آنتیستنس
موضوع : دانشنامه | آ

آنتیستنس

زندگی
آنتیستنس Antisthenes پایه گذار فلسفه کلبی در سال 444 پیش از میلاد در آتن از مادری از اهالی تراکیا و پدری آتنی به دنیا آمد. در جوانی پس از موفقیت در نظامیگری تحت نظر گورگیاس سوفیست آموزش دید. بعد از مدتی آموزشهای گورگیاس به نظرش بیهوده آمد، از این رو مجذوب سقراط و به ویژه سادگی و قناعت او گشت.
احتمال می دهند که از خانواده ای متوسط بوده که به فقر دچار شده است. "از نیروی تصوری بسیار قوی و خلاق بهره مند بود و برای بیان مطالب به شیوه ی مردم پسند و جاندار و گیرا، استعدادی خاص داشت." [1]
او در جلسات سقراط با چهره ای ژولیده و لباس هایی مندرس ظاهر می شد. نقل شده که سقراط به او گفته است: چرا اینقدر تظاهر! من غرور تو را از سوراخ های لباس مندرست می بینم. آنتیستنس بعد از مرگ سقراط مدرسه اش را در سال 399 پیش از میلاد تاسیس کرد. محلی که او برای مدرسه اش انتخاب کرده بود در نزدیکی ورزشگاهی به نام سیناسارگس (Cynosarges) به معنای سگ سفید قرار داشت. یکی از دلایلی که فلسفه او فلسفه کلبی نامیده می شود همین موضوع است. بیشتر کسانی که جذب این مدرسه می شدند افراد فقیر وتهی دست بودند.
آنتیستنس ردا و خرقه ای خشن می پوشید و همواره با خود کیفی برای نگهداری وسایلش حمل می کرد. این نوع لباس پوشیدن او به آرامی تبدیل به لباس رسمی کلبیون گشت.

اندیشه
مانند سقراط، آنتیستنس هم فضیلت را برای رسیدن به سعادت و خوشبختی ضروری و در گامی پیشتر کافی می دانست. به اعتقاد او این فضیلت هم شاخه ای از دانش است که با آموزش دست نیافتنی است. او با توجه به گرایشات مذهبی اش فضیلت را دوری از خواهش های شیطان (لذت و هوی و هوس) می دانست. او بر اساس همین دیدگاه مذهبی جهان را نیز تحت کنترل هوشی خدایی می دانست.
آنتیستنس در ضمن اینکه شاگرد سقراط بود دارای استقلال رای و نظر و حتی روش نیز بود. آنچه را سقراط آغاز کرده بود او به شکوفایی رساند، یا اندیشه ی سقراط را به نهایت لوازم منطقی خود رسانده است. برای سقراط بیش از یک شاگرد بوده است. او نیشخند و طنز سقراطی را به نیش و زهر خند بدل کرده است؛ به عبارت دیگر جنبه ی منفی زندگی سقراط توسط او به هدف یا غایتی مثبت تغییر یافت و بی توجهی سقراط به ثروت و دارایی را که برای رسیدن به فضیلت بی اعتنا بود به عنوان کمال مطلوب و غایت فی نفسه مطرح کرده است. دولت و قانون و سنت را محکوم می کرد و دین سنتی را قبول نداشت. می گفت از قرار خدایان بسیارند اما فقط یک خدا وجود دارد. و معابد و نماز ها و دعا ها و قربانی ها همه محکومند.
"آنتیستنس معتقد بود که همه ی فلسفه های آراسته بی ارزش اند. می گفت که نباید هیچ حکومت، هیچ مالکیت، هیچ ازدواج و هیچ دین مستقری وجود داشته باشد. با بردگی مخالف بود. فرا خوان آنتیستنس بازگشت به طبیعت بود و استدلال می کرد که مرد عاقل نیازی به خانه، وطن، شهر، یا قانون ندارد زیرا فضیلت او قانون اوست، همه ی نهاد ها ساختگی اند و ارزش ندارند فیلسوف به آنها توجه کند." [2]
او از نظام زندگی عصر خود نا راضی است. از انحطاط و فساد جامعه خسته شده است و راه علاج را در سادگی، بی نیازی و بازگشت به طبیعت می داند. آنتیستنس مسن تر از افلاطون بود و با افلاطون در باره ی نظریه ی مثل به شدت مخالف بود. او معتقد بود هر چیزی جدا جدا وجود دارد و اما این اشیاء یا افراد را فقط با اسم خاص می شناسیم و هیچ محمولی را نباید بر هیچ موضوعی حمل کرد. فقط می توان گفت که انسان، انسان است. لذا نمی شود هیچ چیز را تعریف کرد. "تعریف غیر از لفاظی و وراجی نیست، فقط می توان چیزی را با چیزی دیگر مقایسه کرد، اما نه می توان آن را تعریف کرد، نه می توان مفهومی را تحدید کرد، و نه می توان نسبت به آن تصوری درست یا علم حاصل کرد." [3]
در حقیقت نظریه ی آنتیستنس دست شستن از هرگونه علمی را منطقا نتیجه می دهد. ارسطو می نویسد: "نظر آنتیستنس ابلهانه است [که بر این عقیده است که] تعریف هیچ چیز شایسته نیست جز از راه "واژ ه ویژه" آن ؛ یعنی یک نام برای یک چیز. و از آن این نتیجه گرفته می شود که تناقض گویی وجود ندارد و تقریبا هیچ گونه خطایی هم ممکن نیست." [4]
فلسفه ی اخلاق آنتیستنس عین فلسفه اخلاق سقراط است یعنی فضیلت را آموختنی می داند و آن را برای سعادت انسان کافی می داند، ولی با سقراط اختلاف نیز دارد. اختلاف در این است که آنتیستنس استغنا فردی را در مقام مقدم بر هر چیزی قرار می دهد.

پی نوشت:
[1] متفکرات یونانی، تئودور گمپرتس، محمد حسن لطفی، جلد یک 677
[2] تاریخ فلسفه ی سیاسی غرب، عبد الرحمان عالم، 168
[3] شکاکان یونان، یحیی مهدوی، 51
[4] متافیزیک، شرف الدین خراسانی، 1024ط


منابع:
http://philosophers.atspace.com/antisthenes.htm
http://tdi.blogfa.com

 

نظر شما