رنه گنون و معناى واقعى سنت
حضرت عیسى(ع) فرموده است: «واى بر شما اى کاتبان و فریسیان ریاکار که در ملکوت آسمان را بر روى مردم مىبندید. زیرا خود داخل آن نمىشوید و داخلشوندگان را از دخول مانع مىشوید» (انجیل متى 1413/23). اتهام اساسى آن حضرت علیه ایشان این بود که آنان دستورهاى خداوند را فراموش کرده بودند و به رسوم انسانها چسبیده بودند; فقدانى عجیب از حس نسبتها! «هر که به هیکل قسم خورد باکى نیست، لیکن هر که به طلاى هیکل قسم خورد باید ادا کند».
آن حضرت مىفرماید: «کدام افضل است; طلا یا هیکلى که طلا را مقدس مىسازد؟!» حضرت عیسى(ع) درباره کشیشهاى مسیحى چیزى نگفتند; چون آنان هنوز وجود نداشتند.
قرآن مجید به آنان نیز مىپردازد:
«ان کثیرا من الاحبار و الرهبان لیاکلون اموال الناس بالباطل و یصدون عن سبیل الله» (سوره 9 آیه34).
و حضرت پیغمبر(ص) فرمودند که هر چه یهودیان و مسیحیان کردند (منظور ایشان کارهاى ناشایستبود) از امت من هم کسى پیدا شود که آن بکند.
منظور من از نقل این گفتهها نخست این است که ما باید از وخامت وضع آگاه شویم و سنگینى بار مسئولیت را به خوبى حس کنیم و از خداوند بخواهیم که: «ما را به آزمایش مینداز، بلکه ما را از شر رها ساز» و یا
«اهدنا الصراط المستقیم».
و دلیل دوم، نزدیک شدن به موضوع کنفرانس است. چنانچه بخواهیم تجدد را از دیدگاه «الهیاتى» مورد بحث و بررسى قرار دهیم، باید آن را با معیار کتابهاى آسمانى بسنجیم. یکى از نکات اساسى، دکترین ادوار است که رنهگنون در کتاب خود تحت عنوان «بحران دنیاى متجدد» به آن اشاره کرده است. طبق تعلیمات همه ادیان بعضى با صراحتبیشتر مانند آیین هندو و برخى با صراحت کمتر گذشت زمان از یک الگوى دورى پیروى مىکند که با یک عصر طلایى آغاز مىشود و بعد به سوى پایین، تا انتهاى «عصر آهن» (یا به گفته هندوها، Kali-yaga عصر تاریک) ادامه مىیابد. صریحترین صورتبندى این تعلیمات در مغرب زمین، نزد افلاطون یافت مىشود. افلاطون در کتاب «مرد سیاسى» در جایى مىنویسد: در آغاز، خداوند خودش بر عالم به طور مستقیم حکومت مىکرد (در عصر کرونوس); سپس آن را به خود واگذار کرد. اما عالم نخست هنوز همراه با نظم به گردش خود ادامه مىدهد، ولى کمکم بىنظمى در آن آشکار مىشود تا به جایى مىرسد که اگر خداوند به آن نرسد از هم مىپاشد. در این زمان «خداوند که این نظم را آفریده دوباره سکان کشتى را به دست مىگیرد و عالم را به نظم برمىگرداند».
و همچنین در کتاب «جمهورى»، افلاطون پس از توصیف مدینه آرمانى، فورا به این مساله مىپردازد که این مدینه چگونه از بین خواهد رفت. حتى این کشور آرمانى نمىتواند براى همیشه برپا بماند; «چون هر حادثى محکوم به زوال است.»
بدین ترتیب، به عنوان ارزیابى اولیه، شاید بتوان گفت که «زمان ما» به اخیرترین دورههاى عصر تاریک، بسیار شبیه است. من در اینجا قصد ندارم که مانند شاهدان یهوه، (Jehova|s Witnesses) به شما وقت دقیق ارائه کنم، یا این که بگویم من حجتى هستم. امروزه صحبت کردن درباره هر مساله و موضوعى بسیار مشکل شده است. زیرا کلمات به قدرى مورد سوءاستفاده قرار گرفتهاند که تداعى معانیهاى نادرست، معنى واقعى هر کلمه را لوث کرده است. مثلا اگر از آخر زمان صحبت کنید، مىگویند شاهد یهوه یا حجتى است; اگر از ازوتریسم، (esoterism) صحبت کنید فورا فرقههاى شبه معنوى به خاطر مىآیند که کتابهایشان کتابفروشیهاى اروپا را پر کرده است و عجیبترین مطالب را به عنوان تعلیمات معنوى به خورد خواننده مىدهند; و اگر از سنتحرف بزنید خطر متهم شدن به ارتجاع و هزار چیز دیگر در پیش است. ولى همه اینها به نحوى از منطق خاص خود پیروى مىکنند: آیا نباید همان گونه که در انجیل پیشبینى شده نزدیک به آمدن مسیح واقعى، مسیحهاى دروغین (دجال) بیایند؟ به همین ترتیب تعلیمات بدلى از «آخر زمان»، با پدیدارشدنشان نشان مىدهند که آخر زمان نزدیک است.
در جملههاى قبل به این نکته اشاره کردم که به عنوان ارزیابى اولیه، مىتوان گفت که در مراحل نهایى «عصر تاریک» زندگى مىکنیم. به عنوان بهترین دلیل بر این مدعا مىتوانم به این نکته اشاره کنم که درست عکس این موضوع، مورد اعتقاد عموم است. تکامل، پیشرفت، نظم جدید جهان و یا حتى «دین عصر جدید» بتهایى هستند که با شور بسیار مورد پرستش عام قرار گرفتهاند. زمان حضرت نوح(ع) را به خاطر بیاورید; چه کسى به نوح اعتقاد داشت؟ با وجود این، حضرت عیسى(ع) فرمودهاند که آخر زمان هم همانگونه خواهد بود: «همان گونه که در ایام نوح بود، همانگونه نیز آمدن فرزند انسان خواهد بود.»
در واقع، اگر بخواهیم وجه اشتراکى براى تمایلات رایج و نیروهاى حاکم بر دنیاى جدید پیدا کنیم، مىتوانیم بگوییم این وجه اشتراک، «دور شدن از خدا» است. «انسان را چنان در زندگى دنیایى غوطهور ساختند که فرصت فکر کردن به سرنوشت روح نامیراى خود را نداشته باشد.» و این امر به دو نحو انجام مىپذیرد: در جهان اول بدین ترتیب که بشر با سیلى از سرگرمیهاى دنیایى رو به رو مىشود که شتتحاصل از آن، فرصتى براى فکر کردن به او نمىدهد; و اگر هم اتفاقا کسى چیزى معنوىتر خواسته باشد لشگرى از تعلیمات «باطنى» دروغین و معلمان دروغینتر حاضر به خدمت هستند تا آنچه را که او مىخواهد به قیمتى ارزان به او ارائه دهند. من چندى پیش در آلمان، در یک مجله کاتولیک نام کتابى را دیدم که نشان مىداد تنها در آلمان 600 فرقه از این نوع موجود است. در جهان سوم این نکته به نحوى خشنتر انجام مىگیرد. انسان باید صبح تا شام به دنبال نان روزمره بدود و بدین ترتیب، اصلا فرصت فکر کردن به آخرت پیدا نمىکند.
پس از این مقدمه، به موضوع سخنرانى خود تحت عنوان «رنهگنون و معناى واقعى سنت» مىپردازم. رنهگنون در سال 1886 در فرانسه متولد شد و در سال 1951 در مصر از دنیا رفت. او بنا به گفته خودش، پس از افزون بر چهار قرن فراموشى تعلیمات ازوتریکى در اروپا، اولین کسى است که دوباره این حقایق را به یاد آورد. وى بر این باور بود که تنها راه رهایى از «بحران دنیاى متجدد» همان بازگشتبه سنت و برقرارى دوباره سلسله مراتب ارزشى سنتى در جمیع شئون زندگى است. نزد وى سه مفهوم اساسى وجود داشت که عبارتند از: متافیزیک محض، سنت، و ازوتریسم. منظور گنون از «متافیزیک»، علم اصول اولى’ است. کلمات او را باید به معناى دقیق و ریشهاى گرفت. بدین ترتیب، مفهوم جمله ساده «علم اصول اولى’» از آنجا که اصول اولى’ و به طریق اولى’، اصل اعلى’ متعالىاند این طور خواهد بود که این دانش نمىتواند توسط انسان و با ابزارهاى انسانى کسب شود و مىبایست توسط خود اصل اعلى به او وحى گردد. با توجه به همین نکته است که اهمیتسنت آشکار مىشود و طبق این تعریف به منشا الهى سنت و به لزوم حفظ و انتقال آن بدون انحراف و اضافات پى مىبریم. «خدا را هیچ کس ندیده; فرزند یگانه که در دامان پدر استبه ما خبر داده» (انجیل یوحنا).
«الحمد لله الذى هدینا لهذا و ما کنا لنهتدى لولا ان هدینا الله»;
«منزه باد خدایى که ما را بر دین رهنمون ساخت که ما هرگز به آن راه نیافتیمى، اگر خدا ما را راه نمىنمود» (سوره 7 آیه 43). گنون در کتابش به نام [ L|esoterisme de Dante ] (ازوتریسم نزد دانته) مىنویسد: «متافیزیک محض نه رومى است نه مسیحى، بلکه جهانى، (universal) است». و در واقع چنین نیز مىباید باشد; چون خدا یکى است: «الله الهنا، الله احد» (سفر تثنیه); «قل هو الله احد» (قرآن، سوره اخلاص) و یا: «هیچ کس خوب نیست مگر یکى; خدا» (انجیل). و این همان تعلیمات «وحدت درونى ادیان» است.
سنت، اصولا داراى دو بعد است: یکى افقى و دیگرى عمودى; که ما براى آن دو، دوکلمهشریعت، (Exoterisme) و راه باطن، (Esoterisme) را به کار مىبریم. شریعت، ( Exoterisme) بیان خود را در الهیات مىیابد و متافیزیک محض متعلق به راه باطن، (Esoterisme) است. در نظر گنون رابطه این دو، مانند ارتباط میان بدن و دل است. به عنوان مثال، به بوناونتورا، (Bonaventura) اشاره مىکنم که مىگوید: هر جملهاى از کتاب آسمانى داراى چهار معناست: لغوى، اخلاقى، «الهیاتى» و عرفانى. الهیاتى به این معناست که به چه چیز باید معتقد بود، و معناى عرفانى به ما مىآموزد که چگونه نفس مىتواند با خداوند متحد گردد. در یهودیت راه باطن، (Esoterisme) در «قباله» متجلى شده، و در اسلام در عرفان محض; که مىتوان به مولانا جلالالدین رومى و ابنعربى به عنوان بزرگترین نمایندگان آن اشاره کرد.
«متافیزیک» نزد گنون، ربطى به «سیستمهاى فلسفى» ندارد و «ابزار» کسب آن «عقل جزئى ( فکر) نیست، بلکه عقل، (intellect) است که در عرفان از آن به چشم دل یاد مىشود. من در اینجا به مطلبى از گنون در کتاب «بحران دنیاى متجدد» اشاره مىکنم: «نکتهاى مطلقا اساسى است... [و آن این] که شهود عقلانى، که تنها توسط آن، دانش متافیزیکى قابل کسب است، هیچ چیز مشترکى با آن شهودى که معمولا از آن صحبت مىشود ندارد. دومى مربوط به حوزه محسوسات، و پایینتر از عملکرد عقل جزئى است; حال آن که اولى، که متعلق به عقل محض است، برعکس، بالاتر از عقل جزئى است. امروزیها که از هیچ چیز وراى عقل جزئى، (reason) اطلاعى ندارند، حتى قادر به [دستیابى به] تصورى از آن نیز نیستند، حال آن که تعلیمات دوران باستان و قرون وسطى... نه تنها به وجود شهود عقلانى قائل بودند، بلکه به حاکمیت آن بر جمیع قواى عقلانى نیز معتقد بودند. این نکته بیانگر آن است که چرا قبل از دکارت «راسیونالیسم»، (Rationalisme) وجود نداشت.»
در آغاز گفته شد که وجه اشتراک گرایشهاى حاکم بر دنیاى جدید «دورى از خدا» است. این گرایش به نحو احسن در قلمرو علوم امروزى دیده مىشود; بدین ترتیب که این گرایش به پیدایش علمى کمک کرده که امروزه تنها [چیزى است که] به عنوان علم پذیرفته مىشود و این علم در نظر گنون چیزى جز «علم ناسوتى» در مقابل «علم قدسى» نیست. گنون در کتاب «بحران دنیاى متجدد» در فصلى تحت همین عنوان مىنویسد: «شهود عقلى در تمدنهایى که ویژگى سنتى دارند، همچون اصلى تلقى مىشود که سایر امور را مىتوان بدان منتسب دانست. به تعبیر دیگر، مکتب متافیزیک محض اصالت دارد و سایر امور به صورت نتایجیا کاربردهاى آن در مراتب مختلف واقعیت مشروط، با آن مرتبطند. این امر، بویژه، در مورد نهادهاى اجتماعى صادق است، ولى درباره علوم. .. نیز صدق مىکند. ... بدین قرار، تا آنجا که به علوم مربوط مىشود، دو تصور کاملا متفاوت و حتى منافى یکدیگر وجود دارند که آنها را مىتوان به ترتیب، تصور سنتى و تصور جدید خواند. ... بینش جدید با جستجوى قطع پیوند میان علوم و اصول متعالى... آنها را از هر گونه معناى عمیقتر، تهى ساخته است....» گنون اضافه مىکند که «باید کاملا روشن شده باشد که ما در صدد طرح این دعوى نیستیم که هیچ نوع معرفتى، هر قدر پست و متنزل باشد، فىنفسه مشروع نیست; آنچه مشروعیت ندارد صرفا سوء استفادهاى است که وقتى موضوعاتى این چنین کل فعالیتبشر را به خود اختصاص مىدهند، صورت مىبندد.»
بدین ترتیب مىبینیم که علم امروزى با جریان کلى «دورى از خدا» به خوبى هماهنگ است. متاسفانه امروزه افراد دینى هم اجازه دادهاند که این علم از آنها زهره چشم بگیرد; این افراد خود را در مقابل این علم باختهاند و مىکوشند تا دین را براساس فرضیههاى «علمى» توجیه کنند مانند تیار دو شاردن، (Teillardde Chardin) و افرادى همچون وى و بدین ترتیب اگر فقرهاى از معتقدات قابل توجیه نبود آن را به دور مىاندازند و مىخواهند با این کار از دین «اسطورهزدایى» کنند; حال آن که باید عکس این رویه، حاکم باشد و فعالیتهاى علمى توسط دین کنترل شود. من در اینجا درباره این موضوع که «تمییز ارواح» چگونه باید باشد، مثالى مىزنم. مهندسى ژنتیک را در نظر بگیرید و به این آیه قرآن مجید نیز توجه کنید. در قرآن چنین آمده است که وقتى خداوند شیطان را به علتسرکشى از درگاه خود مىراند، شیطان گفت: «من گمراهشان خواهم کرد و آرزوها به دلشان مىاندازم و بر آن مىدارمشان که گوش چهارپایان را ببرند و بر آن مىدارمشان که خلق خدا را تغییر دهند.» (سوره مریم، آیه 119)
در پایان به طور خلاصه بگویم که تمام کار دوران زندگى رنهگنون یک ارزیابى متافیزیکى از تجدد است و آن را دنیاى جدید را در نور تعلیمات سنتى به عنوان مرحله نهایى یک حرکتبه سوى پایین مشخص مىسازد که ویژگى اصلى آن نفى هر چیز معنوى است. راه خروج از این پرتگاه، در نظر گنون، بازگشت تام و تمام به سنت است و تعمق در آن به کمک متافیزیک محض صورت مىپذیرد. نزدیکى ادیان به یکدیگر، یا به اصطلاح، تشکیل «جبهه واحد» امر بسیار مهمى است. منظور گنون از این تقریب، احترام متقابل و درک این نکته است دستکم براى زبده متفکران که همه ادیان صورتهاى مختلفى هستند که خداوند، خود، براى به تجلى رساندن حقیقت واحد الهى برگزیده است. تنها ادعاى انحصارطلبى است که باید کنار گذاشته شود و این ادعا هم مابهازاى عینى در ادیان ندارد، بلکه منبعث از عنصر سوبژکتیو موجود در هر مذهب است; به عبارت دیگر، مؤلفهاى سوبژکتیو از ایمان است.
اکنون به اختصار، بعضى از آثار گنون را نام مىبرم (تاریخ داده شده، تاریخ چاپ اول هر اثر است).
تحلیلى تام و تمام از تجدد و ریشهیابى آن (در دو کتاب):
بحران دنیاى متجدد (1927) و سیطره کمیت و علایم زمانها (1945);
دو کتاب درباره هندوئیسم (که در اولى بحث کاملى از سنت و علوم سنتى شده و در دومى نمونه زیبایى از تعلیمات متافیزیکى محض ودانته ارائه مىشود):
مقدمهاى عمومى بر مطالعه دکترینهاى هندو (1921);
انسان و آیندهاش (صیرورتش) از دیدگاه ودانته (1925);
گنون دو کتاب بسیار مهم انتقادى و توصیفى دیگر هم دارد که در این دو کتاب جریانهاى خرافى و شبهمعنوى را کاملا بر ملا مىسازد:
تئوزوفیسم; تاریخ یک دین دروغین (1928) و اشتباه احضارگران ارواح (1923).
چون زبان ازوتریسم، سمبلیک و نمادین است و درک سمبلها و سمبلیسم توسط راسیونالیسم از دست رفته است، به همین دلیل، گنون در مقالات متعدد به این موضوع پرداخته است. وى همچنین کتابى دارد به نام سمبلیسم صلیب (1931). مجموعهاى از مقالات وى نیز پس از مرگش، در سال 1962 تحت عنوان «سمبلهاى اساسى علم قدسى» به چاپ رسیده است.
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1377 / شماره 15 و 16، تابستان و پاییز ۱۳۸۳/۰۶/۰۰
نویسنده : محمود بینای مطلق
نظر شما