موضوع : پژوهش | مقاله

انقلاب اسلامى و دنیاى دین یافته(3)


در دو شماره پیش تصویری از وضعیت دین در جهان قبل از انقلاب اسلامی شامل غرب لیبرال، شرق کمونیستی و شرق اسلامی ارائه شد. در این شماره تحولات برآمده از انقلاب اسلامی و تاثیر آن بر پهنه ها و گستره هایی که ذکر شد، بررسی می شود.


نقش دین در فرایند انقلاب اسلامی
برای استدلال آوردن درباره نقش به سزای دین در فرایند انقلاب اسلامی، از راه های متفاوتی می توان استدلال کرد، که برخی از این راه ها عبارتند از:

1. پایگاه های مبارزاتی مذهبی: اگرچه اقشار مختلف جامعه ایران در انقلاب اسلامی حضور داشتند، اما پایگاه اصلی مبارزات آن ها دو کانون مساجد و حوزه های علمیه بودند، که البته هر دوی آن ها توسط روحانیت اداره می شدند. در واقع، آموزه های مکتب اسلام و تشیع، راه را به حضرت امام (ره) نشان داد و ایشان آن را به شاگردان روحانی خود عرضه کردند و روحانیون نیز از طریق پتانسیل بالایی که مساجد در ارتباط گیری با مردم داشتند، آن را به مردم انتقال دادند. رژیم پهلوی هرچند بسیار سریع و به وضوح به نقش محوری این دو پایگاه و کانون پی برد، اما به دلیل اعتباری که این کانون ها در تاریخ، ذهنیت و اعتقاد مردم داشتند، نمی توانست به صورت گسترده، علنی و تخریبی با آن ها برخورد کند. به عبارت دیگر، اعلان صریح مبارزه با مسجد و حوزه های علمیه توسط رژیم پهلوی، ریسک اش بسیار بالا بود و به خودی خود می توانست انقلاب آفرین باشد.

2. شعارهای مذهبی: شعارها همیشه پسینی هستند و نشان از یک فرهنگ و شعوری در پشت خود می دهند. شعارها چکیده فرهنگ و شعور یک قوم اند که برای پیش برد اهداف علمی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی آن قوم به کار گرفته می شوند. شعارهایی که قبل و بعد از انقلاب اسلامی و در ارتباط با آن سر داده شده، همگی شعارهایی با ریشه های مذهبی هستند، این شعارها بر مفاهیمی، از قبیل: آزادی، عدالت، استکبارستیزی، ارزش های انسانی و آسمانی، مظلومان و ستم دیدگان و... اشاره دارند، که همگی ریشه های مذهبی دارند.

3. منابع تاریخی مذهبی: مهم ترین منبع الهام انقلابیون ایران، کربلای حسینی است که به مثابه یک مکتب بود. در مکتب حسینی، حیات و مرگ به عالی ترین شکل ممکن معنی شده اند. کربلا، تجلی گاه مبارزه حق علیه باطل است و در تجربه انقلاب اسلامی به عنوان بهترین الگو برای انقلابیون مبارز ضد استکبار عمل کرده است، تا جایی که بنیان گذار انقلاب اسلامی درباره آن فرموده اند: «این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است”. علاوه بر کربلا، نهضت های شیعی ای که به لحاظ تاریخی در ایران شکل گرفته بودند، به عنوان پشتوانه این انقلاب عمل کردند.

4. رهبری مذهبی: رهبر علی الاطلاق و مسلم انقلاب اسلامی، حضرت امام (ره) یک مرجع تقلید بود، که به رغم این که قالب های سنتی ارایه می کرد، اما به لحاظ اندیشه ای و محتوایی، بسیار نو و جدید بود. مفاهیم، روش ها، مبادی و غایاتی که او برای مبارزه ترسیم می کرد، هرگز خارج از چارچوب اصول دینی نبود. به عنوان مثال، وی، حتی در بدترین شرایط جنگی که کشور ایران مورد حمله شیمیایی دشمن قرار گرفت، به رغم در اختیار داشتن سلاح شیمیایی و به دلیل پای بندی به اصول دینی، اجازه استفاده از آن ها را نداد. دینی بودن رهبر انقلاب اسلامی ایران به اندازه ای روشن و مبرهن است که حتی یک نفر از مخالفان آن، تا چه رسد به موافقانش در این مساله تردید نکرده اند. او آن چنان که مهدی بازرگان به درستی در کتاب «ایران بین دو حکومت” خود گفته او حتی ایران را نیز برای اسلام می خواست و نه بر عکس.

5. استدلالات مذهبی: در چند دهه گذشته پذیرش بسیاری از فشارهای داخلی و خارجی از سوی سران انقلاب اسلامی، تنها با استناد به استدلالات دینی بوده است. به عنوان مثال، حمایت از ستم دیدگان و نهضت های آزادی بخش، که حسب صریح قانون اساسی ما از وظایف و برنامه های انقلاب اسلامی است، جز با تکیه بر استدلالات دینی قابل توجیه نمی باشد. عدم خیانت در قراردادهای بین المللی، متعهد بودن و التزام عملی به شرایط سخت قراردادهایی که عضویت در آن ها را امضاء کرده ایم، دست کشیدن از برخی برنامه های سودآور، اما خلاف اسلام (مثل ترانزیت مواد مخدر در درون مرزهای کشورمان) و... همه و همه با استدلالات برون قانونی و صرفاً مذهبی توجیه شده است.

تاثیر انقلاب اسلامی بر جایگاه دین در عرصه جهانی
انقلاب اسلامی در عصری محقق شد، که در یکی از دو قطب دنیای آن زمان، دین از اساس انکار شده بود (قطب شرق) و در قطب دیگر آن، اگر نه انکار، حداقل به حاشیه رانده شده بود. درست در چنین زمانه ای، انقلابی به نام خدا، با شعارهایی دینی، با فرماندهی یک رهبر دینی و معطوف به اهداف دینی به وجود آمد و بلافاصله اثرات شگفت آور خود را در جهان معاصرش به جای گذاشت، که برخی از این تاثیرات، عبارتند از:

1. جهان شرق: شکست مارکسیسم و کمونیسم
انقلاب اسلامی به لحاظ سیاسی، شعارسلبی «نه شرقی و نه غربی” را به عنوان اصل اساسی در سیاست داخلی و خارجی خود برگزید و به لحاظ فرهنگی، اساس خود را بر شعار اثباتی «الله سالاری و دین محوری” بنا کرد، که طبیعتاً جریان های غیردین محور را به میزان بُعد و فاصله شان از دین، سلب و نفی می کرد. بسیار طبیعی بود که با تحقق این انقلاب، به لحاظ فرهنگی، احساس غیریت نسبت به قطبی که از اساس، انکار دین می کرد (قطب شرق) بیشتر از احساس غیریت نسبت به قطبی باشد، که منکر دین نبود، بلکه تنها آن را در هسته مناسبات اجتماعی خود وارد نمی کرد. هم چنان که این بسیار طبیعی بود که تحقق این انقلاب به نام دین و خدا، انسان هایی را که از اساس به خدا و دین معتقد نبودند را بیش تر از انسان هایی که بدان معتقد بودند، اما آن را وارد مناسبات اجتماعی شان نمی کردند، شگفت زده کند و برای شان ایجاد سوال و پرسش نماید. با این حساب، ضربه ای که انقلاب اسلامی می توانست به بلوک ضد دینی شرق بزند، به مراتب سنگین تر از ضربه ای بود که می توانست به بلوک غیردینی غرب بزند. صدور انقلاب اسلامی به بلوک شرق، به معنی صدور یک جهان بینی کاملاً متفاوت با آن چه قبلاً در آن جا وجود داشت، بود. این در حالی است، که صدور انقلاب اسلامی به غرب تنها به معنی از زیر به رو و از پایین به بالا آوردن دین و خدا بود. به عبارت دیگر، صدور انقلاب اسلامی در بلوک شرق، به معنی یک انقلاب واقعی بود و صدور آن به بلوک غرب به معنی اصلاح و تکمیل دیدگاه های دینی در آن جا بود.
انقلاب اسلامی برای درگیرشدن با بلوک شرق لازم نبود تا بدان جا صادر شود، بلکه همین که این انقلاب می توانست وجود خود را به نام دین و خدا در دنیایی که سرناسازگاری با جریان دیانت داشت، حفظ و تثبیت کند، خودبه خود به معنی نقد ایده مارکسیسم درباره دین بود. بر اساس آموزه های مارکسیستی، دین متعلق به ساحت روبنایی تاریخ بوده و به همین علت از ایجاد حرکت، پویایی، جنبش و جهش ناتوان است. اما اتفاقی که در انقلاب اسلامی افتاده بود، این بود که یک دین توانسته بود برای یک ملتی استقلال و آزادی به وجود آورد؛ یک دین توانسته بود ملتی را از بردگی نجات دهد؛ یک دین توانسته بود به ملتی درس خودباوری و امید دهد؛ و نهایتاً این که یک دین توانسته بود به گونه ای در حیات فردی و اجتماعی یک ملت نقش ایفا کند، که دیگر افیون آن ها نباشد. انگار خدای این دین در ساحت ازخودبیگانگی بشر متولد نشده بود؛ انگار خدای این دین، نه مرده است و نه مغلوب انسان و طبیعت شده است. انگار خدای این دین را نمی توان تنها جمعه ها در مساجد جُست، بلکه او در همه جا هست: در کارخانه، در بازار، در سیاست، در خانه، در معبد، در اجتماع و حتی در پنهانی ترین لایه های وجود فردی. انگار خدای این دین، بی عرضه نیست، مداخله گر است، دستور صادر می کند، جهت می دهد، امداد می کند، هم در زمان و هم بیرون از آن است و لذا چیره و محیط است.
بیش از پنجاه کشور دنیا که در زمان تحقق انقلاب اسلامی، ایدئولوژی مارکسیستی داشتند، با پیروزی انقلاب اسلامی با این سوال روبه رو شدند، که چرا دین در ایران، افیون توده ها نشد. انقلاب اسلامی و قدرتی که به تبع آن ملت ایران کسب کرده بود، چیزی نبود که کشورهای مارکسیست بتوانند آن را انکار کنند. آن ها بیش از چند دهه با قطب دیگر دنیا آن روز (قطب غرب به رهبری آمریکا) جنگیده بودند و نتوانسته بودند کاری از پیش ببرند و هم چنان در جنگ فرسایشی سرد داشتند دست و پا می زدند. آن ها نیک می دانستند که اخراج آمریکا از ایران، مسبوق به ظهور قدرتی بیش از بلوک شرق کمونیستی بوده است و نیز، نیک می دانستند که رهبران و بازیگران این انقلاب، خود بر این باورند که این قدرت را مدیون و مرهون دین شان هستند.
مارکسیست ها ابتدا زیاد تلاش کردند تا نشان دهند، که انقلاب اسلامی نیز هم چنان از زیربنای اقتصاد ارتزاق می کند و ریشه در تحولات اقتصادی جامعه ایران دارد. آن ها تلاش کردند تا سهم و نقش دین و نمادهای آن را در پیروزی انقلاب اسلامی کم رنگ جلوه دهند، اما حضور دین در انقلاب اسلامی پررنگ تر از آن بود، که حتی بتوان با تبلیغات گسترده آن را کم رنگ کرد، تا چه رسد که بتوان آن را نفی و محو کرد: عنوان این انقلاب، به نام دین (اسلام) مزین شده است؛ رهبری آن یک رهبر و مرجع دینی است؛ شعارهای آن عیناً آموزه های دینی است؛ اهداف آن، اهداف دینی است؛ کانون های اجتماعی آن مساجد است، اساسی ترین کانون تاریخی آن عاشورا و مهم ترین افق تاریخی آن حکومت عدل حضرت مهدی (عج) است و... آیا چنین انقلابی را می توان انقلابی غیردینی نامید؟
چیزی از تحقق انقلاب اسلامی نگذشته بود، که پرسش از ماهیت دینی، که محرک انقلاب اسلامی بود، برای اندیشمندان و حتی توده کشورهای مارکسیست، پرسش اساسی شد. و آن ها به دنبال یافتن پاسخی درخور برای این پرسش، این بار نه به مبانی دینی، بلکه به مبانی خود مارکسیسم شک کردند. مارکسیسم تجدیدنظرطلب دیگر هرگز نگفت، دین روبناست هرگز نگفت، دین افیون توده هاست و... و این یعنی عقب نشینی مارکسیسم از محوری ترین شعارهایش. با گذشت کم تر از شش ماه از پیروزی انقلاب اسلامی، در بیش از 30 کشوری که ایدئولوژی آن ها مارکسیسم بود، مساجد و معابد دوباره فعال شد و این نه بدین معنی است که آن ها به دین روی آوردند و از مارکسیسم دست برداشتند، بلکه بدین معنی است که دین هم در مناسبات اجتماعی آن ها جایی برای خود پیدا کرد. حداقل اگر پیش از این نسبت شان با دین، اصطلاحاً «بشرط لا” بود، از این پس، «لا بشرط” شدند.
به نظر می رسد، مهم ترین عامل فروپاشی شوروی نه اجرای درست یا نادرست طرح های گلاسنوست و پروستریکای گورباچف، بلکه ظهور انقلاب اسلامی بود، که فاصله گیری آن ها از دین را تبدیل به یک بحران کرد. انقلاب اسلامی با طرح دعوت از خدا در سرزمین هایی که خدای آن ها غائب بود و بلکه اساساً نبود، تزلزلی را در ارکان مارکسیسم به وجود آورد، که منجر به فروپاشی مظهر سیاسی آن شد.

2. جهان غرب: خروج دین از انزوا
چند قرن تلاش برای تجربه زیست غیردینی در غرب، دین را در حاشیه مناسبات اجتماعی انسان غربی قرار داده بود، تا جایی که تنها مفاهیمی، از قبیل خدای مرده، خدای مغلوب، خدای محصور در کلیسا، خدای یک شنبه، خدای اسطوره ای و... که همگی دلالت بر نحیف شدن دین دارند، در ادبیات دینی مسیحیت فربه شدند. خدای مسیحیت نسبت به خدای مارکسیسم این شانس را داشت که متولد شده بود و آن قدر بزرگ شده بود که ارسال رسل کرده بود. اما نکته این جا بود که این خدا در سرزمین ترس، وهم، جهل، عقده جنسی و... متولد شده بود و به همین علت، آن جا که این ترس و جهل و... نبود، نمی توانست حضور داشته باشد. به همین علت، اروپای پس از قرن 18؛ یعنی اروپایی که به جای جهل، رشد علم در آن به شکل روزافزون و تصاعدی بود و به جای ترس، به مدد تکنولوژی های برتری که داشت، قدرت افسانه ای کسب کرده، بود تا جایی که می توانست حتی دورترین کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای جنوبی را مستعمره خود کند هم چنان که لاپلاس به ناپلئون نوشته بود دیگر دلیلی نداشت که خدا داشته باشد و باید هم چنان که نیچه خبرش را عالم گیر کرده بود، خدایش می مرد.
قرن بیستم، قرن انتقام انسان از خداست. خدا باید در کلیسا زندانی می شد و تنها در روزهای یک شنبه به شکل یک طرفه مورد خطاب بندگانش قرار می گرفت. او حتی اجازه نداشت که در روز یک شنبه و در درون کلیسا به بندگانش امر و نهی کند. انسان قرن بیستم علوم و تکنولوژی ای در اختیار داشت که به وسیله آن ها، بدون هرگونه استمدادی ازخدا خودش می توانست کار خدایی کند. انسان قرن بیستم، پول داشت، اسلحه داشت، تکنولوژی داشت، قدرت داشت و با این همه، دیگر نمی خواست خدا هم داشته باشد. درست به همین دلیل، دیگر نیازی به حضور و وجود سنت های دینی، نمادهای دینی، کرسی های دینی، عالمان دینی و... نبود، این ها همه باید به کلیسا تبعید می شدند و کلیسا خودش نیز باید تبدیل به موزه ای می شد، که یک شنبه ها مردم از آن بازدید کنند؛ اما موزه ای آن قدر محقر، که حتی لازم نباشد مردم برای دیدن اشیای درون آن بلیط بگیرند و پول پرداخت کنند.
اما انگار خدای تحقیر شده در غرب، این بار می خواهد از شرق سر در بیاورد و در برابر این حقارت، اعتراض کند. این خدا حضور اعتراض آمیز خود را رسماً در ایران اسلامی آغاز کرد. او ابتدا در انقلاب اسلامی جلوه کرد و توان خود را در برابر انسان مغرور غربی به نمایش گذاشت. به راستی او نمرده بود، اما همین که انسان غربی در قرن نوزده او را مرده پنداشته بود، باعث شد که در قرن بیست، خود بمیرد. آری، انسان قرن بیست، گمان می کرد که زنده است، اما به حقیقت او در برابر جلوه نمایی خدای زنده به رغم همه قدرت و علم و تکنولوژی ای که داشت، آن قدر بی اختیار بود که مرده ای بیش نبود. برخی از جلوه نمایی های خدای زنده در پایان قرن بیستم در غرب که به لحاظ عینی از انقلاب اسلامی ایران شروع شد و سپس عالم گیر شد به شرح ذیل است:
الف: فعال شدن مراکز دین پژوهی: قبل از 1979 در سراسر غرب مراکز دین پژوهی، دانشکده های الهیات، کرسی های دینی، مراکز نمادین دینی، مثل کلیساها اگرنه تعطیل، حداقل رو به خاموشی گراییده بود و این در حالی است که با پیروزی انقلاب اسلامی و طرح دوباره خدای زنده و خدای مداخله گر، همه این مراکز فعال شد تا جایی که بسیاری از مراکز دین پژوهی در ردیف موسسات فرا ملی با قدمت بالا، سالیانه به اعضای برنده خود جوایز نفیسی اهداء و رشد این گونه موسسات دین پژوهی در دنیای غرب، از چند دهه قبل تاکنون رشدی قارچ گونه بوده است.
ب: ظهور رادیکالیسم انجیلی: جریان الاهیات مرگ خدا، که قبل از 1979 تقریباً بخش های وسیعی از غرب را پوشش داده بود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی جای خود را به رادیکالیسم انجیلی داد. دین دارانی که پیش از این خدای خود را مرده می پنداشتند (دئیست ها)، اینک آن را زنده یافته و خواهان این هستند که همه روابط بشر باید در نسبت با او تنظیم و حل شود. رشد جریان رادیکالیسم انجیلی باعث شده که گروه ها و فرقه های زیادی در این خصوص تولد یابند، که خود این امر باعث پیچیدگی هرچه بیشتر مناسک آیینی شده است.
ج: توجه به مناسک دینی: تفاوت اساسی میان مذهب کاتولیک و مذهب پروتستان در مسیحیت در این است که پروتستان ها معتقدند برای تقرب الهی نیازی به مناسک دینی؛ از قبیل عشای ربانی، غسل تعمید و... نیست. از همین رو، در پروتستان مناسک آیینی حذف شده است. این در حالی است که از 1979، که مساله دین و توان مندی آن در ایجاد حرکت و جنبش مطرح شد، حتی در میان پروتستان ها هم توجه به مناسک آیینی افزایش یافته است، تا جایی که بسیاری از مردم آمریکا که پروتستانی هستند یک تا چند بار غسل تعمید انجام داده اند.
د: بازگشت دین به قدرت سیاسی: در استعمار کلاسیک (قدیم)، استعمارگران، کشورهای مستعمره را به مدد فتواهای دینی و تبلیغات کلیسایی اشغال و استثمار می کردند، که نمونه بارز این نوع استعمارگری، جنگ های صلیبی است، که دویست سال به طول می انجامد و طی آن بسیاری از منابع علمی جهان اسلام به غارت اروپائیان می رود. به لحاظ تاریخی، نمونه های استعماری تا پایان قرن نوزدهم، از جنس استعمار کلاسیک هستند. یکی از وجوه مفارق استعمار نو با استعمار کلاسیک این بود که در استعمار نو، دین از مناسبات قدرت سیاسی حذف شد و بلکه استعمارگران، خود به جنگ دین آمدند، که نمونه بارز این نوع استعمار در ایران، خاندان پهلوی بودند، که رسماً دین ستیزی می کردند. به لحاظ تاریخی، نمونه های استعماری قرن بیستم، از جنس استعمار نو هستند و لذا وجه مفارق استعمار فرانو با استعمار نو در این است که در استعمار فرانو، دوباره دین در مرکز قدرت سیاسی قرار گرفته است تا جایی که سیاست مداران برای کسب مناصب قدرت، ناگزیر از طرح شعارهای دینی، شرکت در مناسک دینی، ائتلاف با رهبران دینی، حضور در مراکز دینی و... هستند.

3. جهان اسلام: شکل گیری دین سیاسی و سیاست دینی
بسیار طبیعی بود، که انقلاب اسلامی بسیار زودتر از آن که غرب و شرق غیراسلامی را متاثر کند، کشورهای اسلامی را متاثر کند. پیام انقلاب اسلامی برای کشورهای اسلامی به غایت شفاف بود: در ایران، حکومتی به نام دین برپا شده بود و این بدین معنی بود، که اگر برای دین اسلام امکان حضور در عرصه قدرت سیاسی در یک جا هست، چرا در دیگر جاها این امکان نباشد؟ این پیام را زودتر از همه، ملت ها و توده های کشورهای اسلامی دریافتند. آن ها از سران کشورهای خود حکومت و سیاست اسلامی را طلب می کردند و این امر مساله بیداری اسلامی و جنبش های آزادی بخش را که از قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، جرقه آن ها خورده بود، تشدید می کرد؛ تا جایی که هم چنان که دیوید ای. لانگ می نویسد: همه، پادشاهی های محافظه کار خلیج فارس را ایران های کوچکی می پنداشتند که در معرض انقلاب است و سرنوشت آن ها فروپاشی است.
مهم ترین وجه تاثیرگذاری انقلاب اسلامی برای کشورهای مسلمان نشین، وجه الگویی آن بود، که بدون هزینه زیاد، امکان صدور آن را فراهم می کرد. مارتا بریل الکات در «آیا مسکو از نفوذ ایران می هراسد” ؟ می نویسد: «مطمئناً انقلاب ایران اثراتی داشت؛ حداقل برای کسانی که در آسیای مرکزی به رادیوهای موج کوتاه دسترسی داشتند، مدلی امروزی از جامعه ای اسلامی فراهم آورد، که با شناخت تضعیف شده تر آن ها از گذشته اسلامی خود هماهنگ بود”.
تب اسلام خواهی در عرصه سیاست کشورهای اسلامی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به اندازه ای رشد کرد که بسیاری از گروه ها برای جذب نیروهای مردمی ناگزیر از ارایه برنامه های اسلامی بودند:
در اواخر دهه 1960، به ویژه طی دهه 1970، اغلب مسلمانان جهان، شاهد احیای ایمان در زندگی فردی و اجتماعی شان بودند. توجه بیش تر به مناسک مذهبی (نماز خواندن، روزه گرفتن، پوشش مذهبی، ارزش های خانوادگی) با تایید مجدد دولت و جامعه بر اسلام همراه شده بود. دولت ها در لیبی، مصر، سودان، پاکستان و مالزی برای مشروعیت بخشیدن به حکومت و سیاست های شان به اسلام متوسل شدند، در حالی که جنبش های مخالف نیز برای به دست آوردن حمایت مردمی، زیر چتر اسلام گرد آمده بودند. بیانات و نهادهای اسلامی و نیز شخصیت های تاریخی اسلامی در سیاست مسلمانان به ابزاری تبدیل شدند، که اغلب حکام از آن برای تقویت ملی گرایی استفاده می کردند، یا مخالفان حکومت برای به چالش کشیدن ایدئولوژی های «معطوف به غرب” و «ملهم از دین ستیزی” حکومت بهره می برند.

نتیجه گیری
مطالعه در تاریخ غرب و شرق در محدوده ربع پایانی قرن 19 تا ربع پایانی قرن 20، به وضوح نشان می دهد، که جایگاه دین در این مقطع تاریخی و سهم تاثیر آن، به ویژه در ساحت اجتماع، سیر نزولی دایم التزایدی داشته است. به گونه ای که در شرایط پایانی مقطع مورد بحث، دین در نهایت لاغری و نحیفی در برابر رقیبِ به نهایتْ فربه و چاقی قرار گرفت، که راهی جز انفعال در برابر مقتضیات دایم التزاید آن نداشت. در حقیقت، دین، به ابزاری در خدمت علم تبدیل شد، به حیثی که بسط و ضیق آن تابع متغیری از علم تعریف شد. ادعای نگارنده بر این است که این نسبت میان علم و دین، پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، کاملاً معکوس شد. در خصوص گرایش جدید غرب به دین توجه به چند نکته حایز اهمیت است:

1) بن بست درونی غرب: انسان غربی، حداقل در سه قرن اخیر، راه های متفاوتی؛ اعم از نظری و عملی برای نوعی زیست بدون حضور و دخالت خداوند را تجربه کرده است. درتمام این مدت طولانی، گذار از راه سابق به راه لاحق تنها به دلیل شرایط بن بست راه سابق صورت می گرفت. در گذار از راه سابق به راه لاحق، روحی تازه در انسان غربی دمیده می شد و به او امید می داد، که در انتخاب این نوع زیستِ بدون خدا اشتباه نکرده است. به نظر می رسد که در شرایط پایانی قرن بیستم، ظرفیت تلونی اندیشه شیطانی، که راه های زیست بدون خدا را یکی پس از دیگری پیشنهاد می داد، به اتمام رسیده یا حداقل این که دیگر با نشاط قبلی نمی تواند برای انسان های گرفتار غرب امید به ارمغان بیاورد. به عبارت دیگر، بن بست درونی غرب در پایان قرن بیستم، آن را به راهی که در چند قرن اخیر رفته به شک واداشته است. اما انگار راهی برای برگشت نیست؛ زیرا همه پل های قبلی را شکسته و خراب کرده است. غرب، گویی که در جا زده است؛ نه راهی برای به جلو رفتن و نه راهی برای به عقب برگشتن دارد. او ناگزیر است که در اکنونیت خود بماند. تجربه تلخ چند قرن گذشته او را واداشته تا در همین اکنونیت خود حداقل، سراغی از متافیزیک، غیب، راز و نهایتاً خدا بگیرد، اما این بار هم راه را اشتباه برگزیده و به دنبال معنویت های بدون منسک و غیبِ بیرون از حیات ظاهری انسان رفته است. غرب می خواهد، که فقدان معنویت خود را جبران کند، اما انگار توجه ندارد که معنویت در صورتی مفید است که در درون زندگی جای داشته باشد و اساساً منطق خود زندگی باید معنوی باشد، نه این که بیرون از زندگی جایی برای معنویت ورزیدن درست شود تا برخی آن گاه که از زندگی خسته می شوند بدان جا روند و معنوی شوند!

2) انقلاب اسلامی: با پیروزی انقلاب اسلامی و طرح مساله توان مندی دین در مدیریت اجتماع، تردید از قبل موجود غرب به راهی که در چند قرن اخیر در آن گام برداشته بود، بیشتر شد. غرب در ابتدا برای این که وانمود کند، راهی را که به جلو آمده، راهی درست بوده است، با تمام وجود به مقابله با انقلاب اسلامی پرداخت. غرب نیک می دانست که درگیری آن با انقلاب اسلامی در سطوح ظاهری نیست، بلکه در سطح مبانی، متد و غایات است. انقلاب اسلامی سخن از عالم و آدمی متفاوت از آن چه غرب معرفی کرده بود به میان آورده است. پس اختلاف میان این دو، اختلاف در فلسفه تاریخ، فلسفه سیاسی و فلسفه خلقت است. ثبات داخلی و اعتبار جهانی انقلاب اسلامی، هرچه بیشتر می شد، تردید غرب به ادامه راهش افزایش می یافت. این مساله به همراه بن بست درونی غرب از ادامه راه، باعث شد تا موج جدیدی از دین خواهی، که البته به شکل تحریفی در نوعی معنویت خواهی بدون منسک جلوه کرد، ظهور کند. بر این اساس، حداقل به عنوان یکی از علل مهم معنویت خواهی و دین خواهی جدید غرب می توان به انقلاب اسلامی ایران اشاره کرد.

منابع و مآخذ

کتاب ها
1) اسپوزیتو، جان ال، انقلاب ایران و بازتاب جهانی آن، ترجمه محسن مدیرشانه چی، (تهران: باز، چ 1، 1382).
2) بیات، عبدالرسول و دیگران، فرهنگ واژه ها، درآمدی بر مکاتب و اندیشه های معاصر، (قم: موسسه اندیشه و فرهنگ دینی، چ 1، 1381).
3) پترسون، مایکل و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، (تهران، طرح نو، چ 2، 1377).
4) ترنر، برایان، شرق شناسی، پست مدرنیسم و جهانی شدن، ترجمه غلام رضا کیانی، (تهران: مرکز بررسی های استراتژیک و مرکز بین المللی گفت وگوی تمدن ها، چ 1، 1381).
5) توکلی، غلام حسین، رویکرد انتقادی به خاستگاه دین از نگاه فروید، (تهران: سهروردی، چ 1، 1378).
6) تومانیانس، حفظ الصحه در دین اسلام، (اصفهان: اخگر، بی تا).
7) جعفریان، رسول، جریان ها و سازمان های مذهبی سیاسی ایران، (تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چ 4، 1380).
8) حایری، عبدالهادی، نخستین رویارویی های اندیشه گران ایران با دو رویه تمدن و بورژوازی غرب، (تهران: امیرکبیر، چ 3، 1378).
9) خسروپناه، عبدالحسین، کلام جدید، (قم: مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه، چ 1، 1379).
10) امام خمینی، سید روح الله، صحیفه نور، ج 21.
11) سعید، ادوارد، شرق شناسی، ترجمه عبدالرحیم گواهی، (تهران: نشر فرهنگ اسلامی، چ 1، 1371).
12) سیدقریشی، ماریه، دین و اخلاق، (قم: بضعه الرسول، چ 1، 1381).
13) شایگان، داریوش، آسیا در برابر غرب، (تهران: امیرکبیر، چ 2، 1372).
14) شهاب پور، عطاءالله، شهادت علم و فلسفه به اهمیت و خوبی روزه، (تهران: کانون حکمت، چ 1، 1340).
15) صانع پور، مریم، فلسفه اخلاق و دین، (تهران: آفتاب توسعه، چ 1، 1382).
16) غرویان، محسن، فلسفه اخلاق از دیدگاه اسلام، (قم: یمین، چ 2، 1380).
17) فروغی، محمدعلی، سیر حکمت در اروپا، (تهران: البرز، چ 2، 1377).
18) فروید، زیگموند، آینده یک پندار، ترجمه هاشم رضی، (تهران: آسیا، چ 1، 1357).
19) قائم نیا، علی رضا، تجربه دینی و گوهر دین، (قم: بوستان کتاب، چ 1، 1381).
20) کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه امیر جلال الدین اعلم، (تهران: سروش، چ 3، 1375).
21) گلشنی، مهدی، علم و دین و معنویت در آستانه قرن بیست ویکم، (تهران: پژوهشگاه علوم انسا
 

نظر شما