نگاهی به خوانش ورنر هرتسوگ و داریوش مهرجویی از نمایشنامه ویتسک نوشته کارل گئورگ بوشنر
موضوع : پژوهش | مقاله

نگاهی به خوانش ورنر هرتسوگ و داریوش مهرجویی از نمایشنامه ویتسک نوشته کارل گئورگ بوشنر

گئورگ بوشنر (۱۸۳۷-۱۸۱۳)، نمایشنامه‌نویس آلمانی، در عمر کوتاهش تنها سه نمایشنامه و یک داستان نوشت. داستان"لنتس" در سال ۱۸۳۵، نمایشنامه‌"مرگ دانتون" در سال ۱۸۳۵، "لئونس و لنا" در سال ۱۸۳۶ و نمایشنامه‌ ناتمام"ویتسک" در اواخر سال ۱۸۳۶. از دو نمایشنامه ‌دیگر نیز یاد می‌شود که هیچ کدام به دست ما نرسیده‌اند.

بوشنر با همین آثار اندک به یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان تاریخ ادبیات نمایشی جهان تبدیل شد. البته او هیچ گاه نتوانست تأثیر فراوان آثارش را به چشم ببیند. اول به دلیل این که در ۲۳ سالگی به بیماری حصبه درگذشت و دوم این که تا سال‌های سال مهم‌ترین و تأثیرگذارترین نمایشنامه‌اش، ویتسک، چاپ و خوانده نشد. ویتسک نمایشنامه‌ای ناتمام است که بوشنر فرصت تکمیل آن را نیافت و این از شوخی‌های تاریخ است که اگر بوشنر فرصت می‌یافت و نمایشنامه‌اش را کامل می‌کرد، شاید ویتسک اهمیت کنونی خود را به عنوان نمونه‌ای زودرس و پیش هنگام از تئاتر مدرن قرن بیستم، پیدا نمی‌کرد.

ویتسک در سال ۱۸۷۹ یعنی ۴۳ سال پس از نوشته شدن، به صورت دست نوشته‌های پراکنده و پوسیده کشف شد. اولین ویراستار آن، متن رنگ و رو رفته را با مواد شیمیایی قابل خواندن کرد. نمایشنامه شامل ۲۷ صحنه ‌شماره نخورده و درهم بود وتقریباً به همین تعداد قطعات پراکنده نیز وجود داشتند. اولین ویراستار به تشخیص خود به ترتیبی خاص صحنه‌ها را کنار هم چید و نمایشنامه را منتشر کرد. پس از آن ویراستاران و کارگردانان مختلف با نگاه‌های مختلف صحنه‌ها را از دید خود کنار هم چیدند. اپیزودهایی بدون ارتباطِ منطقیِ محکم نمایشنامه و نیز فضای گسسته و اکسپرسیونیستی آن، دست هر خواننده، کارگردان و یا مخاطبی را در دوباره چینی صحنه‌ها باز می‌گذارند. چنان که پس از اولین اجرا در سال ۱۹۲۵ کارگردانان مختلف به شیوه‌های بسیار متفاوتی آن را اجرا کرده‌اند.

سرنوشت منحصر به فرد نمایشنامه به گونه‌ای رقم خورد که شاید هیچ گاه مقصد اصلی نویسنده در این نمایشنامه کشف نشود. شاید اگر بوشنر فرصت می‌کرد تا دست نوشته‌های خود را تبدیل به نمایشنامه ‌مورد نظرش کند، اکنون ما با نمایشنامه‌ای منطقی‌تر و بیشتر مطابق با اصول پذیرفته شده طرف بودیم که در این صورت ویتسک احتمالاً تبدیل به اثری بی بدیل و یگانه در تاریخ ادبیات نمایشی نمی‌شد.

قصد ما در این نوشته بررسی دو اقتباس متفاوت از این نمایشنامه در قالب دو اثر سینمایی است. اول فیلم ویتسک ساخته ‌کارگردانِ مشهور آلمانی ورنر هرتسوگ که در سال ۱۹۷۹ ساخته شده و دیگری فیلم "پستچی" ساخته ‌داریوش مهرجویی که در سال ۱۳۵۱ از روی این نمایشنامه ساخته شده است.

در ابتدا تحلیلی کلی از اصل نمایشنامه و شرایط نوشته شدن آن به دست خواهیم داد و پس از آن در دو بخش به بررسی فیلم‌های مورد نظر خواهیم پرداخت.

● ویتسک نوشته ‌بوشنر

گئورگ بوشنر نمایشنامه‌نویسی تمام وقت نبود. او از ۲۰ سالگی که وارد دانشگاه پزشکی شد تا ۲۳ سالگی که فوت کرد، به چندین کار مشغول بود. اول در رشته‌ اصلیش یعنی پزشکی که فعالیت‌ها و تحقیقاتش او را به عنوان یکی از نوابغ و پیشگامان در زمینه‌ سیستم عصبی مبدل کرد. رساله ‌او در باب دستگاه عصبی ماهی باعث شد تا دانشگاه زوریخ به او دکترا اعطا کند و او را برای تدریس دعوت کند. مشغله ‌دیگر او فعالیت‌های سیاسی بود که قبل از دانشگاه شروع کرد و تا پایان عمر ادامه داد. فعالیت سیاسی، او را که در یکی از خفقان‌آورترین دوران تاریخ آلمان زندگی می‌کرد، آواره و دربه در کرد. تنها چند ماه به پایان عمرش بود که با تدریس در دانشگاه زوریخ در زندگی به ثباتی نسبی رسیده بود‌ و مشغله ‌دیگر او نویسندگی بود.

نمی‌توان وجوه مختلف کار و زندگی بوشنر را جداگانه بررسی کرد؛ زیرا هر سه زمینه ‌زندگی و کار او بر هم مؤثر بودند و هیچ کدام بدون دیگری قابل بررسی نیستند. حتی شرایط خانوادگی او نیز تأثیر فراوانی بر کار او گذاشت. پدر او پزشک بود و برادران و خواهران او نیز هرکدام در سیاست، پزشکی و نویسندگی فعالیت می‌کردند. تمام این‌ها در کنار هم، به اضافه ‌تلاش خستگی ناپذیر و نبوغ او، ‌ شخصیتی چند بعدی و پیچیده از او ساختند.

در میان آثار بوشنر تنها لئونس و لنا است که تخیلی است، بقیه ‌آثار او براساس واقعیت نوشته شده‌اند. مرگ دانتون‌(براساس زندگی و مرگ ژرژ دانتون یکی از رهبران انقلاب کبیر فرانسه)، لنتس، (براساس یادداشت‌های روز‌انه ‌پاستور برلین، که ‌‌از رفتارهای غیرعادی یاکوب میخاییل راینهولد لنتس، یکی از شاعران جنبش طوفان و تلاطم، طی اقامتش در کشیش نشین والدباخ، شرح دقیقی ارائه می‌دهد)، حتی نمایشنامه ‌گم شده ‌او به نام"پیترو آرنتیو" براساس زندگی نویسنده ‌مشهور ایتالیایی در اواخر دوران رنسانس است. ویتسک نیز نمایشنامه‌ای مبتنی بر واقعیت است. با این حال هیچ کدام از آثار او به رغم جنبه‌ مستندشان وقایع نگارانه و یا حتی به معنی متداول، رآلیستی نیستند. ‌

پدر بوشنر مدتی طولانی عضو هیأت تحریریه‌ نشریه پزشکی محلی در دارمشتات بود. احتمالاً بوشنر برای اولین بار ماجرای سه قاتل به نام‌های: دانیل اشمولینگ، یوهان دایس و یوهان کریستین ویتسک را در این مجله خوانده و دنبال کرده بود؛ زیرا ماجرای این قتل‌ها و محاکمه ‌قاتلان، به خصوص ویتسک، از جنجالی‌ترین اتفاقات آن زمان بود. هر سه این مردان، زنان زندگی‌شان را کشته بودند. بحث داغ در این زمان، سلامت روانی مجرم و مسؤولیت قانونی و اخلاقی او دربرابر اعمالش بود. در نهایت ویتسک به اعدام محکوم شد و در ۱۷ اوت ۱۸۲۴ حکم اجرا شد. دو قاتل دیگر به زندان‌های طولانی مدت محکوم شدند. در طول محاکمه و بحثی که درباره‌ این ماجرا در جامعه درگرفته بود، زندگی و گذشته ‌یوهان ویتسک مورد بررسی قرار گرفت. ۱۳ سال پس از این ماجرا بوشنر تصمیم گرفت نمایشنامه‌ای بر این اساس بنویسد.

درواقع بوشنر زمینه‌ای خوب برای طرح بعضی از پرسش‌های اساسی که در ذهن داشت و در آثار گذشته‌اش به آن‌ها اشاره کرده بود، یافت‌: دانتون: «این چیست در درون ما که بدی می‌کند، دروغ می‌گوید، دزدی می‌کند و می‌کشد؟»

اما دیدگاه نمایشنامه به رغم فضای غیر متعارف آن به بررسی فلسفی و روان شناختی محدود نمی‌شود. بوشنر در جاهای مختلف نمایشنامه سعی کرده است تا ماجرا را از پس زمینه‌ اجتماعی، تاریخی و حتی اقتصادی آن جدا نکند. در واقع او بیشتر از آن که درگیر نمایش یک تراژدی باشد،‌ درگیر چرایی و چگونگی آن است. به همین دلیل بسیاری از واقعیت‌های زندگی ویتسک واقعی در نمایشنامه دیده می‌شوند. مانند صداهایی که ویتسک در نمایشنامه از دیوار می‌شنود و یا کلمات:‌«بازهم! بازهم!» که ویتسک واقعی شبی آن‌ها را شنیده است. با همه ‌این‌ها ویتسکِ بوشنر یک نمایشنامه ‌رآلیستی نیست؛ چیزهایی که بوشنر به واقعیت افزوده است بسیار بیش از آن است که بگوییم او یک داستان واقعی را تبدیل به نمایشنامه کرده است.

چند عامل نمایشنامه را از بازسازی واقعیت دور کرده‌اند.

اول نبود خط داستانی است. در واقع نبود خط داستانی منظم و منطقی یکی از عواملی است که نمایشنامه را به اثری عجیب و غیرمنتظره با توجه به زمان نوشته شدنش تبدیل کرده است. همین جاست که می‌گوییم شاید اگر بوشنر زنده بود و قصد تکمیل و چاپ نمایشنامه را داشت، ویتسک تبدیل به اثری متداول‌تر و منطقی تر نسبت به زمان خودش می‌شد. ساختار اپیزودیک به این صورتِ گسسته تا قبل از آن سابقه‌ای در ادبیات نمایشی نداشت. و پس از آن نیز سال‌ها بعد در قرن بیستم، برتولد برشت (از کسانی که بسیار تحت تأثیر بوشنر بود) آن را به کار گرفت. همین ویژگی در نمایشنامه است که به کارگردانان و مخاطبان اجازه می‌دهد بدون این که به سیر داستانی یا آن چه طرح داستانی نامیده می‌شود، ضربه‌ای وارد شود، اپیزودها را جابه‌جا کنند. ویتسک خود، منطق ویژه‌ای برای خود بنا می‌نهد و به طور کامل و ناگهانی از منطق ارسطویی که تا آن زمان بر ذهن‌ها حاکم بود، جدا می‌شود. این ویژگی به رغم این که شاید تا حدی اتفاقی در ویتسک پیش آمده، اما از مهم‌ترین ویژگی‌های مدرن و اثرگذار نمایشنامه است.

ویژگی دیگر، زبان نمایشنامه است که کاملاً آگاهانه و شجاعانه توسط نویسنده به کار رفته است.

دیالوگ‌نویسی در نمایشنامه‌های جِدی تا قبل از ویتسک، دارای زبانی فاخر و ادبی بود. البته قهرمانانِ نمایشنامه‌ها نیز از طبقات بالای جامعه بودند. اما بوشنر برای اولین بار مردم فرودست را وارد دنیای فاخر و اشرافی تراژدی کرد. طبیعتاً زبان این مردم نیز نمی‌توانست زبانی فاخر و ادبی باشد. زبان گسسته، جملات ناقص، تکرار کلمات، لکنت زبان، کلمات عادی و روزمره، ... از مشخصات این نوع زبان جدید نمایشی هستند.

با این زبان، بوشنر به یکی از اهدافش دست یافته است: دستیابی به درون ذهن آشفته‌ انسان‌های فرودست جامعه که چندان قدرت و اعتماد به نفس کافی برای بیان خود ندارند. زبان ویژه‌ای که او برای آدم‌های نمایشش برگزیده به خوبی نشان دهنده ‌ذهن و زندگی آشفته و درهم آن‌هاست. به این دیالوگ توجه کنید: «ویتسک: ببینید آقای دکتر، هرکس شخصیت خودش رو داره، جور خاصی ساخته شده، ولی طبیعت یه چیز دیگه می‌گه، ببینید، با طبیعت، یعنی این که، چه جوری بگم، مثلاً...» (ویتسک، ص ۲۳، ترجمه: ناصر حسینی مهر)

اما همه ‌این‌ها برای بیان شخصیت ویتسک کافی نیستند. هدف بوشنر چیز دیگری است. از مهم‌ترین چیزهایی که بوشنر به نمایشنامه اضافه کرده‌، پس زمینه‌ اجتماعی است. برای این کار شخصیت‌های زیادی را وارد نمایش کرده است. نمایشنامه‌ای که به نظر درباره ‌یک انسان تنها است در حدود ۱۷ شخصیت دارد که تقریباً تمام آن‌ها بیش از آن که برای پیشبرد داستان باشند، برای ساخته شدن پس زمینه‌ اجتماعی نمایش استفاده می‌شوند.

یکی از نوآوری‌های بوشنر که بعدها بسیار در نمایشنامه‌نویسی مدرن مورد استفاده قرار گرفت، بی نام بودن اکثر شخصیت‌هاست. از ۱۷ شخصیت تنها ۶ شخصیت اسم دارند که ۲ نفر آن‌ها، کته و کارلِ دیوانه، به دلیل شهرتشان بین مردم به نام خوانده می‌شوند. کته یک روسپی است و کارل نیز یک دیوانه است. شخصیت‌های مهم دور و بر ویتسک تنها به شغل یا طبقه‌ اجتماعی‌شان نامیده می شوند: دکتر، سروان، سردسته‌ طبل نوازان و... این شخصیت‌ها اهمیت‌شان در طبقه ‌اجتماعی یا شغلشان خلاصه می‌شود. دکتر، ویتسک را به عنوان یک مورد آزمایشگاهی اجیر کرده و از او استفاده می‌کند. سروان نیز از او به عنوان یک نوکر، بهره‌کشی می‌کند. تمام شخصیت‌ها، حتی یهودی‌ای که ویتسک از او چاقو می‌خرد، فضای اجتماعی مورد نظر بوشنر را می‌سازند. گویی همه‌ آن‌ها در سوق دادن ویتسک به سمت جنایت نقش دارند.

اما با همه‌ این‌ها نگاه اجتماعی بوشنر به همین حد محدود نمی‌شود. او در زمانی که در ۱۸۳۳ وارد دانشگاه"گی سن" شد با گروه رادیکال وایدیگ‌(یک کشیش لوتری) آشنا شد و با او انجمن حقوق بشر را راه‌اندازی کرد. یک سال بعد او جزوه ‌مهمی را تحت عنوان‌"پیک هسن" منتشر کرد که در آن به بررسی مسائل اقتصادی و رنج توده‌های دهقانی پرداخت. همین جزوه موجب بازداشت او شد. در این جزوه او بسیاری از مباحثی را که مارکس و انگلس ۱۴ سال بعد در مانیفست کمونیسم به صورت مشروح منتشر کردند، مطرح نمود. او در این جزوه به تضاد طبقاتی و استثمار طبقات پایین‌(پرولتر) پرداخت.

با این پیش زمینه، شخصیت ویتسک در نمایشنامه چیزی فراتر از یک قاتل است که شرایط اجتماعی او را به سمت جنایت سوق داده است. او نماینده‌ تضاد طبقاتی در شرایط خاص تاریخی است که بوشنر در آن زندگی می‌کرد.

▪ به این دیالوگ‌ها توجه کنید:

ـ «ویتسک: ما مردم فقیرـ ببینید جناب سروان: پول، پول! اونی که پول نداره، توی این دنیا اخلاق به چه دردش می‌خوره؟ ما یه مشت گوشت و خونیم. امثال ما فقط گرفتار درد و مصیبتیم، چه توی این دنیا، چه توی اون دنیا....

ـ سروان: ویتسک تقوا نداری، تو یه آدم بی‌تقوا هستی،..... ویتسک، تقوا! تقوا!....

ـ ویتسک: بله جناب سروان، تقوا، ولی هنوز گیرم نیومده. ببینید، ما مردم عامی تقوامون کجا بوده؟ طبیعت این جوری می‌خواد. ولی اگه من یه ارباب بودم با یه کلاه و یه ساعت و یه دست کت و شلوار انگلیسی و یه نطق قشنگ و جذاب، اون موقع می‌تونستم آدم باتقوایی باشم.» (همان، ص ۱۳)
 

محمدامین زمانی
 

نظر شما