ارزیابى معرفت انسان نسبت به خداى متعال از دیدگاه اسلام
در نوشتار حاضر، لب و مغزاى دیدگاه فلسفه اسلامى در بحث معرفت و شناخت نسبت به ذات و صفات خداى متعال به صورتى موجز و فشرده آورده شده است. با همه تشکیکاتى که امروزه در باره شناخت انسان از خدا و صفات او صورت مى گیرد، اصول ثابت و مبرهنى در فلسفه و کلام اسلامى وجود دارد که قابل انکار نیست و مناقشه در آنها همچون مناقشه در بدیهیات است.
1ـ آیا حصول علم و معرفت براى انسان ممکن است؟ برخى پنداشته اند و ممکن است چنین بپندارند که اساساً امکان علم و معرفت براى انسان وجود ندارد!
سستى و بطلان این پندار نیاز به بحث ندارد. چرا که محتواى خود این پندار و مدّعى مصداقى از علم و معرفت است. بنابراین، مدّعى ناقض خود است.
این یک امر وجدانى و غیر قابل انکار است که ظرف ذهن ما از کودکى تا کنون، مظروف فراوانى را در خود جاى داده است و این مظروف همان است که ما از آن با عنوان «علم و دانش» یاد مى کنیم. اصل تحقق پدیده علم و معرفت در وجود آدمى از وجدانیات است و کسى را از پذیرش این مطلب گریزى نیست. حتى آنان که بالصراحة منکر علم هستند ناخودآگاه مثبت علم مى باشند و لذاست که سفسطه محض و سوفیسم مطلق به نظر ما محال است و تنها یک فرض ذهنى است و مصداق خارجى ندارد. بنابراین، ما معتقدیم که اصل تحقق علم براى انسان امرى ممکن است و ادعاى امتناع آن بالبداهه باطل است.
2ـ آیا علم و معرفت براى انسان فعلیت پیدا کرده است؟ ممکن است کسى بگوید که اصل امکان علم و معرفت انسانى را مى پذیریم، اما چگونه اثبات مى کنید که این امکان، فعلیت و تحقق عینى پیدا کرده است؟ به نظر ما این مطلب نیز چندان نیازى به بحث ندارد. تنوّع و تعدد شاخه هاى علوم و معارف، بهترین و محکم ترین شاهد براى اثبات این مدّعى است. همین مدّعى که «امکان علم و دانش انسانى، تحقق و فعلیت خارجى نیافته است» خود معرفتى بالفعل و ناقض محتواى گزاره فوق است. بنابراین، ما معتقدیم علم و معرفت انسانى نه تنها ممکن است، بلکه تحقق خارجى نیز یافته و مصداق عینى دارد.
3ـ متعلق معرفت و دانش بشرى چیست؟ پس از پذیرش امکان و وجود علم براى انسان، جاى این سؤال وجود دارد که انسان به چه چیزهایى مى تواند علم پیدا کند؟ ممکن است گفته شود انسان مى تواند تنها به خود علم پیدا کند و نه به غیر خود. این سخن به نظر ما باطل است؛ زیرا اولاً، با علم حضورى مى یابیم که متعلق بسیارى از معرفت هاى ما غیر از خود ماست. موضوع شناخت آدمى تنها خود او نیست، بلکه بسیارى از پدیده هاى جهان خارج در حوزه فیزیک و شیمى، کیهان شناسى و... متعلق شناخت انسان واقع شده اند. ثانیاً، اگر متعلق شناخت انسان تنها خود او بود نمى بایست امروزه شاخه هاى گوناگون علوم بشرى در زمینه جهان شناسى و... را مى داشتیم. ثالثاً، محتواى خود این مدّعى که «انسان مى تواند تنها به خود علم پیدا کند و نه به غیر خود» مصداقى از علمى است که در متعلق آن، دیگرى یعنى غیر فاعل شناسایى مأخوذ است. و این خود نشانگر این است که انسان مى تواند به وجود غیر خود، پى ببرد. بنابراین، انسان مى تواند به غیر خود علم داشته باشد و ما معتقدیم که دایره معرفت انسانى فراتر از خود فاعل شناسایى است و هم انسان و هم غیر انسان مى توانند موضوع و متعلق معرفت انسان باشند و انسان مى تواند به خود، به آدمیان دیگر و غیر آدمیان علم پیدا کند.
4ـ ابزار شناخت و معرفت انسانى چیست؟ ابزار شناخت انسان به طور عمده عبارت است از: حس، عقل و قلب. بسیارى از دانش هاى ما نسبت به خود و جهان خارج از طریق حواس به دست مى آیند؛ مانند علم به رنگ ها، مزه ها، بوها و عوارض قابل لمس اجسام از قبیل نرمى، زبرى و امثال آنها. از خواص مشترک محسوسات، زمان مندى و مکان بندى آنهاست.
حقایقى همچون روابط ریاضى، مسائل منطقى و فلسفى، که امورى محسوس نیستند، به وسیله عقل درک مى شوند. مفاهیمى همچون نقطه، خط، سطح، نامتناهى و... از واقعیتى نفس الامرى برخوردارند که تنها عقل به درک آنها نایل مى شود.
درک حسى و عقلى از قبیل علم حصولى است. انسان در کنار درک حصولى، با قلب و نفس ناطقه خود امورى را با علم حضورى وجدان مى کند. در شناخت حضورى، صورت ذهنى و اسطه نیست و عالم و معلوم و علم یکى است و هم از اینروست که علم حضورى خطاناپذیراست. از مصادیق روشن و غیر قابل انکار علم حضورى، علم انسان به وجود خویش است. علم حقیقتى مجرد است و لذا، باید عالم نیز مجرد باشد. به عقیده ما نفس انسان مجرد است و مدرک حقیقى در تمام ادراکات هموست و بدن تنها نقش ابزارى دارد.
5ـ آیا خدا مى تواند متعلق معرفت انسان باشد؟ خداوند یک موجود مجرد است لذا، حس بدو نمى رسد. از این رو، شناخت حسى ظاهرى به خداوند ناممکن است. اما خداوند مى تواند متعلق ادراک عقلى و قلبى واقع شود. ادراک عقلى ـ چنان که گفتیم ـ ادراکى حصولى است و به واسطه صورت ذهنى حاصل مى شود. به تعبیر دیگر، ادراک عقلى از خدا ادراکى مفهومى است. اما ادراک قلبى، حضورى است ولى باید توجه داشت که مخلوق به اندازه سعه وجودى و کشش و ظرفیت خود مى تواند علم حضورى به خالق خود داشته باشد. از این رو، انسان گرچه مى تواند علم حضورى به خدا داشته باشد، اما این علم خدا را کماهو حقه فرا نمى گیرد و لذا، انسان نمى تواند ادعا کند که با علم حضورى به خدا، بر او احاطه یافته است.
به عقیده ما انسان مى تواند نسبت به خدا و اوصاف او فى الجمله علم و معرفت عقلى و قلبى داشته باشد. و اگر کسى منکر هر نوع معرفتى به خداوند شود، در پاسخ او باید گفت: اولاً، اگر بشر نمى توانست هیچ گونه علمى ـ اعم از تصورى و تصدیقى ـ به خداوند پیدا کند، مى بایست اصلاً مفهومى از خدا در ذهنیت بشر نمى بود و حال آن که این مفهوم از قدیمى ترین مفاهیم در قاموس فکر بشر است. این خود نشان مى دهد که ذهن انسان مى تواند لااقل تصورى از خدا داشته باشد و این خود نوعى از علم است. ثانیاً، چون تصدیق بدون تصور محال است اگر کسى منکر امکان معرفت به خدا شود ناخودآگاه اعتراف کرده است که در ذهن خود تصورى از خدا دارد، مگر اینکه لفظ خدا را مهمل بداند و این مدّعى نامقبول است. ثالثاً، ادعاى مذکور، خود نوعى معرفت تصدیقى به خداست و با این مدّعى که انسان نمى تواند هیچ گونه معرفتى به خداى متعال پیدا کند، منافى است.
6ـ آیا همه معرفت هاى انسان به خدا، یقینى و مطابق با واقع است؟ به عقیده ما غیر از معصومان (صلى الله علیه وآله وسلم) هیچ کس نمى تواند ادعا کند که همه شناخت هایش به خداوند، صددرصد مطابق با واقع است. البته ممکن است خود، آنها را یقینى (به معناى روان شناختى آن) بداند اما نمى تواند ادعا کند که همه این شناخت ها با واقع و نفس الامر مطابق است.
معرفت هاى عقلى به خداوند اگر بدیهى و یا منتهى به بدیهى باشند یقینى و مطابق با واقع هستند و به عقیده ما حصول چنین معرفت هایى فى الجمله براى انسان نه تنها ممکن است، بلکه مصداق عینى و بالفعل دارد؛ مثلاً، علم ما به اینکه خداوند علة العلل است علمى یقینى و مطابق با واقع است و اگر نگوییم این قضیه بدیهى است، لااقل با واسطه اى اندک، منتهى به بدیهى است. اما علم حضورى به خداوند اگر تفسیر نشود و بازگو نگردد نمى توان در مورد آن اظهار نظر کرد و حاصل آن امرى شخصى است. لیکن اگر علم حضورى یا شهود و مکاشفه، تفسیر شود و تحلیل گردد، از این حیث، حکم علم حصولى را خواهد داشت و قابل نقد و بررسى است، مگر اینکه از قبیل علم حصولى معصومان (صلى الله علیه وآله وسلم) باشد که خطایى در آن نیست.
در مورد اوصاف خدا نیز فى الجمله عقل انسان مى تواند به معرفتى نایل آید؛ مثلاً، مى توان درک کرد که خدا عالم و عادل است و در این قضیه، هیچ خطایى نیست.
7ـ آیا با مفاهیم ذهنى ساخته خودمان مى توانیم به معرفتى درباره خدا نایل آییم؟ ممکن است کسى بگوید مفاهیمى که ما با آنها از خدا و صفات او درکى داریم مفاهیمى هستند که در ذهن ما ساخته مى شوند و نیز مفاهیمى هستند که در مرتبه امکان شکل مى گیرند و لذا، نمى توانند چیزى درباره خدا، که برتر از عالم امکان است، به ما بدهند.
در برابر این پندار ما معتقدیم اولاً، هر مفهومى در ذهن ساخته مى شود و اصلاً جایگاه مفهوم جز ذهن نیست، ولى ذهنى بودن مفهوم ـ به این لحاظ ـ مانع از حاکى بودن آن از خارج نیست. ثانیاً، درست است که ذهن و مفاهیم آن در مرتبه امکان قرار دارند، اما وصف امکان مربوط به جنبه وجودى این مفاهیم است و منافاتى ندارد که محتواى مفهوم حاکى از واقعیتى فراتر از عالم امکان باشد، اما خود مفهوم از حیث وجود، ممکن الوجود باشد. به نظر ما پندار فوق یکى از موارد خلط بین احکام مفهوم و احکام مصداق است. ثالثاً، اگر پندار فوق را بپذیریم بسیارى از مفاهیم عقلى در علوم دیگر مانند ریاضیات و منطق و فلسفه را نیز باید فاقد حقیقت و واقعیت بشماریم؛ مانند مفهوم بى نهایت، نقطه، خط و.... رابعاً، اگر ذهنى بودن مفهوم مانع از حکایت آن از خارج خود باشد، حتى در علوم طبیعى هم باید بپذیریم که مثلاً مفهوم آب نمى تواند اطلاعى درباره واقعیت آب به ما بدهد؛ چرا که مفهوم آب در ذهن ساخته مى شود و حال آنکه واقعیت آب در خارج از ذهن است! خامساً، ما با علم حضورى مى یابیم که در ذهن خود مفاهیمى داریم که محتواى آنها فراتر از مرتبه ممکنات است؛ مانند مفهوم خدا، واجب الوجود، مرتبه وجوب، علم مطلق، قدرت بى نهایت و.... اگر ذهنى و ممکن بودن مفاهیم ذهن ما مانع از حصول هر درکى نسبت به مراتب برتر از عالم امکان مى بود، نمى بایست این گونه مفاهیم در ذهن ما حاصل شود.
8ـ مکانیسم ذهن در تعمیم مفاهیم در مورد خداوند چیست؟ ممکن است گفته شود: ما هرگز نمى توانیم به حقیقت ذات و صفات خدا راه یابیم؛ با این حال، چگونه مى توانیم از ذات و یا صفات خدا مفهومى در ذهن خود داشته باشیم. مفهوم، صورتى ذهنى است که از یک حقیقت انتزاع مى شود و در ذهن جاى مى گیرد. اگر ما به حقیقت ذات و صفات خدا نرسیم، چگونه مى توانیم مفهومى را حاکى از آنها بدانیم؟
به نظر ما، نقطه اصلى بحث همین جاست و همین نکته است که تحلیل و تبیین آن، راه را براى حل بسیارى از معضلات معرفت شناختى در باره شناخت انسان از خدا مى گشاید.
یکى از ویژگى هاى ذهن انسان مطلق سازى از مقیّدات و عام گیرى از صورت هاى خاص و ویژه است. ذهن آدمى نخست با اتم هاى ادراکى روبه رو مى شود و سپس مشترک گیرى مى کند و به مفاهیم عام و اعم مى رسد. انسان در ابتدا، با وجود خود، وجود آسمان، وجود خورشید، وجود زمین و... برخورد مى کند و سپس ملاحظه مى نماید که در این اتم هاى ادراکى، مفهوم مشترکى به نام «وجود» واحد و مکرر است. در اینجاست که ذهن به مفهوم مطلقى از «وجود» نایل مى گردد. نظیر این مکانیسم در مراتب شدت و ضعف از یک حقیقت تشکیکى نیز برقرار است؛ مثلاً، ذهن ابتدا با نور شمع و سپس با نور لامپ آشنا مى شود. بعد نور خورشید را لحاظ مى کند و مى بیند که مفهوم نور در این سه مورد مشترک و مکرر است، با اینکه از نظر شدت و ضعف این سه با یکدیگر تفاوت دارند. این مقدمات ذهن انسان را آماده مى کنند که آدمى به درک مفهوم «نور بى نهایت» برسد. در باره مفاهیمى مانند علم، قدرت، حیات، اراده و... نیز همین مکانیسم ذهنى برقرار است؛ یعنى به عنوان مثال، ذهن ما نخست به مفهوم علم محدود و مقید مى رسد و به تدریج که با مصادیق متعدد علم در مراتب بالاتر و گسترده تر آشنا مى شود، آمادگى پیدا مى کند که درکى از مفهوم علم نامحدود داشته باشد و آنگاه نهایتاً همه این مفاهیم نامحدود و مطلق را در یک وجود واحد به نام «خدا» جمع مى کند و از آن وجود جامع، با این مفاهیم حکایت مى کند.
پس ما معتقدیم که ذهن انسان با مکانیسم خاص خود در ساخت مفاهیم عام و مطلق از مفاهیم خاص و مقید، توانایى درک مفهومى از ذات و صفات خدا را دارد، گرچه منشأ انتزاع اولیه این مفاهیم، اشیاى ممکن الوجودند.
9ـ ذهن چه مفاهیمى را از دایره ممکنات به ساحت خداوند تعمیم مى دهد؟ روشن است که ما نمى توانیم از هر مفهومى از مفاهیم عالم امکان، مطلق بسازیم و آن را به خدا نسبت دهیم؛ مثلاً، نمى توانیم بگوییم خدا جسم مطلق، زمان مطلق، مکان مطلق، و... است. چرا؟ چون بر اساس براهین عقلى، در جاى خود اثبات مى کنیم که خداوند ماهیت ندارد. لذا، از عوارض ماهیات نیز مبرّاست. بنابراین، مفاهیمى را که از قبیل معقولات ثانیه فلسفى اند و اطلاق آنها بر خدا محذور عقلى ندارد مى توانیم بر خداوند اطلاق کنیم؛ مانند مفهوم واجب الوجود، علة العلل، علیم، وحى، فاعل، مرید و....
نتیجه تأمل و تحقیق ما در این نوشتار کوتاه این است که:
الف) اصل تحقق و حصول علم براى انسان امرى ممکن است.
ب) علم براى انسان نه تنها ممکن، بلکه تحقق عینى یافته و داراى مصداق است.
ج) متعلق معرفت انسان هم مى تواند خود انسان باشد و هم غیر انسان.
د) معرفت انسان به خدا و صفات او ممکن و محقق است و با ابزار عقل و قلب صورت مى گیرد.
هـ) جایگاه همه مفاهیم ذهن انسان است، ولى ذهنى بودن مفهوم، لزوماً مانع واقع نمایى مفهوم نیست.
ز) سرّ امکان درک عقلى انسان از خدا، توانایى ذهن بر مطلق گیرى از مفاهیم مقید و فرض نامحدودیت در معانى محدود است.
ح) ما هر مفهوم مطلقى را نمى توانیم به خدا نسبت دهیم، بلکه فقط مفاهیم مطلقى را که از سنخ معقولات ثانیه فلسفى اند و اسناد آنها به خدا تالى فاسد عقلى ندارد بر خداوند اطلاق مى کنیم.
منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره 19، ویژه نامه زبان دین
نویسنده : محسن غرویان
نظر شما