موضوع : پژوهش | مقاله

جایگاه شریعت در قلمرو عرفان(2)


سقوط تکلیف؟ یا شکوه بندگی!
دیدگاه عارفان را در ارج و اهمیت شریعت، دربخش گذشته مورد بحث قرار دادیم. اینک مسأله سقوط و ادامه بندگی با شکوه واصلان را در این قسمت مورد بررسی قرار می‌دهیم.

1. سقوط تکلیف
تـبــه گـردد ســراسـر مـغـز بــادام
گـرش از پـوسـت بـخـراشـی گه خـام
ولی چون پخته شد بی‌پوست نیکوست
اگــر مـغــزش بــر آری: برکنی پوست
شریعت پوست، مـغـز آمـد حـقـیـقـت
مــیــان ایــن و آن بـاشـد طـریــقــت‌
خـلل در راه سالـک نـقص مغـز اسـت
چو مغزش پخته شد، بی‌پوست نغز است
در شریعت اسلام، هر انسانی با داشتن شرایط تکلیف، موظف است که تکلیف‌های خود را انجام دهد. هیچ‌کس با داشتن شرایط، با هیچ بهانه‌ای نمی‌تواند از زیر بار تکلیف شانه خالی کند و به اصطلاح ادعا کند که تکلیف از او ساقط شده است!
حال باید عقیده عرفا را در این‌باره بررسی کنیم. عرفا در دو مورد به سقوط تکلیف معتقدند، به این شرح:

الف. در مقام فنا
بود هستی بهشت، امکان چـو دوزخ
مــن و تـو در میـان مـانند بـرزخ
چو برخـیزد تـرا این پـرده از پـیـش
نـمـاند نـیز حکـم مـذهب و کیش
همه حکـم شریـعـت، از منِ تــست
که آن بـر سینه جـان و تـن تـست
مـن و تـو، چـون نـمـانـد، در مـیانه
چـه کعبـه، چه کنش، چه دیر خانه
سالک با گذر از مقامات سلوک، سرانجام به مقصد و مقصود خود که «فنای فی اللّه» است نایل می‌گردد. دراین مقام از خود نیست شده و با حق هست می‌گردد. چون در این مقام، بنیاد هستی سالک فرو پاشیده و از او چیزی که متعلق امر و نهی باشد، باقی نمانده است، حکم شریعت از او ساقط می‌گردد. برای این‌که حکم شریعت تا آنجا مطرح است که قالب بشریت در کار باشد.‌ عین‌القضاه همدانی می‌گوید:
« حکم خطاب و تکلیف بر قالب است... اما کسی که قالب را بازگذاشته باشد و بشریت افکنده باشد و از خود بیرون آمده باشد، تکلیف و حکم خطاب برخیزد و حکم جان و دل قایم شود. کفر و ایمان بر قالب تعلق دارد، آن کس که «تبدّل الارض غیر الارض» او را کشف شده باشد، قلم امر و تکلیف از او برداشته شود «لیس علی الخراب خراج» :
تو خود حافظا سر ز مستی متاب
که سلطان نخواهد خراج از خراب
عرفا می‌گویند که حساب این سرمستان باده وحدت از دیگران جدا است. شمس‌الدین محمد لاهیجی (مرگ 900 هـ) شارح معروف گلشن راز از این غرق شدگان دریای وحدت، به عنوان «ترخان» نام برده که ازهرگونه باج و خراجی معاف بوده، در رفتار و گفتارشان آزادند. گرچه پیروی آنان جایز نیست و دیگرانی که درآن مقام نیستند، نمی‌توانند رفتار و گفتار آنان را داشته باشند، اما انکار و تکذیب آنان نیز درست نیست.
در این‌جا نکته ظریفی هست و آن این‌که همه اهل سلوک که برای نخستین بار به مقام فنا و جمع و توحید می‌رسند، با تجلی اسماء و صفات حق، خود را دارای آن اسماء و صفات دانسته، همه اسماء و صفات حق را به‌خود نسبت داده، عملاً خود را منشأ و مصدر همه حوادث جهان دانسته و در بسط و بهجت این حالت باشکوه، نعره اقتدار زده و ندای «انا‌الحق» سر می‌دهند و بر زمین و زمان فرمان می‌رانند:
گدای میکده‌ام لیک وقت مستی بین
که حکم بر فلک و ناز بر ستاره کنم!
***
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
***
باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم
وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم
امروز همچون آصفم شمشیر و فرمان بر کفم
تا گردن گردنکشان در پیش سلطان بشکنم
گر پاسبان گوید که هی! بر وی بپاشم جام می
دربان اگر دستم کشد، من دست دربان بشکنم
این طایفه تا از این بی‌خودی و مستی در نیامده‌اند، تکلیفی بر آنان نیست.
از نظر فقها هم اینان به‌دلیل نداشتن شرایط تکلیف، یعنی عقل و هوش و اختیار، مکلف نیستند.

ب. در مقام بقای بعد از فنا
حاصل اندر وصل چون افتاد مرد
گشت دلاله به پیش مرد سرد
چون شـدی بر بـام‌های آسـمـان
سرد باشد جستجوی نردبان
چنان‌که گذشت، آنان‌که به مقام فنا می‌رسند، تا در این مقام قرار دارند، مکلف نیستند. اما اینان خود به دو گروه تقسیم می‌شوند: گروهی در این مستی مانده و هرگز به عالم عقل و آگاهی ظاهری بازنگشته، به مجذوبان و شیفتگان دایمی حضرت حق می‌پیوندند و از کوی دوست به این عالم باز نمی‌گردند.
خرم آن روز کز این مرحله بر بندم رخت
وز سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
و گروه دوم کسانی هستند که پس از رسیدن به مقام جمع و توحید و فنا، بار دیگر به حیات بشری خود بازگشته، قوای ادراکی خود را بازیافته و به مقام «بقای بعد از فنا» یا صحوبعدالمحو و هشیاری پس از بیهوشی وارد می‌شوند. اینان همانند دیگران و همانند زمانی که به حال عادی خود بودند، باز هم به رعایت حقوق شرعی و تکالیف دینی خود پرداخته، از اعمال دینی و عبادات خود لحظه‌ای غفلت روا نمی‌دارند. اینان باید به تکالیف خود عمل کنند؛ برای این‌که ازنظر کمالات معنوی از دو قسم بیرون نیستند:
ـ یا چنانند که باز هم در خطر بازگشت به طبیعت بوده و در معرض گرفتار شدن به حجاب‌های نورانی و ظلمانی‌اند. اینان باید اعمال خود را انجام دهند تا اولاً خودشان گرفتار حجاب و تفرقه نشده و از مقامی که سال‌ها با رنج و خون جگر به دست آورده‌اند سقوط نکنند. ثانیاً با اعمال و رفتار خود سرمشق و راهنمای دیگران واقع شوند.
ـ یا از نظر کمالات چنانند که از شدت کمال، کثرتشان حاجب وحدت نبوده و در معرض انحراف و تنزل نیستند. اینان از جهت کمال خودشان نیازمند عبادت و اعمال نبوده، تنها به‌خاطر هدایت و تکمیل ناقصان و سالکان، مأمور به رعایت اوامر و نواهی شرع بوده و به همه تکالیف خود عمل می‌کنند.
جز برای یـاری و تعـلیـم غـیر
سرد باشد راه خیر از بعد خیر
آینه روشن که شد صاف و جلی
هـل بـاشـد بـر نـهادن صیقلی
پیش سلطان خوش نشسته در قبول
زشت باشد جستن نامه و رسول

2. شکوه بندگی
هر که را با سر زلفت سرِ سودا باشد
پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد
«از استاد ابوعلی شنیدم که گفت: هیچ نام نیست بزرگ‌تر از عبودیت و از بهر آن خداوند عز اسمه، اندر وصف پیغمبر علیه‌السلام، شب معراج چنین گفت: شریف‌ترین اوقات او آن شب بود اندر دنیا که گفت: «سبحان الّذی اسری بعبده لیلاً »؛ «اگر نامی بودی بزرگتر از عبودیت، وی را بدان نام خواندی.»
دررابطه عبد و رب و عاشق و معشوق، سخن همان است که احمد غزالی (مرگ 520هـ) می‌گوید: «معشوق، خود به همه حال معشوق است، پس استغنا صفت او است. و عاشق به همه حال عاشق است، پس افتقار صفت او است»
آری هرگز ناز، شایسته عاشق نیست. کار عاشق نیاز است و بس. به قول حافظ شیرازی:
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
عارفان که از رمز و راز عالم عشق باخبرند، هرگز لذت بندگی و عجز و نیاز را نادیده نمی‌گیرند. بنابر‌این در عالم عرفان ترک اعمال بندگی معنا ندارد و اتفاق هم نمی‌افتد.
اکنون به بررسی هر دو مقام فنا و بقای بعد از فنا پرداخته و حضور عارف را در مقام عبودیت، در همه حالات و مقامات برابر اظهارات خودشان و بر اساس متون معتبر عرفان اسلامی نشان خواهیم داد.

1. انجام تکالیف در حال فنا
دورم به صورت از در دولت سرای تو
لیکن به جان و دل زمقیمان حضرتم
چنان‌که گذشت، سقوط تکلیف از کسی که در مقام فنا عقل و اختیار خود را از دست داده است، مورد قبول همگان است. یعنی هم عرفا و هم فقها کسی را که به هر دلیل دارای شرایط تکلیف نیست، مکلف نمی‌دانند. حتی ابن‌سینا در توجیه سقوط تکلیف همین مبنا را مطرح می‌کند که «تکلیف برای کسی است که آن را درک کند.»
اما عرفا حتی سالک را در حال فنا نیز اهل عمل می‌دانند؛ یعنی عارف در مقام فنا اگرچه عقل و شعور و اختیار ندارد، اما از عمل باز نمی‌ماند. نخست به گزارشی در این‌باره می‌پردازیم و سپس دلیل مطلب را توضیح خواهیم داد:
عبد‌الرحمن جامی (مرگ 898 هـ) از ابن‌عربی چنین نقل می‌کند: «زمانی که مرا از من بازگرفته بودند (در حال فنا بودم) و از خود خبر نداشتم، روزگاری بر من گذرانیدند که نماز می‌گزاردم به جماعست و امام بودم و جمیع اعمال نماز، چنان‌چه می‌بایست به جای می‌آوردم و مرا به آن هیچ شعوری نه! نه به جماعت و نه به محل آن و نه به هیچ چیز از عالم محسوس و به این‌که می‌گویم، مرا بعد از اقامت خبر کردند! من به خود می‌دانستم هر چه از من واقع شده بود، چون حرکات نائم بود که از وی صادر می‌شود و وی از آن آگاه نه! دانستم که حق سبحانه «وقت» مرا بر من محفوظ داشته بود و با من چنان کرده بود که با شبلی کرده بود که وی را در اوقات نماز به وی باز می‌دادند. اما نمی‌دانم که وی را به آن شعور می‌بود یا نه؟ آن را با جنید گفتند، گفت: «الحمدللّه الذی لم یجر علیه لسان ذنب»
هجویری هم در کشف المحجوب همین نکته را درباره سهل تستری، ابوحفص حداد، ابوالعباس سیاری و عرفای دیگر نقد می‌کند که اگرچه از خود بیخود بودند، اما به هنگام عمل به خود باز می‌آمدند و تکالیف خود را انجام می‌دادند و دوباره از خود بیخود می‌شدند.
در حالات ابوالحسین نوری چنین آمده است: «جمعی پیش جنید آمدند و گفتند: چند شبانه‌روز است که نوری به یک خشت می‌گردد و می‌گوید: اللّه، اللّه و هیچ طعام و شراب نخورده است و نمازها به وقت می‌گزارد و آداب نماز به جای آورد. پس این تکلیف است نه فنا، که فانی از هیچ چیز خبر ندارد. جنید گفت: چنین نیست که شما می‌گویید. آن‌ها که در وجد باشند، محفوظ باشند. پس خدای ایشان را نگاه دارد از آن‌که وقت خدمت، از خدمت محروم مانند.»
عرفا این کار را با دو دلیل توجیه می‌کنند:
الف. تا زبان گناه بر بنده دراز نشود. چنان‌که ابن‌عربی از جنید نقل کرد که خدا را سپاسگزار شد که بر شبلی زبان گناه را دراز نکرد؛ یعنی خداوند بنده‌اش را در حال بیخودی هم از این‌که ولو ظاهراً حالت گناه پیدا کند نگاه می‌دارد. یعنی دست ولایت حق همیشه پاسدار بندگان است. آن‌جا که بنده از خود قدرت و اختیار ندارد، با عنایت و حمایت حق از انجام تکلیف باز نمی‌ماند تا افتخار بندگی را از دست ندهد.
ب. تا شریعت منسوخ نشود. هجویری می‌گوید: خداوند بنده را برای انجام اعمالش درحال فنا وامی‌دارد تا به حکم وعده قیام کند که من هرگز شریعت محمد (ص) را منسوخ نخواهم کرد.
چنان‌که می‌بینیم عرفا سالک را حتی در حال فنا که از نظر همگان تکلیف از او ساقط است، اهل عمل می‌دانند.

2. انجام تکالیف در مقام بقای بعد از فنا
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد و ز سر پیمان نرود
چنان‌که گذشت، عرفا عمل را در مقام بقای بعد از فنا نیز به دلایل مختلف لازم می‌دانند که ما به چند مورد از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
الف. بی‌پایانی راه
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت؟!
راه عشق، راه بی‌پایانی است که فنا یک مرحله از آن است. بعد از فنا نیز این راه با بی‌نهایت ادامه دارد. برخلاف شریعت که مرگ پایان کار انسان است، از نظر عرفا، پس از مرگ و فنا نیز راه عشق و عرفان ادامه دارد.
در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است
تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم
چنان‌که مولوی نیز حرکت انسان را از جمادی تا نباتی و از آن‌جا تا حیوان و انسان و از آن‌جا تا مرگ مطرح کرده، پس از مرگ هم این حرکت را ادامه می‌دهد:
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
چه ترسم؟ کی ز مردن کم شدم
حمله‌ای دیگر بمیرم از بشر
تـا بـر آرم از مـلایـک بـال و پـر
بار دیگر از ملک قربان شوم
آن چـه انـدر وهـم نـاید آن شـوم
بار دیگر بایدم جستن ز جو
کـلّ شـیء هـالـک الـّا وجـهـه
و چون حرکت و راه ادامه دارد، سالک از عمل بی‌نیاز نخواهد بود و طبعاً هر چه درجه و مقام بالاتر باشد، عبادت و پرستش بیشتر و کامل‌تر خواهد بود.
ب. جلوگیری از سقوط و انحراف
دور است سر آب از این بادیه هشدار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
به اتفاق اهل سلوک، انسان همیشه در معرض خطا و انحراف و «مکر» است. و چنان‌که گذشت، حتی بعد از مقام فنا خطر زندقه و کفر سالک را تهدید می‌کند؛ بنابراین هرگز بریدن از شریعت و غفلت از راه و رسم بندگی درست نیست.
ج. اسوه بودن و راهنمایی دیگران.
من از برای دیگران در حبس دنیا مانده‌ام
من از کجا؟ حبس از کجا؟ مال که را دزدیده‌ام!
چنان‌که گذشت دلیل اصلی بازگشت عارفان از مقام فنا به مقام بقای بعد از فنا، آن است که دیگران را نیز به آن عوالم غیبی راهنمایی کنند و برای آن‌که در مقام راهنمایی، سرمشق دیگران باشند، باید خودشان دقیقاً به تکالیف عمل کنند.
د. شکر
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده‌نواز
چنان‌که در روایات آمده است: پیامبراکرم (ص) شب‌ها نمی‌خوابید و عبادت می‌کرد، تا جایی‌که قدم‌هایش ورم کرد. وقتی به اوگفتند که تو چرا این همه رنج می‌بری درحالی‌که خداوند همه گناهان گذشته و آینده تو را بخشیده است؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «افلا اکون عبداً شکوراً»
یعنی آیا نبایدسپاسگزار خداوندی باشم که این همه به من لطف و عنایت دارد؟! عرفا نیز به هر مقامی که برسند، باید شکرگزار نعمت باشند.
ه‍ . تبعیت از فرمان معشوق
در تعالیم عرفا هست که گاه بنده، تنها به خاطر تبعیت از فرمان حق کاری را انجام می‌دهد. ابن‌عربی می‌گوید: گاه ممکن است که بنده در مقام رضا و تسلیم، جایی برای سؤال و تقاضا نداشته باشد؛ اما او به‌خاطر اطاعت از امر خدا، زبان به سؤال و تقاضا می‌گشاید. این سؤال، «سؤال امتثال» امر معشوق است، نه برای حصول حاجات و وصول به مرادات.
چون طمـع خواهد ز مـن سلطان دین
خـاک بــر فـرق قـناعـت بعـد از این
او گدایی خواست، شاهی چون کنم؟
او مـذلـّت خـواست، عـزت کی تنم؟
و. ادب
از خـدا جـوییم تـوفـیـق ادب
بی‌ادب محـروم ماند از لطـف رب
بی‌ادب تنها نه خود را داشت بد
بـلـکـه آتـش در هـمـه آفـاق زد
هر چه بر تو آید از ظلمات و غم
آن ز بـی‌بـاکی و گـستـاخیست هم
هر که بی‌باکی کند در راه دوست
رهزن مردان شد و، نامرد اوسته است
از ادب پر‌نور گشته است این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد ملک
یکی از لوازم تعالی معنوی و ترقی و کمال عرفانی، حفظ ادب با خلق و حق است. قیصری در این‌جا به عالی‌ترین مرتبه ادب که همان رعایت ادب نسبت‌به ذات حق است اشاره می‌کند که این ادب جز در مقام فرق بعدالجمع، برای کسی دست نمی‌دهد و این ادب از حالات مخصوص عبدمتقی است که خدا رحمتش را بر او فرض کرده است که: «فسأکتبها للّذین یتقون».
اقتضای ادب آن است که سالک خود را سراپا نیاز دیده و به آداب بندگی قیام کند؛ برای این‌که ترک عبادت نوعی ناز است و ناز از طرف عاشق، خلاف ادب.
زانکه ترک کار، خود نازی بود
ناز، کی در خورد جان بازی بود؟
نی‌ قبول اندیش و نی رد ای غلام
امـر را و نـهـی را مـی‌بـین تمام
یکی از شعرای عارف مسلک و صاحب ذوق کُرد، بیتی دارد با این مضمون که:
«گر چه در دعوی «انا‌لحق»، حق با منصور بود؛ اما او حق نداشت که چنین ادعایی بر زبان راند! برای این‌که اگر مجنون، عاقل باشد هرگز ادعای ناز لیلی را نخواهد داشت» آری ناز لیلی، در انحصار لیلی است و حق بودن شایسته حق است و بس. عطار می‌گوید:
نیست ممکن در میان خاص و عام
از مـقـام بـنـدگـی بـرتـر مـقـام
بندگی کن، بیش ازین دعوی مجوی
مرد حق شو عزت از «عزی» مجوی
گر به دعـوی عزم ایـن میـدان کـنی
سـر دهـی بر بـاد و ترک جان کنی
سر به دعوی بـیش از ایـن مفـراز تو
تـا بـه رسـوایـی نـمانـی بـاز تـو
ترک عبادت، نوعی پندار کمال است که در هر مرحله و مقامی در شأن سالک نبوده بلکه وسوسه نفس است و از آفات راه به شمار می‌رود. عطار در وصف چنین کسی می‌گوید:
در خیال خویـش مغرور آمـده
از فــضای مــعرفـت دور آمــده
گر تـو را نوری زنفس آمد پدید
زخم کـژدم از کـرفـس آمـد پـدیـد
تـو بدان نور نجس! غره مبـاش
چون نئی خورشید، جز ذره مباش!
ز. پرستش جوششی
سایه چون طلعت خورشید بدید
نکند سجده، نجنبد، چه کند؟!
از نظر کاملان و براساس تجربه واصلان، پرستش تا مقام وصول جنبه تکلیف داشته و «کوششی» است. اما پس از وصول، این پرستش به صورت عکس‌العملی از مشاهدات عارف، خارج از حالت عزم و تصمیم وی تحقق یافته و حالت «جوششی» پیدا می‌کند. بنابر‌این می‌توان گفت که عبادات واصلان، حالت تکلیفی و کوششی ندارد.
برای روشن شدن این نکته مهم مثالی می‌آوریم. شما دو مورد برای گشاده‌رویی، شادمانی و تبسم در نظر بگیرید.
یکی آن‌جا که شما زیر دست کسی هستید که از او نه تنها راضی نیستید، بلکه از دیدار او نیز بیزارید. اما او شما را موظف و مکلف کرده است که روزی دوبار، وارد اطاق او شده، با احترام و گشاده‌رویی و تبسم، به دستورات او گوش دهید و بازگردید.
و دیگری آن‌جا که شما به یکی آن‌قدر علاقه‌مندید که آرزو دارید لحظه‌ای از او دور نشوید و حاضرید هر چه دارید نداشته باشید، اما دیدار او را داشته باشید. حالا اگر چنین کسی را در فاصله‌هایی بتوانید ببینید، قطعاً به هنگام دیدار او غرق در بهجت و شادمانی بوده و بازترین چهره و باشکوه‌ترین لبخند شادمانی و رضایت را با خود خواهید داشت.
اگر کمی به تفاوت این دو مورد توجه کنید، خواهید دید که در مورد اول شخص با آگاهی و اراده خود، صحنه برخورد رضایتمندانه را سامان می‌دهد. او در نشان دادن خوشحالی و لبخند، نیازمند عزم و تلاش خویش است. این‌گونه رفتار را رفتار تکلیفی می‌گویند و من آن را «کوششی» می‌نامم. در رفتار کوششی، انسان به گونه‌ای است که اگر او را از این کار معاف دارند، راحت خواهد بود؛ پس انجام کار برای او نوعی زحمت و کلفت است و اگر بتواند ترس از عاقبت کار را از خود دور کند، نافرمانی می‌کند تا این زحمت را تحمل نکند.
اما شادمانی و لبخند مورد دوم نیازمند عزم و زحمت شخص نیست، بلکه نتیجه اجتناب‌ناپذیر لذت دیدار با شخص مورد علاقه است؛ بنابر‌این جنبه زحمت و کلفت نداشته و می‌توان آن را تکلیف نشمرده، بلکه رفتاری برتر و باشکوه‌تر از رفتار تکلیفی دانست.
بنابراین اگر واصلان را خارج از تکلیف می‌دانند به این معنا است، نه به معنای ترک پرستش. علامه طباطبایی دراین‌باره می‌گوید:
«... و این‌که از بعضی شنیده شده است که می‌گویند سالک پس از وصول به مقامات عالیه و وصول به فیوضات ربانیه، تکلیف از او ساقط می‌گردد، سخنی است کذب و افترایی است بس عظیم؛ زیرا رسول اکرم (ص) با این که اشرف موجودات و اکمل خلایق بودند، با این حال تا آخرین درجات حیات تابع و ملازم احکام الهیه بودند. بنابراین سقوط تکلیف به این معنی دروغ و بهتان است. بل از برای آن می‌توان معنای دیگری نمود که قائلین آن را قصد نمی‌نمایند. و آن این است که اتیان اعمال عبادیه باعث بر استکمال نفوس بشریه است و مراتب استعداد انسان به واسطه التزام بر سنن عبادیه از مراحل قوه به فعلیت می‌رسد. بنابراین برای افرادی که هنوز به مرحله فعلیت تامه من جمیع‌الجهات نرسیده‌اند، عبادات آنان برای استکمال است؛ ولی برای افرادی که به مرحله فعلیت تامه رسیده‌اند، دیگر عبادت به جهت حصول استکمال و تحصیل مقام قرب معنی ندارد، بلکه اتیان عبادات برای چنین شخصی به عنوان دیگری که همان مقتضای حصول کمال است خواهد بود.»
این عنوان دیگر برای عبادت، یعنی «مقتضای حصول کمال» بودن آن، همان است که توضیح دادیم. اما به دنبال متن مذکور، مرحوم علامه حدیث عایشه را نقل می‌کند؛ البته مضمون آن حدیث دلالت بر عبادت به‌خاطر شکر دارد که قبلاً آن را توضیح دادیم، نه عبادت به عنوان نتیجه و عکس‌العمل و مقتضای دیدار و کمال. به‌طور‌کلی عبادت واصلان، با عبادت پیش از وصول، کاملاً متفاوت است. ما تنها به دو مورد از این تفاوت‌ها اشاره می‌کنیم:
یکی این‌که عبادت قبل از وصول، وسیله و طریق وصول است. اما بعد از وصول، از جلوه‌ها و آثار وصول است؛ به عبارت دیگر عبادت پیش از وصول به منظور دستیابی به وصول و رسیدن به فنا و لقاءاللّه است، درحالی‌که همین عبادت بعد از وصول، اقتضای حال و ثمره کمالات وجودی عارف است. به تعبیر دیگر، عبادت پیش از وصول وسیله‌ای است برای گذر از ظاهر به باطن.درحالی‌که عبادت پس از وصول، انعکاسی است از بهجت باطن در ظاهر.
تفاوت دیگر این‌که عبادت پیش از وصول، تکلیف بوده و طبعاً با زحمت و تکلف همراه است. باید اراده کرد و به ترتیب مقدمات پرداخت و عمل را به پایان برد. اما همین عبادت بعد از وصول، نیازمند هیچ‌گونه تکلف و زحمت نبوده، به دور از زحمت اراده و دردسر ترتیب مقدمات و خارج از تدبیر و رویه عبد، به صورت یک جریان انعکاسی انجام می‌پذیرد. عیناً مانند لبخندی که به هنگام شادمانی بر لب می‌نشیند و عیناً مانند عطر از گل و نور از ماه و خورشید.
گل خندان که نخـندد چـه کند؟!
عـلـم از مـشـک نبندد چه کند؟!
مـه تابـان بجز از خـوبـی و نـاز
چه نماید؟! چه پسندد؟! چه کند؟!
آفـتـاب ار نـدهد تابـش و نـور
پـس بـدین نـادره گـنبـد چـه کند؟!
سایه چون طلعت خورشید بدید
نـکنـد سـجـده نـجنـبـد، چه کند؟!
به خاطر اهمیت مسأله و برای رفع و دفع هر‌گونه توهم و خطا، عین عبارت یکی از فقهای بزرگ معاصر را در این‌باره نقل می‌کنیم:
« بر ارباب معارف الهیه، روشن و واضح است که انسان سالک، تا در سیر الی‌اللّه و سلوک‌الی جانب اللّه است، نماز و دیگر مناسک‌اش فرق دارد با ولی کاملی که سیر را به آخر رسانده و به غایه‌القصوای عروج کمالی و معراج روحی معنوی رسیده و قدم به محفل انس قاب قوسین نهاده؛ زیراکه سالک مادامی که در سلوک و سیر الی اللّه است، نمازش براق عروج و رفرف وصول است.
و پس از وصول نمازش نقشه تجلیات و صورت مشاهدات جمال محبوب است، بدون آن‌که اعمال رویه‌ای در ترکیب آن شود؛ بلکه از قبیل سرایت حکم غیب به شهادت و ظهور آثار باطن به ظاهر است؛ چنان‌که محققین از فلاسفه در خصوص تدبیر عالم عقلی، نسبت‌به عالم ملک، با آن‌که عالی را توجه به سافل نیست، فرمودند، تدبیرات آن‌ها از این عالم، تدبیر تبعی استجراری است؛ بلکه نزد اصحاب قلوب و ارباب معرفت این تدبیرات نسک الهیه تابعه تجلیات اسمائیه و صفاتیه و ذاتیه است.»
نماز سالک پیش از وصول، همانند «براق» و «رفرف» سالک‌اند. چنان‌که پیامبر خاتم‌(ص) با این دو به معراج رفتند، سالک نیز با نماز و عبادات دیگرش به معراج می‌رود. این تمثیل امام، برای عبادت پیش از وصول بود، اما برای عبادت پس از وصول نیز تمثیلی از عقیده فلاسفه اسلام آورده است.
بنا به عقیده فلاسفه اسلام، جهان ماده به وسیله مجردات و موجودات غیرمادی پدید آمده و اداره می‌شود. اما پرداختن آن موجودات مجرد و غیرمادی به امور جهان مادی، بر آنان تکلیف نیست تا با این کار به تکمیل خود بپردازند، بلکه عنایت و تدبیر آنان نسبت‌به جهان مادی، محصول بهجت و شوق آنان در مشاهده جلوه‌های جلال و جمال حضرت حق است.
ح. نکته‌ای از ابن عربی
ابن‌عربی شریعت را فرا‌گیر دانسته و هیچ چیز را بیرون از حکم شریعت نمی‌داند. بنابراین در هیچ شرایطی، تکلیف شریعت از انسان ساقط نیست؛ اگرچه این تکلیف در شرایط گوناگون متفاوت خواهد بود. عین عبارت او چنین است:
« من غلب علیه الحال أو الجنون أو النسیان أو النوم، أو الذی لم یبلغ حد الحلم، فقد زال عنه التکلیف، إما بالکلیه و إما بالتعلیق عند جمیع الفقهاء، و لیس عندنا کذلک، لأنه ما ثم حال و لا صفه فی مکلف تخرج عن حکم الشرع. فإنه قد شرع لکل صاحب حال و صفه حکماً، إما بالأباحه أو غیر ذلک من أحکام الشرع. لأنه لا یخلو عن حکم مشروع لصاحب تلک الحال. فما ثم إلا مکلف، فما ارتفع التکلیف. فأن هؤلاء الذین تقول فیهم الفقهاء: قد ارتفع عنهم خطاب الشرع، لم یرتفع. فإن الشرع قد أباح له التصرف فیما یقتضیه طبعه کا‌لحیوان، و لا حرج علیه فی ذلک، فکیف یقال: زال عنه حکم الشرع؟ والشرع قد حکم له بالإباحه، کما حکم للعاقل البالغ بالإباحه، کما حکم للعاقل البالغ بالإباحه فیما أبیح له، فإن الحکم فی الاشیاء للشرع لا للعقل «والشرع هو حکم اللّه فی الاشیاء». و ما ثم شیء خرج عن حکم اللّه فیه بأمر ما. فأحکام الشرع و إن تعلقت بالاعیان، فانها مبنیه علی الاحوال. فما خوطبت عین بأمر ما، الالحال هی علیه، لاجل ذلک الحال خوطب بما خوطب به لا لعینه، فأن العین لاتزال باقیه و الاحوال تتغیر. فیتغیر حکم الشرع علی العین لتغیر الحال. فحال الطفوله و الإغماء و الجنون و غلبه الحال والفناء و السکر و المرض للشرع فیها أحکام، کما لحال الرجوله‌ و الصحه والبقاء و الصحو و عدم غلبه الحال للشرع فیها أحکام. فحکم الشرع سار فی جمیع الأحوال.»
یعنی: «سالکی که بر اثر غلبه حال از خود بیخود شده است یا آن که دچار جنون و فراموشی شده یا به خواب رفته باشد و نیز کودکی به حد بلوغ نرسیده باشد، از نظر همه فقیهان، تکلیف از آن‌ها برداشته شده و مشمول تکلیف نیستند. اما نظر من برخلاف نظر فقیهان است. به نظر من مسأله چنان نیست که فقها می‌گویند؛ برای این‌که هیچ حالت و صفت مکلف، از حکم شریعت بیرون نیست. شریعت برای هر یک از حالات و صفات انسان حکم جداگانه‌ای دارد؛ مباح یا واجب و یا حکم دیگر. به‌طورکلی هر حالت و صفتی حکم خود را دارد. در نتیجه همه انسان‌ها در همه حالات و شرایط، دارای تکلیف‌اند. پس تکلیف برداشته نمی‌شود. در همه مواردی که فقها به رفع و سقوط تکلیف قایلند، تکلیف شرع دایر و جاری است. تکلیف آن‌ها همین است که شریعت رفتار آنان را که به اقتضای حال و طبیعت آنان است، مباح و مجاز کرده است و برای او مشکلی در کار نیست. پس حکم شرع برداشته نشده است، بلکه حکم آنان همان «اباحه» است؛ چنان‌که برای افراد عاقل و عادی هم، مجموعه‌ای از اعمال و رفتار مباح شده است. برای این‌که احکام همه چیز با شرع است، نه با عقل. شرع حکم و فرمان خدا است و چیزی از این حکم و فرمان بیرون نیست.
از طرف دیگر احکام شرع اگرچه به اعیان اشیا تعلق می‌گیرد؛ اما درحقیقت، این احکام ناظر و متوجه احوال آن اشیا است. بنابراین اعیان اشیا براساس حالات خود، موضوع و مخاطب حکم و فرمان خداوند قرار می‌گیرند؛ زیرا عین و ذات اشیا باقی‌اند و تنها حالات آن‌ها تغییر می‌یابد و احکام الاهی هم براساس همین تغییرها تغییر می‌یابد.
بنابراین حالت کودکی (پیش از بلوغ)، بیهوشی، جنون، غلبه حال، فنا، بیخودی و بیماری، احکام شرعی خاص خود را دارند؛ چنان‌که حالت بلوغ، سلامت، بقا، هوشیاری و نبودن در غلبه حال، احکام شرعی مخصوص به خود را دارند. بدین سان حکم شرع در همه حالات موجودات جریان دارد.»
غرض از نقل عین عبارت ابن‌عربی و ترجمه آن، تاکید بر این نکته است که از نظر ابن عربی (کسی که در عرفان اسلامی از موقعیت ممتازی برخودار است) مسأله سقوط تکلیف یا رفع آن، در هیچ شرایطی معنا نداشته و همه موجودات در همه حالات خود، زیر حکم و فرمان شریعت‌اند؛ اگرچه این احکام و فرمان‌ها، براساس دگرگونی حالات موجودات، تغییر می‌پذیرند.

چند نکته
این بحث را با یادآوری چند نکته به پایان می‌بریم:
اول. این‌که عرفان و سلوک عرفانی، هرگز بدون تلاش و عمل به احکام شرع امکان ندارد و برخلاف توهم عده‌ای، هیچ عارفی هرگز خود را از شریعت بی‌نیاز نمی‌یابد؛ چنان‌که به تفضیل توضیح دادیم.
دوم. این‌که در همه مراحل سلوک برای تشخیص حقیقت یافته‌ها از پندار و شناخت آب از سراب، شریعت بهترین ملاک و میزان تشخیص است. ابن‌عربی می‌گوید: هر حکم و حادثه‌ای در عالم حقیقت، که به تأیید شریعت نرسد، ارزش و اعتبار ندارد.
سوم. آن‌که عبادت در هرحال باید برابر قوانین شریعت بوده باشد؛ حتی عبادت واصلان هم از نظر شکل وهیأت، عیناً مانند عبادات پیش از وصول، مطابق شریعت بوده و در قالب احکام فقهی خواهد بود؛ به دلیل آن‌که چون حضرت محمد (ص) خاتم انبیا است، هیچ کشفی برتر از کشف او نخواهد بود.بنابر‌این هیچ حکمی از احکام شریعت او، قابل تغییر و تبدیل نیست.
چهارم. آن‌که صورت عبادات از قبیل صورت نماز، حج، روزه و ... صورت‌های تصادفی و بی‌مبنا و معنا نبوده، بلکه همه این صورت‌های ظاهری ، آثار و نتایج حالات و عوامل معنوی می‌باشند. همه مناسک و اعمال دینی همانند تراوش و جلوه‌ای هستند از حقایق و معانی باطنی. درنتیجه حتی در حال بیخودی واصلان نیز این صورت‌ها و شکل‌ها تغییر نمی‌یابد. هر مجذوبی، در هر شرایطی اگر در غلبه جلوه خاصی از معشوق قرار گیرد، تجلیات باطن او، به صورت همین اعمال دینی، مثلاً در نماز، ظهور خواهد یافت.
پنجم. آن‌که بنابر مطالب و نکات مذکور، اگر کسی هرگونه اعمال و رفتار دیگری را، غیر از صورت اعمال شریعت محمدی و به جای دستورات معین دینی انجام دهد، نشان آن خواهد بود که دچار وسوسه شیطان شده و هنوز در اسارت «خودی» و «خودخواهی» است، چنین کسی باید برای بهبود حال خود تلاش کند تا از این انحراف نجات یابد.
در سر‌الصلوه، در این‌باره، با ذکر نمونه‌ای از بدعت‌های منسوب به جاهلان، چنین آمده است:
« پس آن نمازی را که بعضی به عرفا نسبت دهند که نماز سکوتش گویند و به ترتیب خاصی الف اللّه را، متمثل در پیش رو کنند و پس از آن لاء را و پس از آن «ها» و پس از آن مجموع را به ترتیب خاصی که به عدد حضرات خمس شود، بر فرض صحت نسبت، از جهل آن کسی است که این معجون بی‌معنی را درست کرده است.
بالجمله کشفی اتم از کشف نبی ختمی و سلوکی اصح و اصوب از آن نخواهد بود؛ پس باید ترکیبات بی‌حاصل دیگر را که مغز‌های بی‌خرد مدعیان ارشاد و عرفان است رها کرد.»
ابن‌عربی، که جایگاهش در عرفان اسلامی معلوم است و نیز گستاخی او در فاصله گرفتن از فهم عرفی متون دینی جای تردید نیست، باز هم تکالیف شرعی را توقیفی دانسته و کسی را در تغییر آن‌ها مجاز نمی‌داند و چنین می‌گوید:
« اساس اعمال شریعت، بر «توقیف» استوار است که نباید چیزی به آن افزوده یا از آن کم کنند»
او حتی تغییر در الفاظ شریعت را نیز بر خلاف ادب بندگی دانسته و چنین می‌گوید:
« اقتضای ادب آن است که لفظ را هم رعایت کرده، تنها معنی را مورد توجه قرار ندهیم؛ زیرا خداوند الفاظ را بی‌دلیل برنگزیده است. بنابراین باید از لفظ غفلت نکنیم که تغییر الفاظ به‌منزله یک تحریف است»
چهارم‌. آن‌که به مقامات عرفانی، جز با اعمال شرعی و مجاهدت‌های معنوی نمی‌توان دست یافت. اگر کسی فکر کند که با مواد مخدر و بنگ و حشیش یا مسکالین و ... می‌تواند در خود حالت عرفانی ایجاد کند، سخت در اشتباه است؛ برای این‌که عرفان تلاشی است در جهت تکامل معرفت و دست‌یافتن به معرفتی برتر از معرفت‌های حسی و عقلی؛ درحالی‌که مواد مخدر حتی حس و عقل را نیز تخریب می‌کند و انسان را از شأن خود دور می‌دارد.
پنجم. آن‌که راه عرفان، راه هر کس نیست. این راه را کسی باید برود که بتواند شرط امانت به سر برده و از مشکلات طریقت سربلند به درآید و در نهایت اگر لطف و عنایت حضرت حق نباشد، کسی محرم این راز نبوده و سر بر آن آستان نخواهد سود. به قول ابن سینا «آستان حق برتر و بالاتر از آن است که هر کس و ناکسی به آن دست یابد، جز یگانه‌های دوران»
در این‌باره سخنی از عطار نیشابوری را می‌آوریم که:
بـایزید آمـد شبـی بـیرون زشهر
از خروش خلق، خالی دیـد دهـر
مـاهـتابی بـود، بـس عـالم فـروز
شـب شـده از پرتو او مثل روز
آسـمـان پـر انــجــم آراسـتـــه
هـر یـکـی کـار دگـر را خـاسته
شیخ چندانی که در صحرا بگشت
کس نمی‌جنبید در صحرا و دشت
شورشی در وی پـدیـد آمـد بزور
گفت: یـا رب در دلم افـتار شـور!
با چنین درگه که در رفـعـت تـراست
این چنین خالی ز مشتاقان چراست؟
هاتـفـی گـفتـش که: ای حیـران راه!
هـر کسـی را، راه نـدهـد پـادشـاه
عزّت ایـن در، چـنین کـرد اقـتـضـا
کـز در مـا، دور بـاشـد هـر گـدا
چـون حـریم عزّمــا. نور افــکنـد
غـافـلان خـفتـه را، دور افـکنـد
سـال‌هـا بـردنـد مـردان انـتـظــار
تا یـکی را بـار بود، از صد هزار

منبع: / فصلنامه / کتاب نقد / شماره 35
نویسنده : سید یحیی یثربی

نظر شما