مبانى زیباشناسى کامل
طریقت (1) شامل چهار بعد اصلى است:
بعد نظرى، که آموزه بدان گواهى مىدهد؛ بعد ارادى یا فنى، که شامل وسایل و اسباب مستقیم و غیر مستقیم طریق است؛ بعد اخلاقى، که مربوط به فضایل باطنى و ظاهرى است؛ و بعد زیباشناسانه، که رمزپردازى و هنر، هم از دیدگاه ذهنى و هم از دیدگاه عینى، وابسته بدان است.
زیبایى از لحاظ ظاهرى، نشاندهنده لذتى بخشودنى یا نابخشودنى، یا تعبیرى از دیندارى، و از این رهگذر، بیان گونهاى رمزپردازى الهیاتى است؛ [و] از لحاظ باطنى، در ارتباط با مراقبه و «ذکر» خفى، نقش وسایل و اسباب معنوى را ایفا مىکند. منظورمان از «زیباشناسى کامل» در واقع دانشى است که نه تنها به زیبایى محسوس، بلکه به مبانى معنوى این زیبایى نیز اهمیت مىدهد (2)؛ این مبانى تبیینکننده ارتباط دائمى هنرها و شیوههاى گام نهادن به طریق سیر و سلوک هستند.
مبدا الهى، همان ذات مطلق است و چون مطلق است، نامتناهى است؛ مایاى (3) متجلى یا خلاق از عدم تناهى نشات مىگیرد؛ و این تجلى الهى سومین وصف اقنومى، یعنى کمال، را متحقق مىکند. اطلاق، عدم تناهى، کمال و در نتیجه زیبایى، تا آنجا که یک تجلى است، مقتضى کمال است، و کمال از سویى برحسب اطلاق و از سوى دیگر بر حسب عدم تناهى تحقق مىیابد؛ یعنى زیبایى با نشان دادن ذات مطلق به نحوهاى انتظام تحقق مىبخشد، و با نشان دادن ذات نامتناهى، نحوهاى راز را متحقق مىکند. زیبایى، از آنجا که کمال است، انتظام و راز است؛ زیبایى از طریق این دو وصف است که زیبایى، هوشمندى و نیز حساسیتى را که هماهنگ با هوشمندى ستبرمىانگیزد و در عین حال فرو مىنشاند.
در هنر مقدس، انسان در هر جا، به ضرورت، انتظام و راز را مىیابد. مطابق با برداشتى غیر دینى، که برداشت کلاسىسیسم (4) است، انتظام است که مولد زیبایى است؛ اما این زیبایى عارى از فضا و عمق است. زیرا بدون راز و در نتیجه، بدون هیچ نوسانى از عدم تناهى است. مسلما امکان دارد که در هنر مقدس راز بر انتظام غلبه کند، یا بر عکس؛ اما این دو عنصر همواره حاضرند؛ تعادل آنهاست که کمال را مىآفریند.
تجلى کیهانى، ضرورتا مبدا المبادى را مطابق با اطلاق و نیز مطابق با عدم تناهى منعکس مىکند یا فرامىافکند؛ در مقابل، مبدا المبادى حاوى اصل تجلى الهى، و نیز کمال الهى استیا بر آنها دلالت دارد؛ و این کلمةالله (5) است. کلمةالله انتظام و راز را در الوهیتبا هم مىآمیزد و، به تعبیرى، زیبایى متجلى خداست؛ اما این تجلى اصیل مىماند و کیهانى نیست. گفتهاند که خدا مهندس است؛ اما مهم است که این را بیفزاییم که او به همان اندازه موسیقیدان هم هست.
مطلق، نامتناهى، کمال: اولى مىتواند با یک نقطه نمایانده شود، دومى با شعاعهایى که از آن خارج مىشوند، و سومى با دایره. کمال، همان ذات مطلق است که، به مقتضاى عدم تناهى، به قلمرو نسبیت فراافکنده شده است؛ ذاتا متناسب و رساست، اما ذات مطلق نیست. یا به عبارت دیگر، نوعى ذات مطلق استیعنى، ذات مطلق متجلى اما نه ذات مطلق از این حیث که ذات مطلق است؛ و مراد از ذات مطلق متجلى همواه باید متجلى به فلان نحو باشد. ذات نامتناهى تانیث الهى است، و تجلى الهى ناشى از آن است؛ در ذات نامتناهى، زیبایى اصالت و ضرورت دارد و از این رو، بىصوت، بىتمایز و غیر قابل بیان است، حال آن که در تجلى الهى و از طریق این تجلى، زیبایى متبلور مىشود و هویدا مىگردد، نه فقط به سبب نفس صورت خارجى یافتنش، بلکه نیز، و به صورت ایجابى، به خاطر محتوایش، تصویر ذات مطلق و عامل ضرورت و نیز انتظام.
کارکرد کیهانى یا، به طور اخص، زمینى و دنیوى زیبایى این است که در انسان، یادآورى افلاطونى مثل را، تا رسیدن به شب روشن ذات نامحدود (6)، تحقق بخشد. این امر ما را به این نتیجه مىرساند که فهم کامل زیبایى مقتضى فضیلت، و قابل انطباق بر آن است؛ یعنى درست همانگونه که در زیبایى عینى، تمیز بین ساختار بیرونى و پیام عمقى ضرورى است، در مقام احساس امر زیبا نیز، باید بین احساس زیباشناختى و زیبایى روح که متناظر با آن استیعنى فلان فضیلت تمیز داد. وراى هر مسالهاى درباره «تسلى محسوس» پیام زیبایى، هم نظرى است و هم اخلاقى: نظرى است چون در جهان عرضیت، جنبههایى از جوهر مطلق را به ما ابلاغ مىکند، بىآنکه به خاطر این کار مجبور باشد که مخاطب خود را تفکر انتزاعى قرار دهد؛ و اخلاقى است، چون ما را به آنچه باید بدان عشق بورزیم، و در نتیجه، آن باشیم یادآورى مىکند.
هماهنگ با این اصل افلاطونى که امثال یکدیگر را جذب مىکنند، افلوطین مىگوید: «جذب روح کلى همواره آسان است... به وسیله ایجاد شیئى که بتواند تحت تاثیر آن واقع شود و به بهرهورى از آن نایل آید. تصویرگرى صادقانه یک شىء همواره مستعد متاثر شدن از نمونه آن است؛ مانند آینهاى که مستعد گرفتن ظاهر یک شىء است. » (7)
این قطعه بیانگر اصل اصیل ربط و نسبت تقریبا جادویى بین گیرنده مطابق و محتواى مقدر، یا ربط و نسبتبین رمز متناسب و حضور قداستآمیز مثال اعلى است. آراء افلوطین را باید در پرتو نظرات «افلاطون الهى» فهم کرد؛ افلاطون سنخهاى ثابت تندیسهاى مقدس مصر را خوش مىداشت، اما آثار هنرمندان یونانى را که، در عین حال که دنبالهرو تخیلات فردى خودشان بودند، مقلد عرضیت ظاهرى و بىاهمیت بیعتبودند، رد مىکرد. این حکم بىدرنگ، محصولات طبیعتگرایىاى (8) را که به هر چیز صورت خارجى مىدهد، هر چیز را عرضى مىکند، و احساساتى و استادمنشانه است، از قلمرو هنر مقدس خارج مىکند؛ طبیعتگرایىاى که با سوءاستفاده از هوشمندى و نیز با غفلت از امور باطنى و امور اساسى مرتکب گناه مىشود.
به همین نحو، و به حکم ادلهاى باز هم قوىتر، باید گفت: روح نامتناسب، یعنى روحى که هماهنگ با کرامت نخستین خود به عنوان «تصویر خدا» نیست، نمىتواند الطافى را که تقدس را امکانپذیر مىسازند یا حتى تشکیلدهنده آن هستند، جذب کند. طبق نظر افلاطون، چشم «خورشیدىترین ابزارهاست»، که افلوطین آن را به شرح ذیل تفسیر مىکند: «چشم هرگز قادر نبود خورشید را ببیند اگر خودش سرشتخورشیدى نداشت، همانطور که روح نمىتوانست امر زیبا را ببیند اگر خودش زیبا نبود. » زیبایى افلاطونى وجهى از الوهیت است، و به همین دلیل است که «شکوه و عظمتحق» است. این سخن تعبیر دیگرى از این قول است که عدم تناهى الهى به نحوى هاله ذات مطلق است، یا مایا، شاکتى آتما (9) است، و در نتیجه، هر یک از اقانیم حقیقت مطلق در هر مرتبهاى که باشد لازمهاش شعشعهاى است که مىتوانیم به کمک مفاهیمى مانند «هماهنگى»، «زیبایى»، «خیر»، «رحمت» و «سعادت» در پى تعریف آن باشیم.
حدیثى که بارها نقلش کردهایم مىگوید «خدا زیباست و زیبایى را دوست دارد (10) »: آتما نه تنها ست و چیت (11)، یعنى «وجود» و «آگاهى» یا به نحو نسبىترى، «قدرت» و «علم مطلق» است، بلکه آننده (12)، یعنى «سعادت»، و بدین ترتیب زیبایى مطلق و خیر مطلق هم هست؛ (13) و آنچه را که مىخواهیم بدانیم و دریابیم، باید به نحو پیشین در وجود خودمان منعکس کنیم. زیرا فقط در قلمرو واقعیات ایجابى (14) مىتوانیم کاملا بدانیم که چیستیم.
عناصر زیبایى، بصرى باشند یا سمعى، پایا یا پویا، نه تنها خوشایند هستند، بلکه بالاتر از همه، حقیقىاند و خوشایندىشان ناشى از حقیقتشان است، این آشکارترین حقیقت زیباشناسى است که در عین حال، از همه کمتر فهم شده است. بعلاوه، همانگونه که افلوطین اشاره مىکند، هر عنصرى از زیبایى یا هماهنگى، آینه یا ظرفى است که حضور معنوى را، اگر بتوان چنین گفت، به صورت یا رنگ خودش جذب مىکند؛ اگر این امر در مورد رمزهاى مقدس تا آنجا که ممکن استبىواسطه صدق مىکند، به گونهاى کمتر بىواسطه و بیشتر مبهم، در مورد همه اشیایى که هماهنگ، و از این رهگذر حقیقىاند، نیز صادق است. بدین ترتیب، حال و هوایى صنعتگرانه که از زیبایى ملایم فراهم آمده است زیرا مساله جز در موارد بسیار خاص اصلا مساله مجلل بودن نیست «برکت» را جذب مىکند یا امکانپذیر مىسازد؛ نه این که این حال و هوا تولید معنویت مىکند، همچنان که هواى پاک هم تولید سلامتى نمىکند، اما به هر حال هماهنگ با معنویت است، که این مطلب ناچیزى نیست، و از لحاظ انسانى، امرى عادى است.
بهرغم این واقعیات، که به نظر کاملا واضح هستند و همه زیباییهایى که ملکوت به عوالم سنتى ارزانى داشته است آنها را تایید مىکنند، بىشک بعضى خواهند پرسید که چه نسبتى ممکن است میان ارزش زیباشناسانه یک خانه، یک دکوراسیون داخلى، یا یک ابزار و متحقق شدن به حقایق معنوى وجود داشته باشد؛ آیا هیچوقتشانکارا (15) خود را دلمشغول زیباشناسى یا اخلاق کرد؟ پاسخ این است که روح حکیمى به این درجه از اهمیت، به طور طبیعى زیبا و دور از هرگونه پستى است، و بعلاوه، یک محیط یکپارچه بویژه در محیطى مانند محیط برهمنان تا حد زیادى، اگر نه مطلقا، زشتى هنرى یا صنعتى را نفى و طرد مىکند؛ به طورى که شانکارا چیزى براى تعلیم و به طریق اولى براى تعلم در مورد ارزشهاى زیباشناسانه نداشت، مگر آن که به حکم استعداد ذاتى و حرفه خودش هنرمند بوده باشد؛ که چنین هم نبود و رسالتش اقتضاى چنین چیزى را نداشت.
به یقین، احساس امر زیبا مىتواند در واقع فقط تجربهاى خوشایند، بسته به مرتبه پذیرندگى آن، باشد؛ اما به حکم طبیعتش و البته به خاطر متعلقش، به موازات موسیقایى بودنش، رضایتى نظرى، و بدین ترتیب شمهاى از معرفتبه عقل عرضه مىکند.
در اینجا لازم است این خطا را که در طبیعت همه چیز زیباست و هرچه فرآورده سنت است نیز، به سبب تعلقش به سنت، زیباستبرطرف کنیم؛ مطابق با این نظر، زشتى در عالم حیوانات یا نباتات وجود ندارد. چرا که به نظر مىآید که هر مخلوقى «کاملا همان است که باید باشد»، و این مطلبى است که با مساله زیباشناسى واقعا نسبتى ندارد؛ نیز گفته مىشود که باشکوهترین محرابها واجد زیبایىاى بیش از زیبایى یک ابزار نیستند، همواره به این دلیل که ابزار «همان چیزى است که باید باشد». این گفته در حکم این است که بگوییم نه تنها یک نوع حیوان زشت از لحاظ زیباشناسى برابر با یک نوع زیباست، بلکه زیبایى هم صرفا از طریق عدم و فقدان زشتى و نه از طریق محتواى خودش زیبایى است؛ چنانکه گویى زیبایى یک انسان با زیبایى یک پروانه، یک گل یا سنگى قیمتى برابر است. اما زیبایى، وصفى کیهانى است که نمىتواند به امور انتزاعى بیگانه با طبیعتش ارجاع و تحویل شود، نیز، امر زشت تنها آن چیزى نیست که کاملا آنچه فرضا باید باشد نیست، و فقط یک عیب عارضى یا بىذوقى هم نیست؛ زشتى در هر چیزى است که، به صورت عرضى یا جوهرى، صناعى یا طبیعى، نمایانگر فقدان حقیقت وجودشناختى، فقدان خیر ذاتى، یا به عبارت دیگر، فقدان واقعیتباشد. زشتى، به صورت بسیار عجیبى، تجلى یک عدم نسبى است؛ تجلى عدمى که مىتواند خود را فقط با انکار یا افساد ذرهاى از وجود مطلق، و بدین سان ذرهاى از زیبایى، تثبیت کند. این سخن، تعبیر دیگرى است از این قول که، به روشى خاص و اجمالى، امر زشت را چیزى مىداند که از واقعیتى کمتر از واقعیت امر زیبا برخوردار است؛ و خلاصه، زشتى تنها به برکتیک زیبایى بنیادین که زشتى آن را بد مىنمایاند وجود دارد؛ در یک کلمه، زشتى مانند همه تجلیات عدمى، واقعیتیک عدم واقعیت است، یا امکان یک عدم امکان.
پىنوشتها:
1. Esoterism.
2. زیباشناسى را با مکتب زیباگرایى نباید خلط کرد: اصطلاح دوم، که براى توصیف نهضتى ادبى و هنرى در قرن نوزدهم در انگلستان به کار مىرود، عموما به معناى یک دلمشغولى افراطى به ارزشهاى واقعى یا تخیلى، یا به هر صورت بسیار نسبى زیباشناسانه است. هرچند نباید بىدرنگ زیباشناسان رمانتیک را، که این امتیاز را داشتند که غم غربتى را احساس مىکردند که در جهانى که در حال غرق شدن در یک میانمایگى وحشتناک و یک زشتى سرد و غیر انسانى بود بسیار قابل فهم بود، متهم کرد.
3. Shakti of Atma ؛سشاکتیزبه معناى نیرو و سآتماز به معناى خود واقعى است.
4. Classicism.
5. Logos.
6. طبق نظر فیثاغورث و افلاطون، روح انسان آهنگهاى آسمانى را پیش از تبعید به زمین شنیده است، و موسیقى خاطره این آهنگها را در روح برمىانگیزد.
7. این اصل مانع از این نمىشود که عامل آسمانىاى، به طور ضمنى یا عرضى، حتى در تصویرى که بغایت ناقص است البته نه در تصویرى که دستخوش تحریف یا واژگونگى است از طریق رحمت محض و به یمن «استثنایى که قاعده را اثبات مىکند» ظهور یابد.
8. naturalism.
9. Maya در آیین هندو، نیروى برهمن و، بنابراین، متحد با اوست.
10. حدیث دیگرى به یادمان مىآورد که «قلب مؤمن شیرین است و شیرینى را دوست دارد (حلاوة) ». معادل عربى «شیرین» [ حلو] در عین حال به معناى خوشایند هم هست، که معناى ظریف زیبایى بهارگونه را هم دارد؛ این حدیث تعبیر دیگرى است از این که قلب مؤمن اساسا نیکخواه است. زیرا مؤمن چون بر خشونتى که هم عنان با خودپرستى و دنیاپرستى است غلبه کرده، از شیرینى یا زیبایى سخاوتمندانه ساخته شده است.
11. Sat, Chit.
12. Ananda.
13. وقتى که قرآن مىگوید خدا «رحمت را بر خود مقرر کرده است»، تایید مىکند که حمتبه ذات خدا تعلق دارد. بعلاوه، مفهوم رحمت، جز به طریقى جزئى و ظاهرى، حق مطلب را در باب سرشتبرکتآمیز ذات نامتناهى ادا نمىکند.
14. این قید به این معناست که ما واقعیات عدمى را که دقیقا، عدم واقعیت را مىنمایانند نمىشناسیم، جز از راه تقابل؛ مثلا، روح زشتى اخلاقى را تا آنجا که خودش از لحاظ اخلاقى زیباست فهم مىکند، و نمىتواند زیبا باشد مگر با بهرهمندى از زیبایى الهى؛ زیبایى فىنفسه.
15. Shankara.
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1377 / شماره 15 و 16، تابستان و پاییز ۱۳۷۷/۰۷
نویسنده : فریتهوف شووآن
نظر شما