطلاح چیست یا مثلاً چند نوع وحدت یا چند نوع تشکیک داریم. مىنشینند و انواع و اقسام چیزهایى که ذهن را مشغول مىکند، مىبافند و درست مىکنند. مثلاً چند نوع تشکیک داریم و چه فرقى با هم دارند یا فلان شخص که آن جا تشکیک را گفته، هنوز به آن مرتبه تشکیک نرسیده؛ یعنى ما رسیدهایم.
به هر حال این هم یک مسئله است که بر اشکال کار مىافزاید. درعلوم دیگر ما یا این اشکال را نداریم یا اگر هم هست در این حد نیست. فرض کنید در فقه، چنانچه کسى حرفهاى غلطى بگوید، آخرین مشکلش این است که مثلاً ممکن است کسانى یک فرع فقهى را بد عمل کنند یا از روى قصور، کار غلطى انجام دهند؛ در این مورد، هر دو معذورند و ضررى به اصل دین نمىخورد. اما در عرفان، با اصلىترین مسائل روبرو هستیم و چنانچه غلط تفسیر شود، اصلاً زمینهاى براى دین، خدا، پیغمبر و امام باقى نمىماند و همه چیز از بین مىرود و آنچه مىماند، جز خیال چیز دیگرى نیست. متأسفانه در موارد متعددى چنین برداشتها و سوءاستفادههایى شده است و کسانى از روى شیطنت و براى دکاندارى،به این مسئله دامن زده و مىزنند. خیلى ازآنها را شخصاً مىشناسم.
بنابراین ما در عرفان با چنین معجونى مواجه هستیم. در هر صورت آیا مىشود به خاطر احتیاط پروندهاش را ببندیم وبگوییم چون چیز خطرناکى است، اصلاً نزدیکش نمىشویم؟ اگر این راه را انتخاب کنیم ممکن است ـ اگر خطرى در محتواى آن باشد ـ خود ما سالم بمانیم، اما ذهن دیگران را که نمىتوان بست. این مفاهیم، مثل نقل و نبات در محافل مطرح مىشود؛ حتى در تلویزیون برنامههایى مىگذارند و این مطالب را بحث و القا مىکنند. چه کسانى از تلویزیون استفاده مىکنند؟ روشن است؛ اکثراً افراد عادى و غیر متخصص که چیزى از عرفان شنیده اند ـ که عرفان چقدر خوب است و معرفت خداست و... ـافرادى که غالباً عرفان را با اخلاق عملى و امثال آن، اشتباه مىگیرند و فرق عرفان نظرى و عرفان عملى را نمىدانند.
این امر مشکلاتى را ایجاد مىکند.گاهى مىبینیدکلامى از بزرگى، در مقامى صادر شده است و دستاویزى مىشود براى کسانى که اساس دین را زیر سؤال مىبرند. حال آن بزرگ در آن مقام، لفظ دیگرى جز این پیدا نکرده و آن حقیقتى را که درک کرده با این لفظ ادا کرده است، اما این دست مایهاى براى سوء استفاده معاندین مىشود تا یک اصل کلى درست کنند و همه شریعتها و ادیان و همه چیز را زیر پا بگذارند و احیاناً با استناد به آن، پلورالیزم و اباحىگرى و نظایر آن را ترویج کنند.
با در نظر گرفتن این ملاحظات روشن مىشود که از خطرناکترین حوزههایى که با آن تماس پیدا مىکنیم، همین مسئله است. اما باید ببینیم راهکار چیست؟ آیا مانند فقها و محتاطین که اصلاً وارد این مسائل نمىشدند، عمل کنیم؟ امروزه جوانان ما و تحصیل کردگان حوزوى و دانشگاهى ما ذهن کنجکاوى دارند و مىخواهند ببینند چه خبر است. براى این نسل به صرف این که به آنها بگویند: حرف نزن، نشنو و نگو، کفایت نمىکند. اگر زمانى این نصیحتها خیلى خوب عملى مىشد، اما در این زمان، چنین نیست. فرزندان، جوانان و نوجوانان ما در خانه، چقدر از ما حرف شنوى دارند؟ الان، زمانى نیست که توصیه کسى را تعبداً بپذیرند؛ البته ممکن است در ظاهر توصیهما را بپذیرند و به من و شما بگویند اصلاً دنبال این حرفها نمىرویم، ولى از اینجا که بلند شدند، با تمام دقتشان مطلب را دنبال مىکنند و مىخواهند واقعاً بدانند این مطالب چیست که این قدر حرف دارد. با این وصف آیا ما مىتوانیم بگوییم هیچ؟ در اینجا بزرگانى قلم زدهاند، سخن گفتهاند، کتاب نوشتهاند، زحمت کشیدهاند و افراد بسیارى کشف و کراماتى داشتهاند، حال ما به راحتى بگوییم: هیچ، اصلاً پروندهاش را ببندید و حرف نزنید؟ روشن است که این کار شدنى نیست. زمان به گونهاى نیست که بتوانیم تحقیق در این مسائل را نادیده بگیریم و بگوییم اصلاً در آن وارد نمىشویم.
در ارتباط با عرفان از سابق دو دیدگاه وجود داشته است که کاملاً نقطه مقابل هم و در تضاد با یکدیگرند. نظیر آن در فلسفه نیز بود و سپس شدیدترش در عرفان. یک دسته بر این عقیده اصرار ورزیدهاند که هر چه هر عارفى گفته حق است؛ آنان حقایق را با نورى دیگر دیده اند و مطالب را به گونهاى دیگر درک کرده اند. در مواردى شاید آن شخص را هم درست نمىشناسند که این عارف اصلاً چه کسى بوده و این کسى که خودش را عارف معرفى کرده و چند تا شعر گفته، واقعاً چه پایهاى از معرفت داشته است. همین که یک شعر عارفانهاى از او شنیدهاند، از روى حسن ظن مىگویند: اینها همه درست است. یک عده هم در مقابل، همه اینها را کفر دانسته و تبلیغ کردهاند که هر جا بوى عرفان بدهد، کفر است.
این دو گرایش، از گذشته مطرح بوده است. آیا لازم است یکى از این دو گرایش را قبول کنیم؟ آیا صحیح است که این رویّه را در پیش بگیریم که شروع کنیم به تکفیرهمه عرفا و رد کردن تمام مطالب عرفانى و بگوییم همه اینها مزخرف و توهمات است و هیچ حقیقتى ندارد؟ مثلاً وقتى امامخمینی(قدس سره) شعرى عرفانى گفته و یا بزرگانى مثل مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانى با آن مقام عبادت و فقاهتش ـ که استاد برخى مراجع بزرگ فعلى و همچنین شخصیتى همچون مرحوم آیةالله العظمى خویى بود ـ اشعار عرفانى یا مطالبى درباره فلسفه و عرفان گفتهاند، بگوییم همه اینها کفر است، اینها همه از اعداء آل محمد (ع) آمده است، و تعبیراتى از این قبیل؟! آیا این کار عاقلانه است و وجدان انسان به آن راضى مىشود و حجتى پیش خدا دارد؟
رویّه دیگر این است که بگوییم، هر چه عرفا گفتهاند درست است و تکفیر کنندگان و منتقدان، غلط مىگویند و حرف عرفا را نفهمیده اند؛ و در اثر ظاهربینى دستشان از معارف حقیقى خالى است و به کنه و حقیقت عالم پىنبردهاند. از اینرو اینها هر چه گفتهاند باطل است و عرفا هر چه گفتهاند درست است.
اما در این میان، گرایش سومى نیز وجود دارد. همان طور که اشاره شد، شخصیتى همچون امام (رضواناللهعلیه) با آن علاقهاى که به عرفان داشت و استاد عرفان بود و مقاماتى را در عرفان عملى و نظرى داشت، در عین حال وقتى باشخصیتى مثل ابن عربى مواجه مىشود، با آن احترامى که براى ایشان قائل است، حرفهایش را دربسیارى موارد رد مىکند و مىگوید او اشتباه کرده است.
راه صحیح همین است؛ همان راهى که مرحوم علامه طباطبایى در فلسفه پیش گرفت و به این اختلافات تا حدود زیادى خاتمه داد. البته این انتظار که درعرفان به این زودى بتوانیم به اختلافات خاتمه بدهیم، در آن حد نیست. اینجا مسائل بسیار پیچیدهتر و دامنه بحث و ابزار تفاهم محدودتر است. گر چه حقیقت عرفان علم حضورى است، ولى به هرحال وقتى بحث تفاهم و تبادلنظر باشد، جایگاه علم حصولى و مفاهیم است و باید همان کارى را که در فلسفه کردیم، این جا به صورت دقیقتر و ظریفترى انجام دهیم و سعى کنیم که با هر دو گروه منصفانه برخورد کنیم و با کنار گذاشتن پیشداورىها، با دقت و انصاف با مسائل برخورد نماییم.
اما اگر بخواهیم با این مسائل منصفانه برخورد کنیم، باید نکته مهم دیگرى را مدنظر قرار دهیم. فراموش نکردهایم که حقیقت عرفان شهود است و مفاهیم در اینجا به عنوان ابزارى براى انتقال حقایقى که با شهود درک مىگردد، به کار گرفته مىشوند. باتوجه به این نکته، اگر خود ما هیچ بویى از آن حقایق نبرده باشیم و فقط بخواهیم به مفاهیم و اصطلاحاتى که از استاد اخذ کرده ایم و یاد گرفتهایم اکتفا کنیم، آیا حقیقتاً مصلح خوبى خواهیم بود؟
در عرفان براى اینکه بین دو دسته مثبِت و نافى قضاوت کنیم، به نظر مىرسد به عنصرى بیش از آنچه در فلسفه، فقه و سایر علوم لازم است، نیاز داشته باشیم. در این میدان تا انسان بهره قابل توجهى از عرفان عملى نداشته باشد، موفقیت چندانى نخواهد داشت. نه تنها موفقیتى نخواهد داشت، که گاهى باعث گمراهى خود و دیگران نیز مىشود.
این مسئله کماهمیتى نیست. آن درکى را که انسان مىخواهد به وسیله الفاظ مطرح کند و بگوید الفاظ ابزارى نارسا براى اطلاع از حقیقت و انتقال آن هستند،آیا مىشود خودش هیچ بهرهاى از آن حقایق نداشته باشد؟ این، تیر در تاریکى انداختن است و حاصلى در پى نخواهد داشت. ممکن است در اثر ممارست زیاد، کسى، مثلاً، سى سال زحمت بکشد و اصطلاحات را خوب یاد بگیرد و فرق بین اصطلاحات را نزد اساتید فن بداند، یا حتى اینکه یک شخص در طول عمرش چه تحولى در نظریه عرفانى خودش پیدا شده؛ اما همه اینها طوطىوار مىشود. اصطلاحات را خوب یاد گرفته، ولى نمىداند این عارف از چه چیزى حرف مىزند. فرض این است که همه این مفاهیم و اصطلاحات براى انتقال آن حقایقى است که عارف شهود کرده است؛ حال کسى که از شهود هیچ بویى نبرده، چگونه مىتواند مقصود این عارف را درک کند و براى دیگران هم بیان نماید؟! اگر با این بحثها مىشد به شهود برسیم، دیگر به این همه ریاضتها، تقواها، سحرخیزىها و عبادتهاى چندین و چند ساله نیاز نبود و مانند سایر علوم، با بحث ودقت در مفاهیم به یک جایى مىرسیدیم؛ اما هرگز اینگونه نیست.
بنابراین اینجا علاوه بر آن چه در فلسفه به کار گرفتیم، چیزهاى دیگرى نیز لازم است. مرحوم علامه طباطبایى اصل این درس را به ما آموخت و فتح باب کرد که بتوانیم اینگونه مسائل را منصفانه حل کنیم و بین موافقان و مخالفان تا حدود زیا دى آشتى دهیم؛ اما در عرفان، این روش به تنهایى کارآمد نیست و باید علاوه بر آن و در کنار بحثهاى ذهنى و استفاده از علوم حصولى، همت کرده، دست تضرع به درگاه الهى بلند کنیم و با خودسازى، تزکیه روح و جلا دادن قلب، دستکم بویى از آن حقایق ببریم. در غیر این صورت نباید امید زیادى داشت که آن مطالب را درست بفهمیم؛ و به طریق اولیٰ نخواهیم توانست نقش یک مصلح را ایفا کنیم. از خداى متعال درخواست مىکنیم به ما و به همه دوستان توفیق عنایت کند که بیش از پیش به تزکیه روح و جلا دادن قلبمان همت گماریم.
در این زمینه باید توجه کنیم عمده چیزى که قلب را تیره مىکند، تعلقات دنیا، دلبستگى به مال، مقام، شهرت، شهوت و... ا ست. تا زمانى که عمق دل ما به یکى از این امور بسته باشد، نباید ا میدى براى درک حقایق عرفانى داشته باشیم. در حدیث معراج ـ که با خطاب یا احمد، یا احمد است ـ انتهاى حدیث جملهاى دارد؛ مضمونش این است که خطاب به پیغمبر اکرم ˆ مىفرماید: یا احمد، اگر کسى در دلش ذرهاى محبت دنیا داشته باشد، حلاوت مناجاتم را از دل او بر مىدارم. این در حالى است که مناجات جزو مراحل ابتدایى و از اولین قدمها براى ورود در وادى عرفان است؛آنگاه چگونه مىتوانیم توقع داشته باشیم با هزاران آلودگى و دلبستگى به انواع زخارف دنیا ـ نظیر: مال، مقام، شهرت، عنوان و چیزهاى دیگر ـ به آن حقایق برسیم و نسبت به بزرگان این میدان، قضاوت کنیم؟ با چه بضاعتى به خودمان جرأت دهیم این گونه رفتار کنیم؟
در عین حال، مشکل بودن کار نباید ما را ناامید کند. فضل خدا در این راه بسیار مؤثر است. اگر کسى خالصانه و صادقانه به درگاه خداى متعال دعا کند که خدایا من چیزى ندارم، تو همه چیز دارى، و من از تو چیزى جز معرفت نمىخواهم؛ بسیار بعید است که خداوند او را محروم کند. براى ذات اقدس او کارى ندارد که با عنایتى به قلب انسان، پیمودن ره صد ساله را در چند لحظه کوتاه میسر گرداند. به هرحال، سرمایه ما رجا، و ابزارکار ما اخلاص است و ما بندگان خدا از خود چیزى نداریم. باید عرض کنیم: خدایا، مىخواهیم بندهاى باشیم که تو مىپسندی. اگر این گونه شدیم، مطمئن باشید که خداوند کمک خواهد کرد و به اندازه ظرفیتمان از فضل و کرم خویش به ما عنایت خواهد فرمود. وفقنا الله و ایاکم انشاءالله. و السلام علیکم و رحمة الله.
پىنوشتها
1. این بیانات در تاریخ 22/7/1383 ایراد گردیده است.
منبع: / فصلنامه / معارف عقلى / شماره 3 ۱۳۸۸/۰۰/۰۰
نویسنده : محمد تقى مصباح یزدى
نظر شما