ام کلثوم بنت عقبة بن ابى معیط
امّ کلثوم بنت عُقبة بن ابى مُعَیط؛ وى از بنىامیه، خواهر مادرى عثمان و از اشرافزادگان قریش بود. پدرش در دشمنى با پیامبر سرسختى فراوانى از خود نشان داد و پس از اسارت در سال دوم هجرى در جنگ بدر به فرمان پیامبر کشته شد.[1] مادرش أَروَى از نوادگان دخترى عبدالمطلب بود که ابتدا به ازدواج عفان درآمد و عثمان از او به دنیا آمد و سپس همسر عقبه شد.[2]
امّکلثوم در مکه اسلام آورد و با پیامبر بیعت کرد[3]؛ اما بر اثر ممانعت خانوادهاش نتوانست به مدینه رود. پس از صلح حدیبیه در سال ششم هجرى تصمیم گرفت به مدینه مهاجرت کند. خانواده او در حوالى مکه علفزارى داشتند و امّکلثوم هرگاه بدانجا مىرفت، چند روز مىماند و سپس به مکه باز مىگشت. یکبار توشه کافى براى خود تهیه کرد و به آن علفزار رفت و چون مردى که تا علفزار او را همراهى کرده بود بازگشت، امّکلثوم راه مدینه را در پیش گرفت و چون با مسیر آشنا نبود مردى از خزاعه (همپیمانان پیامبر در صلح حدیبیّه) او را تا مدینه همراهى کرد. خانواده او پس از چند روز به جستجوى او برآمدند و برادرانش ولید و عماره در جستوجوى او به مدینه آمدند و چون از حضور او در آنجا آگاه شدند از پیامبر خواستند او را به آنان تحویل دهد. امّکلثوم از پیامبر خواست که درخواست آنها را محقق نسازد، زیرا در غیر این صورت آنان او را شکنجه مىدهند و او طاقت آن را ندارد.[4] پیامبر او را تحویل نداد و امّ کلثوم در مدینه ماند.[5] او را تنها زن قریشى دانستهاند که از خانواده نامسلمان خود گریخت و بدون همراهى هیچ یک از خویشانش به مدینه مهاجرت کرد.[6] در آنجا زید بن حارثه، زبیر بن عوام و عبدالرحمن بن عوف و عمرو بن العاص از او خواستگارى کردند و چون او با برادرش عثمان مشورت کرد عثمان از او خواست تا نظر پیامبر را جویا شود. آن حضرت زید را برگزید.[7] به روایت دیگرى که غالب مفسران آن را ترجیح دادهاند، امکلثوم چون مایل بود به ازدواج پیامبر درآید خود را به پیامبر بخشید و آن حضرت او را به ازدواج زید بن حارثه (برده آزاد شده پیامبر) درآورد و براى او فرزندانى به نامهاى زید و رقیه به دنیا آورد.[8] پس از شهادت زید در سال هشتم هجرى[9] (یا مطلّقه شدن امّکلثوم)[10] او به همسرى زبیر بن عوام درآمد. زبیر از او صاحب دخترى به نام زینب شد؛ امّا چون زبیر بر زنان خود سخت مىگرفت زندگى با او دوام نیافت و به طلاق امّکلثوم انجامید.[11] آنگاه چند تن از او خواستگارى کردند که پیامبر از میان آنان عبدالرحمن بن عوف را براى امّکلثوم برگزید.
امّکلثوم در زندگانى خود با عبدالرحمن صاحب فرزندانى به نامهاى ابراهیم و حمید[12] و محمد و اسماعیل[13] و حمیدة و أمة الرحمن[14] شد. امّ کلثوم در دوره خلافت عمر بن خطاب به سبب هجرتش به مدینه، مشمول عطایاى سالانه خلیفه قرار گرفت که میزان آن را متفاوت ذکر کردهاند.[15] عبدالرحمن در دوره پیامبر با عثمان عقد اخوت بسته بود[16]؛ اما ازدواج او با امّکلثوم (خواهر مادرى عثمان) در گرایش عبدالرحمن به عثمان در شوراى 6 نفره براى تعیین خلیفه سوم، نقش فراوانى داشت که امیرمؤمنان، امام على(علیه السلام)به آن اشاره کرده است.[17] عبدالرحمن مردى ثروتمند بود و چون از دنیا رفت ارث فراوانى از او به امّکلثوم رسید.[18] او سپس به همسرى عمرو عاص درآمد و یک ماه پس از آن درگذشت.[19] تاریخ مرگ او را دوره خلافت على(علیه السلام)(35 ـ 40 هجرى) ذکر کردهاند.[20] به نقل طبرى چون عثمان، عمرو عاص را در سال 25 از ولایت مصر عزل کرد[21] امّکلثوم را طلاق داد.[22] با توجه به اینکه گزارشات دیگر سخن از همسرى او با عبدالرحمن تا سال 31 هجرى دارد گزارش طبرى مورد تأمل است.
امّکلثوم از راویان حدیث است[23] و شیخ در رجال خود و ابن حبان در کتاب الثقات از او نام بردهاند.[24] یکى از روایات فضیلت سوره توحید از او منقول است.[25]
امّکلثوم در شأن نزول:
1. هنگامى که برادران امّکلثوم از پیامبر خواستند براساس پیمان حدیبیه (که مطابق یکى از بندهاى آن اگر فردى در مکه مسلمان شده و به مدینه هجرت مىکرد پیامبر(صلى الله علیه وآله)باید او را به قریش برمىگرداند) خواهر خود را به مکه باز گردانند، و او از ضعف و ناتوانى خود در برابر فشارها و شکنجههاى کافران مکه سخن گفت آیه 10 ممتحنه/60 نازل شد و از پیامبر خواست که ایمان زنان مهاجر به مدینه را بیازماید و چنانچه آنان را مؤمن یافت از بازگرداندنشان به کافران چشم بپوشد[26]: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اِذا جاءَکُمُ المُؤمِنـتُ مُهـجِرت فَامتَحِنوهُنَّ اللّهُ اَعلَمُ بِایمـنِهِنَّ فَاِن عَلِمتُموهُنَّ مُؤمِنـت فَلا تَرجِعوهُنَّ اِلَى الکُفّارِ ...» بنابر برخى روایات، پیامبر در پاسخ به برادران او فرمود: زنان مشمول قرارداد حدیبیّه نیستند.[27] درباره نحوه امتحان زنان مهاجر اقوال متعددى وجود دارد؛ به روایت ابن عباس آنان مىبایست سوگند یاد کنند که بر اثر نفرت از شوهر، رغبت به سرزمین دیگر، دنیاطلبى، عشق به یکى از مردانِ ما (مسلمانان)، مهاجرت نکردهاند و صرفاً محبت خدا و رسولخدا انگیزه مهاجرت آنان بوده است.[28] به روایت دیگرى از ابن عباس ذکر شهادتین براى امتحان آنها کافى بود. عایشه نقل مىکند که همان تعهدهایى که پیامبر در بیعت خود از زنان مدینه گرفت براى آنان مطرح مىکرد.[29]
2. امّ کلثوم پس از آنکه سکونتش در مدینه حتمى شد، خود را به پیامبر بخشید تا به ازدواج او درآید. پیامبر بخشش او را پذیرفت؛ امّا او را به ازدواج زید بن حارثه درآورد. امّ کلثوم که از این مسئله ناراحت شده بود گفت: خود را به او هبه کردم؛ امّا او مرا به ازدواج بردهاش درآورد، آنگاه آیه 36 احزاب/33 نازل شد: «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضىالله و رسوله امراً أن یکون لهم الخیرة من امرهم ...» [30] امّ کلثوم وقتى متوجه شد که این امر خواست خدا و رسول خدا بوده و در این امر خیرى نهفته است به این ازدواج راضى شد.
منابع
احکام القرآن، جصاص؛ الاستیعاب فى معرفة الاصحاب؛ اسد الغابة فى معرفة الصحابه؛ الاصابة فى تمییز الصحابه؛ البحرالمحیط فى التفسیر؛ تاریخالامم و الملوک، طبرى؛ تاریخ مدینة دمشق؛ تاریخ الیعقوبى؛ التبیان فى تفسیر القرآن؛ جامعالبیان عن تأویل آى القرآن؛ الجامع لاحکام القرآن، قرطبى؛ الدرالمنثور فى التفسیر بالمأثور؛ دلائل النبوه؛ رجال الطوسى؛ زاد المسیر فى علم التفسیر؛ سیر اعلام النبلاء؛ السیرة النبویه، ابن هشام؛ صحیحالبخارى؛ الطبقات الکبرى؛ کتاب الثقات؛ مسند احمد بن حنبل؛ المغازى؛ النکت و العیون، ماوردى؛ نهجالبلاغه.
پی نوشت
[1]. المغازى، ج 1، ص 82 ؛ دلائلالنبوه، ج 3، ص 94.
[2]. الطبقات، ج 8 ، ص 182 ـ 183.
[3]. همان، ص183؛ اسدالغابه، ج 7، ص 376.
[4]. المغازى، ج 2، ص 629 ـ 631 .
[5]. السیرة النبویه، ج 3، ص 326؛ الاستیعاب، ج 4، ص 508 ؛ اسدالغابه، ج 7، ص 377.
[6]. الطبقات، ج8 ، ص183؛ المغازى، ج 2، ص 629 ؛ الاصابه، ج 8 ، ص 463.
[7]. الطبقات، ج 3، ص 32 ـ 33.
[8]. الطبقات، ج 3، ص 32 ـ 33.
[9]. همان، ج8 ، ص184؛ الاستیعاب، ج4، ص508 ؛ اسدالغابه، ج 2، ص 353.
[10]. الطبقات، ج 3، ص 44.
[11]. همان، ج8 ، ص184؛ الاستیعاب، ج4، ص508 ؛ الاصابه، ج 8 ، ص 463.
[12]. الطبقات، ج8 ، ص184؛ الاستیعاب، ج4، ص508 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 277.
[13]. تاریخ دمشق، ج7، ص31؛ الاستیعاب، ج4، ص508، الطبقات، ج 3، ص 33.
[14]. الطبقات، ج 3، ص 33؛ تاریخ دمشق، ج 7، ص 31.
[15]. الطبقات، ج 3، ص 226؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 153.
[16]. تاریخ دمشق، ج 35، ص 254؛ اسد الغابه، ج 3، ص 478.
[17]. نهجالبلاغه، خطبه 3.
[18]. الاستیعاب، ج 2، ص 390؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 90.
[19]. الاستیعاب، ج2، ص390؛ اسدالغابه، ج 7، ص 377؛ الاصابه، ج 8 ، ص 463.
[20]. سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 277.
[21]. الاستیعاب، ج 3، ص 51 و 268.
[22]. تاریخ طبرى، ج 2، ص 657 .
[23]. مسنداحمد، ج 7، ص552 ـ 553 ؛ صحیحالبخارى، ج 3، ص 221.
[24]. الثقات، ج 3، ص 458؛ رجال الطوسى، ص 52 .
[25]. مسند احمد، ج 7، ص 552 .
[26]. احکامالقرآن، ج3، ص653؛ التبیان، ج9، ص584 ؛ زادالمسیر، ج 8 ، ص 238 ـ 239.
[27]. تفسیر قرطبى، ج 18، ص 41.
[28]. جامعالبیان، مج 14، ج 28، ص 78؛ التبیان، ج 9، ص 584 ؛ تفسیر قرطبى، ج 18، ص 42.
[29]. جامعالبیان، مج 14، ج 28، ص 86 ؛ التبیان، ج 9، ص 584 ،؛ تفسیر قرطبى، ج 18، ص 42.
[30]. جامعالبیان، مج12،ج22،ص16ـ17؛ تفسیرماوردى، ج 4، ص 404؛ مجمعالبیان، ج 7، ص 563 .
منبع: سایت مرکز فرهنگ و معارف قرآن، http://www.maarefquran.com، نوشته مهران اسماعیلى
نظر شما