نقد فیلم روزی روزگاری در آمریکا ۱۹۸۴ اثر سرجیو لئونه
بدون شک “روزی رورگاری آمریکا” شاهکار سینمای نئونوار و یکی از درخشان ترین فیلمهای تاریخ سینما است.
در سال ۱۹۸۴ سرجیو لئونه فیلمی را به روی پرده ها برد که داستان آن را از روی کتاب”آدم کشها” یا “اوباش” اثر “هری گری” اقتباس کرده بود.
قصه چهار پسربچه یک محله فقیرنشین نیویورک که جیب آدمهای مست مهمانی های بزرگ را خالی میکنند.سردسته آنها نودلز(رابرت دنیرو) بود.بعدها مکس(جیمز وود) نیز به آنها اضافه میشود. طی یک اتفاق به طور ناخواسته یک بستنی فروش را به قتل میرسانند و این جا مسیر زندگی آنها تغییر میکند و بعدها یکی از آنها در طول یک درگیری ناراحت کننده به قتل میرسد…
فیلمی گانگستری که در دل خشونت خود حاوی عمیق ترین مضامین انسانی و اخلاقی است.فیلمی دارای فیلمنامه محکم و قوی همراه با خرده پیرنگهای کاملا تاثیرگذار،ساختاری قابل احترام به فیلم میدهد.موسیقی انیو موریکونه شاید برترین کار او درطول دوران آهنگسازی اش است.همینطور فیلمبرداری تونینو دلی چولی که به مثابه هنر عکاسی و نقاشی در نوع خود بی نظیر است.فضاسازی دوگانه و منحصر به فرد فیلم نیز شاهکاری فراموش ناشدنی است.بی دلیل نیست که شماری از منتقدان این فیلم را با قسمت دوم پدرخوانده مقایسه میکنند.
دنیایی که لئونه به تصویر میکشد دنیای است که در آن گانگسترها در حلقه خود به یکدیگر احترام میگذارند،وفادارند،عشق را میشناسند و… اما در قبال جامعه بویی از عشق،وفاداری و احترام نبرده اند و بی عاری و بی مبالاتی را جایگزین آن کرده اند.
همچنین شخصیت هایی که لئونه در این فیلم به وجود آورده است هرکدام دارای دو بعد متفاوت هستند.نودلز از یک طرف در نوجوانی عشق به دبورا را تجربه کرده است، برای رابطه دردآور پدر و مادرش نگران و ناراحت است و از طرف دیگر به دزدی و تجاوز رو می آورد.
دبورا دختری زیبا و معصوم است ولی در دنیای خیال خود ستاره صحنه هاست. همین طور مکس،پگی و حتی پلیس محله آنها که از طرفی برای اهالی آنجا پلیسی سخت گیر و درست کار است اما از طرف دیگر از هم خوابگی با دختر جوان آنجا نیز چشم پوشی نمیکند.
اما راهی که این بچه های محله فقیرنشین انتخاب کرده اند راهی است که محکوم به پیمودن آن هستند.این حکایت تمام مهاجرین به آمریکاست. دیالوگی از نودلز که میگوید: “پدر پیرم فقط دعا میکند و مادر پیرم فقط گریه”!.
فقر مادی و فرهنگی در آنها کمبودهای انسانی را ایجاد میکند و آنها را مجبور میکند به خشونت گراییده شوند و این خشونت عاملی بی میلی و بی احترامی است که احساس و عقل را نابود میکند و خودکشی و ویرانی به بار می آورد.به همین دلیل است که تنها دوست این گانگسترها اسلحه است و به تدریج همین گانگسترها خود تبدیل به اسلحه ای پر از فشنگ میشوند که نه تنها خود بلکه جامعه را رو به انزوال میکشانند.
شاید رو نوشتی مدرن از “روزی رورگاری در غرب”.
اما تفاوتی که “روزی رورگاری آمریکا” با تمام وسترنهای اسپاگتی لئونه دارد در این است که برخلاف وسترنها، سقوط را به ارمغان می آورد.سقوطی دردناک از اخلاق. سقوطی که نودلز، مکس، د بورا و پگی دچار آن میشوند.
در وسترنهای لئونه همیشه زن جایگاهی بزرگ و قابل احترام و غیر قابل دست یافتن دارد.گویی رسیدن به زن رسیدن به امیال و آرزوهاست و رسیدن به نقطه شروعی دوباره.شاید رسیدن به فرهنگ اجتماعی.
اما در “روزی رورگاری آمریکا” چه دبورا به عنوان دختر زیبای یهودی که معشوقه نودلز و مکس است و چه پگی به عنوان فاحشه آن دو،هر دو مورد تجاوز نودلز قرار میگیرد.
عشق ناکام نودلز در نوجوانی روح او را دچار تنفر و خشونتی میکند که یارای مقابله با آن را ندارد.حس شهوتی که در دزدی طلافروشی باعث تجاوز به پگی میشود همان حسی است که وقتی برای بار دوم در مقابل عشق دبورا ناکام میماند.
برخلاف وسترنهای اسپاگتی لئونه، نماد فرهنگ با فروپاشی شخصیت زن فرو میریزد.حتی پوستر فیلم آنتونی و کلئوپاترا که در یکی از سکانسهای فیلم به چشم میخورد قصه یک عشق سه طرفه را روایت میکند که سرانجامش همانند سرانجام کاراکترهای فیلم، نابودی است.
در حالت نوستالژیک فضای ذهنی و خاطره نودلز اکثرا فضاسازی با رنگهای همگون و فیلمبرداری از زاویه دور که نمایانگر شوق و نشاط دوران کودکی است در مقابل فضای رنگ آمیزی متضاد و فیلمبرداری کلوزآپ و قاب بندی های افقی زمان حاضر که نمایانگر نابودی و فروپاشی از نکات جالب این فیلم است.
در پایان جایی که مکس به وزارت رسیده است حال عذاب وجدان دزدی ها،تجاوزها،قتل ها،دزدی معشوق دوستش و … گریبانش را گرفته است از نودلز درخواست میکند که او راببیند و وقتی بعد از ۳۵ سال او را میبیند از نودلز میخواهد او را به قتل برساند، به زندگی اش خاتمه دهد و او را از این درد رها کند.اما نودلز با وجود پیشنهاد پول فراوان نیز حاضر به این امر نیست.شاید نودلز از مکس تصویر همان کودک یهودی خشمگینی را میبیند که فقر مادی و فرهنگی طبقه پست جامعه نیویورک او را به گانگستری بی رحم و وزیری فاسد تبدیل کرده است و به نوعی خود را در چهره مکس میبیند.
سکانس آخر فیلم که نودلز لبخند میزند تاثیر عمیق و تامل برانگیزی دارد.گویی تمام زندگی اش همانند فیلم از جلوی چشمانش میگذرد و او محکوم به فراموشی به وسیله مواد مخدر است.
شاید به قول نودلز: “زندگی مسخره تر از یه تیکه کثافته”
نظر شما