نگاهی به کتاب «نیاز به علم قدسى» نوشته سیدحسین نصر
.1993 ,Press York New of University State :Albany ,science sacred a for NeedThe , Nasr .H.S
این کتاب1 مجموعه مقالات دکتر سید حسین نصر است که بدین ترتیب، براى اولین بار منتشر شدهاند (و سپس در مجموعههاى دیگر و یا به زبانهاى دیگر دوباره منتشر گردیدهاند). فصل ششم این کتاب، پیش از این در 1975، فصل چهارم در 1976، فصل دوم در 1977، فصل یازدهم در 1980، فصل دهم در 1981، فصل هفتم در 1982، فصل پنجم در 1984، و فصل سوم در 1992 به چاپ رسیدهاند. فصول اول، هشتم و نهم هم براى اولین بار در این کتاب چاپ گردیدهاند.2
چنانکه دیگر براى خوانندگان آثار فارسى ایشان باید آشکار شده باشد، آراء ایشان را به خوبى مىتوان در بستر بحث رابطه سنت و تجدد گنجاند. ایشان با درک خاصى که از سنت و تجدد دارند، از اردوگاه سنتبه سختى (از نظر کمى و کیفى) به اردوگاه تجدد تاختهاند. ما نیز گزارش فصول این کتاب را از همین منظر خواهیم آورد.
مقدمه کتاب
ایشان دو تعبیر از علم قدسى دارند؛ یکى بهلاتین، (Sacra Scientia) و دیگرى به انگلیسى، .(Science Sacred) منظورشان از اولى، به تعبیر خودشان، مابعدالطبیعه به معنى سنتى آن است که با اصطلاحات جارى ما، بیشتر معادل عرفان است تا فلسفه. سه فصل نخست کتاب با همین دیدگاه تحریر گردیده است. و مرادشان از دومى، باز به تعبیر خودشان، تقریبا معادل علوم سنتى است که کاربرد اصول مابعدالطبیعى در حوزه عالم کبیر یا طبیعت، و عالم صغیر یا انسان مىباشد. به نظر ایشان اگر این علوم از بستر مابعدالطبیعى خاص خودشان خارج گردند، باعث گمراهى مىگردند؛ اما کثرت توجه به همین «علوم»3 نشان مىدهد که چقدر به آن علوم اصیل نیاز است.
ایشان در مقدمه، در فصول کتاب و نیز در آثار دیگرشان، به تکرار گفتهاند که مخالف علم جدید نیستند، اما معتقدند که باید آن را در جایگاه شایستهاش نشاند. این جایگاه را مابعدالطبیعه و جهانشناسى،(Cosmology،به معنى سنتى) مشخص مىسازند. بویژه باید از این ادعاى تمامتخواهانه پرهیز کرد که این علم، تنها راه معرفت در کل و بخصوص در مورد طبیعت و انسان شمرده شود.
فصل اول: خداوند واقعیت است
به نظر ایشان اشتباه محورى تجدد و انسان متجدد این است که مبناى نظام فکرى خویش را واقعیت جهان خارجى داده است. عدم واقعى دانستن غیر مادیات، پوچگرایى، خویش را واقعیت جهان خارجى داده است. عدم واقعى دانستن غیر مادیات، پوچگرایى، (nihilism) و نسبیتگرایى، (relativism) که ویژگیهاى عالم متجددند نتیجه آن اشتباه محورى است. برعکس، در تمام سنن، محور اصلى، واقعیتخداوند است؛ و بر این اساس، هرچه غیر از اوست، تنها واقعیتى نسبى دارد. به تعبیر دیگر، در تمام سنن، محور اصلى این است که واقعیت مراتبى دارد که از واقعى (خداوند) شروع مىشود و طى مراحل چندگانهاى به فروترین مرتبه واقعیت که عالم طبیعتباشد مىرسد.
این اشتباه محورى را ایشان ناشى از عدم استفاده از دو منبع همزاد دانش، یعنى عقل و وحى، مىشمارند. عقل در این دیدگاه همان دل یا قلب عارفان است؛ همان نبى باطنى است که گیرنده وحى باطنى است. همه انسانها واجد این قوه، که به صورت خارقالعادهاى طبیعى است، هستند، اما باید با ریاضتهاى معنوى حفظش کنند. ایشان از انسان متجدد در حیرتند که نه خودش گام در این راه مىنهد، و نه سخن کسانى را که در این راه به مقصد رسیدهاند مىپذیرد؛ اما در مورد علوم جدید، مانند فیزیک، برعکس عمل مىکند.
این عقل و وحى درباره خداوند سه حکم صادر مىکند: او مطلق، نامتناهى و خیر (یا کامل) است. علم مطلق، تنها به مطلق میسر است. مطلق لاجرم یگانه هم هست. نامتناهى به ناگزیر باید شامل امکان شامل4 (اصطلاح شووان) باشد، و این تنها راه حل مساله عدل الهى، (theodicy) است که مىپرسد مگر مىشود از خیر مطلق شر پدید آید.
امور مادى دو جنبه دارند: یک جنبه آن شفاف است و نشان یا آیه مراتب بالاتر وجود؛ که بالاخره به بالاترین مرتبه مىرسد. جنبه دیگر آن تیره است که همان مراتب را مخفى مىسازد. این همان مفهوم حجاب در فرهنگ اسلامى یا مایا در فرهنگ هندوست. این مفهوم را باید در مقابل آن اشتباه محورى دنیاى متجدد، به قوت مطرح ساخت. این مفهوم مانع از درغلطیدن در دام تفکیک مطلق خالق و مخلوق مىشود که در کلام مسیحى پررنگ گردیده و در نهایت، به نفى دین مىانجامد.
فصل دوم: خودآگاهى و خود فرجامین؛ نقش معرفةالنفس سنتى
به نظر مؤلف، اشتباه دیگر انسان متجدد، یک مرتبهاى دانستن خود (فاعل آگاهى) است. در صورتى که براساس تعالیم همه سنن، تنها یک خود وجود دارد که همان خودفرجامین، (hood self ultimate) یا خداوند است. خود فرجامین از مراتب وجود، نزول مىکند، و این خودهاى کثیر انسانى، بازتابهاى آن خود است.
مابعدالطبیعه سنتى در واقع یعنى خودشناسى؛ و این که در اسلام آمده است «هرکه خویشتن را بشناسد، پروردگار خویش را شناخته است»، به همین معناست. البته چنانکه از تعریف مابعدالطبیعه برمىآید، صرف دانش ذهنى هدف نیست، بلکه نوعى تبدل نفسانى هم لازم است، که در نهایتخود را به خود مىرساند.
تمام سنن تفاوتهایى براى انسان قائلند؛ مثل تفاوت مسلمان، مؤمن و محسن در اسلام. همچنین راههاى متفاوتى براى سیر معنوى، برحسب تفاوت انسانها، معرفى مىشود؛ مثل مخافة، معرفة و محبة در اسلام. این راهها ریشه در عکس نحوه پدید آمدن هستى در تمام سنن دارند.
انسانها خودخواهند، اما اگر خود، آن خود فرودین باشد، وضعیتبه گونهاى مىشود (فاجعهآمیز، تعارض درونى و بیرونى و...)؛ ولى اگر خود، خود فرجامین باشد، کاملا وضعیت تفاوت مىکند (صلح و آرامش و...).
فصل سوم: زمان، تصویر متحرک سرمدیت
به نظر مؤلف محترم، زمان در عالم متجدد فقط کمى و خطى دانسته مىشود. اما در تمام سنن (غیر از مسیحیت) زمان، ادوارى و به تعبیر دقیقتر، مارپیچى است و فقط کمى نیست، بلکه خصوصیات کیفى هم دارد. در همین زمینه، تفکیکهاى زمان سکولار زمان قدسى، زمان انتزاعى زمان ملموس وزمان عینى زمان ذهنى مطرح گشتهاند.
به تحقیق مؤلف، زمان هم مثل هر امر این جهانى دیگر، در سنن مختلف، بازتاب امورى در مراتب بالاتر وجود است، که بالاخره به سرمدیت مىرسد، که به تعبیر افلاطون، زمان، تصویر متحرک آن است. اما در عالم متجدد، تنها یک نوع زمان به سمیتشناخته مىشود؛ در نتیجه اولا اصالتیکنواختى، (uniformitarianism) قوانین طبیعت، مبناى علم جدید قرار گرفته که از دیدگاه سنت پذیرفته نیست و ثانیا علم جدید براى پرکردن خلا ناشى از ندیدن مراتب بالاتر واقعیت، به نظریه مهمل تطور، (evolution) متوسل گردیده است.
مؤلف، براى درگذشتن از این زمان و رسیدن به سرمدیت، حتى در همین عالم، وحى، نیایش، معجزات، هنرهاى قدسى (معمارى، نقاشى، موسیقى، شعر و...)، زیبایى، عشق و بیعتبکر را به عنوان مددرسان انسان معرفى مىکنند.
فصل چهارم: روح، واحد است و بازتابهاى انسانى آن کثیر؛ تاملاتى درباره وضعیت انسان این روزگار
دکتر نصر معتقدند که سکولاریسم، اصالتبشر، (humanism)،تجربهگرایى، (empricism) و استدلالگرایى5، (rationalism) که مکمل تجربهگرایى است، باعثشدهاند که انسان متجدد تصویرى از خودش ترسیم کند که مادر همه مشکلاتش است. توقف در صرف بشر بودن، او را مادون انسانیت کرده، که هم با خود و هم با خود در نزاع است، و هم با دیگر ابناى بشر و طبیعت. صلح و وحدت و خانواده واحد انسانى و... شعارهاى توخالىاى هستند که مبنا ندارند. اما در سنت، با توسل به روح (که اولین بازتاب خود فرجامین است) تمام آن اهداف، بالطبع حاصل مىشوند. به تعبیر شووان، تنها در استراتوسفر6 الهى است که وحدت میسر مىشود، نه در اتمسفر انسانى.
فصل پنجم: حکمت جاوید7 و دینپژوهى
مؤلف برآنند که حکمت جاوید همان مابعدالطبیعه سنتى است، که عقلى، دینى، سنتى و جهانشمول است؛ جهانشمول به دو معنى. یعنى هم به اصول جهانشمول مىپردازد و هم در همه زمانها و مکانها وجود دارد.
این مکتب (که به ضرورت عصر تجدد، «مکتب» نام گرفته) بیشتر دلمشغول دین است و تمام جوانبش را دیندارانه، و نه فارغدلانه (که ویژگى دینشناسى عصر تجدد است)، و با عمق و استحکام بىنظیرى مطرح ساخته است. دین هم، واجد مراتب وجودى است و قائم به وجود متدینان نیست، بلکه همچون ثابتیا مثال افلاطونى، دین در عقل الهى است و به دلایل مختلف، که از مهمترین آنها تفاوت گیرندگان است، صورتهاى کثیرى بر روى زمین یافته است. بنابراین، در این مکتب بر راستآیینى، (orthodoxy) تاکید نهاده مىشود و عمل کامل به یک دین تمامعیار لازم و کافى شمرده مىشود. (هرچند مطالعه نظرى ادیان دیگر را امرى ضرورى مىداند.) وحدت ادیان تنها در ملا اعلاى الهى میسر دانسته مىشود نه بر روى زمین. این حکمت، به گزارش دکتر نصر، نه افراط برخى از دینداران را دارد، که تنها عقاید خودشان را حق مطلق مىدانند، و نه تفریط دینشناسان دانشگاهى را، که رویکرد توصیفى، (descriptive) دارند و هر که نام عقایدش را دین بگذارد، به عنوان دین مىپذیرندش؛ بلکه به تعبیر شووان، به مطلق نسبى معتقد است، یعنى هر دینى براى متدینانش مطلق است. مثل خورشید که براى منظومه شمسى مطلق است، ولى نافى وجود خورشیدهاى دیگر براى منظومههاى دیگر نیست. خلاصه، تنها مطلق، مطلق است. بالاخره بعد تجویزى، (normative) این مکتب، مدعیان دروغین دین را رسوا مىسازد.
این که چرا با تمام این تفاصیل، حکمت جاوید فراگیرتر از آنچه امروزه هست، نیست، به نظر دکتر نصر به این باز مىگردد که این مکتب تنها ذهن فرد را نمىخواهد، بلکه تمام وجودش را مىطلبد؛ و جز کسى که خودش دیندار باشد، به این لازمه تن در نمىدهد. اما ایشان روند گرایش به این مکتب را فزاینده مىبینند.
فصل ششم: علم غربى و فرهنگهاى آسیایى
چند موضوع، دکتر نصر را واداشته تا این مساله، به قول خودشان، قدیمى را دوباره مطرح سازند؛ از جمله آلودگى و تخریب محیط زیست، توجه غربیان به تعالیم و علوم سنتى، سوء استفاده حقهبازان از این توجه (و در واقع آلودن محیط فرهنگى)، آشکار شدن محدودیتهاى نظرى علوم غربى، بحران انرژى، بحران اخلاقى در غرب و پدید آمدن گرایشهاى غربى مخرب همچون از خودبیگانگى، پوچگرایى و... در جوانان و روشنفکران شرقى.
به نظر دکتر نصر، تقابل کاملى میان فرهنگهاى شرقى و قرائت معمول از علوم غربى وجود دارد؛ از جمله سلسله مراتبى دیدن واقعیت در مقابل تک جنبهاى دیدن آن، تفوق معنوى بر مادى در مقابل نگرش مادى صرف، سرشت قدسى جهان در مقابل نگرش سکولار، وحدت علوم در مقابل تجزیه آنها، هماهنگى انسان و جهان در مقابل غلبه و سلطه انسان بر جهان، توجه به امور کیفى در مقابل سیطره کمیت، توجه به درون در مقابل برونگرایى.
ایشان همین تقابل را در مورد تکنولوژىهاى سنتى در برابر تکنولوژى جدید، که دنباله علم مىشمارندش، مىبینند. مثلا معمارى اسلامى براساس صرفهجویى در انرژى و حداکثر استفاده از منابع طبیعى انرژى، رابطه نزدیک با محیط طبیعى، رابطه انداموار فضاهاى کار، خواب، عبادت و استراحت انسان، در مقابل معمارى جدید قرار دارد که برجهایش هیولاهایى به شمار مىآیند که فاقد تمام خصوصیات مذکور مىباشند.
تقابل اخلاقیات سنتى با اخلاقیات ناشى از علم و تکنولوژى جدید، آخرین حلقه تقابلهاست. از جمله تقدم مسئولیتها بر حقوق، در مقابل حقوق مطلق قائل شدن انسان متجدد براى خودش بدون هیچ مسئولیتى؛ منزلت اخلاقى دیگر جانداران و حتى غیر جانداران (با توجه به تقدس برخى کوهها، رودها، سنگها و...)، در مقابل انسان محورى (و در واقع، محوریت انسان غربى)؛ وحدت علم و اخلاق، در مقابل جدایى آن دو؛ خویشتندارى و انضباط، در مقابل شهوت سیرىناپذیر و تمایل به کار کمتر و کمتر و کسب ثروت بیشتر و بیشتر؛ آرامش و صلح در درون و بیرون (چه با انسانهاى دیگر و چه با طبیعت)، در مقابل جنگ و نزاع در درون و بیرون؛ وجود مبناى مابعدالطبیعى لازمه اخلاق معقول و عملى، در مقابل سکولاریسم و دهرىمشربى که مخرب اخلاق است؛ وجود امور معنوى که تنها با کمک آن مىتوان بر اژدهاى نفس غلبه کرد، در مقابل فقدان آن.
بدین ترتیب به نظر دکتر نصر، ترکیب فرهنگ شرقى و علم غربى، از نظر مابعدالطبیعى، باطل و از نظر معنوى، خطرناک و بیش از دهرىمشربى ساده، مکار است. کارى که به نظر ایشان شرقیان باید انجام دهند این است که از مابعدالطبیعه و علوم سنتى خویش بهره جویند و آنچه از علوم جدید پذیرفتنى به نظر مىآید، برگیرند و بقیه را وانهند. در مقابل تکنولوژى هم، با اتکا به فرهنگ و علوم خودشان هرجا که ممکن است، تکنولوژى بدیعى را به کار گیرند.
فصل هفتم: علوم سنتى
تقابل سنت و تجدد، در تقابل علوم سنتى و جدید باز مىتابد. به نظر مؤلف، علم جدید معرفتى است دائما متغیر؛ ولى علم سنتى، چون با مابعدالطبیعه مرتبط است، تغییرناپذیر است. علم جدید ناقدسى است، در صورتى که علم سنتى، قدسى است؛ به این معنى که معرفتى به نظام مظهر و مخلوق، نه به عنوان حجاب، بلکه به عنوان آیه یا نماد خداوند است. (البته همه علومى که در دامان تمدنهاى سنتى پرورده شدهاند، قدسى نیستند، بلکه گاهى نظرورزى و یا مشاهداتى صرفا بشرىاند. ولى بالاخره همیشه حاشیهاى و عرضى بودهاند، در صورتى که در علوم جدید مرکزى و جوهرىاند، و شهود و کشفیات چنان در محیط واقع شدهاند که به رسمیتشناخته نمىشوند) علم جدید فقط به ظواهر مىپردازد، ولى علم سنتى بیشتر به بعد باطنى سنت مربوط مىپردازد؛ هرچند ثمره عملى هم داشته است.
در دیدگاه سنتى، انسان متشکل از جسم، نفس و روح دیده مىشود، و همه علوم سنتى براى رفع نیاز خاصى از این کلیتبودهاند، و با «علم به خاطر علم» به معنى امروزى آن، بیگانه بودهاند. علوم سنتى، سودجویانه به معنى رفع نیازهاى انسانى که موجودى صرفا زمینى ملحوظ مىشود نبودند و از این نظر ممکن استبىفایده به نظر آیند. اما اگر نیازهاى معنوى به همراه نیازهاى روان و جسم انسان به حساب آیند، مفید و بلکه مفیدترین بودند. زیرا به نظر دکتر نصر، چه چیزى براى انسان، مفیدتر از امرى است که غذاى روح نامیراى اوست و به او کمک مىکند تا از آن بارقهاى در درون خود آگاه گردد که به یمن آن، انسان است. خلاصه، در دیدگاه علوم سنتى دوگانگى میان نظر و عمل، یا حقیقت و سودمندى وجود نداشته است.
ایشان مىگویند که این علوم، بریده از ریشهها و زمینههایشان، چون علوم خفیه مىگردند. در قرار سنتى همچنین بودهاند، اما تنها براى کسانى که ویژگیهاى لازم را براى مطالعهشان نداشتهاند. کسانى که آمادگیهاى معنوى و فکرى را داشتند، و این علوم اصلا براى آنها بود، دیگر خفیه به معنى اسرارآمیز نبودند، بلکه در قیقتیکى از ابزارها براى دستیابى به عالم نورى بودند که برحسب قلمرو خودشان مىنمایانندش. این علوم به نظر ایشان، مىتوانند کلیدى حیاتى براى درک جهان و مددکار سفر انسان به ماوراى این جهان باشند.
در مورد زبان علوم سنتى، نظر ایشان این است که این زبان، نمادین است؛ یعنى واقعیتى را، وراى واقعیاتى که در دامنه آن علم مورد بحث مىگنجند، آشکار مىسازد (بلکه خود آن واقعیت، در مرتبه پایینترى از وجود است). به نظر ایشان، والاترین فایده علوم سنتى همیشه این بوده که به عقل و ابزارهاى ادراک کمک کنند تا جهان و در واقع، تمام مراتب وجود را، نه به عنوان واقعیات یا اعیان، بلکه به عنوان نماد یا آینههایى ببینند که سیماى معشوق را باز مىتابانند؛ که همه چیز از او نشات گرفته و به او باز مىگردد.
مؤلف مراتب موجودات را در تمام علوم سنتى، طولى گزارش مىکنند (عالم جسم، عالم روان، عالم خیال، عالم عقل،عالم فرشته مقرب)، اما این مراتب به دست نظریه تطور، به ناچار عرضى شده است.
جهانشناسى، علوم باطنى پیرامون زبان قدسى فرهنگ مربوط و الفبایش، ریاضیات (مشتمل بر حساب، هندسه، موسیقى و نجوم که شامل احکام نجوم هم مىشود)، گاهشمارى، (chronology)،کیمیا، طب، تاریخ طبیعى، جغرافى و تکنولوژى، با دیدى که گفته شد، معرفى گردیدهاند.
فصل هشتم: دلالت معنوى طبیعت
ایشان اظهار مىدارند که جهانبینى علمى جدید با تحویل گرایىاش، (reductionism) اذهان را فلج کرده است. اما کسانى که از این فلج در امان بودهاند، در نظام و هماهنگى طبیعت، سرشت معنوى آن نورى را مىبینند که هرج و مرج را بدل به جهان،(cosmos،که به معنى نظم و زیبایى هم هست) کرده و هنوز خود را در نظام طبیعى جلوهگر مىسازد. ایشان برآنند که در همه قلمروهاى طبیعت، وقتى که از دیدگاه ریاضیات سنتى یا فیثاغورى ملاحظه شوند، هماهنگى به معنى فنى و موسیقایى کلمه، سارى و جارى است؛ از ستارهها گرفته تا ذرات دون اتم، نسبتهاى اعضاى حیوانات و نباتات، ساختار بلورها، و یا حرکات سیارات و....
به نظر ایشان، قوانین طبیعت (باز براى آنها که تحویلگرایى علمى کورشان نکرده) همان شریعت الهى براى مخلوقاتش است؛ همان که انسان هم دارد. تسلیم کامل طبیعت در برابر شریعتش، درسى استبراى انسان که خودش را کاملا تسلیم شریعتش کند. هماهنگى از این تسلیم حاصل مىآید.
به تعبیر ایشان، برخلاف جهان متجدد و فرآوردههاى ماشینى که زشتى طاقتفرسایى دارند، زیبایى در طبیعتبکر بر زشتى غلبه دارد، که در بالاترین مرتبه آیه جمال الهى است. این زیبایى، برخلاف زیبایى ظاهرى، شفابخش و تمامیتبخش و قدسى معرفى مىشود.
به نظر ایشان، امور طبیعى نماد صفات الهى، بلکه خود آن صفاتند، مثلا خورشید نماد عقل الهى است که هیچ واقعیتى کمتر از جرمش ندارد، که در فیزیک نجومى اندازهگیرى مىشود.
در دیدگان ایشان، طبیعتبکر کارگاه صانع الهى است. بزرگترین دستساختههاى هنر قدسى در آن است و بىحرمتى به طبیعتبکر، فجیعتر از تخریب بزرگترین آثار هنر بشرى دانسته مىشود. ایشان در زمانى که بشر متجدد براى غلبه بر طبیعت، طوفانى برانگیخته و موجب ویرانى بر روى زمین گشته، طبیعت را معبدى مىبینند با نهایت ارجمندى، که در واقع، نادرستى لاادرىگرى، (agnosticism)،سکولاریسم و شکگرایى را، که مشخصات جهان متجددند، نشان مىدهد. ایشان به این دلایل، حفاظت از طبیعتبکر را در برابر یورش بشر آزمند، که فقط به غایات دنیوى دل بسته است، وظیفهاى معنوى مىدانند.
فصل نهم: علم قدسى و بحران محیط زیست؛ منظرى اسلامى
ایشان دید متجددانه به طبیعت را باعثبحران محیط زیست مىشمارند. علم سکولار مبتنى بر اقتدار و غلبه بر طبیعت، و تکنولوژى است که بىهیچ حرمتى براى توازن طبیعت، حریصانه عالم طبیعت را مىبلعد. اما در دیدگاه اسلامى به نظر ایشان، خط فاصل واضحى میان طبیعى و فوق طبیعى، یا میان عالم انسانى و عالم طبیعت ترسیم نشده و طبیعت هم مورد خطاب قرآن است. بنابراین عالم طبیعت، دشمنى طبیعى شمرده نمىشود که باید بر آن چیره شد، بلکه به عنوان پاره مکمل جهان دینى انسان است که در حیات زمینى شریک اوست، و به یک معنى در حیات اخروشاش هم. بنا به گزارش ایشان، حکیمان مسلمان بسیارى، قرآن تکوین را مجزا و مکمل قرآن تدوین دانستهاند. آنها در سیماى هر مخلوقى، حروف و کلمات برگهاى قرآن تکوین را مىدیدهاند. «آیات»، هم در آیات قرآن اطلاق شده، و هم براى پدیدههاى طبیعت و رویدادهاى درون آدمیان.
به تعبیر ایشان، خداوند محیط فرجامین است؛ خداوند در قرآن محیط خوانده شده است. به نظر ایشان بحران محیط زیستبه این سبب ایجاد شده که بشر متجدد نمىخواهد خدا را محیط واقعى ببیند؛ و نظام طبیعى را مستقل و واقعى مىپندارد، نه طبیعتى قدسى که حضور الهى در پدیدههایش سارى و جارى است. در قرآن، عالم شهادت نظام مستقلى نیست، بلکه مظهرى است از نظام بسیار پهناورترى که فوق آن است؛ عالم غیب. بدین دلیل به نظر ایشان، مسلمان سنتى همیشه به طبیعت عشق مىورزیده است.
انسان در اسلام هم عبدالله است (و نسبتبه خداوند، منفعل) و هم خلیفةالله است (و نسبتبه این عالم، همچون قیم). لذا مسخر دانستن طبیعت در دست انسان، محدود به قوانین الهى است. حال، بشرى که دیگر خود را عبدالله نمىشمارد و تابع هیچ موجودى نیست، خطرناکترین موجود براى طبیعت گردیده است. در شریعت الهى، به گزارش ایشان، انسان نه تنها نسبتبه خداوند و دیگر انسانها، بلکه نسبتبه محیط زیست طبیعى هم وظیفه دارد؛ وظایفى همچون آلوده نساختن آب جارى، کاشتن درخت و ملایمت و مهربانى با حیوانات.
به نظر دکتر نصر، اگر علم جدید و «تمدن» همراهش در عالم اسلامى پدید نیامده، نه به سبب فقدان دانش ریاضى یا نجومى، بلکه به این دلیل است که در دیدگاه اسلامى ممکن نیست که انسان یا طبیعت، به کلى سکولاریزه شوند.
مطالب پایانى این فصل، مربوط استبه واکنش مسلمانان نسبتبه غرب، که آنها را به سه گروه اسلامگرایان بنیادگرا، تجددگرایان، و مسلمانان سنتى تقسیم مىکند؛ و نیز تفاوت وضعیت فعلى جهان اسلام و غرب در برابر محیط زیست، و آنچه عالم اسلامى باید در این باره انجام دهد.
فصل دهم: تصور پیشرفت انسان از طریق تطور مادى؛ نقدى سنتى
به تحقیق دکتر نصر، در تمام تمدنهاى غیر غربى و غربى سنتى، حالت کمال انسان در آغاز یا مبدا دیده شده است (مثلا در اسلام، کاملترین انسان، پیامبر(ص) و کاملترین جامعه، مدینةالنبى دانسته شده) و اگر کمالى به آینده نسبت داده مىشود، همیشه با مداخله الهى دیگرى در تاریخ همراه است (مانند ظهور حضرت مهدى عج). اما در غرب از قرن هجدهم به این سو، اندیشه پیشرفتبراساس نیروهاى مادى، به عنوان عقیدهاى جزمى و در دینى دروغین، تقریبا مورد پرستش واقع شده است.
ایشان سه مفهوم کهن را توضیح مىدهند که تغییر یافته یا حتى معکوس گردیدهاند، تا زمینه را براى ظهور این اندیشه فراهم آورند: 1.تحویل انسان به بشر، در رنسانس؛ 2.مادى ساختن تصور خطى زمان در مسیحیت؛ و 3.تبدیل آرمانشهر یا به تعبیر دقیقتر، ناکجاآباد، که دنیوى دانسته نمىشد، به آرمانشهرگرایى، (utopianism)،که دنیوى قلمداد مىگردیده است.
در مورد تطور مادى هم، گزارش ایشان حاکى است که این امر در نتیجه تبدلاتى بود که از رنسانس آغاز گشت و در انقلاب علمى قرن هفدهم به اوج خود رسید، و بالاخره به تولد اندیشه تطور در دو قرن بعد انجامید. علم مکانیستى گالیله، کپلر و نیوتن، و فلسفه دکارت باعث پدید آمدن مفهوم نوین «ماده» گردیدند و مادهگرایى،(materialism، یا دهرىمشربى) را به معنى متداولش میسر ساختند. به نظر ایشان، خموشى ایمان، گسترش سکولاریسم، فقدان شهود عقلانى، غفلت از علوم قدسى و مکانیزه کردن جهان، به غیرواقعى نمایاندن اندیشه سنتى سلسله مراتب موجودات و تبدیل آن از طولى به عرضى و زمانى انجامید و اندیشه تطور را به دست والاس و داروین آفرید.
به نظر ایشان، در تفکر اروپایى قرن نوزدهم بود که اندیشه پیشرفت انسان از طریق تطور مادى، از ترکیب اجزاء پیشگفته حاصل آمد.
به گزارش ایشان، در قرن بیستم الهیون مسیحى پس از مخالفتهاى استدالى یا احساسى و نه عقلانى، با تطور و مادهگرایى، با آنها کنار آمدند. به نظر ایشان باید با مددگیرى از مابعدالطبیعه و علوم قدسى، بار دیگر میان تبدلناپذیر و تغییرپذیر، دائمى و موقتى،و میان پیشرفت ظاهرى و واقعى تمایز قائل شد.
فصل یازدهم: تاملاتى بر تجددگرایىهانس کونگ
تجددگرایى کلامى در دیدگاه ایشان، نمایانگر گرایشهاى سکولار و تقدسزدایى عصر تجدد، در قلب الهیات مسیحى است. ایشان در این زمینه با توضیحى کلى در مورد نقد آراء متدینان به دیگر ادیان، به نقد آراء متکلم مشهور کاتولیک،هانس کونگ (متولد 1928 در سوئیس) مىپردازند. این نقدها طبعا از نظام فکرى و بویژه دینشناسى ایشان ناشى مىشود که عمدتا در طول کتاب آمده، و ما در این بررسى، معرفى نمودهایم. از این رو، در اینجا تنها به چند نکته جدید اشاره مىکنیم:
نقادى از بالا، (criticism higher) که در الهیات جدید مطرح است، به نظر ایشان «بالاتر» را، که آن را چیزى سواى وحى نمىدانند، به مرتبه استدلال بشرى تحویل مىکند و مبتنى بر دو خطاى همزاد است. یکى این که چیزى که سند تاریخى ندارد، وجود نداشته است؛ و دیگرى یکنواختى قوانین و شرایط جامعه انسانى و جهانى.
ایشان گسستن از سنت و صرفا مبنا قرار دادن مبادى دین را باعث تضعیف دین مىدانند. ایشان این سخن را که وحى، تنها از طریق تجربه انسانى میسر است مىپذیرند، ولى با قید تجربههاى والاى انسانى، نه تجربههاى عادى و روزمره. بنابراین، آن نتیجه را که چون از طریق تجربه انسانى است پس هیچگاه خالص نیست، رد مىکنند. چون معتقدند که با عقل و فناى صوفیه مىتوان به وحى خالص رسید. افزون بر این که آن استدلال مبطل خودش است؛ چون براى دریافتن این که چیزى خالص نیست، باید تجربه خالصش را هم داشت.
و بالاخره این که به نظر ایشان، براى الهیات بهتر آن است که با هدف معقول ساختن خویش براى غیرمؤمنان، مؤمنان را بىایمان نسازد.
پىنوشتها:
1. ترجمه این کتاب را، با عنوان نیاز به علمى قدسى، مدتى است که به پایان رساندهام و امیدوارم که به زودى، توسط مؤسسه فرهنگى طه انتشار یابد.
2. کتاب زیر ماخذ این اطلاعات است:
.1994 ,Malaysia ,Lumpor Kuala ,Malaysia of Academy Islamic ,1993 April through 1958 from ,Nasr Hossein Seyyed of works the of Bibliography Complete The ,Moris .Z & Aminrazavi .M
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1377 / شماره 15 و 16، تابستان و پاییز ۱۳۷۷/۰۸/۰۰
نویسنده : حسن میانداری
نظر شما