موضوع : پژوهش | مقاله

راز قوت دین در آمریکا و ضعف دین در فرانسه!


یکی از رسالت‌های انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی ایران، تقویت باورهای دینی مردم و افزایش پایبندی آنها به ارزشها و رفتارهای دینی بوده و هست. از این جهت، یکی از دغدغه‌های همیشگی مسئولین نظام و متولیان نهاد دین در جامعه این بوده است که چگونه می‌توان دینداری عامه مردم را تعمیق و تقویت کرد و اساسا چه عواملی بر تقویت یا تضعیف دینداری مردم مؤثر است.
در سالهای اخیر با بروز نشانه‌هایی مبنی بر سست شدن پایبندی قشرهایی از مردم به دین، این دغدغه‌ها افزایش یافته است. در پاسخ به این دغدغه‌ها و سوالات، احتمالا جامعه شناسان یکی از شایسته ترین کسانی هستند که می‌توانند در زمینه چرایی تغییرات احتمالی سطح دینداری مردم توضیح دهند و راهکارهای مؤثری را در این زمینه پیشنهاد دهند.
یکی از ابزارهای جامعه شناسان برای توضیح این تغییرات، استفاده آنها از تجربیات کشورهای گوناگون و مطالعات تطبیقی بین این کشورها در زمینه‌های مختلف از جمله در زمینه تغییرات دینداری است. در همین زمینه، سالهای متمادی است که نظرسنجی‌های پیاپی در کشورهای مختلف جهان صورت می‌گیرد که یکی از موارد مورد سنجش در این نظرسنجی ها، میزان پایبندی مردم جوامع مختلف به دین متبوع آن کشور است.
نتایج این نظرسنجی‌ها سوالی (معمایی) را برای جامعه شناسان دین مطرح ساخته است و آن اینکه: چرا سطح دینداری (باورهای دینی و کلیسا رفتن) مردم ایالات متحده امریکا که یکی از صنعتی ترین کشورهای جهان است در مقایسه با کشورهای صنعتی اروپای غربی در سطح بالاتری قرار دارد؟
به بیان دیگر، چرا در حالی که نظرسنجی‌ها طی 50 سال گذشته حاکی از سیر نزولی دینداری مردم کشورهای اروپای غربی است، در همین مدت (و حتی در مقایسه با سالهای دهه 1930 میلادی) میزان دینداری مردم امریکا تقریبا ثابت مانده است؟ بعلاوه، چرا در حالی که ایالات متحده در سالهای اخیر با نوعی خیزش مسیحیت انجیلی روبرو بوده، از چنین جنبشهای مسیحی در کشورهای اروپایی چندان خبری نیست؟
این معما از آنجایی مطرح می‌شود که در جامعه شناسی دین (حداقل تا سه دهه پیش) این یک نظر پذیرفته شده بود که به موازات صنعتی شدن جامعه و گسترش شهرنشینی و توسعه علوم جدید و فراگیرشدن رسانه ها، فرایند سکولار شدن ذهنی هم در این جوامع اتفاق می‌افتد، یعنی باورهای دینی مردم ضعیف می‌شود و مردم کمتر در مراسم دینی (در مسیحیت، حضور در کلیسا) شرکت می‌کنند.
این قاعده تقریبا در مورد همه کشورهای مسیحی دیگر درست از آب در می‌آید. یعنی جوامع اروپای غربی مانند آلمان و انگلیس و فرانسه که از لحاظ صنعتی پیشرفته تر از کشورهای جنوبی اروپا مانند ایتالیا و اسپانیا، هستند، از آنها سکولارتر نیز هستند. همچنین، کل کشورهای اروپایی که در مقایسه با کشورهای امریکای لاتین به لحاظ صنعتی پیشرفته-ترند، سکولارتر نیز هستند. در حالی که مطابق این قاعده، ایالات متحده امریکا که به لحاظ صنعتی پیشرفته ترین کشور است، می‌بایست سکولارترین کشور نیز باشد، اما چنین نیست.
اما یک نکته دیگر هم در این رابطه جلب نظر می‌کند و آن اینکه همه نظرسنجی‌ها در اروپا نشان می‌دهد که از بین کشورهای اروپایی کشور فرانسه فرایند سکولار شدن (هم سکولار شدن نهادی و هم سکولار شدن ذهنی) را به صورت عمیق-تری طی کرده است، بطوریکه نه تنها میزان دینداری مردم فرانسه نسبت به مردم کشورهای دیگر اروپا کمتر است بلکه حتی نوعی ضدیت نسبت به دین هم در بخش قابل توجهی از مردم این جامعه وجود دارد و در مقایسه با دیگر کشورهای اروپایی نهاد کلیسا نیز کمترین نفوذ را بر دیگر نهادهای اجتماعی فرانسه دارد.
به عنوان مثال، یک نظرسنجی معتبر در سطح اروپا در سال 1990 نشان می‌دهد در حالی که میانگین اعتقاد به خدا در سطح کشورهای اروپایی 70 درصد است، این میزان در بین مردم فرانسه 57 درصد است. همچنین در حالی که در سطح کشورهای اروپایی به طور میانگین 40 درصد مردم هرگز به کلیسا نمی‌روند، در فرانسه 59 درصد مردم اصلا به کلیسا نمی‌روند. دانستن این نکته خالی از لطف نیست که فرایند جدایی نهاد کلیسا از دیگر نهادهای جامعه در فرانسه به نام “لاییک شدن” معروف شده است، اما در کشورهای انگلیسی زبان همین فرایند به نام “سکولا شدن” شناخته شده است و چون این فرایند در فرانسه همراه با نوعی ضدیت با کلیسا بوده است، در اصطلاح “لائیک شدن” نوعی ضدیت با دین نیز نهفته است؛ این در حالی است که در اصطلاح “سکولار شدن” چنین ضدیتی مستتر نیست.
در توضیح وضعیت متفاوت دین و کلیسا در دو کشور ایالات متحده و فرانسه، نظرات گوناگونی ارائه شده است. یکی از نظرات مطرح در این زمینه برگرفته از آراء آلکسی دو توکویل، یک جامعه شناس قرن نوزدهمی فرانسه، است. توکویل جامعه جدید (مدرن) را «جامعه دمکراتیک» می‌داند که روند اصلی آن میل عمومی به برابری اجتماعی و آزادی است، یعنی روز به روز تفاوتهای موروثی ناشی از قومیت و خانواده و نژاد و طبقه و... از بین می‌رود و همه مشاغل و مناصب و افتخارات می‌تواند در اختیار همگان قرار گیرد.
به عبارتی، توکویل بر این باور است که میل به برابری و آزادی در جوامع جدید چنان قدرتمند است که هیچ نهاد و مرجعی را یارای مقاومت در برابر آن نیست و هر نهاد یا مرجعی در جامعه در مقابل این میل ایستادگی کند کنار زده خواهد شد. توکویل که وضعیت متفاوت دین در دو جامعه فرانسه و آمریکا را در تاریخ این دو کشور جستجو می‌کند، آن را ناشی از دو نوع متفاوت برخورد کلیسای این دو کشور با این میل می‌داند. به باور توکویل، انقلاب فرانسه در سال 1789 نمود و تجلی میل به برابری و آزادی بود، اما نهاد کلیسای کاتولیکی در این کشور در کنار رژیم پیشین فرانسه در مقابل انقلاب فرانسه ایستاد، یعنی خود را در مقابل میل به آزادی و برابری قرار داد، و بنابراین در برابر این میل قدرتمند تاریخی به کناری زده شد و در ذهن تاریخی جامعه فرانسه ایده «دین در مقابل آزادی و برابری» ثبت شد و این ذهنیت هنوز هم در جامعه فرانسه عمل می‌کند و نگرش به دین و نهاد کلیسا را منفی می‌کند. اما به باور توکویل در جامعه امریکا دقیقا عکس این قضیه اتفاق افتاد؛ یعنی جامعه امریکا توانست روح مذهب را با روح آزادی تلفیق کند؛ بنیانگذاران امریکا که همگی پروتستانهای باایمان بودند، از همان ابتدا از آزادی و برابری دفاع کردند و کلیسا و دین را همراستا با این دو میل تاریخی قرار دادند. بدین ترتیب، در امریکا دین و کلیسا نه در مقابل آزادی و برابری بلکه حامی و پشتیبان این دو میل قرار گرفت. به عبارتی، در امریکا کلیسا و دین به جهان سیاست وارد نشد و آن را میدانی از جانب پروردگار برای جولان کوششهای هوش بشری دانست و در عوض، جهان اخلاق خود به خود در اختیار نهاد دین و کلیسا باقی ماند. بدین ترتیب در امریکا بر خلاف فرانسه، مردم دین و کلیسا را حافظ و مبین ارزشهای اصلی جامعه خود، یعنی آزادی و برابری و دمکراسی، می‌دانند و بنابراین تضعیف دین را تضعیف ارزشهای اصلی و پایه جامعه قلمداد می‌کنند و خود بخود به دین احترام قائلند و در جهت حفظ و برقراری آن می‌کوشند. آنچه گفته شد مربوط است تجربه نحوه تعامل دین و آزادی و برابری در دو کشور پیشرفته صنعتی که متعلق به حوزه مسیحیت هستند. بدیهی است که هرگونه مقایسه خام و بدون ملاحظه این دو کشور با کشور ما ساده اندیشانه خواهد بود، چه اینکه اولا کشور ما در حوزه تمدنی دین اسلام قرار دارد و دین اسلام با وجود همه اشتراکاتش با دین مسیحیت، بعنوان دو دین ابراهیمی، تفاوتهای زیادی هم با مسیحیت دارد و هیچ معلوم نیست که دین اسلام همان تجربه‌ای با مدرنیته و جامعه جدید داشته باشد که دین مسیحیت در این 400 سال اخیر داشته است.
بعلاوه اینکه، کشور ایران در شرایط تاریخی و اجتماعی بسیار متفاوتی با کشورهای اروپایی و امریکایی قرار دارد. با این حال، چنانچه معتقد باشیم و یا احتمال دهیم که بر جوامع بشری، با همه تفاوتهای خود، قواعد مشخص و مشترکی حاکم است و می‌توان در برخی زمینه‌ها جوامع را با هم مقایسه کرد، به نظر می‌رسد باید تجربه دین و کلیسا در کشورهای صنعتی، بویژه دو کشور فوق الذکر، را به جد مورد مطالعه قرار دهیم تا با الگوهای رابطه نهاد دین با جوامع جدید و پیامدهای آنها آشنا شده و تجربیات قابل استفاده آنها را بکار گیریم. به نظر می‌رسد، حال که قرار است کرسی‌های آزاداندیشی در زمینه‌های مختلف علوم انسانی در کشور برگزار شود، چه خوب است یک کرسی نیز به این موضوع اختصاص یابد و اندیشمندان مختلف بتوانند در این زمینه اظهار نظر کنند و یافته‌های نظری و تجربی خود را در زمینه انواع الگوهای تعامل نهاد دین با دیگر نهادهای جامعه (سیاست، اقتصاد، آموزش، خانواده و...) به اشتراک بگذارند؛ باشد که ضمن یادگرفتن از تجربیات کشورهای دیگر در این زمینه، جمهوری اسلامی ایران بتواند الگویی مناسب از رابطه نهاد دین با دیگر نهادها در جامعه مدرن ارائه کند.

منبع: / روزنامه / ابتکار ۱۳۸۹/۸/۱۳
نویسنده : ابوالفضل مرشدی

نظر شما