ابی ابن کعب
موضوع : دانشنامه | الف

ابی ابن کعب


اُبَىّ‌بن‌کَعب: اُبىّ‌بن‌کَعب بن‌قَیس بن‌عُبید بن‌زیـد انصارى از کاتبان وحى
ابىّ‌بن‌کعب، از قبیله خزرج، تیره بنى‌نجّار و کنیه‌اش ابومنذر[1] یا ابوالطفیل[2] بود و در جاهلیّت از معدود کسانى بود که نوشتن مى‌دانست.[3] در بیعت عقبه حضور داشت[4] و پس از هجرت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، او در شمار کاتبان وحى، نویسندگان نامه‌ها و معاهدات پیامبر قرار گرفت[5] و برخى از نامه‌هاى رسیده به رسول خدا را براى حضرت مى‌خواند.[6] او، در نخستین سریّه پس از هجرت، به فرمان‌دهى حمزه شرکت داشت[7] و در دیگر غزوات نیز با پیامبر همراه بود. رسول اکرم، در عقد اخوت میان مهاجر و انصار، بین او و سعید بن زید یا طلحة بن‌عبیدالله، برادرى بر قرار کرد.[8] پس از رحلت رسول‌خدا(صلى الله علیه وآله) در شمار صحابیان بزرگى قرار داشت که از بیعت با ابوبکر سرباز زده به خلافت على‌بن‌ابى‌طالب متمایل بودند.[9] او در مقام احتجاج بر ابوبکر گفت: اى ابوبکر! حقى را که خداوند براى غیر تو قرار داده، انکار مکن و نخستین کسى نباش که رسول خدا را در امر وصىّ و برگزیده‌اش نافرمانى کرده، از امر او سرمى‌پیچد.[10] برابر برخى روایات شیعى، اُبىّ در ضمن خطبه‌اى مى‌گوید: روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره وصىّ و جانشین بعد از خود برایم سخن گفت و على(علیه السلام)را هدایتگر هدایت شده خیرخواه امت، احیا‌کننده سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، امام و پیشواى مسلمانان پس از خود معرفى فرمود: «یا اُبّى عَلَیْکَ بِعلىّ فَاِنَّهُ الْهادِىُ الْمَهْدِى، اَلنّاصِحُ لاُِمتى، اَلَْمُحیى لِسُنَّتى وَ هُوَ اِمامُکُمْ بَعْدِىْ فَمَنْ رَضِىَ بِذلِکَ لَقِینى عَلى ما فارَقْتُهُ عَلَیه».[11]از روایتى استفاده مى‌شود که پیامبر، آینده امر خلافت پس از خود را و این‌که چه کسانى آن را قبضه خواهند کرد، به او خبر داده است.[12] اُبىّ در نوشتن و جمع‌آورى، قرائت، تعلیم، تفسیر، و فقه قرآن، داراى مقام والایى بوده است. انس‌بن‌مالک و قرظى، او را از 4 یا 5 نفرى دانسته‌اند که قرآن را در زمان رسول‌خدا(صلى الله علیه وآله)گردآوردند.[13] بنابه نقلى، او یکى از 12 نفرى است که عثمان آنان را براى جمع‌آورى قرآن تعیین کرد.[14] برپایه روایتى، گروهى که مأمور جمع قرآن بودند، از روى مصحف اُبىّ و با املاى خود او نوشته‌اند[15] که به روایت ابن‌ندیم، مصحف وى با دیگر مصاحف، اندکى اختلاف داشته است.[16]
وى، از قرّاء مشهور زمان رسول خدا بوده[17] و براساس روایتى، حضرت او را آگاه‌ترین فرد امت به قرائت دانسته[18] و به او فرموده است: خداوند امر کرده که بر تو قرآن بخوانم. اُبىّ از این سخن که خود را مورد عنایت خاصّ پروردگار دید، متأثر و اشک شوق از دیدگانش جارى شد و پیامبر این آیه را تلاوت فرمود: «قُل بِفَضلِ اللّهِ و بِرَحمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلیَفرَحوا هُوَ خَیرٌ مِمّا یَجمَعون= بگو به فضل و رحمت خدا باید خوشحال شوند که این از [تمام] آن‌چه گردآورده‌اند، بهتر است».[19](یونس/10،‌58) ذهبى، عدّه‌اى از قاریان صدر اوّل، از‌جمله ابوهریره، ابن‌عباس و عبدالله‌بن سائب را در قرائت، شاگردان اُبىّ مى‌داند.[20] شاید بدین جهت، برخى او را «سیّدالقرّاء» خوانده‌اند.[21] از روایتى از امام صادق نیز استفاده مى‌شود که قرائت او مورد تأیید آن حضرت بوده است.[22] قرائت اُبىّ گاهى خشم عمر را برانگیخته،[23] اظهار مى‌داشت که اُبىّ، داناترین امّت به قرائت است؛ ولى ما بعضى از قرائات او را ترک مى‌کنیم.[24] سجستانى، مواردى از اختلاف قرائات اُبىّ را ذکر کرده، مى‌گوید: اُبىّ، جمله «اِلى اَجَل مُّسَمًّى» را در پى «فَمَا استَمتَعتُم بِهِ» در سوره نساء/4 مى‌آورده[25] و همین قرائت، صراحت آیه را در ازدواج موقت بیش‌تر مى‌کند.[26] او به امر پیامبر، به افرادى قرآن آموخته[27] و یکى از ده صحابى نام‌دار در تفسیر قرآن است.[28] برخى، او را از فقیهان دوران خلافت ابوبکر و عمر شمرده[29] و گفته‌اند: وقتى به عمر گفت: چرا مرا به‌کارى نمى‌گمارى؟ گفت: خوش ندارم حکومت، دینِ تو را آلوده سازد.[30] با این حال، در سال چهاردهم هجرت که عمر، نماز تراویح را بنا نهاد و (چون در زمان رسول خدا و ابوبکر انجام نمى‌شد) مردم، آن را بدعت شمردند، از اُبىّ خواست که امامت مردم را در نماز بر عهده گیرد.[31] او 20 شب براى مردم امامت کرد و 10 شب آخر در جماعت حاضر نشد و در خانه نماز خواند، مردم گفتند: «اَبَقَ اُبَىّ = اُبىَّ از این کار فرار‌کرد»،[32] برخى عبارت «اَبق اُبىَّ» را دلیل بر آن مى‌دانند که عمر او را به خواندن نماز تراویح وادار کرده بود.[33] وى، در میان صحابه از شهرتى خاص برخوردار بود.[34]تاریخ وفاتش سال 22‌یا‌30 هجرى دانسته شده؛ گرچه اقوال دیگرى نیز وجود دارد.[35]

ابىّ در شأن نزول:
1. از عکرمه و مقاتل نقل شده است که دو نفر یهودى، به اُبى و جمعى از مسلمانان گفتند: دین ما بهتر از اسلام است و ما بهتر از شماییم که آیه نازل شد:[36]«کُنتُم خَیرَ اُمَّة اُخرِجَت لِلنّاسِ تَأمُرونَ بِالمَعروفِ و تَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ و تُؤمِنونَ بِاللّهِ‌...= شما، بهترین امّتى هستید که براى مردم پدیدار شده‌اید. به‌کار پسندیده فرمان مى‌دهید و از ناپسند باز‌مى‌دارید و به خدا ایمان دارید‌...». (آل‌عمران/3، 110)
2. واقدى[37] درپى نقل داستان افک با نقل روایتى مى‌گوید: پس از آن که ام‌الطفیل، شایعه مذکور را براى همسرش اُبىّ بیان داشت، اُبىّ‌گفت: به خدا سوگند آن‌چه مى‌گویند، دروغ است. آیا تو خود چنین کارى انجام مى‌دهى؟ گفت: به خدا پناه‌مى‌برم. اُبىّ گفت: به خدا سوگند او [=‌همسر‌پیامبر] از تو بهتر است، و ام‌الطفیل نیز تأیید کرد؛ پس از این واقعه، آیه نازل شد: «لَولا اِذ سَمِعتُموهُ ظَنَّ المُؤمِنونَ و المُؤمِنـتُ بِاَنفُسِهِم خَیرًا و قالوا هـذا اِفکٌ مُبین= چرا هنگامى که آن [بهتان] را شنیدید، مردان و زنان مؤمن به خود گمان نیک نبردند و نگفتند این بهتانى آشکار است؟» (نور/24، 12) بر این اساس، مسلمانانى که این بهتان را تکذیب نکردند، مورد نکوهش قرار‌گرفته‌اند.

منابع
الاتقان فى علوم‌القرآن؛ الاحتجاج؛ اسباب النزول، واحدى؛ الاستیعاب فى معرفة‌الاصحاب؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابه؛ البدایة و النهایه؛ تاریخ مدینة دمشق؛ تاریخ‌الیعقوبى؛ التبیان فى تفسیرالقرآن؛ تهذیب‌الکمال فى اسماءالرجال؛ جامع‌البیان عن تأویل آى‌القرآن؛ رجال‌الطوسى؛ صحیح مسلم با شرح سنوسى؛ الطبقات الکبرى؛ العقدالفرید؛ الکافى؛ کتاب الفهرست؛ کتاب المصاحف؛ المغازى.

پی نوشت:
[1]. الطبقات، ج3، ص‌378؛ رجال الطوسى، ص‌22.
[2]. اسدالغابه، ج‌1، ص‌169.
[3]. الطبقات، ج‌3، ص‌378.
[4]. همان؛ رجال‌الطوسى، ص22.
[5]. یعقوبى، ج‌2، ص‌80؛ الاستیعاب، ج‌1، ص‌164.
[6]. المغازى، ج1، ص‌204 و ج2، ص‌492.
[7]. همان، ج‌1، ص‌9.
[8]. الطبقات، ج3، ص‌378.
[9]. یعقوبى، ج‌2، ص‌124.
[10]. الاحتجاج، ج‌1، ص‌197.
[11]. الاحتجاج، ج‌1، ص‌197 و 303.
[12]. العقدالفرید، ج‌4، ص‌241.
[13]. الطبقات، ج2، ص‌272؛ الفهرست، ص‌30.
[14]. الطبقات، ج‌3، ص‌381.
[15]. المصاحف، ص‌38.
[16]. الفهرست، ص‌30.
[17]. الاتقان، ج‌1، ص‌158.
[18]. الطبقات، ج‌3، ص‌379؛ صحیح مسلم، ج‌8، ص‌348.
[19]. اسدالغابه، ج1، ص169؛ الاستیعاب، ج1، ص‌162.
[20]. الاتقان، ج‌1، ص‌158.
[21]. تاریخ دمشق، ج‌7، ص‌308؛ البدایة والنهایه، ج‌7، ص‌78؛ تهذیب‌الکمال، ج2، ص‌262.
[22]. الکافى، ج‌2، ص‌597.
[23]. المصاحف، ص‌174.
[24]. الاستیعاب، ج‌1، ص‌164.
[25]. المصاحف، ص‌63.
[26]. التبیان، ج‌3، ص‌166.
[27]. الطبقات، ج‌1، ص‌240.
[28]. الاتقان، ج‌2، ص‌412و417.
[29]. تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌138 و 161.
[30]. الطبقات، ج‌3، ص‌379.
[31]. تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌140.
[32]. سنن ابى‌داود، ج‌1، ص‌425.
[33]. قاموس الرجال، ج‌1، ص‌356.
[34]. الطبقات، ج‌3، ص‌379‌ـ‌380.
[35]. الاستیعاب، ج‌1، ص‌164؛ اُسدالغابه، ج‌1، ص‌171.
[36]. جامع‌البیان، مج‌3، ج‌4، ص‌59؛ اسباب النزول، ص‌101.
[37]. المغازى، ج‌2، ص‌434.

● برگرفته از سایت مرکز فرهنگ و معارف قرآن www.maarefquran.com نوشته محمد خراسانى

نظر شما