زمینههاى اجتماعى ناپایدارى احزاب سیاسى در ایران(2)
الف: طبقات مرتبط با تولید و معیشت روستایى
با وجود تفاوتهاى بارز میان شیوه معیشت شهرى و روستایى، اصولا تضاد آشکارى(شکاف فعالى) میان جماعات روستایى و شهرى ایران وجود نداشته است. تداخل و درهمآمیختگى کشاورزى با صنایع دستى در روستاها از یک سو، و تداخل و درهمآمیختگى تجارت و پیشههاى شهرى با زمیندارى و کشاورزى در شهرها از سوى دیگر مانع پیدایش تضاد بین شهر و روستا و فعال شدن شکافهاى اجتماعى و سیاسى بین این دو بخش از جامعه ایران مىشده است. طبقات بالا و مسلط بر روستاهاى ایران را زمینداران و یا اعیان و صاحبمنصبان دولتى تشکیل مىدادند که یا ساکن شهرها بودند و یا با زندگى و اقتصاد شهرى پیوند محکمى داشتند. به طور کلى در ایران، برخلاف جوامعى نظیر جوامع اروپایى، بین طبقات بالاى شهرى(بورژوازى) و طبقات بالاى روستایى(اشرافیت زمین دار) رویارویى و منازعه آشکار و قابل ملاحظهاى روى نداده است. نباید فراموش کنیم که شکاف و منازعه بین طبقات بالاى شهرى و روستایى در جوامع اروپایى، منشا بسیارى از فرایندهاى سیاسى و شکلگیرى بسیارى از نهادهاى سیاسى مدرن از جمله شکلگیرى برخى از احزاب و گروههاى سیاسى بوده است.
از سوى دیگر، در روستاهاى ایران نیز شکافهاى فعالى وجود نداشته است. به عنوان مثال شکاف بین زمینداران و رعایا به علل متعددى از جمله به علت ویژگیهاى مالکیت زمین، ویژگیهاى روابط مالک و زارع و پراکندگى روستاها بندرت فعال مىشده است. با لغو نظام تیولدارى و گسترش مالکیتخصوصى زمین در طى یک قرن اخیر(و تا قبل از اصلاحات ارضى)، بخش اعظم روستاییان ایران را کشاورزان صاحب نسق(رعیت) و یا اجارهکار(فاقد مالکیت) تشکیل مىدادند، این زارعان بهره مالکانه را یا براساس نظام مزارعه(سهمبرى) و یا براساس اجارهبهاى ثابت(عمدتا جنسى) به مالکان پرداخت مىکردند. این نوع روابط بین مالک و زارع، نوعى احساس مالکیتبر محصول(و یا حتى بر زمین) را به دهقانان القا کرد و تا حدود زیادى مانع تشدید و آشکار شدن تضادهاى طبقاتى در روستاها مىشد. همچنین پراکندگى و عدم ارتباط بین روستاها و تقدیرگرایى شدید روستاییان که طبیعتخشک فلات ایران نیز آن را تشدید مىکرد مانع تشدید تضادهاى طبقاتى و شکلگیرى سنتهاى عمل جمعى سیاسى در میان دهقانان مىشد. ضعف شورشهاى دهقانى در طول تاریخ ایران و از جمله در دوران مورد بررسى ما مؤید این ادعاست.
زارعان به همراه دیگر طبقات پایین روستایى(نظیر خوشنشینان و فقرا) طى دوران مورد بررسى ما اصولا غیر سیاسى باقى ماندند. رابطه روستاییان با دولت، بسیار محدود بود و به پرداخت مالیاتهاى محلى و یا تامین سرباز منحصر مىشد. مقاومت روستاییان در قبال تقاضاها و زیادهطلبیهاى ماموران دولتى معمولا به صورت فردى و منفى یعنى کتمان محصولات و یا جوانان خود جلوهگر مىشد. حتى در مواقعى نظیر برگزاریهاى انتخابات پارلمانى که جمعآورى آراى روستاییان از سوى سیاستبازان شهرى و یا خوانین مطرح مىشد، شرکت روستاییان در اینگونه فعالیتهاى سیاسى جنبه انفعالى پیدا مىکرد. مثلا تا قبل از اصلاحات ارضى، این زمینداران بزرگ و خوانین بودند که با استفاده از قدرت و نفوذ محلى خود، آراى روستاییان را جمعآورى و به نفع افراد مورد نظر خود به صندوقها مىریختند. بعد از اصلاحات ارضى نیز که از قدرت و نفوذ زمینداران بزرگ کاسته شد روستاییان در چنین مواردى تحت تاثیر و نفوذ ماموران دولتى، زمینداران متوسط و یا کسبه شهرى(که با روستاییان ارتباط داشتند) قرار داشتند.
به هر حال، روستاهاى ایران هیچگاه به صورت مراکز فعال سیاست در نیامدند و احزاب و تشکلهاى سیاسى شهرى نیز نتوانستند در میان وسیعترین بخش جمعیت ایران، یعنى دهقانان و دیگر اقشار و طبقات پایین روستایى، پایگاهى کسب کنند. مالکان بزرگ عمدتا شهرنشین بودند و معمولا با دیوانسالارى، ارتش و حتى با بخشهاى تجارى و سایر فعالیتهاى اقتصادى شهرى مرتبط بودند. مالکان، طبقهاى یکدست و منسجم را تشکیل نمىدادند. بخشى از آنها جزو نخبگان حاکم(دولتمردان، وکلاى مجلس و...) بودند و علایق و منافع خود را از طریق ارتباط با دربار و دیگر نهادهاى حکومتى و غالبا از طریق رابطه شخصى پیگیرى مىکردند. بخش دیگر نیز در سطوح محلى داراى قدرت و نفوذ بود و در حوزههاى نفود خود از طریق ارتباط با ماموران دولتى و همچنین از طریق مباشران و کارگزاران خود پیگیرى مىکردند. رقابتها و مناقشات محلى بین این مالکان که امرى تقریبا دائمى بود غالبا جنبههاى محلى و روزمره داشت اما گاه جنبههاى سیاسى نیز به خود مىگرفت. این وضع بویژه در هنگامه انتخابات پارلمان روى مىداد. کاندیداهاى مناطق که خود عمدتا از بزرگ مالکان بودند آراى مناطق و حوزههاى انتخابیه خویش را معمولا از طریق ائتلافهاى شخصى با مالکان ذىنفوذ محلى جمعآورى مىکردند. غلبه طائفهگرایى در انتخابات، این امکان را به مالکان بزرگ محلى مىداد که به صورت سرکردگان طوایف به رقابت و مناقشه که گاه نیز جنبههاى خشونتآمیز به خود مىگرفتبپردازند. اما در هر حال، مالکان و زمینداران بزرگ ایران طى یک قرن اخیر هیچگاه به انسجام طبقاتى و یکدستى مواضع سیاسى دست نیافتند. اعضاى این طبقه حتى در واپسین مرحله حیات اجتماعى خود یعنى در جریان اصلاحات ارضى نیز نتوانستند به تشکل سیاسى دستیابند.
ب: طبقات مرتبط با تولید و معیشت عشایرى
در مورد عشایر کوچنده، این نکته قابل ذکر است که این بخش از جمعیت ایران لااقل تا انقلاب مشروطیتیکى از مؤثرترین نیروهاى سیاسى ایران به حساب مىآمد. ایلات و عشایر، به دلیل تحرک و توانایى نظامى و همچنین به دلیل ساختار درونى قدرت، در طى قرون متمادى از نظر سیاسى بر جماعات شهرى و روستایى ایران تفوق داشتند. بین قرون چهارم تا دوازدهم هجرى، قدرت سیاسى ایران عمدتا در بین ایلات و عشایر قدرتمند دستبه دست گشته بود. اما قدرت سیاسى ایلات و عشایر و همچنین نسبت جمعیتى آنان از ابتداى قرن حاضر بویژه به دلیل اعمال سیاستهاى رضاشاه براى تمرکز قدرت، شدیدا کاهش یافت. اسکان و کنترل عشایر توسط دولت، از تحرک و نیروى نظامى آنها کاست; اما این به معناى ادغام کامل آنها در جامعه ملى نبود. تداوم زندگى معیشتى مبتنى بر دامدارى در میان این جماعات، به همراه تداوم همبستگیهاى قومى و وابستگیهاى ایلى و طایفهاى، مانع از ادغام اقتصادى، اجتماعى و سیاسى آنها در جامعه ملى مىشد. علاوه بر اینها، اکثریت جماعات عشایرى ایران را اقوام غیر ایرانى و یا غیر فارسىزبان تشکیل مىدادند و این نیز بر موانع ادغام آنها در جامعه ملى و پیوند با جنبشها، جریانات و نیروهاى سیاسى ملى مىافزود. با وجود این، جهتگیریها و عملکرد سیاسى ایلات و عشایر در خلال یک قرن اخیر، بسیار متنوع و چندگانه بوده است و تمایل به خودمختارى در محدوده جغرافیاى ایل و یا تمایل به گسترش این محدودهها، از جنبههاى بارز جهتگیریهاى سیاسى ایلات و عشایر بوده است. آنها اصولا با حضور و نفوذ وسیع دولت و نهادهاى دولتى در این محدودهها ناسازگار بودهاند. در عین حال، در میان ایلات و عشایر مختلف یک منطقه، رقابتها و منازعات گوناگونى وجود داشته است. و همین موضوع به دولت مرکزى این فرصت را مىداد که در برخى برهههاى تاریخى، از قدرت یک ایل علیه تحرک سیاسى ایلات دیگر و یا علیه جریانات و جنبشهاى سیاسى ملى و محلى استفاده کند. همچنین در برخى از موارد، برخى از ایلات و عشایر با جنبشهاى سیاسى ملى همکارى و همدلى مىکردند(به عنوان مثال مىتوان از مساعدت بختیاریها با جنبش مشروطه و یا همدلى قشقاییها با جنش ملى نفتیاد کرد) اما در همه این موارد، تحرک و مشارکتسیاسى ایلات و عشایر عمدتا تابع تمایلات، مواضع و مصالحه سران ایلى و مبتنى بر سلسله مراتب درونى ایلى بوده است. به طور کلى، نهادها و تشکلهاى جدید سیاسى و از جمله احزاب سیاسى جدید در میان ایلات و عشایر جایى پیدا نکردهاند. البته در سالهاى آخر حکومت پهلوى و همچنین اوایل انقلاب اسلامى، شاهد تمایل برخى از اقشار ایلى و عشایرى بویژه جوانان تحصیلکرده عشایرى به برخى از گروههاى سیاسى تندرو و طرفدار مبارزه مسلحانه بودیم. اما اینگونه تمایلات نیز بیش از آنکه نشانه تمایل ایلات و عشایر به ادغام در تشکلهاى سیاسى غیر ایلى باشد، نشاندهنده بقایاى خصایص سنتى نظامى و تمایلات گریز از مرکز در میان جماعات ایلى و عشایرى بود.
ج: طبقات و اقشار مرتبط با تولید و معیشتسنتى شهرى(تولید و تجارت خردهکالایى)
در این زمینه باید به تجار و پیشهوران اشاره کرد. این دو طبقه از قرنها پیش عمدتا در «بازار» متمرکز بودند. علىرغم تفاوتهاى قابل ملاحظهاى که در موقعیت اقتصادى و اجتماعى این دو طبقه وجود داشت، آنها از نظر سیاسى شباهت و همسویى زیادى داشتند. این تشابه و همسویى، علل متعددى داشت: فشار نسبتا یکسان دولتبر آنها، پیوند نزدیک هر دوطبقه با مذهب و دستگاه مذهبى و تماس روزمره و صنفى آنها با یکدیگر در زیر سقف مشترک بازارهاى سنتى، از جمله این علل بود. پیوند بازاریان با دستگاه مذهبى یک نیروى اجتماعىسیاسى قدرتمند یعنى روحانیون، را نیز در ائتلاف سیاسى با آنها قرار مىداد. این هر سه طبقه، در دورههاى بحران و کشمکشهاى سیاسى، از حساسیتهاى نسبتا بالایى برخوردار بودند و یکى از مهمترین خاستگاهها و پایگاههاى جنبشها و شورشهاى سیاسى شهرى طى ادوار گذشته و همچنین طى یک قرن اخیر به حساب مىآیند.
آنها در موارد متعددى نظیر جنبش ملى نفت، اعتراضات اوایل دهه 1340، و انقلاب اسلامى، نقش سیاسى مهمى ایفا کردند. همچنین در خلال این دوره بازاریان به صورت خاستگاه و پایگاه اصلى برخى از احزاب و تشکلهاى سیاسى درآمدند. به عنوان مثال تشکلهایى نظیر فدائیان اسلام و مجاهدین اسلام(که در سالهاى دهه 1320 و جنبش ملى نفت فعالیت مىکردند)، همچنین تشکلهایى نظیر حزب ملل اسلامى و هیاتهاى مؤتلفه اسلامى(که در سالهاى بعد از 1342 فعالیتخود را آغاز کردند) بیشترین اعضا و طرفداران خود را از میان بازاریان جذب کردند.(بشیریه، 1374، 17-168). اما اینگونه تشکلها، کوچک و محدود بودند و فقط بخش محدودى از بازاریان را دربر مىگرفتند. بخش اعظم بازاریان نقش سیاسى خود را معمولا به صورت مقطعى و غیر تشکیلاتى، و در ادوار جنبشها و خیزشهاى سیاسى عمومى ایفا مىکردند و آنچه موجب جذب آنها به فعالیتهاى سیاسى جمعى مىشد، بیش از آنکه اینگونه تشکلهاى صنفى و سیاسى باشد، پیوندهاى آنها با مذهب، روحانیون، نهادها و مراسم و شعایر مذهبى بود.
د. طبقات و اقشار مرتبط با تولید و تجارت جدید شهرى(سرمایهدار صنعتى)
در این بخش از اقتصاد ایرانى سه طبقه مهم را مىتوان نام برد: سرمایهداران، کارگران شهرى و طبقه متوسط جدید.
طبقه سرمایهدار(بورژوازى): این طبقه در دوران مورد بررسى ما اصولا طبقهاى ضعیف باقى ماند. این ضعف بیش از هرچیز ناشى از سطح نازل نوسازى صنعتى و توسعه اقتصادى در ایران بود. حتى در دو دهه آخر حکومت پهلوى که روند صنعتى شدن و توسعه اقتصادى ایران سرعتبیشترى به خود گرفت، به دلیل آنکه این روند با حاکمیت روزافزون دولتبر منابع و فعالیتهاى اقتصادى همراه بود، فرصت چندانى براى رشد و گسترش یک طبقه مستقر و قدرتمند بورژوازى به وجود نیامد.
بخش اولیه و ریشهدارتر طبقه بورژوازى جدید در ایران، از اواخر قرن پیش و به دنبال رشد تجارت خارجى تکوین یافت و به این ترتیب، موقعیت و منافع این طبقه از آغاز با موقعیت و منافع بورژوازى خارجى پیوند خورد. این پیوند که بر مبناى رابطهاى نابرابر قرار داشت(به دلیل ضعف اقتصادى و سیاسى ایران)، اثرات چندگانهاى به جاى گذاشت: بورژوازى جدید ایران، از یک سو مقهور رقباى قدرتمند خارجى خود بود و از سوى دیگر، تعارض منافع خود را با آنها احساس مىکرد. برآیند این وضع، در شرایطى که در اواخر قرن گذشته و اوایل قرن حاضر دولت ملى قدرتمندى نیز در ایران وجود نداشت، طبعا به انفصال و بىتفاوتى سیاسى طبقه بورژوازى جدید در ایران منجر مىشد و بدین ترتیب، این طبقه از آغاز، نوعى فرصتطلبى محافظهکارانه و منفعتطلبى فردى و کوتاه مدت را پیشه خود ساخت. این خصیصه، نهتنها در عرصه سیاسى بلکه حتى در عرصه فعالیت اقتصادى این طبقه نیز خود را نشان داد; تمایل شدید بورژوازى ایران به فعالیتهاى روزمره تجارى و دلالى و عدم تمایل آن به سرمایهگذارى در فعالیتهاى درازمدت(صنعتى، زیربنایى) هرچند از عوامل متعددى سرچشمه مىگرفت ولى با این خصیصه ایدئولوژیک یعنى فردگرایى فرصتطلبانه نیز بىارتباط نبود.
بخش جدیدتر این طبقه، یعنى بورژوازى صنعتى و مالى، در خلال قرن حاضر به ویژه در دو دهه آخر حکومت پهلوى عمدتا از طریق پیوند با دولت و بوروکراسى تکوین و رشد یافت. در طى این دوره، دستیابى دولتبه درآمدهاى کلان نفتى و الگوى باز توزیع این درآمدها از طریق اجراى برنامههاى پرهزینه اقتصادى و اعطاى امتیازات و تسهیلات و اعتبارات به بخش خصوصى و همچنین فعال شدن سرمایههاى خارجى از طریق شریک شدن شرکتهاى خارجى در فعالیتهاى اقتصادى ایران، زمینه را براى فربهشدن قشرى محدود از بورژوازى صنعتى و مالى جدید در ایران فراهم کرد. قشرى که عمدتا از وابستگان دربار و سطوح بالاى ادارى و نظامى و یا معدود افرادى که در پیوند با آنها قرار مىگرفتند، تشکیل مىشد. چنین موقعیتى این بخش از بورژوازى جدید ایران را نیز به ورطه یک ایدئولوژى فردگراى فرصتطلبانه و غیر سیاسى مىکشاند.
به طور کلى، طبقه بورژوازى جدید ایران فقط از لحاظ موقعیت اقتصادى(سطح درآمد، حوزههاى فعالیت، الگوى مصرف و...) در مفهوم طبقه مىگنجید; اما از لحاظ سیاسى و ایدئولوژیک فاقد پیوند و انسجام طبقاتى و حتى هویت طبقاتى بود. این خصوصیات طبعا جایى براى تشکل سیاسى باقى نمىگذاشت. مواضع و وفاداریهاى سیاسى این طبقه بسیار متزلزل بود; به طورى که مثلا در هنگامه انقلاب، حتى از ولىنعمتخود یعنى دولت پهلوى نیز حمایت جدى به عمل نیاورد.
طبقه کارگر جدید: هسته اولیه این طبقه از اواخر قرن پیش، شکل گرفت. اندک صنایع و خدمات جدیدى که در آن روزگار در ایران به وجود آمده بود، به همراه اشتغال نیروى کار ایرانى در برخى صنایع و خدمات کشورهاى همسایه(عمدتا قفقاز) زمینههاى پیدایش هستههاى اولیه این طبقه را به وجود آورد. اما این طبقه نیز همچون بورژوازى جدید و به همان دلایلى که براى آن طبقه ذکر کردیم رشد بسیار کندى داشت. فقط در چند دهه آخر حکومت پهلوى و به دنبال گسترش صنایع و خدمات جدید، بر سرعت رشد این طبقه افزوده شد. اما این طبقه علىرغم کوچکىاش، از همان بدو پیدایش، تلاشى قابل ملاحظهاى براى تشکل سیاسى از خود بروز مىداد. ارتباط تشکلهاى روشنفکرى با این کارگران، نقش مهمى در تمایلات سیاسى آنها داشت. گروه روشنفکرى «همت» که قبل از انقلاب مشروطه در باکو تشکیل شده بود، همچنین سوسیال دموکراتهاى عصر مشروطه تلاش زیادى براى به راه انداختن تشکلهاى کارگرى در میان معدود کارگران ایرانى به عمل آوردند. بعد از آن، حزب کمونیست ایران که به همت عدهاى از روشنفکران و فعالان سیاسى در سال 1299 تشکیل شد نقش مهمى در ایجاد اولین اتحادیههاى کارگرى در اوایل قرن حاضر داشت. اولین تشکلهاى کارگرى ایران در آن دوران گاه دستبه اقداماتى نظیر اعتصاب براى دستیابى به خواستههایى نظیر افزایش دستمزد و... مىزدند،(لاجوردى، 1369، ص128).
با استقرار حکومت رضاشاه، اتحادیههاى کارگرى از میان رفتند، گرچه بقایاى آنها به صورت مخفى فعالیتهایى داشتند. کارگران نیز در برخى موارد به اقدامات اعتراضآمیز نظیر اعتصابات دست مىزدند.(همان، ص46-29). اما بعد از سقوط رضاشاه مجددا تشکلهاى کارگرى در ایران گسترش یافتند. این بار نیز احزاب روشنفکرى نظیر حزب توده که خود را متولى طبقه کارگر ایران مىدانست نقش مهمى در ایجاد و هدایت فعالیتهاى اتحادیههاى کارگرى ایفا کردند. حزب توده حتى آنجا که اتحادیههاى مستقل کارگرى به وجود آمده بودند نظیر اصفهان درصدد تسلط بر آنها برآمد. در این سالها دولت نیز به منظور جلوگیرى از نفوذ احزاب سیاسى مخالف در میان کارگزاران، درصدد تسلط بر سازمانهاى کارگرى برآمد. تشکیل وزارت کار در سال 1325، اقدامى در همین جهتبود. کارفرمایان نیز به همان منظور و با کمک دولت درصدد مبارزه با اتحادیههاى مستقل یا وابسته به حزب توده برآمدند و حتى به تشکیل اتحادیههایى تحت نظارت و فرمان خود دست زدند(همان، ص347-342)
با کودتاى 28 مرداد، مجددا محدودیتهاى زیادى براى فعالیت تشکلهاى کارگرى به وجود آمد. در مورد علل ضعف و ناپایدارى تشکلهاى کارگرى در دوران مورد بحث، اشاره به یکى از ویژگیهاى این تشکلها، یعنى نقش جریانات روشنفکرى در ایجاد و هدایت آنها، حائز اهمیت است. وابستگى و دنبالهروى تشکلهاى کارگرى از احزاب و تشکلهاى روشنفکرى، یک نتیجه بسیار مهم داشت و آن، دچار شدن تشکلهاى کارگرى به تمایلات و توهمات رمانتیک روشنفکرى بود. به این ترتیب که طبقه نوپا و پراکنده کارگر ایرانى به جاى اینکه در اولین تجربیات تشکل خود به دنبال کسب حقوق اولیه خویش، وارد یک مبارزه طبقاتى صنفى شود، از همان ابتدا وارد یک مبارزه نابرابر و بیهوده سیاسى با دولتشد، و این گرایش چیزى نبود جز سرایت همان رمانتیسم سیاسى تشکلهاى روشنفکرى،(در ادامه این نوشته به سرچشمهها و ویژگیهاى این رمانتیسم خواهیم پرداخت). سیاسى شدن سریع تشکلهاى کارگرى و قرار گرفتن آنها در مقابل دولت دولتى که البته یک دولت تمامعیار بورژوازى نبود و دغدغههاى حفظ موجودیتخویش را به مراتب بیش از دغدغههاى حفظ منافع بورژوازى داشت موجب مىشد که طبقه کارگر و تشکلهاى آن بزودى در معرض فشارهاى شدیدى قرار گیرد. به علاوه، القاى ایدئولوژى مارکسیستى از سوى گروههاى روشنفکرى به تشکلهاى کارگرى، زمینهها و بهانههاى تشدید فشارهاى سیاسى و اجتماعى بر این تشکلها را فراهم مىکرد.
طبقه متوسط جدید: این طبقه از اواخر قرن گذشته به موازات گسترش سازمان دولت، تحصیلات و خدمات جدید گسترش یافت. این طبقه به ویژه بخش روشنفکر آن از ابتداى پیدایش، همواره تمایلات و تلاشهاى زیادى براى فعالیت و تشکل سیاسى از خود نشان مىداد، به طورى که مىتوان گفتیکى از مهمترین خاستگاهها و پایگاههاى جنبشها و تشکلهاى سیاسى ایران را طى قرن اخیر، همین طبقه تشکیل داده است. انگیزههاى سیاسى این طبقه علل متعددى داشت: تحصیلات و آگاهیهاى اجتماعى و سیاسى نسبتا بالاى آن; بالا بودن میزان تحرک اجتماعى و تلاش براى دستیابى به موقعیتهاى برتر اجتماعى و سیاسى در میان اعضاى این طبقه; وجود یک نظام سیاسى بسته که احساس محرومیت این طبقه را تشدید مىکرد و تلاش این طبقه براى رخنه در این نظام که عمدتا در انحصار نخبگان سنتى بود; و بالاخره احساس نوعى رسالت اجتماعى بویژه در میان اقشار و لایههاى روشنفکر این طبقه، از جمله علل و انگیزههاى فعالیتهاى سیاسى این طبقه بود.
با وجود این، طبقه متوسط جدید ایران فاقد تجانس و انسجام درونى بود. موقعیتهاى متفاوت اقتصادى و اجتماعى، این طبقه را به اقشار و لایههاى متعددى تقسیم مىکرد: لایههاى بالایى این طبقه شامل مدیران سطح بالاى دولتى و خصوصى بوده و لایههاى میانى این طبقه صاحبان مشاغل خصوصى ممتاز(پزشکان و مهندسان و وکلا) را دربر مىگرفت که از موقعیتشغلى و درآمدهاى نسبتا بالایى برخوردار بودند. لایههاى پایینى این طبقه عمدتا شامل کارمندان حقوقبگیر دولتى و خصوصى مىشد.
لایههاى بالاى طبقه متوسط، جدید از لحاظ موقعیت اقتصادى، به طبقه بورژوازى نزدیک مىشدند. آنها نه تنها حقوق(دستمزد) رسمى بالایى داشتند بلکه به دلیل مشاغل و مناصب خود امکان بهرهورى از فرصتهاى درآمدى دیگرى را نیز داشتند: مشارکت در فعالیتهاى پردرآمد خصوصى، حقالعمل کارى و مقاطعهکارى در خریدها و یا پروژههاى دولتى و حتى در مواردى اتخاذ رشوه و...، از جمله این فرصتها بود. این موقعیتهاى اقتصادى، بر مواضع سیاسى این بخش از طبقه متوسط جدید، اثرات قابل ملاحظهاى مىگذاشت، آنها نیز همچون بورژوازى جدید وابسته به دولت، به نوعى محافظهکارى سیاسى و فردگرایى فرصتطلبانه گرایش داشتند. با وجود این همواره نوعى بیگانگى بین این قشر با دولت وجود داشت. گرچه این قشر عمدتا جزو کارگزاران سطوح بالاى دولتبودند، اما ویژگیهاى استبدادى یا تریمونیالیستى دولت آنها را نیز به نوبه خود مقهور و مطیع ولىنعمتها و بالادستیهاى خویش مىنمود.
آنها حتى در مشاغل خود فاقد اختیارات و استقلال عمل بودند. به علاوه مناصب و امتیازات آنها دائما در معرض حب و بغضها، سعایتها و منویات غیرقابل پیشبینى رقبا و یا بالادستیهایشان قرار داشت و مىتوانست از دستبرود.
به طور کلى این قشر از نظر سیاسى خود را در محرومیت احساس مىکرد. با وجود این، هم به دلیل موقعیت اقتصادى و خصوصیات ایدئولوژیک و هم به دلیل کنترل شدید دولت، انگیزه و امکان چندانى براى تحرک و یا تشکل سیاسى این قشر باقى نمىماند. اما مقامات عالىرتبه دولتى غالبا نوعى ارتباط نیمه متشکل با یکدیگر داشتند که «دوره» نامیده مىشد. البته «دوره» که به معناى معاشرت و جلسات منظم، بین گروهى معدود از افراد هم آیین، یا هم منفعت و یا همفکر بود، پدیدهاى منحصر به این قشر نبود و در میان بقیه اقشار و طبقات اجتماعى ایران نیز به صورتهاى گوناگونى یافت مىشد،(Miller 1967, PP. 159-167; 343-350) اما در میان نخبگان سیاسى(مقامات عالىرتبه کشورى و لشکرى) دورههایى وجود داشت که داراى اهمیت و کارویژههاى سیاسى نیز بود. این دورهها معمولا به صورت محفلى براى گفتگوها و زد و بندهاى سیاسى عمل مىکردند. هرگاه یکى از اعضاى یک «دوره» به موقعیت و مقام سیاسى مهمى دست مىیافت. معمولا سایر اعضاى دوره را نیز به پست و مقام مىگماشت. از اواخر دوران قاجاریه، دورههاى متعلق به رجال سیاسى، نقش بیشترى در منازعات و رقابتهاى سیاسى پیدا کردند، به طورى که به گفته یکى از شاهدان انگلیسى در اواخر دوران قاجاریه مناصب بالاى حکومتى عملا در میان این گونه دورهها دستبه دست مىگشت،.(Balfor, 1922, P. 90) در دوران سلطنت پهلوى نیز، «دوره»هاى متعلق به مقامات بالاى کشورى و لشکرى وجود داشتند. برخى از این دورهها سالهاى زیادى دوام مىآوردند و جلسات منظمى تشکیل مىدادند. به عنوان مثال، از دورههایى نام برده شده است که بین بیست تا سى سال جلسات منظمى داشتند. تقریبا تمامى احزاب سیاسى متعلق به رجال و صاحبمنصبان دولتى بویژه احزاب دولتى در دهههاى 1340 و 1350 از همین دورهها به وجود آمدند.،(Masalehdan, 1981, PP. 102-127)
به هر تقدیر، لایههاى بالایى طبقه متوسط نوین، معمولا در اتحاد و ائتلاف با طبقه حاکم(دربار و سطوح بالاى اشرافیت) عمل مىکردند و یکى از خاستگاههاى نخبگان سیاسى ایران را تشکیل مىدادند اما تشکلهاى سیاسى این بخش از طبقه متوسط، چه آنگاه که به صورت «دوره» فعالیت مىکردند و چه آنگاه که به شکل احزاب سیاسى ظاهر مىشدند، در حد تشکلهایى محدود و بسته، و به عنوان محفلى براى زدوبندهاى سیاسى و نردبانى براى دستیابى به مقامات بالاى ادارى و سیاسى باقى مىماندند.
لایههاى میانى طبقه متوسط جدید شامل پزشکان، مهندسین، وکلا و... به دلیل تحصیلات و مشاغل خود از حیثیت اجتماعى و استقلال اقتصادى نسبتا بالایى برخوردار بودند. این موقعیتها، تحرک سیاسى نسبتا بالایى به آنها مىداد. از سالهاى 1320 به بعد، این بخش از طبقه متوسط همواره نقش مهمى در جنبشها و تشکلهاى سیاسى داشته است. تشکلهاى صنفى آنها نظیر کانون مهندسین، کانون وکلا و...، در مواقع مناسب به تشکلهاى سیاسى تبدیل شدهاند. بخش مهمى از رهبران و اعضاى احزاب سیاسى فعال ایران بویژه طى سالهاى 1320 تا 1332 از اینگونه افراد تشکیل مىشد. اما نفوذ سیاسى این بخش از طبقه متوسط چندان گسترده نبود و معمولا در سطح همصنفان خود و حداکثر در سطح برخى دیگر از لایههاى طبقه متوسط جدید محدود باقى مىماند. آنها فاقد امکانات و تواناییهاى کافى براى ارتباط با اقشار و طبقات پایین جامعه بودند. مهمترین خواستههاى این بخش از طبقه متوسط، و تشکلهاى سیاسى مرتبط با آنها، حقوق و آزادیهاى سیاسى بود. این خواستهها معمولا به زبانى بیان مىشد که ارتباط چندانى با نیازها و خواستههاى اقشار و طبقات پایین جامعه برقرار نمىکرد. از این مهمتر، خواستههاى سیاسى این تشکلها بزودى در مقابل تمایلات و مواضع استبدادى و سرکوبگرانه دولتحاکم قرار مىگرفت. به این ترتیب، حضور و فعالیت این تشکلها تابعى از موقعیت و اقتدار دولتحاکمه بود; آنجا که دولتحاکم دچار بحران و تشتتبود این تشکلها فعال مىشدند و علایق سیاسى خود را پیگیرى مىکردند ولى به محض آنکه دولت اقتدار خود را بازمىیافت عرصه بر فعالیت این تشکلها تنگ مىشد.
لایههاى پایین طبقه متوسط جدید ایران شامل تودههاى وسیع و رو به افزایش کارمندان و کارگزاران ادارات و سازمانهاى دولتى و خصوصى و معلمان بود. این اقشار که معمولا از حقوق ثابت و نسبتا پایینى برخوردارند، نسبتبه بحرانهاى کوچک و بزرگ اقتصادى که در خلال قرن اخیر همواره گریبانگیر اقتصاد ایران بوده استبسیار آسیبپذیرند. این وضعیت، همواره زمینههاى نارضایتى را در میان این اقشار به وجود مىآورده است. به علاوه، آگاهیهاى نسبى سیاسى و اجتماعى و ارتباط روزمره در محیط کار، بر حساسیتهاى سیاسى آنها مىافزوده است. با وجود این در دوره مورد بحث، تشکل و فعالیتسیاسى این بخش از طبقه متوسط جدید چندان قابل ملاحظه نبوده است. تعلق و انقیاد قسمت اعظم این بخش به دستگاه بوروکراسى یک دولت اقتدارگرا، و آسیبپذیرى شغلى، موجد نوعى محافظهکارى در میان آنها مىشد. گرچه این بخش یکى از حامیان جنبشهاى سیاسى بود اما معمولا دنبالهرو نیروهاى فعالتر سیاسى مىشد. به عنوان مثال، در جریان جنبش انقلابى سال 1357، کارمندان ادارى ماهها بعد از روشنفکران، دانشجویان، روحانیون و بازاریان به این جنبش پیوستند،(Ashraf & Banu Azizi, 1985) البته وضعیت معلمان، اندکى متفاوت بود. استقلال عمل نسبى، موقعیت و نقش آموزش و ارتباط فعال با دانشآموزان، امکان بیشترى براى ورود به مباحث و فعالیتهاى سیاسى به معلمان مىداد. به همین دلایل در برخى فرصتها تشکیلات صنفى و سیاسى نسبتا قدرتمندى در میان معلمان پیدا شده است. به عنوان مثال مىتوان به کانون معلمان اشاره کرد که در برهههایى نظیر سالهاى 1339 تا 1340 نقش سیاسى فعالى ایفا کرد.
روشنفکران جدید و تشکلهاى سیاسى
شاید تفکیک روشنفکران از دیگر اقشار و طبقات اجتماعى کارى دشوار و حتى ادرستباشد; زیرا آنچه در زبان فارسى به «روشنفکر» ترجمه شده است،(intlectual)،در بسیارى از تعاریف موجود به معناى تمامى افراد تحصیلکرده و داراى مشاغل فکرى(در مقابل مشاغل یدى) آمده است(ادیبى، 1358، ص55). براساس این تعاریف، تمامى اقشار و لایههاى طبقه متوسط جدید را مىتوان روشنفکر نامید. اما منظور ما از روشنفکر جدید، آن بخش از طبقه متوسط جدید است که نه تنها عمدتا به کار فکرى اشتغال دارد بلکه علاوه بر آن از یک سو، نوعى دلبستگى به افکار و عقاید جدید(مرتبط با تجدد) دارد، و از سوى دیگر، نوعى رسالت اجتماعى نیز براى خود قائل است. به عبارت دیگر، ما روشنفکر را نه براساس نوع کارش در مناسبات تولیدى(که آیا یدى استیا فکرى) بلکه براساس نقش اجتماعى خاصى که ایفا مى کند، از دیگر اقشار و طبقات اجتماعى جدا مىکنیم. بر این اساس، روشنفکران کسانى هستند که صرفنظر از شغل و حرفهاى که دارند، به دلیل احساس یک موقعیت فراطبقاتى در خودشان، نوعى رسالت اجتماعى بویژه در جهت تحقق بخشیدن به ایدههاى جدید در جامعه براى خود قائلند.
اولین دسته روشنفکران جدید ایران، در نیمه دوم قرن گذشته ظهور کردند. آنها محصول روندهایى همچون ارتباط ایران با جوامع غربى، ورود افکار و عقاید جدید به ایران، اعزام محصل به خارج، تاسیس مؤسسات آموزشى جدید و... بودند. گرچه تعداد این روشنفکران در آن دوره محدود بود اما تحرک سیاسى زیادى از خود نشان مىدادند. آنها بزودى در صف اول حرکتها و جنبشهاى اصلاحطلبانه اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادى در ایران قرار گرفتند. بخشى از این روشنفکران قبل از جنبش مشروطه، در مجامعى نظیر فراموشخانه، مجمع آدمیت و... متشکل شدند. در دوران مشروطه نیز اولین تشکلها و احزاب سیاسى نظیر گروه همت، انجمنهاى غیبى، حزب اجتماعیون عامیون، حزب اتفاق و ترقى، حزب دمکرات و... توسط این روشنفکران به وجود آمدند. روشنفکران جدید ایران تا قبل از جنگ جهانى اول عمدتا تحت تاثیر لیبرالیسم، سکولاریسم، ترقیخواهى و نوعى سوسیالیسم غیرمارکسیستى بودند. بعد از جنگ جهانى اول، ایدههاى مارکسیستى و کمونیستى نیز در میان بخش قابل ملاحظهاى از روشنفکران ایرانى رواج یافت. تشکیل «کمیته عدالت» و «حزب کمونیست» ایران اولین جلوههاى این گرایش در سالهاى اولیه پس از جنگ جهانى اول بود. سپس در دوران رضاشاه «گروه ارانى» و بعد از شهریور 1320، «حزب توده» به صورت کانون اصلى جلب روشنفکران ایران درآمدند. در سالهاى آخر حکومت پهلوى نیز برخى از روشنفکران عمدتا جوان تحت تاثیر مارکسیسم و آموزه تندروانه مرتبط با آن دستبه تشکیل گروههایى نظیر فدائیان خلق و... زدند.
البته همزمان با رواج تمایلات مارکسیستى، گرایشهاى ناسیونالیستى و لیبرالیستى نیز همچنان در میان روشنفکران ایرانى رواج داشت و اینگونه گرایشها، خمیرمایه اصلى تشکل و فعالیت تعداد زیادى از احزاب و گروههاى سیاسى کوچک در خلال سالهاى 1320 تا 1332 را تشکیل مىداد. از سال 1340 به بعد، در کنار تداوم دو گرایش مزبور، گروه دیگرى از روشنفکران ایرانى ظهور کردند که ضمن تاثیرپذیرى از افکار و عقاید جدید غربى(اعم از لیبرالیستى و سوسیالیستى) به مذهب اسلام نیز تعلق خاطر و توجه داشتند، آنها با تفسیرهاى خاصى که از آموزههاى مذهبى ارائه مىدادند درصدد تلفیق این آموزهها با علایق سیاسى و اجتماعى تحصیلکردگان و روشنفکران بودند. در خلال این دوره، تشکلهاى سیاسى متعددى ظهور کردند که با این دریافتهاى روشنفکرانه از مذهب مرتبط بودند و کم و بیش با دو جریان روشنفکرى پیشین(لیبرالیستى و سوسیالیستى) نیز پیوند داشتند. گروههایى نظیر نهضت آزادى، مجاهدین، جنبش انقلابى مردم مسلمان ایران و... از این نوع تشکلها بودند. به این ترتیب مىتوان گفت روشنفکران جدید ایران، خاستگاه و پایگاه اصلى بخش اعظم تشکلهاى سیاسى در برهههاى مختلف تاریخ معاصر ایران بودهاند. بنابراین، شناختبرخى از موقعیتها و ویژگیهاى این روشنفکران، ما را در فهم ویژگیها و مسائل تشکلهاى سیاسى ایران یارى خواهد کرد.
یکى از ویژگیهاى روشنفکران ایران در دوره مورد بحث ما، ذهنىگرایى(ایدهآلیسم) شدید آنهاست. البته ذهنىگرایى، منحصر به روشنفکران ایرانى نیست و در میان روشنفکران همه جوامع، کم و بیش وجود دارد. این ذهنىگرایى دلایل متعددى دارد. شاید مهمترین دلیل آن، وجود همان تصور فراطبقاتى و احساس رسالت اجتماعى است که پیشتر از آن سخن گفتیم این تصورات و احساسات باعث مىشود که روشنفکران بدون اینکه موقعیت و مسائل عینى اقشار و طبقات گوناگون اجتماعى را تجربه و فهم کرده باشند، خود را متولى خواستهها و آرمانهاى آنها بدانند. علاوه بر این، آنها به دلیل نوع تحصیلات و مشاغل خود که عمدتا ذهنى است زمینههاى ذهنى گرایى بیشترى دارند. علاوه بر این دلایل عام، دلایل و زمینههاى دیگرى نیز در ایران موجبات تشدید ذهنىگرایى روشنفکران را فراهم مىکرد; اولین نسلهاى روشنفکران ایرانى خود را در موقعیت دوگانهاى یافتند. آنها از یک سو به یک جامعه سنتى تعلق داشتند که خود ترکیبى از خردهفرهنگها و لایههاى فرهنگى متفاوتى بود و این وضع، آنها را در هویتیابى خودشان دچار مشکل مىکرد. از سوى دیگر، آشنایى اندک و گاه سطحى آنها با مظاهر و ایدههاى تمدن و فرهنگ مغرب زمین، آنها را مجذوب آن تمدن و فرهنگ کرده بود. پیشرفتها و ترقیات اقتصادى، سیاسى، فنى و علمى مغربزمین براى این روشنفکران ترکیبى متناقض از آرمان و توهم ایجاد کرده بود. «آرمان» از آن لحاظ که این روشنفکران، خواهان دستیابى به آن ترقیات و پیشرفتها بودند اما «توهم»، از آن لحاظ که اکثر این روشنفکران بدون اینکه عمق، پیشینهها و الزامات آن ترقیات و پیشرفتها را فهم کرده باشند، شوقى افراطى و گاه سادهلوحانه براى دستیابى به آنها داشتند. به عبارت دیگر، ذهنیت روشنفکران ایرانى بر بستر عینى جامعه ایرانى شکل نگرفته بود; بلکه محصول تاثیرپذیرى از جریانهاى ذهنى غرب بود(جریاناتى که البته خود مبتنى بر تحولات و زمینههاى عینى آن جوامع بودند). این گسستبین ذهنیات روشنفکران ایرانى با واقعیات جامعه ایرانى، که از یک لحاظ محصول تاخیر(عقبماندگى) در نوسازى اقتصادى و اجتماعى ایران بود، در میان نسلهاى بعدى روشنفکران ایرانى نیز کم و بیش دوام آورد. به طور مثال، در اوایل قرن بیستم میلادى در حالى که هنوز در ایران نهادها و مناسبات مرتبط با سرمایهدارى جدید بسیار ضعیف و ناچیز بود، اما در میان روشنفکران ایرانى آرا و آموزههاى مرتبط با نفى سرمایهدارى و ایجاد جامعه سوسیالیستى مورد نظر مارکس رواج یافت; و یا اینکه در طى سالهاى اخیر، در حالى که جامعه ایرانى هنوز در مورد پذیرش و تجربه آموزهها و نهادهاى مرتبط با تجدد(مدرنیته) با مشکلات و موانع عینى و ذهنى زیادى مواجه است، در میان روشنفکران ایرانى آرا و آموزههاى مابعد تجدد(پست مدرنیسم) رواج روزافزونى مىیابد و... ؛ و بالاخره نباید سهم حاکمیت و تداوم یک نظام سیاسى بسته در دوران مورد بحث ما را در تشدید ذهنى گرایى روشنفکران ایرانى نادیده گرفت. نظامى که مانع پیدایش و گسترش فضاى مناسب براى عمل اجتماعىسیاسى روشنفکران و همچنین مانع ارتباط و گفتگوى آزاد میان خود روشنفکران مىشد.
به هر تقدیر، غلبه ذهنىگرایى بر روشنفکران ایرانى، در برهههایى که این روشنفکران امکانى براى فعالیت و تشکل سیاسى مىیافتند به ترکیبى از خیالپردازى و دستپاچگى سیاسى منجر مىشد. تشکلهاى سیاسى روشنفکران به دلیل وجود آن تصورات و احساسات فراطبقاتى از زمینههاى عینى(مرتبط با منافع و خواستههاى اقشار و طبقات گوناگون اجتماعى) جدا مىافتاد و در عوض با زمینههاى ذهنى مرتبط با رمانتیسم روشنفکرى پیوند مىخورد. این موضوع، یکى از دلایل عدم امکان برقرارى ارتباط میان تشکلهاى روشنفکرى با اقشار و گروههاى دیگر اجتماعى و ناکامى این تشکلها در کسب پایگاههاى وسیع اجتماعى بود. همچنین روشنفکران به دلیل این ذهنىگرایى تصور مى کردند توانایى ایجاد هر گونه تحولى را دارند و با حضور خود در صحنه سیاسى، بزودى قادر خواهند شد تمامى ذهنیات و آرمانهاى خود را تحقق بخشند. این تصور، آنها را وادار مىکرد که در فعالیتهاى سیاسى خود، گاه آنچنان عجولانه و نسنجیده عمل کنند که بزودى در غرقاب عکسالعملهاى شدید دولت و گردهمایى رقیب گرفتار شدند. تندرویهاى افراطى گروههاى سیاسى روشنفکرى در برهههاى مختلف تاریخ معاصر ایران که یکى از دلایل ناکامیهاى آنها نیز محسوب مىشود عمدتا ریشه در این ذهنىگرایى داشته است.
اگر ویژگیهاى فوق(ذهنىگرایى، خیالپردازى و تندروى) معمولا به ناسازگارى و تخاصم شدید بین روشنفکران و گروههاى رقیب(اعم از دولت و یا گروههاى اجتماعى دیگر) منجر مىشد، ویژگى دیگرى نیز در روشنفکران وجود داشت که خود آنها را بشدت رویاروى هم قرار مىداد. این ویژگى همانا خودمحورى و تکروى روشنفکران بود. البته این خصیصه نیز منحصر به روشنفکران ایرانى نیست. اصولا روشنفکر به دلیل همان تصور و احساسى که نسبتبه موقعیت و نقش اجتماعى خود دارد، به گفته «رابرت نیزبت»،(R. Nesbet) معمولا تمایل و نیاز زیادى به «درخشش» احساس مىکند. به عبارت دیگر، «درخشیدن» به مثابه دغدغه اصلى و حتى تنها راه ابراز وجود و هویت اجتماعى روشنفکر است(کوزر، 1367، ص294) «درخشش» هنگامى که به صورت یک خواسته و هدف درمىآید تا حدود زیادى مستلزم تکروى و متمایز کردن خود از دیگران است. در چنین شرایطى روشنفکر سعى مىکند با مرزبندى و تمایز عقاید و افکار خویش از دیگران موجودیت و موقعیتبرترش را به اثبات برساند. برخى ویژگیها و گرایشهاى رایج در میان گروههاى روشنفکرى، نظیر انتقادگرایى افراطى و مخالفتجویى با دیگر عقاید و نظریات، که تفاهم و اجماع را نه تنها بین روشنفکران با دیگر گروههاى اجتماعى بلکه حتى در میان خود روشنفکران نیز مشکل مىسازد، تا حدودى ریشه در همین تکروى و تمایل به درخشش دارد. این ویژگیها در میان روشنفکران ایرانى نیز وجود داشته و خواه ناخواه به عرصه نظر و عمل سیاسى آنها نیز تسرى یافته است. تفرق و تقسیم قشر محدود روشنفکران، به تعداد بیشمارى از جرگهها و محفلهاى کوچک و مجادلات لفظى و قلمى بىپایان آنها; عدم تفاهم و اجماع نسبى آنها بر سر مواضع نظرى و عملى سیاسى; تعدد احزاب و تشکلهاى سیاسى روشنفکرى و وقوع انشعابهاى پىدرپى در آنها، پدیدههایى هستند که در تمامى برهههاى فعالیت احزاب و گروههاى سیاسى در ایران به چشم مىخورند، و به نظر مىرسد این پدیدهها با ویژگیهایى که برشمردیم بىارتباط نیستند.
به طور کلى، روشنفکران ایران گرچه در دوره مورد بررسى، مهمترین خاستگاه و پایگاه احزاب و تشکلهاى سیاسى بودند اما به دلایلى نظیر تقابلهاى شدید فرهنگى و ایدئولوژیک در جامعه ایرانى و همچنین غلبه ذهنىگرایى، خیالپردازى، خودمحورى و تکروى در میان خودشان، نه تنها نتوانستند با اقشار و طبقات عمده طبقاتى، پیوند سیاسى و تشکیلاتى فعال و پایدارى برقرار کنند، بلکه در برقرارى وفاق و اجماع در میان خود نیز با مشکلات عدیدهاى مواجه بودند.
الف. منابع فارسى
1. فریدون و آدمیت، هما ناطق، افکار اجتماعى و سیاسى و اقتصادى در آثار منتشر نشده دوران قاجار، تهران، آگاه، 1356.
2. منصوره اتحادیه، پیدایش و تحول احزاب سیاسى عصر مشروطیت(تهران: نشر گستره، 1361).
3. شجاع احمدوند، «ساختار اقتدارطلب حکومتهاى پادشاهى در ایران و عدم تشکل فرهنگ سیاسى مشارکتى». راهبرد(فصلنامه مرکز تحقیقات استراتژیک، شماره8، پاییز 1374)، ص4570.
حسین ادیبى، طبقه متوسط جدید در ایران(تهران: انتشارات جامعه، 1358).
4. احمد اشرف، موانع تاریخى و رشد سرمایه دارى در ایران: دوره قاجاریه(تهران: زمینه، 1359).
5. سعید برزین، «ساختار سیاسىطبقاتى و جمعیتى ایران»، اطلاعات سیاسىاقتصادى، سال هشتم، شماره 912(خردادشهریور 1373).
6. حسین بشیریه، جامعهشناسى سیاسى(تهران: نشر نى، 1374).
7. ملک الشعرا(محمد تقى) بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسى ایران(تهران: کتابهاى جیبى، 1357).
8. حسین تبریزنیا، علل ناپایدارى احزاب سیاسى در ایران(تهران: نشر بینالملل، 1371).
9. م. چیره، «حکومت مشروطه و احزاب سیاسى در ایران»، آینده، سال اول، شماره8(اسفند 1304).
10. ارسلان خلعتبرى، «مسئله حزب در ایران»، آینده، سال سوم، شماره 4 و 5(آذر و بهمن 1323).
11. سپهر ذبیح، تاریخ جنبش کمونیستى در ایران، ترجمه محمد رفیعى مهرآبادى(تهران: عطایى، 1364).
12. اکرم رحیمى، نقش ناتوانیهاى موجود در ساختار سیاسى اجتماعى ایران در پیدایش تشکیلات و احزاب سیاسى(پایاننامه فوق لیسانس علوم سیاسى دانشگاه تهران، دانشکده حقوق و علوم سیاسى، 1371).
13. فخرالدین عظیمى، بحران دمکراسى در ایران، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوى و بیژن نوذرى(تهران: نشر البرز، 1372).
14. فرهنگ رازى، شیرین، شناخت گروههاى سیاسى و احزاب در ایران بعد از انقلاب اسلامى 1357(پایاننامه فوق لیسانس، دانشکده علوم سیاسى و اجتماعى دانشگاه علامه طباطبایى، 1358).
15. لوئیس کوزر، زندگى و اندیشه بزرگان جامعهشناسى، ترجمه محسن ثلاثى(تهران: علمى، 1367).
16. آنتونیو گرامشى، گزیده آثار، ترجمه: نامعلوم(تهران: کتابهاى جیبى، 1358).
17. حبیبالله لاجوردى، اتحادیههاى کارگرى و خودکامگى در ایران، ترجمه: ضیاء صدقى(تهران: نشر نو، 1369).
18. آن. کاترین لمبتون، مالک و زارع در ایران، ترجمه منوچهر امیرى(تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345).
19. مستشارالدوله(ص. صادق)، «چرا احزاب ایران بقاء ندارند»، آینده، سال سوم، شماره2،(مهر 1323).
20. خسرو معتضد، پلیس سیاسى عصر بیستساله(تهران: انتشارات جانزداه، 1366).
21. رسول مهربان، بررسى مختصر احزاب بورژوازى لیبرال(تهران: پیک ایران، 1360).
22. احمد نقیبزاده، «احزاب سیاسى و نظام دموکراسى»، اطلاعات سیاسىاقتصادى، سال سوم شماره6،(اردیبهشت و خرداد 1368).
23. ضیاءالدین نقابت، «چرا حزب قوى در ایران تشکیل نمىشود؟»، آینده، سال سوم، شماره 11 و12(شهریور و مهر 1324).
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1375 / شماره 7 و 8 ۱۳۷۵
نویسنده : ابوالفضل دلاورى
نظر شما