موضوع : پژوهش | مقاله

آمریکا و اهداف استراتژیک در آسیا


دولت جدید اوباما با دشواری ها و برنامه های مختلفی روبرو است، که از آن جمله می توان به پرونده های هسته ای ایران و کره شمالی، نزاع های متداوم در عراق و افغانستان، تهدید بی پایان تروریسم جهانی، بحران درحال شکل گیری در پاکستان، تجاوزات جدید روسیه به همسایگان خویش، و پیامدهای درازمدت بحران مالی جهانی اشاره کرد. در پشت پرده تمام این مسائل در حال شکل گیری، وضعیت دیگری در حال وقوع است که فهم آن بسیار مهم تر است و آن، انتقال قدرت و ثروت به سمت آسیا است، که اگر این جریان ادامه یابد تا سی سال دیگر آسیا خواهد توانست ساختار اقتصاد بین الملل و قدرت های سیاسی جهان را تغییر دهد.
برای استفاده از شرایط در حال وقوع، این گزارش به دنبال آن است تا ضمن شناسایی مسائل واقعی، اهداف و گام های موثری در این جهت بردارد.


1. شرط بندی در حال رشد آمریکا در آسیا
همان گونه که هنری کسینجر چندین سال پیش اعلام کرده بود، قدرت، در حال انتقال از حوزه آتلانتیک به حوزه پاسیفیک است. در دهه 50 میلادی در حالی که سهم آسیا از سرانه جهانی تنها 16 درصد بوده، به مدد هم گرایی با اقتصاد جهانی و نیز به کارگیری سیاست بازار در سال 1998 سهم خود را به دو برابر افزایش داده است، که اگر همین گونه پیش رود امید می رود که به حدود 44در صد برسد، که چیزی بیش از سهم اروپا و آمریکا در مجموع هم خواهد بود. در این میان سه کشور ژاپن، هند و بالاتر از همه، چین، که پس از آمریکا در حال حاضر بالاترین نرخ رشد اقتصادی را داراست، بیشترین سهم را دارند.
البته توان اقتصادی موجب رشد توان نظامی می گردد. در حالی که پس از جنگ سرد اغلب نقاط دنیا به کاهش بودجه های نظامی خویش مبادرت ورزیدند، اما قدرت های آسیایی در جهت خلاف حرکت کردند در نتیجه رشد سرمایه گذاری در مسائل نظامی در جهان حالت رشد را نشان می دهد، که چین در این جا نیز بیشترین سهم را دارد. برای مثال در سال 2007 در سخت گیرانه ترین تخمین بودجه نظامی چین، دوبرابر مشابه روسیه، 5/2 برابر ژاپن و تقریبا پنج برابر هند بوده است، که این مسئله به رشد جهانی تقاضا برای انرژی، غذا و مواد خام می افزاید، که البته هرگونه اختلال در جریان این رشد یا بروز آن در تجارت میان آمریکا و آسیا، ضربات جبران ناپذیری بر پیکره اقتصادی آمریکا خواهد زد. یک منازعه در مقیاس وسیع می تواند منافع ایالات متحده را به خطر اندازد، که از آن جمله می توان به تغییر در موازنه قدرت منطقه به ضرر آمریکا، تهدید امینت منطقه ای آمریکا و دوستان و متحدان اش در آسیا، بهم خوردن تجارت و ثروت به شیوه های غیرقابل پیش بینی، تاثیرات موجی مخرب بی ثبات کننده و بالقوه تسریع در روند تولید و بکارگیری از سلاح های کشتارجمعی، اشاره کرد.

2. اهداف آمریکا
در طول بیست الی سی سال آینده، آمریکا باید چه اهدافی را درراستای این استراتژی مد نظر داشته باشد؟
جلوگیری از سلطه یک قدرت یا ائتلافی از قدرت های متخاصم بر آسیا. کمترین آرزوی آمریکا باید تداوم همان وضعیتی باشد که در دهه گذشته بر آسیا گذشته و آن عبارت است از عدم سلطه یک یا ائتلافی از قدرت های متخاصم بر آسیا. راه کارهای پیشنهادی در این رابطه عبارتند از: عدم شکل گیری سلطه بر منابع انرژی، پیش گیری از ایجاد بلوک های اقتصادی انحصاری، یا انکار دسترسی مستقیم فیزیکی ما (ایالات متحده) از ما به آسیا. هیچ کس نباید تردید کند که آمریکا قدرت آسیاپاسیفیکی است و به دلیل موقعیت جغرافیایی، فداکاری های پیشین {احتمالا منظور حمایت از دوستان منطقه یا سرنگونی دشمنان است}، و داشتن منافع متداوم راهبردی و اقتصادی، باقی خواهد ماند.
در ضمن، ممانعت از سلطه چنین قدرتی به تداوم گسترش نهادها و ارزش های لیبرال دموکراسی در آن جا کمک خواهد نمود. البته به نظر می رسد که آمریکا بنا دارد تا با ادامه حمایت از دوستان و مؤتلفان خویش در منطقه، امنیت ایشان را نیز حفظ نماید و این مسئله از آن جا حایز اهمیت است که کمک می کند تا دوستان آمریکا به جای صرف کردن انرژی و هزینه خویش در رقابت اقتصادی، با خیال راحت از امنیت خویش و به جای دغدغه سلاح های کشتارجمعی، به رشد اقتصادی بیندیشند. ثبات محیط امنیتی، همچنین کمک می کند تا ضمن جلوگیری از ملیت باوری های بدخیم، رشد حکمرانی و اصلاحات لیبرال تقویت شود.
ساختن آسیایی «مرفه، صلح آمیز و آزاد»: هدف سیاست گذاران سیاست خارجی آمریکا پس از جنگ سرد این بوده است که اروپایی «یکپارچه و آزاد» بسازند و موفق هم شدند. برای آسیای جدید هم باید چنین چیزی بخواهند. مشابه تجربه اروپا. آسیا نیز با دنباله روی از ارزش ها و نهادهای لیبرال دموکرات می تواند تمام مشکلات خود را پشت سربگذارد؛ زیرا اروپا نیز پس از تاریخی طولانی از خصومت ها و جدایی ها در تاریخ کهن خود هم اکنون اروپایی متحد و روبه رشد شده است، در حالی که روسیه به سبب جدایی از این روند هم چنان گرفتار مسائل عدیده است و برای آسیایی مشابه اروپا نیاز است تا تاثیرگذاری نظامی یا خط گذاری ایدئولوژیک، از این قاره کنار نهاده شود.

3. چین: فرصت ها، چالش ها و ابهامات
چین مهم ترین چالش راهبرد آمریکا برای هشت سال آینده و شاید بیشتر نیز خواهد بود. دولتی کمونیستی که ضمن رشد بالای اقتصادی، با اعمال حاکمیتی مطلق، در صورت اطاعت خلق از دولت، به افراد خود، اختیار شخصی و مالکیت می بخشد. تصویر آینده این کشور تاحدود زیادی مبهم است که چگونه خواهد شد؟ به احتمال زیاد نظام قرارداد اجتماعی کمونیستی تا دهه های بعدی ادامه یابد، اما به گونه توجیه پذیری، قطعا چین به سوی لیبرال دموکراسی حرکت خواهد کرد. حداقل محتمل است که این دولت با بی ثباتی ها و دردسرهای سیاسی اساسی مواجه گردد. چین در حالی با زنجیره ای از مسائل ترساننده اقتصادی، اجتماعی و محیطی روبروست که در صورت سوءمدیریت هرکدام از آن ها، آن را از رشد سریع با خلل مواجه خواهد کرد. از آن جایی که توان اقتصادی حزب کمونیست است که به تداوم حکمرانی سیاسی اش مشروعیت می بخشد، لذا هر گونه اختلال در این بخش به ضرر مشروعیت سیاسی آن خواهد بود.
برای مثال، یکی از جدی ترین مشکلات چین، جمعیت روبه رشد فراوان جوانان تحصیل کرده اما، کارگر با مزد پایین است. اگرچه سیاست های تک فرزندی توانسته تاحدود زیادی برای دهه های بعدی از این قبیل مشکلات بکاهد، اما همزمان جمعیت روبه رشد از کارافتادگان است که نیاز به تدابیر ویژه دارد و هرکدام از این موارد یکی از مزایای چین برای رقابت اقتصاد بین المللی را از آن می گیرد.
اما به دلیل سیستم بسته و تک حزبی چین، ایالات متحده دقیقا با اهداف و راهبردهای این کشور برای روابط خارجی خویش، از جمله با آمریکا ناآشناست. تنها می دانیم که آن ها می خواهند روابط حسنه خویش را با آمریکا حفظ کرده، بر توانایی ملی فراگیر خویش بیافزایند و نفوذ خویش در آسیا و سراسر جهان را تضمین کنند.
حداقل تا زمانی که پکن احساس ضعف نسبی در قدرت دارد، به سیاست کنونی خویش ادامه خواهد داد، اما سؤال این جاست که اگر به قدرتی باثبات و بانفوذ تبدیل شود، آیا به سیاست های بازتر رو خواهد آورد؟ از آنجایی که تمام قدرت های در حال رشد قرن 19، از جمله آمریکا تلاش می کردند تا با تضعیف و همراه کردن حاشیه های خود، خویشتن را بهداشتی کنند، به احتمال زیاد، رژیم توتالیتر چین نیز بخواهد چنین اقدامی را به ضرر دموکراسی های منطقه انجام دهد، که در نتیجه آمریکا اعتقاد دارد که چنین تمایلی از سوی رهبران چین برخلاف اهداف ساختن آسیایی صلح آمیز، مرفه و آزاد می باشد. در سیاست های میان مدت، رهبران چین باور دارند که می باید جلوی آمریکای همچنان قدرتمند، حالت تدافعی بگیرند و تجربه فروپاشی شوروی و در حال حاضر انقلاب های رنگی در آسیای میانه را پشت سر خود دارند.
چین اهداف و اقدامات آمریکا در آسیا را برای خود خطرناک و تهدید آمیز می خواند.

راهبرد آمریکا و چین
علی رغم اظهارات گرم میان دوطرف آمریکا و چین، واقعیت این است که رهبران چین نسبت به نیت آمریکا بدبینی عمیق دارند، که به راحتی قابل پاک شدن نیست. دلیل بسیاری از این بدبینی ها به ساختار نظام بین الملل و ارزش های متفاوت طرفین باز می گردد. البته سیاست خارجی ایالات متحده میان افراد و دولت های دوست و دشمن تمایز قایل است، اما واقعیت آن است که چین همزمان هردو است! از یک سو آمریکا در یک رقابت ژئوپولوتیکی با چین قرار دارد و اگر نظام سیاسی چین، با آن که به یک قدرت اقتصادی تبدیل شود، هیچ تغییری نکند، این رقابت تشدید می گردد و از سوی دیگر، طرفین سود فراوانی در حفظ شرایط حسنه موجود دارند، که بیشترین آن در بخش اقتصادی قرار دارد، که اگر آمریکا با اعمال سیاست های حمایتی بخواهد چین را وادارد که در رفتار تجاری خویش تجدید نظری بکند، این مسئله، اوضاع را بدتر خواهد نمود، که در نتیجه، این وضعیت مخلوط از خوب و بد ایالات متحده، محتاج بکارگیری راهبرد مخلوط نیز خواهد بود.

به یکدیگر گره خوردن: از زمان مسافرت نیکسون و کسینجر به پکن در دهه 70 تاکنون، روابط دوکشور در تمام زمینه ها روبه رشد بوده و می باید ادامه یابد. آمریکا همواره امید داشته و دارد که اصلاحات اقتصادی چین به اصلاحات سیاسی منجر شود. و آن ها می توانند کم ترین کار را برای این منظور و به طور مستقیم انجام دهند، آن ها می توانند با حمایت از طرح های زمینه ساز، مانند حقوق کارگران و زنان، اصلاحات حقوقی و آزادی بیان و دین به اصلاحات سیاسی کمک کنند. جریان اطلاعات و تبادلات آکادمیک و سازمان های مردم نهاد نیز می توانند ابزارهای این کار باشند.
البته شوق و نیاز به این رابطه نباید ما را به چشم پوشی از دیگر منافع مان منجر شود. به همان اندازه، بلکه بیشتر، که ما محتاج چین هستیم آن ها نیز به این رابطه نیازمندند. آن ها باید از باورها و اعتقادات ما نسبت به مسائل مختلف آشنا باشند. اگر رفتار آن ها بر منافع ما تاثیر منفی می گذارد، ما نیز باید بر منافع آن ها چنین تاثیری بگذاریم. دیگر آن که، آمریکا باید بکوشد میان رابطه حسنه با هشیاری تناسب وتعادل برقرار کند. چین می تواند از شوق و رفتارهای مثبت ایالات متحده به نفع اهداف فناورانه، سیاسی و اطلاعات خویش استفاده ببرد، که این رابطه مخاطراتی نیز به همراه خواهد داشت.
سوم این که رابطه اقتصادی طرفین به تراز منفی تجاری آمریکا و انباشت دلار در دستان چین رسیده، که ایالات متحده باید تعادلی را برقرار سازد. در نهایت این که اتصال طرفین به خودی خود هدف نیست هرچند که حایز اهمیت است.

تعادل سازی: در حالی که در دو دهه پایانی جنگ سرد استراتژیست های آمریکا با کار کردن با چین، قصد متعادل سازی قدرت شوروی را داشته اند اما از زمان دولت کلینتون این نگاه تغییر کرد. به اعتقاد سیاست پردازان آمریکایی، متعادل سازی عبارت است از حفظ و تقویت روابط اتحاد و شبه اتحاد بعلاوه تقویت توان و کاستن از شکنندگی نیروهای آمریکایی در منطقه، از نیروهای انسانی گرفته تا توان تسلیحاتی. بدین منظور در دهه اخیر حجم بالایی از بمب افکن ها، تانک ها، جنگنده ها و... به منطقه سرازیر شده اند. همچنین روابط خود را با ژاپن و هند ارتقا بخشیده است. به علت سرعت زیاد انتقال چین به یک قدرت جهانی، آمریکا و متحدان وی باید هر چه زودتر به اهداف مورد نظر جهت توازن قوای منطقه دست یابند.

مصونیت سازی: نسبت های به یکدیگر گره خوردن و نیز تعادل سازی می تواند دو وجه داشته باشد: هم ممکن است چین را در رفتار پیشین خود قاطع تر نماید و هم اینکه می تواند به سوی لیبرال دموکراسی حرکت کند. لذا آمریکا باید هشیار باشد. مراد از مصونیت سازی این است که تجمیع و تحلیلی اطلاعاتی تقویت گردد تا اخطارات لازم برای تغییرات قریب الوقوع به موقع انجام گیرد. برای این قصد باید فراتر از آنچه در قالب برنامه های رایج وزارت خانه های دفاع و خارجه انجام می گیرد، برنامه ریزی شود. تمام احتمالات ممکن باید مدنظر قرار گیرد {سناریو نویسی }تا در برابر هر گونه تغییر و بحران عکس العمل صحیح انجام گیرد.
راه دیگر ارتباط با متحدان و دوستان منطقه ای و خود چین درباره رصد حوادث، بیان و هماهنگی احتمالات است تا دقیق تر انجام شود. همچنین آشنایی و فهم بهتر مردمان خارج از حزب کمونیست چین ضروری است؛ زیرا به نظر می رسد که در حال رشد، تاثیرگذاری در جامعه چین و احتمالا در آینده سیاسی آنجا مؤثر و فعال خواهند بود.

4. دردسرهای دیگر: کره شمالی سرسخت و روسیه ی در حال احیا
کره شمالی: بوش نسبت به کره شمالی دو نوع راهبرد را پی گیری کرد. از زمان افشای برنامه غنی سازی اورانیوم در 2002 تا انفجار اتمی در 2006، که آمریکا کوشید مستقیما و از طریق متحدان منطقه ای حداکثر فشارهای اقتصادی و سیاسی را بر کره شمالی وارد کند - اما مؤثر نیافتاد - زیرا متاسفانه چین و کره جنوبی کمک هایی را به او نمودند.
با انفجار بمب اتمی، بوش رویکرد جدید خود را شروع کرد. آغاز گفت وگوی دوطرفه، فشارهای اقتصادی روبه کاهش، و پاداش های اضافی به منظور گام برداشتن کره شمالی به سوی خلع سلاح هسته ای، اما آن ها تمام و کمال در مذاکرات و توافقات شرکت نمی کردند. برای مثال نقش و میزان مشارکت خود را در توافقات پنهانی برای فروش و انتقال دانش هسته ای به سوریه و سایر مسائل نظامی با دیگر نقاط را نمی پذیرفتند. با آمدن دولت جدید هیچ برنامه دیگری برای تکمیل همکاری مشارکت جویانه و مذاکرات دو و چند جانبه در صورتی که دولت پیونگ یانگ بر همین راه و روش باقی بماند، وجود نخواهد داشت. به مانند مثال موفق لیبی، که با ترکیب فشارهای زیاد و سخت و با تشویقات خوب، تمام شرایط را پذیرفت.
روسیه: اگر تاکنون تردیدی نسبت به ماهیت روسیه در حکومت پوتین وجود داشت، با وقوع حوادث گرجستان معلوم شد که همچنان نوستالژی امپراطوری، زخم خورده از جنگ سرد، و تحریک شده با افزایش قیمت منابع سوختی فسیلی، این آمادگی را دارد که به خوی تجاوزکارانه خویش بازگردد. به خصوص در ارتباط با همسایگان خویش که تمایلی به سوی غرب دارند. دولت جدید باید اقدامات قاطعانه روسیه در اروپا را با یک نگاه به تحولات در آسیا رصد کند؛ زیرا چه بسا روسیه در رفتار جدید خویش بخواهد بار دیگر به سوی متحدان شرقی خود گام بردارد. چین و روسیه همزمان دو دشمن مشترک دارند: هژمونی آمریکا و اسلام گرایی در آسیای مرکزی. البته ساختار پیمان استراتزیک روسیه / چین دارای ایرادات جدی ای است که به سادگی می شود به سطح بیاید، اگر روسیه بخواهد خویشتن را با آسیا و اروپا بازتعریف کند.
ورود سیل آسای مهاجران غیرقانونی چینی به استان های شرق دور روسیه، بعلاوه فروش سلاح های بسیار پیشرفته روسیه به چین که این نگرانی را دارد که روزی علیه خود روسیه نیز بکار رود، همراه با پیچیده شدن روابط و نیاز طرفین به یکدیگر، میان برخی از سیاست مداران روسی این نگرانی را به وجود آورده است که نکند توازن این رابطه به ضرر روسیه به هم بخورد. بدین سبب ایشان راه ها و شرکای جدیدتر و متنوع تری را پیشنهاد می کنند.
اوباما باید مراقب باشد که رفتارهای او و متحدان اش به نزدیک تر شدن روسیه و چین نیانجامد که در این رابطه از یک سو می توان بر منافع و مسائل مشترک، مثل مبارزه با اسلام گرایی، تروریسم و قاچاق سوخت و کالا همکاری کرد و از سوی دیگر در درازمدت باید این امکان باز بماند که با به کنار رفتن پوتینیسم از فضای روسیه، او بخواهد متحدی در غرب به جای چین در حال قدرت گرفتن در شرق جستجو کند.

5. کار کردن با دوستان و متحدان
ژاپن: اگرچه آمریکا به دنبال آن است که تا بهترین روابط را با چین برقرار سازد، اما باید به خاطر داشت که دوستان و متحدان دموکراتیک در قلب خط مشی آسیایی قرار دارند، که در این میان ژاپن جایگاه نخست را دارد.
با داشتن GDP به سرعت وابسته به GDP چین، جمعیت رو به فرتوت رفتن، دولت های مستعجل و نارضایتی میان مردم نسبت به سیاست های ناسیونالیست های دست راستی، همگی موجب آن شده است که برخی این تردید را وارد بدانند که ژاپن متحد دوران گذشته است و چین دوست آینده است. با بررسی میزان جدی بودن مشکلاتی که ژاپن با آن ها دست و پنجه نرم می کند، بی اساس بودن این نگرانی ها و باقی ماندن ژاپن به عنوان کسی که برای اهداف آمریکا در آسیا بهترین یاور خواهد بود را نشان می دهد.
با وقوع حوادث یازده سپتامبر، بوش به درستی روابط خویش با ژاپن را در این مبارزه و تمام جوانب آن تعمیق و گسترش داد. اعلان مواضع مشترک و همسو با منافع آمریکا درباره موضوعات مختلف، از جمله تنگه تایوان در ارتباط با چین، مسائل تروریسم و جنگ عراق، مسئله اتمی کره شمالی، حمایت از ارزش های لیبرال دموکراسی- که برای اثبات آن به عراق نیروی نظامی اعزام کرد- قابل توجه است، که در پاسخ به آن نیز آمریکا اعلام کرده است که حضور ژاپن در شورای امنیت ملی سازمان ملل را به عنوان عضو دائم پی گیری می کند. البته برخی اقدامات که بیشتر ناشی از رفتار دولت بوش بود، در سرعت و راحتی راهبرد امریکا در آسیا دشواری هایی را پدید آورد.
دولت کنونی باید باردیگر اعتماد و نزدیکی روابط با ژاپن را ایجاد کند و گمان نکند که تنها خواسته آن ها از او تامین امنیت است، که بدین منظور اوباما باید دو گام را بردارد: اول، سازوکارهای برنامه ریزی مشترک برای رویارویی با مشکلات آینده، که عدم آن، احتمال ناکامی اتحاد را، درست در زمانی که بیشترین نیاز را به آن دارد، زیاد می کند. دوم آنکه، آمریکا باید به نرمی و ظرافت، ژاپن راتحت فشار قرار دهد که تازمانی که برخی محدودیت های قانونی میان ایشان وجود دارد اجرای کامل سیاست امنیتی او ممکن نخواهد بود و در نتیجه شراکت را با مشکل روبرو خواهد ساخت. البته آمریکا باید مراقب باشد که ایفای نقش بزرگتر از سوی ژاپن در سیاست امنیتی منطقه ای نباید به انزوای او منجر شود.
به علت برتری ژاپن در دو حوزه فناوری و دانش این کشور «قدرت نرم» برای اداره منطقه و حتی جهان را داراست. همکاری و رهبری جریان حمایت از توسعه پایدار، صلح سبز، ترویج لیبرال دموکراسی و حقوق بشر در آسیا و حتی با انجام ایده هایی به عنوان ثقل آسیا و غرب می تواند به ژاپن سپرده شود.

کره جنوبی: علی رغم تمام کوشش ها برای برقراری اتحاد میان آمریکا و جمهوری کره از طریق مذاکرات فشرده هسته ای و بسیاری از مسائل و پرونده های دیگر، اما دشواری راه باقی مانده، ولی امید می رود با روی کار آمدن دولت های جدید در هر دو کشور این مسیر هموار گردد.
در کره فضا به سرعت در حال دگرگونی است. نسل جدید دیگر آمریکا را نه به عنوان مدافع ملت در جنگ کره، بلکه بیشتر حامی دولت های نظامی سرکوب گر ضدکمونیستی می شناسند. آمریکا و کره جنوبی می بایست همچنان کار مشترک بیشتری را با یکدیکر انجام دهند تا در قبال کره شمالی به نوعی نزدیکی و اتحاد دست یابند. هم اکنون نگرش این دو، تا حدودی متفاوت است؛ زیرا لزوما خواسته ها و نیازهای کره جنوبی آنی نیست، که آمریکایی ها طلب می کنند. اما این اتحاد برای استراتژی آسیایی آمریکا حیاتی است. موافقت نامه تجارت آزاد میان دو کشور در صورت تصویب کنگره می تواند گام اساسی در این راستا باشد. این توافق نامه بعدا می تواند به جریان تجارت آزاد در منطقه پاسیفیک با توجه به منافع آمریکا دنبال گردد.
در ارتباط با کره، دولت جدید باید چهار اقدام را صورت دهد: 1- تصویب توافق نامه تجارت آزاد دوجانبه؛ 2- آن ها می خواهند نقش بیشتری را در منطقه و جهان ایفا کنند و مشتاق اتحاد مشابه آمریکا / ژاپن با آمریکا هستند. افزون بر این آن ها نیز از برخی منابع قدرت نرم مثل ارزش های لیبرال دموکراسی، فناوری و دانش نیز برخوردارند؛ 3- ایجاد و تقویت اتحاد دو جانبه کره/ ژاپن و نیز روابط راهبردی سه جانبه با حضور آمریکا؛ 4- برقراری رویکرد مشترک نوین با کره جنوبی. آن ها می خواهند رویکرد جبرانی جدیدی نسبت به کره شمالی داشته باشند، به خصوص در مذاکرات شش جانبه، که به اتحاد دو کره بیانجامد و از چینی گرایی کره شمالی بکاهد.
تایوان: این کشور نیز دموکراسی قدرتمند در آسیاست، که می خواهد در زمینه های مبارزه با تروریسم، اشاعه هسته ای و جرایم بین المللی در صحنه جهانی حضور فعال داشته باشد. همزمان منازعه چین بر سر تصاحب مجدد تایوان آن را بالقوه زمینه ساز یک نزاع بزرگ ساخته است. دولت اوباما باید همان رویکرد کهنه سی ساله حمایت از تایوان را پی گیری نماید. در حالی که رئیس جمهور جدید تایوان خواستار آب شدن یخ مذاکرات با چین است، اما به شدت محتاج توازن نظامی در منطقه به کمک آمریکاست. فشارهای پکن نیز در هشت سال اخیر مضاعف شده است و تایوان را به لحاظ نظامی و سیاسی به شدت ایزوله کرده، لذا اقدامات ناصحیح آمریکا می تواند این وضع را به ضرر تایوان وخیم تر بکند. ممکن است آن ها تصمیم بگیرند که همچون کره شمالی به توانمندی های تسلیحاتی خود، مانند موشک های کروز و بالستیک دست یابند. در دهه 70 آن ها تحت فشارهای آمریکا از برنامه اتمی خود دست کشیدند و به راحتی می توان وخامت اوضاع در صورت تک روی تایوان را تصور کرد.
از سوی دیگر ممکن است ناامیدی و ایزوله شدن، مقامات تایوان را وادارد تا با قبول فنلاندیزه شدن، حاکمیت چین را بپذیرند و این یعنی دشوارتر شدن راه آمریکا برای ساختن آسیایی آزاد و مرفه و صلح آمیز. این مسئله به تردید سایر دوستان و شرکای منطقه ای آمریکا در منطقه درباره تضمین های امنیتی منجر خواهد شد. برتری چین به برهم خوردن توازن قوای میان چین و آمریکا منجر می شود به خصوص آنکه سبب تسلط چین بر آبراهه ای می شود که آسیای شرقی و جنوب شرقی را به خلیج فارس می رساند.
دو راهکار در این زمینه وجود دارد: حمایت همه جانبه در تمام صحنه های بین المللی و منطقه ای از حق حاکمیت تایوان و آنچه به قدرت افزایی او کمک می کند. دیگری دنبال کردن سیاست لیبرالیزاسیون در منطقه، از جمله چین تا بدین ترتیب احتمال هر گونه تهاجمی از آن گرفته شود.

استرالیا: این کشور نیز از مهمترین هم پیمانان آمریکا در منطقه و جهان برای رسیدن به اهداف تعیین شده است. این همکاری در هشت سال اخیر از جمله مبارزه با تروریسم همچون جنگ در افغانستان و عراق تنگ تر شده است. این رابطه باید در سه هدف زیر دنبال گردد:
1- استرالیا در مبارزه با تروریسم به خصوص در آسیای جنوب شرقی تجربه زیادی دارد که ما تجربه آن را در یاری دولت اندونزی برای سرکوب گروه جهادی جماعت اسلامی دیدیم. این دست همکاری ها باید در سراسر جهان تقویت گردد.
2- آمریکا باید توانایی های تسلیحاتی پیشرفته مورد نیاز استرالیا را برای ایشان تامین نماید تا برتری نسبی آن درمنطقه حفظ شود.
3- هر گونه تغییری در حکومت طرف های شراکت در منطقه نباید اتحاد آمریکا و استرالیا را در ارتباط با چین به هم بزند. استرالیا نیز از یک طرف تمایلی به برتری نظامی و سیاسی چین به عنوان یک قدرت متخاصم را ندارد و از طرف دیگر از هر گونه منازعه آمریکا و چین در منطقه به شدت گریزان است، بلکه می خواهد رو ابط حسنه ای را با هر دو کشور برقرار سازد.

آسیای جنوب شرقی: این قسمت از دو بخش تشکیل شده است: بخش قاره ای، که از شرق هند تا جنوب چین کشیده شده و بخش ساحلی، که از فیلیپین تا انتهای اندونزی را دربر می گیرد. این ناحیه مشکلاتی را برای آمریکا داشته است.
در ناحیه قاره ای هیچ کدام از کشورها به استثنای تایلند از حکومت دموکراتیک برخوردار نیستند و لذا این کشور، فقیر است و می بایست به مساعدت با همسایه قدرتمند شمالی بپردازد. البته تایلند علاوه بر فقر با چالش اضافی دیگری نیز روبروست و آن بازاحیای اسلام گرایی است.
آمریکا در منطقه نفوذ چندانی ندارد و اهداف آن محدود به مراقبت از عدم سلطه چین بر این سرزمین ها می باشد. حال مهم ترین سئوال سال های اخیر آمریکا در این بخش این است که امریکا چگونه می تواند با دولتی خودکامه به نام برمه که روابط راهبردی اقتصادی، سیاسی و نظامی با چین دارد نسبت خود را تعیین کند؟ اینجا نقطه ای است که منافع هند و آمریکا در منطقه با یکدیگر پیوند می خورد و می تواند نقطه گسترش روابط متحدانه دو کشور باشد.
به لحاظ اعمال اقتصاد آزاد در بخش ساحلی، کشورهای این بخش از لحاظ اقتصادی از رفاه نسبی و همگرایی بیشتری برخوردارند. براساس رنکینگ سازمان خانه آزاد این کشورها «آزاد» (اندونزی) یا «نسبتا آزاد» (مالزی، گینه جید، فیلیپین) قرار دارند. این دولت ها ضمن منفعت بردن اقتصادی از همسایه شمالی، از رشد کنترل نشده چین بر این منطقه هراسناکند؛ زیرا به استقلال خویش بیمناکند. چالش مشترک دیگر این بخش، رشد اسلام گرایی است و نیز مشکل دیگری به نام حاکمیت بر جزایر و منابع انرژی منطقه است که مورد مناقشه می باشد. البته اهداف این دولت ها درست است و آمریکا باید آن ها را تنها در این مسیر کمک کند.

هندوستان: این کشور با اتخاذ سیاست های لیبرالیزاسیون اقتصادی از دهه 90 به سرعت به یکی از قدرت های بزرگ تبدیل شد و به دلایل ویژگی هایی می تواند به نسبت چین در حفظ سطوح بالای توسعه دراز مدت موفق باشد: ترکیب جمعیتی بهتر، نهادینه شدن سیاسی عمیق تر، بازارهای سرمایه بهتر توسعه یافته، و سطوح بالای ابتکار بومی.
با مهاجرت زیاد افراد هندی به آمریکا و علاقه مندی بخشی از جامعه آمریکایی به فرهنگ و آیین هندی که به شکل گیری روابط خانوادگی و فرهنگی میان دو کشور منجر شده است، در سایر ابعاد اقتصادی، نظامی و سیاسی، سیاست های هم سویی را دنبال می کنند. در ارتباط با چین و اسلام گرایی هر دو، منافع مشترک فراوانی دارند.
اما در مسائلی هم اختلاف وجود دارد که از آن جمله می توان به نحوه بازی با مسئله ایران و چگونگی برخورد با رژیم سرکوب گر برمه اشاره کرد. البته ایشان علی رغم بکارگیری سیاست خارجی پراگماتیک، اما نوعی رویکرد عدم تعهد و مستقل نیز در رفتار هند دیده می شود، که آمریکا به علت داشتن شریکی قدرتمند در منطقه می بایست برخی مخالفت های آن را مطابق با منافع ملی این کشور بپذیرد و سعی کند آن را مدیریت نماید.
در بخش سیاست های عالی، آمریکا باید در ازای انتظار از همکاری و همگرایی با سیاست های منطقه ای و جهانی آمریکا، از آن برای حضور در گروه جی8، عضویت در APEC، حمایت از علاقه هند برای عضویت دائم در شورای امنیت، گروه دارندگان هسته ای، و رژیم کنترل فناوری موشکی پشتیبانی کند.

6. نقش نهادها
در سال های اخیر کوشش شده تا سازوکاری نهادی، همچون گفتگوهای شش جانبه در ارتباط با کره شمالی برای حل و فصل مسائل منطقه ای شکل گیرد. اگرچه آمریکا تمایل و اراده حضور در این گفت وگوها را دارد، اما دولت هایی به مانند چین از گروه های «صرفا آسیایی» حمایت می کنند، که آمریکا جایگاهی در آن ندارد. بی شک، دولت جدید امریکا باید از ایجاد ساختار امنیتی منطقه ای جدید آسیایی حمایت کند، ولی باید به خاطر داشت که چنین گروه هایی هر چه گسترده تر شوند از کارایی آن ها به سبب تنوع در ارزش ها، منافع و قدرت کاسته می شود. بنابراین، آمریکا باید بداند که با تکیه بر چنین نهادهای منطقه ای نمی تواند اهداف آسیایی خویش را محقق سازد. بدین منظور دولت امریکا باید رویکردی سه گانه را در مورد نهاد سازی دنبال کند:
اولویت نخست، حفظ و تقویت شراکت ها و اتحادهای دوجانبه درازمدت؛ اولویت بعدی تقویت سازوکارهای غیررسمی «کم جانبه» برای پیوند دوستان و متحدان منطقه ای، به مانند آمریکا / ژاپن / استرالیا یا آمریکا / کره / ژاپن. ضمنا چهارگانه آمریکا/ ژاپن / استرالیا / هند پیش از این نشان داده که جواب می دهد و باید روی آن سرمایه گذاری کرد؛ نکته سوم، فقدان یک نهاد منطقه ای ارزش محور (لیبرال دموکرات) برای جمع کردن تمام دولت های دموکرات منطقه است. به علت تکثر فرهنگی و قومیتی، کمتر بهانه ای وجود دارد که بتواند نهادی فراگیر را در آسیا شکل بخشد، اما ارزش های لیبرال بخوبی می تواند مردمان این منطقه را که به لحاظ آماری بیشترین تعداد جوامع دموکرات نسبت به سایر مناطق دنیا را در خود جای داده است، این کار را انجام دهد.

7. ابزارهای قدرت آمریکاقدرت سخت: وضعیت و راهبرد نظامی آمریکا
اگرچه قدرت نرم بر سر زبان ها افتاده و البته نقش بسیار حایز اهمیتی دارد، اما بدون تکیه بر قدرت سخت به سرعت از کار می افتد. با پایان جنگ سرد حضور نظامی آمریکا در آسیا همه جانبه بوده و بی تردید بلامنازع، اما آنچه تغییرات جدیدی در ترکیب نظامی منطقه پدید آورده است، رشد سرمایه گذاری چین در امور نظامی است. پیشرفت آن ها در ساخت پیشرفته ترین و مجهزترین تسلیحات نظامی در بخش دریایی، زیردریایی، موشک های کروز و بالستیک حتی اعجاب نیروهای متخصص اطلاعاتی آمریکایی را نیز واداشته است.
ایالات متحده نباید دست روی دست بگذارد و پیشرفت چین را نظاره گر باشد، که در این رابطه اقدامات زیر پیشنهاد می شود:
افزایش کمی و کاهش شکنندگی زیرساخت های لجستیکی هوایی و دریایی آمریکا و متحدان، و در اقیانوسیه و آسیا از طریق سخت سازی، پراکنده سازی و دفاع موشکی فعال.
احیای دوباره تجهیزات زیردریایی آمریکا و متحدان به منظور تسلط مجدد بر خطوط دریایی.
دسترسی و آزادی آمریکا و متحدان به تحقیقات در فضا، برای کنترل در آن، ارتقای امکانات فضایی/ماه واره ای و آمادگی برای نبردهای هوایی.
توسعه توانایی به اداره تهاجمات قاره ای دقیق از فاصله های دور.
بهبود دفاع موشکی آمریکا و سامانه های مدیریت جنگ مشترک برای مقابله با جنگ های وسیع و نیز گسترش سپر محافظ برای دوستان و متحدان در بحران.
ادامه تعقیب و مقابله با تهاجم شبکه ای رایانه ای توسط دشمنان بالقوه و نیز ایجاد توانایی های نوین برای نبرد در فضای مجازی.
این حجم عظیم از فعالیت ها قطعا به بودجه های سنگین نیز نیاز دارد.

قدرت نرم
به میمنت سیاست های بوش در هشت ساله پیش، موقعیت آمریکا مسائل دردناکی را تحمل کرده است؛ خصوصا در «جنگ علیه ترورسیم» و نبرد در عراق. امریکا احتیاج دارد به اینکه تصویر، جذابیت و قدرت نرم خود را بهبود بخشد. و این یعنی توانایی مجاب کردن دیگران که آنچه را که تو می خواهی بخواهند.
البته در آسیا {منظور غیر از خاورمیانه است} محبوبیت ایالات متحده چندان بد نبوده و طبق آخرین نظرسنجی از نیمی بلکه بیشتر پاسخ دهندگان، از آمریکا چهره مثبتی دارند. به استثنای اندونزی، آمریکا در تمام کشورها برخلاف چین از سابقه مثبتی برخوردار است و در مورد ژاپن این وضعیت تقریبا در هر مورد بهتر است. در دو سال اخیر باز این وضعیت بهبود یافته است.
تصویر آمریکا باید چنین عناصری داشته باشد: دربرابر دشمنان می ایستد، در کنار دوستان باقی می ماند، اصولی را که ادعا می کند پایبند است، استقلال کشورهایی را که می خواهد رهبری کند محترم می شمارد.


منبع: / هفته نامه / پگاه حوزه / 1388 / شماره 275، اسفند ۱۳۸۸/۰۰/۰۰
نویسنده : مجید بهستانی

نظر شما