موضوع : پژوهش | مقاله

وجود کامل مطلق


گفته‌اند بهترین طریق اثبات واجب الوجود طریق صدیقین است وبرهانى که پیش روى داریدبرهانى است که ازمفاهیم تصورى وکمترین مقدمات تصدیقى کمک گرفته و به انجام رسیده است وبه حق مى توان برآن برهان صدیقین نام نهاد.

اثبات وجود کامل مطلق
بر اساس قاعده امتناع اجتماع نقیضین، مى توان به حصر عقلى گفت: کامل مطلق یا موجود است یا موجود نیست. ولى کامل مطلق نمى تواند معدوم باشد؛ زیرا معدوم بودن هر شىء یا بالذّات است و یا بالغیر؛ یعنى به حصر عقلى، شىء معدوم یا بالذّات اقتضاى عدم دارد و یا به واسطه غیر خودش، عدم بر آن عارض شده است. کامل مطلق معدوم بالذّات نیست؛ زیرا چیزى معدوم بالذّات است که در مفهوم آن، تناقض نهفته باشد. به عبارت دیگر، اگر مفهومى متناقض نما (Paradoxical) باشد آن مفهوم نمى تواند موجود باشد، لکن مفهوم «کامل مطلق»این گونه نیست؛ یعنى در مفهوم کامل مطلق مفهوم (~ a و a) نمى باشد. کامل مطلق معدوم بالغیر هم نیست؛ زیرا معدوم بودن کامل مطلق به واسطه غیر خودش با مفهوم کامل مطلق ناسازگار است؛ چون فرض براین است که شىءکامل مطلق است. بنابراین، چنین شیئى نمى تواند وجوداً یا عدماً معلول غیر باشد، به دلیل آنکه معلولیت نقص است. پس چون کامل مطلق معدوم بالذّات و معدوم بالغیر نیست موجود است و چون به حصر عقلى، وجود شىء یا بالذّات است یا بالغیر وجود کامل مطلق باید فقط با یکى از این دو مؤلّفه منفصله حقیقیّه سازگار باشد و به دلیل آنکه معلولیت نوعى نقص محسوب مى گردد و اگر کامل مطلق موجود بالغیر باشد با مفهوم کامل مطلق سازگارى نداردبنابراین، کامل مطلق موجود بالذّات است.

اثبات وحدت کامل مطلق

برهان اول:
در مرحله قبل، اثبات شد که کامل مطلق موجود است ولى در ظاهر، اثبات نشد که آیا کامل مطلق واحد است یا مى تواند متعدّد هم باشد. براى اثبات وحدت کامل مطلق، برهان بدین گونه تنظیم مى گردد: کاملِ مطلقِ موجود به حصر عقلى، یا واحد است و یا کثیر. ولى کامل مطلق، کثیر نیست؛ زیرا کثرت با مفهوم کامل مطلق ناسازگار است. چون اگر دو کامل مطلق مفروض باشد هر کدام از آنها فاقد کمال عینى دیگرى است؛ یعنى شخص کمالى را که در دیگرى هست ندارد، پس کامل مطلق نخواهد بود. به عبارت دیگر، باید هر یک از آن دو به دلیل امتیازى که نسبت به دیگرى دارد، داراى کمالى باشد که در دیگرى موجود نیست؛ یعنى یکى نسبت به دیگرى ناقص خواهد بود، با توجّه به آنکه نقص با کمال کامل مطلق سازگارى ندارد. به عبارت دیگر، مفهوم کامل مطلق دلالت دارد بر اینکه کامل مطلق باید هر کمال مفروضى را دارا باشد. چنانچه فرض کنیم که دو کامل مطلق موجود است یکى از کمالاتى را که مى توان براى هر یـک از آن دو در نظر گرفت این است که وجـود هر یک، علّت وجود دیگرى باشد و چون هر یک از این دو کـامل مطـلق هستند، باید این کمال مفروض را هم داشته باشـند؛ اما دارابودن این دو کمال مفروض، مستلزم آن است که هر یک از این دو معلول دیگرى باشد. اما معلولیت نقص است و با کمال مطلق ناسازگار. بنابراین، بیش از یک کامل مطلق نمى تواند وجود داشته باشد.

برهان دوم:
وجود موجود محدود، یعنى موجودى که کامل مطلق نباشد، مسلّم است. بنابراین، کامل مطلقِ موجود علّت این موجود محدود است؛ چون اگر حکم علّیت نداشته باشد برایش نوعى نقص محسوب مى شود. ثابت شد که نقص با کمالِ کامل مطلق سازگارى ندارد. بنابراین، اگر کامل مطلق متعدّد باشد فقط یکى از آنها مى تواند مستقلاًّ علّت موجودِ محدود باشد که همان کامل مطلق است و غیر آن کامل مطلق نیست؛ زیرا اگر هیچ کدام از آن دو بر دیگرى علّیت نداشته باشد یا هر کدام علّیت غیرمستقل داشته باشند نوعى نقص در کامل مطلق وجود خواهد داشت و اثبات گردید که نقص با مفهوم کامل مطلق سازگار نیست. درنتیجه، نمى توان پذیرفت که کامل مطلق متعدّد است.
همچنین از این برهان، استفاده مى شود که وجود محدود مساوق با معلولیت است و وجودى که بخواهد هم محدود باشد و هم معلولِ غیر نباشد (یعنى واجب باشد) محال است.
نتایجى که تا اینجا به دست آمد عبارت است از:
ـ کامل مطلق موجود است.
ـ کامل مطلق واحد است.
کامل مطلق نسبت به ماسوایش علّیت دارد. لازم به ذکر است که در بیانات گذشته، فقط یک برهان اقامه کردیم، نه سه برهان، اما در هر یک، چند برهان مورد نظر قرار گرفت.

عینیّت صفات با ذات کامل مطلق
بر اساس برهان فوق، کامل مطلق تمام کمالهاى مفروض را داراست. بر اساس همان برهان، ذات کامل مطلق عین تمام کمالهاى مفروض مى باشد؛ زیرا اگر ذات کامل مطلق عین صفات کمالیه خودش نباشد لازمه اش آن است که در مرحله ذات هیچ کمالى نداشته و کمالات بر او عارض شده باشد. در این صورت، ذات کامل مطلق، کامل مطلق نیست؛ چون در مرحله ذات، کمال را دارا نیست. از سوى دیگر، اگر کمال بر ذات کامل مطلق عارض شده است، پس بایداین عروض معلول غیر باشد و لازمه اش نیاز کامل مطلق به غیر است. این نیز با ویژگیهاى کامل مطلق ناسازگارى دارد؛ زیرا نیاز به غیر عین نقص است. پس کمالهاى کامل مطلق عین ذات آن است و کمالهاى مفروض از نظر مفهوم، متکثّرند ولى از نظر وجود، یکى بیش نیست که همه مفاهیم کمالیه از آن انتزاع مى شود.

عین الرّبط بودن ماسوا به کامل مطلق
در پرتو همان برهان، اثبات مى شود که نه تنها ماسواى کامل مطلق معلول اوست، بلکه اثبات مى شود که ماسواى کامل مطلق عین ربط به اوست؛ یعنى هیچ گونه استقلالى درماسواى کامل مطلق فرض نمى شود؛ زیرا اگر به نحوى، در ماسواى کامل مطلق، استقلالى فرض کنیم در این صورت، کامل مطلق نسبت به آن علّیت نخواهد داشت؛ و اگر نسبت به آن علّیت مى داشت براى کامل مطلق کمالى محسوب مى شد ولى چون چنین کمالى را ندارد با کامل مطلق بودن وى ناسازگار است. بنابراین، معلول کامل مطلق نمى تواند عین ربط به کامل مطلق نباشد.

بررسى برهان وجود کامل مطلق
ممکن است بر برهان فوق اشکالهایى، چه در ناحیه تصوّرى و چه در ناحیه تصدیقى، وارد شود. در ذیل، اشکالهاى وارده و پاسخ آنها را ذکر مى کنیم:

اشکالهاى تصوّرى بر برهان

اشکال اول: در برهان مزبور، مفهوم «کامل» و مفهوم «مطلق» ابهام دارد و با وجود ابهام مفهوم، چیزى به اثبات نمى رسد.
جواب: عبارت کامل مطلق از نظر مفهومى، هیچ گونه ابهامى ندارد؛ زیرا مفهوم کامل یعنى داراى کمال و مفهوم مطلق یعنى داراى این کمال، بدون هیچ محدودیتى. به عبارت دیگر، مفهوم کامل مطلق یعنى اینکه هر آنچه را به فرض، کمال است باید کمال مطلق داشته باشد و هیچ گونه نقصى هم در وجود او نباشد؛ یعنى اگر فلان صفت کمال به حساب مى آید کامل مطلق آنها را به نحو نامحدود داراست، نه به نحو محدود؛ چون محدودیت، خود، نوعى نقص است که با کامل مطلق بودن سازگارى ندارد.
اما اینکه مصداق «کامل» چیست و مفهوم کامل بر چه مفاهیمى صدق مى کند از خود مفهوم کامل به دست نمى آید؛ ولى ابهام از ناحیه مصداق، ضررى به اتقان برهان وارد نمى سازد، فقط مى دانیم که هر چه مصداق کمال است برهان شامل آن مى شود و کامل مطلق آن را بدون نقص داراست؛ مثلاً، علم کمال است. پس کامل مطلق داراى علم است. علم در کامل مطلق به شکل نامحدود، وجود دارد و در وجود او، هیچ جهلى تصوّر نمى شود. قدرت، حیات و سایرکمالات دیگر نیز این گونه است. بنابراین، هر چیزى که کمال باشد، حتى اگر شناخته نشده باشد و یا حتى ممکن نیست که انسان آن رابشناسد برهان کامل مطلق بیان مى دارد که کامل مطلق آن کمالات را بدون کوچکترین محدودیتى، داراست.

اشکال دوم: به چه دلیل، علم، قدرت، حیات و صفاتى مانند آن کمال است؟ اصولاً کامل بودن یک شىء کامل به چیست؟
جواب: کمال به چیزى اطلاق مى شود که مصداق وجود بوده و مفهوم وجود بر آن صادق باشد و نقیض کمال چیزى است که مفهوم عدم بر وى صادق باشد. توجّه به این نکته ضرورى است که مثلاً، اگر گفته مى شود علم یا قدرت کمال است منظور از کمال یک مفهوم ارزشى نیست، بلکه منظور از آن کمال وجودى است؛ کمال چیزى است که مصداق وجود باشد، نه اینکه منظور از آن کمال ارزشى باشد تا گفته شود اگر منظور کمال ارزشى است در برهان نمى آید (چون مفاهیم ارزشى به رغبت و تنفر افراد بستگى دارد.)

اشکال سوم: اگرچه مورد قبول است که کمال وجودى به چیزى گفته مى شود که مصداق مفهوم وجود باشد ولى چرا علم، قدرت، حیات و مانند آن از مصادیق وجودى مى باشند؟ زیرا همان گونه که مى توان از جهل به عدم العلم تعبیر کرد، همچنین مى توان علم را عدم الجهل دانست. بنابراین، روشن نمى شود که کدام یک واقعاً مصداق عدم اند و کدام یک مصداق وجود.
جواب: اینکه مى توان علم را به عدم الجهل تعبیر کرد و قدرت را به عدم الضعف، دلیل بر این مطلب نیست که علم و قدرت امورى عدمى باشند و یا آنکه تردید کنیم علم و قدرت از امور وجودى اند یا عدمى، بلکه وجودى بودن این دو امرى وجدانى است؛ یعنى هر کس قدرت و علم خود را نسبت به چیزى ملاحظه نماید، درمى یابد که در نفس وى، حالتى تحقّق دارد. به عبارت دیگر، مصداقى از وجود را وجدان مى کند. با این وصف، تردیدى در وجودى بودن این نوع حالتها نخواهد بود.

اشکال چهارم: اگر بحث از وجدان و علم حضورى است، که علم خود را نسبت به چیزى مى یابیم که وجودى است، مى توان همین سخن را درباره جهل نیز تکرار کرد؛ مثلاً، اگر نفس نسبت به حالتى از چیزى علم ندارد و وقتى نفس خود را نسبت به آن حالت در نظر مى گیریم، مى بینیم که نسبت به آن جاهلیم و وقتى به آن چیز عالم مى شویم آن حالت از بین مى رود و حالتى دیگر پدید مى آید. بنابراین، جهل هم مى تواند امرى وجودى باشد.
جواب: شکّى نیست که علم و جهل مقابل هم هستند و یکى از آن دو وجودى و دیگرى عدمى است، گرچه با اضافه کردن لفظ عدم بر هر یک از آن دو، مفهوم مقابل آن به دست مى آید (عدم العلم= جهل و عدم الجهل= علم)؛ یعنى بین علم و جهل تقابل عدم و ملکه است. اکنون باید دید که کدامیک از آن دو وجودى و کدامیک عدمى است. هر دو نمى تواند از امور عدمى یا از امور وجودى باشند. اینکه جهل امرى عدمى و علم امرى وجودى باشد یک مسأله وجدانى است؛ یعنى هر کس با مراجعه به وجدان خود، مى یابد که علم براى وى حالتى محسوب مى گردد و جهل، نبود آن حالت است، نه اینکه جهل حالتى باشد و علم حالتى دیگر.
البته، این حکم مشروط است بر اینکه شبهات ذهن شخص را پر نکرده باشد. لذا، براى آنکه نشان داده شود جهل حالتى وجودى براى نفس نیست، فرض مى شود که اگر مفهومى داراى مصداقى باشد که بر آن مصداق، از آن جهت که مصداق همان مفهوم است، مفهوم وجود صدق کند، بدون شک، باید بر هر مصداقى از آن مفهوم، مفهوم وجود صدق کند، وگرنه دلیلى وجود ندارد که بگوییم مفهوم وجود بر این مصداق، صدق مى کند و بر مصداق دیگر، صدق نمى کند و یا در صدق، مشکوک باشد. با توجّه به این مطلب، اگر بتوان نشان داد که مصداقى از علم، از آن حیث که علم است، مصداق وجود نیز هست در هر مصداق دیگرى از علم هم، مصداق وجود خواهد بود و چون بین علم و جهل تقابل عدم و ملکه است، تمام مصادیق جهل عدم خواهد بود.
اگر فرض کنیم که شخصى نسبت به موضوعى جاهل است، حتى خودش نیز نمى داند که نسبت به آن علم ندارد، در این صورت، او به تمام معنى، جاهل است و در خود، هیچ گونه حالتى را نسبت به آن موضوع ندارد. در این صورت، اگر آن شخص را نسبت به آن موضوع آگاهى دهند بى درنگ، او در خود حالتى را مى یابد که قبلاً دارا نبود. بر این حالت، قطعاً مفهوم وجود صدق مى کند و حیثیت صدق مفهوم وجود بر این حالت غیر از حیثیت علم او نسبت به آن موضوع است. پس این حالت او، یعنى علمش، از آن جهت که علم است، نسبت به آن موضوع مصداق وجود است.
بنابراین، هر علمى، در هر جا که باشد، مصداق وجود است و به قرینه مقابله بین علم و جهل، هر جهلى مصداق عدم است. و اگر انسان در مواردى که نسبت به چیزى جهل دارد، احساس حالتى مى کند. در واقع، این حالت همان علم به جهل است که یک امر مقارن با جهل مى باشد، نه اینکه علم به جهل عین جهل بوده تا جهل یک امر وجودى باشد. به عبارت دیگر، پس از آنکه انسان در صفحه ذهن خود، نسبت به شیئى چیزى نیافت، آنگاه با تأمّل، به این نیافتن توجه مى کند و علم پیدا مى کند که نسبت به آن علم ندارد که این علم حادث به واسطه توجّه نفس، امرى مقابل با جهل است.

اشکال پنجم: مشکل، در تشخیص امور وجودى از امور عدمى است و به نظر مى رسد که تعریف امور وجودى و عدمى تعریف تحکّمى باشد و تا امور وجودى و امور عدمى تعریف نشوند نمى توان تشخیص داد که چه چیزى از امور وجودى است و چه چیزى از امور عدمى. البته، یکى از تعاریف تحکّمى درباره امور وجودى این است که امور وجودى آنهایى است که مطابق قضیه صادقه اى باشد. در این صورت، امتناع اجتماع نقیضین نیز امرى وجودى است. همچنین «من نسبت به فلان امر جاهل هستم» یک امر وجودى است.
جواب:
اوّلاً، این، تعریف صدق است، نه تعریف امر وجودى در مقابل امر عدمى.
ثانیاً، اگر امر وجودى، بدان گونه که تعریف شد، پذیرفته شود امتناع اجتماع نقیضین امرى وجودى مى گردد. ولى آیا فیلسوف حق دارد تعاریفى را جعل کند که با ارتکازات او منافات داشته باشد؟ هر کس به طور ارتکازى، از وجود مفهومى دارد که بعضى از مصادیق آن، مصداق مفهوم وجود نیست. به عنوان نمونه، «عدم، عدم است» یا «عدم، موجود نیست» دو قضیه صادق هستند و طبق تعریف پیشنهادى، بایدمطابق این دو، امور وجودى باشند. ولى آیا مى توان پذیرفت که عدم بودن عدم و یا موجودنبودن عدم از امور وجودى است؟ به عبارت دیگر، طبق تعریف، این دو از امور وجودى اند ولى آیا با ارتکاز ما از مفهوم وجود سازگارند؟
ثالثاً، همان گونه که گفته شد، بین علم و جهل تقابل عدم و ملکه است؛ یکى از این دو عدمى و دیگرى وجودى است و در تحلیلى که درباره علم داشتیم، روشن شد که علم امرى وجودى است. اکنون اگر بخواهیم براى امر وجودى تعریفى داشته باشیم، به گونه اى که جهل امرى وجودى گردد، نمى توان تعریف را به گونه اى ذکر کرد که علم امرى عدمى و جهل امرى وجودى گردد؛ چون این امر با ارتکاز ما نسبت به مفهوم وجود ناسازگار است.
بنابر این، کمال آن است که مصداق مفهوم وجود بوده و عدم بر وى صادق نباشد، هر چند بتوان براساس تعریفى مانند تعریف فوق، مصداقى را وجودى دانست که صرف نظر از آن تعریف و بر اساس ارتکاز ما از مفهوم وجود وعدم، مصداق عدم باشد. بر این اساس، علم مصداق وجود و جهل مصداق عدم مى باشد و کمال آن است که مصداق وجود باشد.

اشکال ششم: مفهوم کامل مطلق از مفاهیم متناقض است؛ زیرا کامل مطلق آن است که هر کمالى را به طور بى نهایت، داشته باشد. لذا، مفهوم بى نهایت مفهومى متناقض است.
جواب: در صورتى مفهومى متناقض است که درآن، مفهوم a و ~a وجود داشته باشد، همان گونه که در متن استدلال آمده و در مفهوم کامل مطلق هیچ گونه تناقضى نهفته نیست. اما اینکه کامل مطلق آن است که هر کمالى را تا بى نهایت دارا باشد، صحیح است و لازمه تحقّق چنین مفهومى تناقض نیست؛ زیرا تحقّق مفهوم متوقّف بر تشخّص است و تشخّص مستلزم محدودیت نیست تا اگر نامحدود شد مستلزم تناقضى باشد؛ یعنى همان گونه که محدود بودن یک کمال مستلزم تناقض نیست، نامحدود بودن کمال نیز مستلزم تناقض نمى باشد. به عبارت دیگر، نامحدود بودن کمالى مستلزم این نیست که بر آن مفهوم a و ~a صدق کند. ذکراین نکته ضرورى است که محدود بودن مصادیق مفاهیمى که تا کنون یافته ایم دلیل بر آن نمى شود که هر مصداقى از مفاهیم محدود باشد.

اشکال تصدیقى بر برهان
استدلال مزبور بر وجود کامل مطلق براى کسانى قابل استفاده است که اصل علّیت را پذیرفته باشند ولى با تشکیکاتى که امروزه در اصل علّیت شده است، دیگر این استدلال کارآیى ندارد؛ زیرا در این استدلال، از اصل علّیت کمک گرفته شده است. چون موجود وابسته به غیر یا معدوم وابسته به غیر همان اتّکاى معلول به علّت خودش مى باشد.
جواب: اگر منظور از اصل علّیت، که مورد انکار است، این باشد که اصل علّیت اصلاً محتوایى را بیان نمى کند، یعنى اصل علّیت بى معنى است، جواب اشکال این است که اصل علّیت یک قضیه تحلیلى است، به این معنى که محمول از درون موضوع به دست مى آید و محتوایش این است که هر معلولى نیازمند به علّت مى باشد.
ولى اگر منظور از اصل علّیت، که مورد انکار یا تشکیک است، این باشد که بین موجودات رابطه علّیت و معلولیت حاکم نیست یا مورد تردیداست درجواب، مى گوییم که این برهان مبتنى بر اصل علّیت نیست، بلکه اصل علّیت از ثمرات آن است؛ زیرا اصل علّـیت، به این معنى، با ارائه همین برهان به اثبات رسیده است که همه موجوداتى که کامل مطلق نیستند معلول او هستند. آنچه در این برهان آمده این است که «موجود و یا معدوم هریک یا وابسته به غیراست و یا وابسته به غیر نیست. » واضح است که این یک قضیه منفصله است و با داشتن یک قضیه منفصله، نمى توان مؤلّفه هاى آن را استنتاج کرد. بنابراین، نمى توان از منفصله مزبور نتیجه گرفت. پس اصل علّیت در برهان مفروض گرفته شده است.
از سوى دیگر، حتّى اگر اصل علّیت را منکر باشیم باز هم برهان بر وجود کامل مطلق بدون نقص است؛ زیرا دراین صورت، برهان بدین صورت، تنظیم مى شود که «کامل مطلق یا موجود است (یعنى وجودى غیر وابسته دارد) و یا معدوم» وبا نفى عدم از کامل مطلق وجود وى اثبات مى شود.

توضیح و نتایج برهان کامل مطلق
در اثبات وجود کامل مطلق، فقط از مفاهیم تصوّرى و اصل امتناع اجتماع نقیضین با قوانین منطق کمک گرفته شد، حتى قضیه «موجود یا بالذّات است و یا بالغیر» از امتناع اجتماع نقیضین به دست آمد و بر برهان اولِ اثبات وحدت کامل مطلق، اصل تمایز موجودات متعدّد اضافه گردید. در برهان دوم نیز، به جاى این اصل، اصل موجود بودن وجود محدود اضافه شد؛ زیرا در اثبات خالقیّت کامل مطلق از همین اصل بهره برده ایم. نتایج به دست آمده بر اساس اصول فوق، عبارت اند از:
1ـ کامل مطلق موجود است.
2ـ وجود موجود است. زیرا کامل مطلق موجود است.
3ـ کامل مطلق واحد است.
4ـ صفات کامل مطلق عین ذات اوست.
5ـ کامل مطلق علّت ماسواى خودش مى باشد.
6ـ وجود یا علّت است و یا معلول.

منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره ۱۶، ویژه نامه فلسفه اسلامی
نویسنده : عسکرى سلیمانى

نظر شما