ارض موعود و صهیونیسم
صهیون(1) نام تپهاى در اورشلیم است که در گذشته بر فراز آن قلعهاى به همین نام وجود داشته است. به گفته کتاب مقدس (کتاب دوم سموئیل، 5: 6ـ9)، این قلعه را حضرت داوود در حدود قرن دهم قبل از میلاد فتح کرد و نام آن را «شهر داود» گذاشت. بعدها این تپه به صورت نمادى براى اورشلیم و تمام سرزمین اسرائیل درآمد و به صورت عنوانى براى آن سرزمین به کار رفت.(2)
صهیونیسم(3) جنبشى است که طرفدار بازگشت یهودیان به سرزمین فلسطین و ایجاد کشورى یهودى در این سرزمین است. در سال 70 میلادى کشور یهود سقوط کرد و معبد اورشلیم ویران شد و یهودیان به دست رومیان پراکنده شدند و از آن هنگام، آرمان بازگشت به سرزمین فلسطین و ایجاد کشور مستقل یهودى در میان یهودیان پدید آمد، این آرمان در زمانى که این قوم بیشتر تحت فشار قرار گرفتند، قوت گرفت. اما تاریخ شکلگیرى این جریان به صورت نهضتى فعال و منسجم و داراى برنامهاى مشخص، به اواخر قرن نوزدهم برمىگردد و این به هنگامى بود که یهودیان براى نخستین بار در پرتو دموکراسى جدید غربى، طعم آزادى را چشیدند.(4)
به هر حال این گروه به هر وسیله به آرمان خود جامه عمل پوشاند و کشور مستقل یهود را ایجاد کرد و همواره در اندیشه گسترش آن بوده است. در اینجا سؤال مهم و اساسى این است که این آرمان یا ادعا چه مقدار به کتاب مقدس یهودى، یعنى عهد قدیم متکى است؟ به تعبیر دیگر، عهد قدیم درباره ارض موعود بنىاسرائیل چه مىگوید؟ بر پایه عهد قدیم که تنها متن مقدس یهودیت و تنها منبع تاریخى قرنهاى نخست قوم اسرائیل است، ادعاى مالکیت ارض موعود را از سوى گروهى که خود را وارث آن مىدانند، چگونه مىتوان ارزیابى کرد؟ این نوشتار به دنبال پاسخ این سؤال است.
در ابتدا باید ببینیم که اصل وعده سرزمینى خاص در عهد قدیم چگونه است و سپس به بررسى این مطلب مىپردازیم که ادعاى مدعیان با توجه به آنچه در تاریخ این قوم رخ داده، تا چه اندازه با گفتههاى این کتاب انطباق دارد.
الف) وعده سرزمین در عهد قدیم
شکى نیست که در مجموعهاى که آن را یهودیان کتاب عهد و مسیحیان عهد قدیم مىخوانند، سخن از سرزمین موعود و وعده آن آمده است. اما در اینکه این مجموعه، که مشتمل بر دهها کتاب کوچک و بزرگ است، در چه زمانى و به وسیله چه کسانى نوشته شده است، بین سنت یهودى ـ مسیحى و نقادان قدیم و جدیدِ متون مقدس اختلافات بسیار جدى به چشم مىخورد. در کوتاهترین عبارت مىتوان گفت که سنت یهودى ـ مسیحى برآن بوده است که کتابهاى این مجموعه را اشخاص برجسته شناختهشدهاى در زمانى نزدیک به یک هزاره نگاشتهاند. براى مثال، گفته مىشود تورات همان کتابى است که خداوند به موسى(ع) داد و کتابهاى یوشع، داوران، سموئیل و پادشاهان را انبیاى بزرگى چون یوشع، سموئیل و ارمیا نگاشتهاند؛ در حالى که نقادان قدیم و جدید زمان نگارش این کتابها را پس از اسارت بابلى، در قرن ششم قبل از میلاد، مىدانند و این زمان قرنها پس از کسانى است که سنت یهودى ـ مسیحى این کتابها را به آنان نسبت مىدهد.(5) اگر انتساب این کتابها به افراد مورد ادعاى سنت زیر سؤال برود، این کتابها همانند دیگر کتابهاى بشرى بوده و درنتیجه، سخن از ارض موعود، مانند دیگر محتویات این متون زیر سؤال مىرود. حتى کسانى از یهودیان مدعىاند که کتاب تورات، بعد از اسارت بابلى و به دست کسانى نوشته شد که به اسارت رفته و بازگشته بودند و در واقع، این کتاب مطابق آرزوها و آرمانهاى سرکوفته آنان نگاشته شده است و از این روست که بر سرزمین موعود تأکید مىکند.(6)
در این نوشتار از این امور چشمپوشى شده است، امّا بر فرض که انتساب این کتابها به پیامبران الهى درست باشد، درباره سرزمین موعود از آنها چه استفادهاى مىشود؟
در تورات، سخن از سرزمین موعود با ماجراى مهاجرت حضرت ابراهیم آغاز مىشود. ابراهیم(ع) به فرمان خداوند از بینالنهرین به سرزمین کنعان هجرت کرد که خداوند او را بدانجا راهنمایى کرده بود. در آنجا خداوند بر ابراهیم ظاهر شد و فرمود: «من این سرزمین را به نسل تو خواهم بخشید!» (سفر پیدایش، 12: 7) و باز به او فرمود: «من همان خداوندى هستم که تو را از شهر اور کلدانیان بیرون آوردم تا این سرزمین را به تو بدهم» (سفر پیدایش، 15: 7). اما نکته شایسته توجه در وعده به ابراهیم این است که در واقع عهد و پیمانى بین او و خداوند منعقد شد. از یک طرف خداوند عهد بسته بود که آن سرزمین خاص را به فرزندان ابراهیم بدهد، ولى وفاى به این عهد مشروط به آن است که طرف دیگر، یعنى ابراهیم و فرزندانش، به عهد خود وفا کنند؛ یعنى از خدا اطاعت کرده و انسانهاى صالحى باشند. آنان حتى باید نماد و علامت بندگى خدا را در بدن خود ایجاد کنند:
من عهد خود را تا ابد با تو و بعد از تو با فرزندانت نسل اندر نسل برقرار مىکنم. من خداى تو هستم و خداى فرزندانت نیز خواهم بود. تمامى سرزمین کنعان را که اکنون در آن غریب هستى، تا ابد به تو و به نسل تو خواهم بخشید و خداى ایشان خواهم بود. خدا به ابراهیم فرمود: «وظیفه تو و فرزندانت و نسلهاى بعد این است که عهد مرا نگاه دارید. تمام مردان و پسران شما باید ختنه شوند تا بدینوسیله نشان دهند که عهد مرا پذیرفتهاند. (سفر پیدایش، 17: 7ـ11).
خداوند به ابراهیم خبر مىدهد که نسل او در مملکت بیگانهاى بندگى خواهند کرد. اما آنان سرانجام به این سرزمین بازخواهند گشت و این سرزمین را خواهند گرفت. و آن زمانى است که شرارت ساکنان این سرزمین به اوج خود رسد، اما در حال حاضر اینگونه نیست.(7) از این سخن برمىآید که خدا یک سنت ثابت و همیشگى دارد و قومى که شرارتش به اوج خود برسد مشمول عذاب الهى خواهد شد. عذاب ساکنان سرزمین کنعان آن است که سرزمینشان به دست اسرائیلیان افتد. اما اسرائیلیان هم، چنانکه خواهیم دید، از این قاعده مستثنا نیستند؛ مالکیت سرزمین موعود مشروط به اطاعت از خداست و این شرط را خداوند بعد از ابراهیم به اسحاق هم یادآورى مىکند:
اگر سخن مرا شنیده، اطاعت کنى با تو خواهم بود و تو را بسیار برکت خواهم داد و تمامى این سرزمین را به تو و نسل تو خواهم بخشید؛ چنانکه به پدرت ابراهیم وعده دادهام. نسل تو را چون ستارگان آسمان بىشمار خواهم گردانید و تمامى این سرزمین را به آنها خواهم داد... این کار را به خاطر ابراهیم خواهم کرد، چون او احکام و اوامر مرا اطاعت نمود (سفر پیدایش، 26: 2ـ5).
از این سخن برمىآید که علت وعدهدادن آن سرزمین، اطاعت بىچون و چراى ابراهیم از خدا بوده است و شرط آن نیز اطاعت فرزندان او خواهد بود. سرزمین کنعان پس از اسحاق به یعقوب هم وعده داده شد.(8) هنگامى که فرزندان یعقوب، در مصر سکنا گزیدند و تحت فشار و عذاب مصریان قرار گرفتند، خداوند حضرت موسى را برانگیخت تا آنان را نجات دهد. خداوند به موسى مىفرماید که من آمدهام تا بنىاسرائیل را از بردگى در مصر آزاد سازم و آنان را به سرزمین پهناور و حاصلخیزى ببرم که در آن، شیر و عسل جارى است.(9) ولى این وعده هم مشروط است: حتى اگر قوم پس از فتح سرزمین موعود، باز به فساد روى آورد و فرمانهاى خدا را اطاعت نکند سرزمینش را از دست داده، به اسارت خواهد رفت:
اگر به من گوش ندهید و مرا اطاعت نکنید و قوانین مرا رد کنید و عهدى را که با شما بستهام بشکنید، آنگاه من شما را تنبیه خواهم کرد... من بر ضد شما برخواهم خاست و شما در برابر دشمنان خود پا به فرار خواهید گذاشت. کسانى که از شما نفرت دارند بر شما حکومت خواهند کرد... شهرهایتان را ویران و مکانهاى عبادتتان را خراب خواهم کرد... آرى، سرزمین شما را خالى از سکنه خواهم کرد و دشمنانتان در آنجا ساکن خواهند شد... بلاى جنگ را بر شما نازل خواهم کرد تا در میان قومها پراکنده شوید. سرزمین شما خالى و شهرهایتان خراب خواهند شد... (سفر لاویان، 26: 14ـ34).
قومىکه خداوند آنانرا بامعجزات شگفتانگیزخود، از اسارت مصر رهایىداده تا به سرزمینموعود برساند،چون ازاطاعتخدا سربازمىزنند خداونددرباره آنان مىفرماید:
به حضور پرجلالم که زمین را پر کرده است سوگند یاد مىکنم که هیچکدام از آنانى که جلال و معجزات مرا در مصر و در بیابان دیدهاند و بارها از توکل نمودن و اطاعت کردن سرباز زدهاند حتى موفق به دیدن سرزمینى که به اجدادشان وعده دادهام نخواهند شد؛ هرکه مرا اهانت کند سرزمین موعود را نخواهد دید... به ایشان بگو... همه شما در این بیابان خواهید مرد. حتى یک نفر از شما که بیست سال به بالا دارد... وارد سرزمین موعود نخواهد شد... لاشههاى شما در این بیابان خواهد افتاد. فرزندانتان به خاطر بىایمانى شما چهل سال در این بیابان سرگردان خواهند بود تا آخرین نفر شما بمیرد (سفر اعداد، 14: 20ـ33).
ازتورات برمىآیدکه برنامه خداوند دروعدهدادن بهسرزمینکنعان بسیار سختگیرانه بوده است؛ هرکس به طور کامل به عهد خود با خداوند پایبند باشد و کاملاً از او اطاعت کند، شایستگى ورود به آن سرزمین را دارد. عجیب این است که بنا بر این کتاب حتى حضرت موسى و هارون هم این شایستگى را نداشتهاند:
همان روز خداوند به موسى گفت: به کوهستان عباریم واقع در سرزمین موآب مقابل اریحا برو. در آنجا بر کوه نبو برآى و تمام سرزمین کنعان را که به قوم اسرائیل مىدهم، ببین. سپس تو در آن کوه خواهى مرد و به اجداد خود خواهى پیوست؛ همانطور که برادرت هارون نیز در کوه هور درگذشت و به اجداد خود پیوست، زیرا هر دوى شما در برابر قوم اسرائیل کنار چشمه مریبه قادش واقع در بیابان صین، حرمت قدوسیت را نگه نداشتید. سرزمینى را که به قوم اسرائیل مىدهم، در برابر خود، خواهى دید، ولى هرگز وارد آن نخواهى شد (سفر تثنیه، 32: 48ـ52).
ب) فتح سرزمین موعود
حضرت موسى(ع) قوم اسرائیل را از مصر نجات داده و آنان را به سوى سرزمین موعود راهنمایى کرد، اما خود او آن سرزمین را فتح نکرد، بلکه خداوند او را مأمور کرد تا یوشعبننون را به جانشینى خود برگزیند تا او قوم را وارد آن سرزمین کند.(10) حضرت موسى(ع) وفات کرد و بنىاسرائیل براى او عزادارى کردند و یوشعبننون زمام امور را در دست گرفت.(11)
کتاب تورات با وفات حضرت موسى(ع) پایان مىیابد و کتاب بعدى، یعنى صحیفه یوشع، با این جملات آغاز مىشود: «خداوند پس از مرگِ خدمتگزار خود، موسى، به دستیار او یوشع (پسر نون) فرمود: خدمتگزار من موسى درگذشته است، پس تو برخیز و بنىاسرائیل را از رود اردن بگذران و به سرزمینى که به ایشان مىدهم برسانا (یوشع، 1: 1ـ2). بنىاسرائیل به رهبرى یوشعبننون از رود اردن عبور کرده، سرزمین کنعان را فتح کردند و بین اسباط دوازدهگانه بنىاسرائیل تقسیم نمودند. حضرت یعقوب دوازده پسر داشت که نام دو تن از آنان در میان اسباط دیده نمىشود؛ یکى لاوى که فرزندان او وظیفه کهانت قوم را بر عهده داشتند و بنابراین بین دیگر اسباط پراکنده بودند و دیگرى یوسف که به جاى او نام دو فرزندش در میان اسباط دوازدهگانه دیده مىشود. پس اسباط دوازدهگانه بنىاسرائیل به ده پسر حضرت یعقوب و دو نوه او منسوبند.(12) یوشعبننون سرزمین کنعان را بین این اسباط دوازدهگانه متناسب با جمعیت آنان تقسیم کرد.(13) یوشع در پایان عمر خود بنىاسرائیل را فراخواند و به آنان یادآورى کرد که هرچند اکنون به سرزمین موعود رسیده، آن را فتح کردهاید، این مالکیّت هم مشروط است:
پایان عمر من فرا رسیده است و همه شما شاهد هستید که هرچه خداوند، خدایتان به شما وعده فرموده بود، یک به یک انجام شده است. ولى بدانید همانطور که خداوند نعمتها به شما داده است، بر سر شما بلا نیز نازل خواهد کرد؛ اگر از دستورات او سرپیچى کنید و خدایان دیگر را پرستش و سجده نمایید. بلى، آتش خشم او بر شما افروخته خواهد شد و شما را از روى زمین نیکویى که به شما بخشیده است به کلى نابود خواهد کرد (یوشع، 23: 14ـ16).
بنا به مجموعه عهد قدیم، بنىاسرائیل از زمان یوشعبننون، که سرزمین کنعان را فتح کرده، بر آن مسلط شدند، براى قرنهاى متمادى این سرزمین را در اختیار داشتند و در زمان پادشاهانى چون داوود وسلیمان آنرا بهاوج عظمت خود رسانیدند. براساس کتاب «اول پادشاهان»، کشور بنىاسرائیل در اثر روىآوردن سلیمانِ پادشاه به زنان مشرک و ساختن بتکده براى آنان و دورى از خدا(14) و به گفته برخى از نویسندگان یهودى به خاطر ظلم و بىعدالتى او(15) و نیز در اثر بىکفایتى فرزند و جانشین سلیمان، بعضى رَحُبْعام،(16) به دو کشور شمالى و جنوبى تجزیه شد. ده [یا یازده] سبط از اسباط دوازدهگانه بنىاسرائیل در شمال، کشورى را به نام اسرائیل به وجود آوردند و سبط یهودا [احتمالاً سبط بسیار کوچک بنیامین] در جنوب، کشور دیگرى را به وجود آورد که یهودا نامیده مىشد.
سالها دو کشور شمالى و جنوبى در کنار یکدیگر مىزیستند تا اینکه سرانجام در حدود سال 720 ق. م. کشور شمالى به وسیله آشوریان تسخیر شد و اسباطى که در آن مىزیستند به اسارت برده شدند و به تدریج با اقوام دیگر امتزاج کردند و استقلال قومى آنان از بین رفت.(17) کتاب «اول پادشاهان» درباره علت اسارت این اسباط مىگوید:
وقتى خداوند اسرائیل را از یهودا جدا کرد، مردم اسرائیل یَرُبْعام، پسر نبات را به پادشاهى خود انتخاب کردند. بربعام هم اسرائیل را از پیروى خداوند منحرف کرده، آنها را به گناه بزرگى کشاند. اسرائیل از گناهى که یربعام ایشان را بدان آلوده کرده بود، دست برنداشتند؛ تا اینکه خداوند همانطور که به وسیله تمام انبیاء خبر داده بود آنها را از حضور خود دور انداخت. بنابراین مردم، اسرائیل به سرزمین آشور تبعید شدند (اول پادشاهان، 17: 21ـ23).
بنابراین از اواخر قرن هشتم قبل از میلاد تاکنون هرگاه از بنىاسرائیل سخن گفته مىشود، مقصود تنها یک [یا دو [سبط از بنىاسرائیل است که در هر کشور یهودا مىزیستند. اما سرنوشت این سبط و کشور یهودا چندان بهتر از اسباط شمالى نبود، زیرا هرچند پس از زوال کشور شمالى بیش از صد سال به حیات خود ادامه داد، اما سرانجام در سال 586 قبل از میلاد به وسیله پادشاه بابل، بُختُنَصَّر کشور یهودا فتح، و معبد اورشلیم تخریب شد و اهالى آن به اسارت برده شدند، کتاب عهد قدیم درباره علت این اسارت مىگوید:
تمام رهبران، کاهنان و مردم یهودا از اعمال قبیح قومهاى بتپرستى پیروى کردند و به این طریق خانه مقدس خداوند را در اورشلیم نجس ساختند. خداوند، خداى اجدادشان، انبیاى خود را یکى پس از دیگرى فرستاد تا به ایشان اخطار نمایند، زیرا بر قوم و خانه خود شفقت داشت. ولى بنىاسرائیل انبیاى خدا را مسخره کرده، به پیام آنها گوش ندادند و به ایشان اهانت نمودند تا اینکه خشم خداوند بر آنها افروخته شد؛ به حدى که دیگر براى قوم چارهاى نماند.
پس خداوند پادشاه بابل را به ضد ایشان برانگیخت و تمام مردم یهودا را به دست او تسلیم کرد. او به کشتار مردم یهودا پرداخت و به پیر و جوان، و دختر و پسر رحم نکرد و حتى وارد خانه خدا شد و جوانان آنجا را نیز کشت. پادشاه بابل اشیاى قیمتى خانه خدا را، از کوچک تا بزرگ، همه را برداشت و خزانه خانه خداوند را غارت نمود و همراه گنجهاى پادشاه و درباریان به بابل برد. سپس سپاهیان او خانه خدا را سوزاندند، حصار اورشلیم را منهدم کردند، تمام قصرها را به آتش کشیدند و همه اسباب قیمتى آنها را از بین بردند. آنانى که زنده ماندند به بابل به اسارت برده شدند و تا به قدرت رسیدن حکومت پارس، اسیر پادشاه بابل و پسرانش بودند (دوم تواریخ ایام، 14: 20).
از این فقره به خوبى برمىآید که چون قوم اسرائیل به عهد خود با خدا پایبند نبودند، مجازات شدند و به اسارت رفتند. همین عهد را ارمیاى نبى به فرمان خداوند به مردم یادآورى مىکند و خطر نافرمانى از خدا را به آنان گوشزد مىکند:
خداوند به من فرمود که به مفاد عهد او گوش فرا دهم و به مردم یهودا و اهالى اورشلیم این پیام را برسانم: لعنت بر آن کسى که نکات این عهد را اطاعت نکند؛ همان عهدى که به هنگام رهایى اجدادتان از سرزمین مصر با ایشان بستم؛ از سرزمینى که براى آنها همچون کوره آتش بود. به ایشان گفته بودم که اگر از من اطاعت کنند و هرچه مىگویم انعام دهند، ایشان قوم من خواهند بود و من خداى ایشان! پس حال شما این عهد را اطاعت کنید و من نیز به وعدهاى که به پدران شما دادهام وفا خواهم نمود و سرزمینى را به شما خواهم داد که شیر و عسل در آن جارى باشد؛ یعنى همین سرزمینى که اکنون در آن هستید...
سپس خداوند فرمود: در شهرهاى یهودا و در کوچههاى اورشلیم پیام مرا اعلام کن! به مردم بگو که به مفاد عهد من توجه کنند و آن را انجام دهند؛ زیرا از وقتى اجدادشان را از مصر بیرون آوردم تا به امروز، بارها به تأکید از ایشان خواستهام که مرا اطاعت کنند! ولى ایشان اطاعت نکردند و توجهى به دستورات من ننمودند؛ بلکه به دنبال امیال و خواستههاى سرکش و ناپاک خود رفتند. ایشان با این کار عهد مرا زیر پا گذاشتند؛ بنابراین تمانم تنبیهاتى را که در آن عهد ذکر شده بود، در حقشان اجرا کردم.
خداوند به من فرمود: اهالى یهودا و اورشلیم علیه من طغیان کردهاند. آنها به گناهان پدرانشان بازگشتهاند و از اطاعت من سرباز مىزنند؛ ایشان به سوى بتپرستى رفتهاند. هم اهالى یهودا و هم اسرائیل عهدى را که با پدرانشان بسته بودم، شکستهاند؛ پس چنان بلایى بر ایشان خواهم فرستاد که نتوانند جان سالم بدر برند... (کتاب ارمیاى نبى، 11: 1ـ11).
و حزقیان نبى نیز اسارت قوم و از دست رفتن سرزمین را پیشگویى کرده است:
بار دیگر خداوند با من سخن گفت و فرمود: اى انسان خاکى؛ به بنىاسرائیل بگو: این پایان کار سرزمین شماست. دیگر هیچ امیدى باقى نمانده، چون به سبب کارهایتان، خشم خود را بر شما فرو خواهم ریخت و شما را به سزاى اعمالتان خواهم رساند (حزقیال نبى، 7: 1ـ2).
ساکنان یهودا به اسارت به بابل برده شدند و چند دهه در آنجا ماندند تا اینکه سرانجام در سال 538 قبل از میلاد کورش کبیر آنان را آزاد کرد و به سرزمینشان بازگرداند. آنان پس از اسارت، کشور خود را دوباره آباد کردند و قرنها دستنشانده ایرانیان و یونانیان بودند تا اینکه سرانجام در سال 142 قبل از میلاد، استقلال خود را به دست آوردند. این دوره استقلال کمتر از صد سال طول کشید تا اینکه در سال 63 ق. م. کشور یهودا تحت سلطه رومیان قرار گرفت و بیش از یکصد سال وضع بر همین منوال گذشت تا اینکه سرانجام یهودیان در سال 66 میلادى قیام کرده، به مدت چند سال با رومیان به نبرد پرداختند. سرانجام در سال 70 میلادى شهر اورشلیم پس از یک ماه محاصره فتح شد. رومیان شهر و معبد آن را ویران کرده، عده زیادى را به قتل رساندند. از آن زمان یهودیان پراکنده شدند و دیگر کشور مستقلى نداشتند.
یهودیان در واقع پس از پراکندگى، سه دوره را پشت سر گذاشتهاند: در دوره اول، یعنى چند قرن اول میلادى بیشتر تحت فشار امپراتورى روم بودهاند. تا آغاز قرون وسطا و رسمیتیافتن مسیحیت در امپراتورى روم اوضاع یهود در ممالک غربى وخیمتر شد و این وضعیت در طول قرون وسطا ادامه یافت. در طول این دوره آرمان بازگشت به وطن کمابیش درمیانیهودیان بودهاست. درعصرجدید وبا ظهوردموکراسى وآزادى درممالک غربى عده زیادى این آرمانرا رد کرده، آن را نامعقول دانستند و گفتند هر یهودى در هر کشورىکه زندگى مىکند همانجا وطن اوست.(18) اما دراینمیان، عدهاىکه «صهیونیست» خوانده مىشوند براین آرمان پافشارى کرده، خود را وارث ابراهیم(ع) مىدانند.
بررسى ادعا
ادعاى صهیونیستها این است که، براساس کتابمقدس، سرزمین فلسطین به قوم اسرائیل وعده داده شده و بر اساس همین کتاب این وعده محقق شده و این قوم قرنها بر این سرزمین سلطه داشتند و آن را آباد کردند. تاریخ نشان مىدهد که این قوم به زور امپراتورى روم از این سرزمین رانده شدهاند؛ پس حق دارند که به سرزمین خود بازگردند و کشور خود را دوباره بسازند.
ما در چند محور مىتوانیم این ادعا را بررسى کنیم:
1. در سال 70 میلادى، رومیان شهر اورشلیم را ویران کردند و یهودیان را پراکنده ساختند. از آن زمان 1934 سال مىگذرد. از آن زمان تاکنون یهودیان در مناطق مختلفى زیسته، و در بسیارى از مناطق از آزادى و رفاه برخوردار بودهاند و هرچند در قرون وسطا در ممالک غربى در فشار بودهاند، در همین زمان در کشورهاى اسلامى آزادانه زندگى کرده و از حقوقى برابر با مسلمانان برخوردار بودند.(19) حتى در ممالک غربى هم پس از قرون وسطا و در سدههاى اخیر از آزادى و برابرى برخوردار شدهاند. حال سؤال این است که آیا هیچ گروهى مىتواند مدّعى سرزمینى شود که در گذشتههاى دور ساکن یا صاحب آن بوده است؟ به گفته کتاب مقدس، قبل از بنىاسرائیل کنعانیان در این سرزمین ساکن بودهاند؛ و آیا کسانى مىتوانند امروز ادعا کنند که ما بازمانده کنعانیان هستیم و مىخواهیم سرزمین خود را پس بگیریم؟ منطق انسانهاى امروزى این است که وطن هر کسى خاک و سرزمینى است که در آن متولد شده است و ادعاى کسى مبنى بر اینکه صدها سال قبل اجداد من در منطقهاى مىزیستهاند و صاحب سرزمینى بودند در نظرشان موجه نمىنماید.
2. همانطور که گذشت، بر اساس کتاب مقدس وعده سرزمین کنعان مشروط به اطاعت و فرمانبردارى از خدا بوده است. حتى کسانى که حضرت موسى(ع) آنان را با وعده سرزمین موعود از مصر بیرون آورد، چون از خدا نافرمانى کردند، از ورود به آن سرزمین منع شدند و خداوند آنان را به مدت چهل سال در بیابان سرگردان کرد تا همه آنان بمیرند و نسل بعدى وارد آن سرزمین شود.(20) به گفته تورات حتى موسى و هارون شایستگى ورود به آن سرزمین را نداشتند؛ چرا که گناه کرده بودند.(21) پس از ورود این قوم به آن سرزمین و فتح آن، بارها پیامبران الهى به آنان گوشزد کردند که شما با خدا عهدى دارید و اگر آن عهد را نگاه ندارید سرزمینِ شما از شما گرفته مىشود و آواره مىشوید. همانطور که از کتابمقدس نقل شد، همه آوارگىها و بدبختىهاى این قوم در طول تاریخ به خاطر شکستن عهدشان با خدا بود و به سبب همین عهدشکنى و فسق و فجور، کشور بنىاسرائیل تجزیه شد. بعدها به همین سبب اسباطى که در شمال در کشور اسرائیل مىزیستند به اسارت برده شده، حتى هویت قومى خود را از دست دادند و در تاریخ نشانى از آنها باقى نماند. سبط یهودا [و احتمالاً بنیامین] نیز که در جنوب، در کشور یهودا مىزیستند، در اثر نافرمانىِ خدا و فسق و فجور به اسارت برده شدند و کشورشان ویران شد. تا آنجا که از تاریخ بنىاسرائیل در کتاب عهد قدیم برمىآید، این یک اصل عام و فراگیر است که همه بدبختىهاى این قوم ناشى از نافرمانى از خدا بوده است. ماجراى آوارگى بزرگ یهود در سال 70 میلادى به وسیله رومیان، هرچند در کتاب مقدس نیامده، از این قاعده مستثنا نیست؛ چرا که در سراسر این کتاب این نکته را انبیا بارها تکرار کردهاند که هرگاه عهد خدا را رعایت نکنید چنین و چنان خواهد شد.
اما نکته شایسته توجه در این باره این است که بنا به کتابمقدس هرگاه این قوم عهد خداوند را رعایت نمىکرد، خداوند آنان را مجازات مىکرد و گاه آنان را زیرسلطه بیگانگان قرار مىداد یا از سرزمینشان آواره مىکرد. اما برطرف شدن این بلا و مجازات زمانى بوده است که قوم توبه مىکرده و از کرده خویش پشیمان مىشد و به عمل به عهد با خداوند بازمىگشته است. و چون قوم در درگاه خداوند ناله مىکرده خداوند کسى را براى نجات آنان مىفرستاده است.
وقتى بنىاسرائیل در اسارت بابلى بودند خداوند به واسطه ارمیاى نبى به آنان مىگوید:
اگر با تمام وجود مرا بطلبید مرا خواهید یافت. بلى، یقینا مرا خواهید یافت و من به اسارت شما پایان خواهم بخشید و شما را از سرزمینهایى که شما را به آنجا تبعید کردهام جمع کرده، به سرزمین خودتان بازخواهم آورد. ولى حال چون انبیاى دروغین را در میان خود راه دادهاید و مىگویید که خداوند آنها را فرستاده است من نیز... قطحى و وبا خواهم فرستاد و ایشان را مانند انجیرهاى گندیدهاى خواهم ساخت که قابل خوردن نیستند و باید دور ریخته شوند! آنها را در سراسر جهان سرگردان خواهم کرد؛ در هر سرزمینى که پراکندهشان سازم، موردنفرین و مسخره و ملامت واقع خواهند شد و مایه وحشت خواهند بود، چون نخواستند به سخنان من گوش فرا دهند؛ با اینکه بارها به وسیله انبیاى خود با ایشان صحبت کردم (ارمیا، 29: 13ـ19).
و نیز از طریق حزقیال نبى به قوم مىگوید:
اگر با تمام وجود مرا بطلبید مرا خواهید یافت. بلى، یقینا مرا خواهید یافت و من به اسارت شما پایان خواهم بخشید و شما را از سرزمینهایى که شما را به آنجا تبعید کردهام جمع کرده، به سرزمین خودتان باز خواهم آورد. ولى حال چون انبیاى دروغین را در میان خود راه دادهاید و مىگویید که خداوند آنها را فرستاده است من نیز... قحطى و وبا خواهم فرستاد و ایشان را مانند انجیرهاى گندیدهاى خواهم ساخت که قابل خوردن نیستند و باید دور ریخته شوند! آنها را در سراسر جهان سرگردان خواهم کرد، در هر سرزمینى که پراکندهشان سازم، مورد نفرین و مسخره و ملامت واقع خواهند شد و مایه وحشت خواهند بود، چون نخواستند به سخنان من گوش فرا دهند؛ با اینکه بارها به وسیله انبیاى خود با ایشان صحبت کردم (ارمیا، 29: 13ـ19).
و نیز از طریق حزقیال نبى به قوم مىگوید:
وقتى گناهانتان را پاک سازم، دوباره شما را به وطنتان اسرائیل مىآورم و ویرانهها را آباد مىکنم (حزقیال، 36: 33).
و نیز مىگوید:
خداوند مىفرماید: «قومهاى دیگر به شما طعنه مىزنند و مىگویند: «اسرائیل سرزمینى است که ساکنان خود را مىبلعد!» ولى من که خداوند هستم، مىگویم که آنها دیگر این سخنان را به زبان نخواهند آورد، زیرا مرگ و میر در اسرائیل کاهش خواهد یافت. آن قومها دیگر شما را سرزنش و مسخره نخواهند کرد، چون دیگر قومى گناهکار و عصیانگر نخواهید بود. این را من که خداوند هستم مىگویم (حزقیال، 36: 13ـ15).
از فقرات فوق برمىآید که علت بدبختى و تبعید، گناه و فساد قوم بوده است و چون آنان به راه خدا بازگشتند، خداوند هم آنان را نجات داد. اما در برخى از فقرات امر به گونه دیگرى است:
پیغام دیگرى از جانب خداوند بر من نازل شد: اى انسان خاکى، وقتى بنىاسرائیل در سرزمین خودشان زندگى مىکردند، آن را با اعمال زشت خود نجس نمودند. رفتار ایشان در نظر من مثل یک پارچه کثیف و نجس بود. مملکت را با آدمکشى و بتپرستى آلوده ساختند. به این دلیلى بود که من خشم خود را بر ایشان فرو ریختم. آنان را به سرزمینهاى دیگر تبعید کردم و به این طریق ایشان را به سبب تمام اعمال و رفتار بدشان مجازات نمودم. اما وقتى در میان ممالک پراکنده شدند، باعث بىحرمتى اسم قدوس من گشتند، زیرا قومهاى دیگر درباره ایشان گفتند: «اینها قوم خدا هستند که از سرزمین خود رانده شدهاند.» من به فکر اسم قدوس خود هستم که شما آن را در بین قومهاى دیگر بىحرمت کردهاید. پس به قوم اسرائیل بگو من که خداوند هستم مىگویم شما را دوباره به سرزمینتان بازمىگردانم، ولى این کار را نه به خاطر شما، بلکه به خاطر اسم قدوس خود مىکنم که شما در میان قومها آنان را بىحرمت نمودهاید... (حزقیال، 36: 16ـ22).
بنا به هر دو بیان، چه اسارت قوم و چه پایان آن، به عمل قوم برمىگردد، اما به هرحال این خداست که مجازات مىکند و باز خداست که مىبخشد؛ پس هردو برنامه الهى است. حتى عاملان مجازات و عاملان رفع آن مأموران الهى هستند. در کتابمقدس درباره آغاز اسارت بابلى آمده است: «پس خداوند پادشاه بابل را به ضد ایشان برانگیخت و تمام مردم یهودا را به دست او تسلیم کرد» (دوم تواریخ ایام، 36: 17). و درباره پایان اسارت آمده است: «در سال اول سلطنت کورش، امپراتور پارس، خداوند آنچه را که توسط ارمیاى نبى فرموده بود به انجام رسانید. او کورش را بر آن داشت تا فرمانى صادر کند... این است متن آن فرمان: «من، کورش، امپراتور پارس اعلام مىدارم که خداوند، خداى آسمانها... به من امر فرموده که براى او در شهر اورشلیم که در سرزمین یهود است خانهاى بسازم. پس از اتمام، یهودیانى که در سرزمین من هستند هرکه بخواهد مىتواند به آنجا بازگردد. خداوند، خداى اسرائیل همراه او باشد» (همان، 36: 22ـ23).
و نیز همانطور که گذشت خداوند قبل از اسارت، بهوسیله انبیا از آن خبر داده بود و همچنین قبل از پایان آن، انبیاى الهى پایان آن را وعده دادند. باز همانطور که گذشت، حتى قبل از فتح آن سرزمین اولاً باید شرارت قوم ساکن در آن سرزمین به اوج خود برسد و قبل از آن نمىتوان وارد آن سرزمین شد.(22) و ثانیا باید واردشوندگان انسانهاى صالحى باشند و بنىاسرائیل براى کسب این آمادگى به مدت چهلسال، در بیابان سرگردان شدند ویک نسل خطاکار مرد و نسل بعدى وارد شدند. ثالثا این امر باید به دست پیامبر خداوند یوشعبننون صورت گیرد و اینگونه نیست که افراد قوم بتوانند خودسرانه آن را انجام دهند.
بر پایه کتاب مقدس، پراکندگى قوم در سال 70 میلادى مجازات الهى بود و بنابراین، تکرار آنچه در موارد قبل رخ داده، ضرورى بود. اینگونه نیست که قوم هرگونه و هر زمان که خواست، سرزمین را تحت سلطه خود درآورد و هرچه خواست با ساکنان آن انجام دهد. این برنامه باید به دست خداوند صورت گیرد. حتى در زمان حضرت موسى وقتى قوم مىخواهد خودسرانه به آن سرزمین حمله کند، آن حضرت آنان را منع مىکند: «نروید، زیرا دشمنانتان شما را شکست خواهند داد، چون خداوند با شما نیست... خداوند با شما نخواهد بود، زیرا شما از پیروى او برگشتهاید» (سفر اعداد، 14: 42ـ43).
3. همانطور که گذشت خداوند به حضرت ابراهیم وعده داد تا سرزمین کنعان را به فرزندان او بدهد. از تورات برمىآید که این وعده نه براى همه فرزندان ابراهیم، بلکه فرزندان اسحاق، و نه براى همه فرزندان اسحاق، بلکه فرزندان یعقوب است که خداوند او را «اسرائیل» مىخواند و فرزندان او بنىاسرائیل نامیده مىشوند. قبلاً گذشت که پس از فتح سرزمین موعود به دست یوشعبننون، این سرزمین بین اسباط دوازدهگانه بنىاسرائیل تقسیم شد. پس هم مطابق وعدهاى که داده شده بود و هم مطابق آنچه در عرصه واقعیت رخ داد اسباط دوازدهگانه مالک آن سرزمین گشتند.
اما نکته قابل توجه این است که همانطور که گذشت از این اسباط دوازدهگانه، ده سبط، که در کشور شمالى مىزیستند، در اسارت آشوریان بودند و بعدها هویت قومى خود را از دست دادند و در اقوام و ملل دیگر منطقه حل شدند. جالب این است که، به گفته کتابمقدس، هنگام تجزیه مملکت بنىاسرائیل تنها یک سبط براى فرزند حضرت سلیمان باقى مانده بود: «با این حال به خاطر خدمتگزارم داود و به خاطر شهر برگزیدهام اورشلیم، اجازه مىدهم که پسرت فقط بر یکى از دوازده قبیله اسرائیل سلطنت کند» (اول پادشاهان، 11: 12ـ13). و در همان باب خداوند به یَرُبعام مىگوید: «سلطنت را از پسر سلیمان مىگیرم و ده قبیله را به تو واگذار مىکنم، اما یک قبیله را به پسر او مىدهم» (همان: 35ـ36). اما در باب بعدى وقتى کشور تجزیه مىشود (و سبط یهود و بنیامین تحت حکومت رَجُبعام، پسر حضرت سلیمان هستند،(23) مفسران کتاب مقدس هریک به گونهاى تلاش کردهاند این مشکل را حل کنند. برخى گفتهاند از این جهت در باب یازدهم سخن از یک سبط است که سبط بنیامین به سبط یهودا ملحق شده بود.(24) دیگرى مىگوید سبط بنیامین با سبط داوود [یهودا] ارتباط یافته بود و این دو به یک سبط تبدیل شده بودند.(25) اما مشکل این دو نظریه این است که با آیه 13 از باب 11 کتاب اول پادشاهان نمىسازد، چراکه در آنجا آمده است: «فقط بر یکى از دوازده قبیله».
در برخى از کتابهاى تفسیرى آمده است که در اینکه سبط بنیامین از قبایل شمالى به حساب آورده شود یا جنوبى، همیشه شک و تردید وجود داشته، و اینکه قبایل شمالى ده عدد، و قبایل جنوبى یک عدد شمرده شدند شاید علتش ماجرایى باشد که در باب بیستم از کتاب داوران آمده است.(26) در آنجا آمده است که کسانى از سبط بنیامین دست به گناهى وحشتناک زدند و بقیه اسباط بنىاسرائیل با آنها جنگیدند و همه افراد آن از مرد و زن و کودک را کشتند و تنها چند مرد باقى ماندند که حتى براى آنان یک زن وجود نداشته است، پس تعداد افراد این سبط بسیار کم بوده است.
بنابراین اگر سرزمین موعود از آنِ فرزندان یعقوب است، پس به صورت قطعى نمىتوان ادعا کرد که بیش از یک سبط از اسباط دوازدهگانه به صورت متمایز از دیگر اقوام و با هویت مشخص قومى باقى مانده است و از آنجا که بقیه اسباط هم در اقوام و ملل آن نواحى حل شدند، پس آنان هم در آن سرزمین حق دارند، چراکه فرزندان ابراهیم و یعقوب هستند. و اگر این یک سبط، ادعایى راجع به آن سرزمین داشته باشد حق او 121 کل سرزمین بوده است.
اما از کتاب مقدس برمىآید که از همین یک سبط که از چند قرن قبل از میلاد باقى مانده است عده قابل توجهى به ادیان و فرهنگهاى دیگر متمایل شدند و از آیین و فرهنگ خود دست برداشتند. فقرات بسیارى از عهد قدیم حکایت از این دارد که انبیا و بزرگان بنىاسرائیل، چه در دوره اسارت بابلى و چه پس از آن، از گرایش قوم به خدایان بیگانه مىنالیدند. پس کسانى که به ادیان و خدایان دیگر گراییدند نیز چون فرزندان ابراهیم و یعقوب هستند و نسبت به این سرزمین حق دارند. از این گذشته مجموعه عهد جدید و کتابهاى تاریخى نشان مىدهند که عده زیادى از یهودیان به حضرت عیسى گرویده و مسیحى شدند. همچنین بعدها عده قابل توجه دیگرى از آنان به دین اسلام درآمدند و اینان نیز چون فرزندان یعقوبند، پس به آن سرزمین حق دارند. بنابراین، بسیار منصفانه است اگر کسى بگوید از آن یک سبط هم نباید بیش از نیمى باقى مانده باشد. پس باید رقم قبلى 12/1 را نصف کنیم.
باز از همین تعداد باقىمانده، که در سراسر دنیا پراکندهاند، همه مدعى چنین حقى نیستند و تنها صهیونیستها ـ و نه همه یهودیان ـ مدعى این سرزمیناند. هرچند نمىتوان آمار دقیقى از دو گروه ارائه داد، با اینهمه، کم نیستند کسانى که آرمانهاى صهیونیستى را رد کرده، خواهان آنند که در هر جاى دنیا که هستند با دیگران در صلح و صفا زندگى کنند و حتى برخى از اینان شعارشان این است که با پایان یافتن صهیونیسم، صلح تحقق مىیابد.(27) پس صهیونیستها حتى نماینده همه یهودیانى که امروزه در سراسر جهان زندگى مىکنند، نیستند.
شاید اگر به شمار بنىاسرائیل در زمان حضرت موسى(ع) توجه کنیم، آنچه گفته شد به واقعیت نزدیک مىشود. به گفته کتاب تورات حضرت موسى از اسباط بنىاسرائیل، غیر از سبط لاوى، تعداد 550/603 نفر مرد جنگىِ بیست سال به بالا را سرشمارى کرد.(28) پس باید کل جمعیت بنىاسرائیل در آن زمان بیش از چهار میلیون نفر بوده باشد. بنىاسرائیل طى چهار قرن، از 12 نفر به چهار میلیون نفر رسیدند. اکنون حدود سى و سه قرن از زمان حضرت موسى(ع) مىگذرد و تعداد یهودیان جهان کمتر از پانزده میلیون نفرند. آیا قومى که چند همسرى در آن رواج داشته و تعداد فرزندان هر خانواده، به گفته کتاب مقدس، بسیار زیاد بوده است، بعد از سى و سه قرن چه تعداد باید باشند؟ اگر گفته شود که شاید در اثر کشتارها و قتلعامها تعدادشان کم شده است، در پاسخ گفته مىشود که هیچ کشتار و فشارى در تاریخ این قوم سختتر از فشار و کشتار فرعون نبوده که قبل از حضرت موسى(ع) رخ داده است.
پس چارهاى نیست جز اینکه بپذیریم کسانى که امروزه خود را فرزند یعقوب مىدانند، نسبت به تعداد واقعى فرزندان یعقوب که به صورت نامشخص در جهان و سرزمین فلسطین و نواحى اطراف آن زندگى مىکنند، بسیار ناچیزند. و اگر این سرزمین ملک فرزندان یعقوب است، پس باید همه در آن سهیم باشند، پس راهى جز این نمىماند که ساکنان بومى آن منطقه در صلح و آرامش باهم زندگى کنند.
4. ممکن است گفته شود که سرزمین موعود از آنِ فرزندان یعقوب است، اما به شرط اینکه به دیانت موسوى پایبند باشند. پس وارث و مالک سرزمین کنعان کسى است که اولاً از نسل ابراهیم و یعقوب باشد و ثانیا دیانت حضرت موسى را پذیرفته، به آن پایبند باشد. پس اسباط شمالى که به تدریج در اقوام دیگر حل شده، دیانت موسوى را رها کردند و کسانى که از سبط یهودا قبل یا بعد از اسارت بابلى به خدایان اقوام دیگر روى آوردند و نیز کسانى که مسیحى یا مسلمان شدند ـ چون دیگر به دیانت موسى(ع) پایبند نیستند، پس از ارض موعود سهمى ندارند. پس، بنا به کتابمقدس، تنها یهودیانِ امروزى مالک این سرزمین هستند.
در پاسخ مىگوییم که تورات از حضرت موسى نقل مىکند که آمدن پیامبرى را وعده داده است. او خطاب به قوم مىگوید: «یهوه، خدایت، نبىاى را از میان تو از برادرانت مثل من براى تو مبعوث خواهد گردانید او را بشنوید، (سفر تثنیه، 18: 15) و باز مىگوید: «و خداوند به من گفت آنچه گفتند نیکو گفتند. نبىاى را براى ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت و هرکسى که سخنان مرا که به اسم من گوید نشنود من از او مطالبه خواهم کرد». (همان، 17ـ19).
پس شکى نیست که حضرت موسى(ع) آمدن پیامبر بزرگى را وعده داده و با تأکید فراوان به بنىاسرائیل دستور داده است که از آن پیامبر اطاعت و پیروى کنند. مسیحیان مىگویند این پیامبر حضرت عیسى(ع) بوده و مسلمانان مىگویند این پیامبر حضرت محمد(ص) بوده است. در اینجا، به هیچروى به این بحث نمىپردازیم. سخنِ ما این است که براساس این سخنِ حضرت موسى(ع)، زمانى پیامبرى خواهد آمد. حال سؤال این است که زمانى که آن پیامبر مىآید، آیا همه بنىاسرائیل از او اطاعت و پیروى مىکنند؟ مسلما جواب منفى است و هیچگاه در طول تاریخ چنین چیزى رخ نداده است. در این صورت، سرزمین موعود از آنِ کدام دسته است. مسلما باید گفته شود که از آنِ دستهاى است که از آن پیامبر اطاعت کرده است. ولى باز دستهاى که اطاعت نمىکند مىگوید که این فرد همان پیامبرى نیست که حضرت موسى وعده داده بود و بنابراین خود را مالک آن سرزمین مىدانند و گروهى را که از آن پیامبر پیروى کرده، از دین موسى خارج مىدانند. پس این نزاع هیچگاه حلشدنى نیست؛ چنانکه کسانى که از حضرت عیسى پیروى کردند، خود را پیروان واقعى حضرت موسى مىدانند و پیروان پیامبر اسلام نیز خود را پیروان واقعى حضرت موسى مىدانند. کدام مرجع و نهادى مىتواند این نزاع را حل کند؟ پس راهى نیست جز اینکه پیروان همه ادیان، چه یهودى، چه مسیحى و چه مسلمان، به همان صورت و بافتى که در آن منطقه مىزیستند، با صلح و دموکراسى واقعى به زندگى خود ادامه دهند و اگر یکى از این گروهها مدعى باشد که این سرزمین تنها از آنِ اوست، منطقه هیچگاه روى صلح و آرامش را نخواهد دید و این همان چیزى است که در یکى از تظاهرات یهودیانِ مخالف با صهیونیسم، بر روى پلاکاردى در دست یک روحانى یهودى نوشته شده بود: «پایان صهیونیسم = صلح».(29)
کتابنامه
1. ابا ابان، قوم من، تاریخ بنىاسرائیل، بهودا بروخیم، تهران، 1358.
2. الفغالى، بولس، المجموعة الکتابیة، ج5، التاریخ الاستراعى، انتشارات المکتبة البولسیة، بیروت، 1992.
3. برگ، اورهام، «عدالت و اخلاق در صهیونیسم» در مجله افق بینا (نشریه انجمن کلیمیان ایران) شماره 21.
4. جمعى از نویسندگان، السنن القویم فى تفسیر العهد القدیم، ج4، مجمع الکنائس فى الشرق المارونى، بیروت، 1973.
5. کتاب مقدس، انجمن کتاب مقدس ایران.
6. کتاب مقدس، (ترجمه تفسیرى) انجمن بینالمللى کتاب مقدس، 1995م.
7. کلایر من، ژیلبرت و لیبى، تاریخ قوم یهود، ترجمه مسعود همتى، تهران، انجمن فرهنگى او تصوهتورا گنج دانش ایران، 1347.
8. گروهى از نویسندگان، واژههاى فرهنگ یهود، ترجمه جمعى از مترجمان، تلآویو، انجمن جوامع یهودى، 1997.
9. لوى، حبیب، تاریخ یهود ایران، یهودا بروخیم، تهران، 1334.
10. یتیس، کایل، «دین یهود»، در جهان مذهبى، ترجمه دکتر عبدالرحیم گواهى، ج2، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1374.
11. Douglas, J. D: The New International Dictionary of the Bible, Re'ency Reference Library, U. S. A, 1987.
12. Neusner, Jacob, Judaism in our Religons, Ed. Arvind sharma, Harpersanfarancisco, 1993.
13. The Interpreter's Bible, V. 3, Nashville, pr. 13, 1991.
پینوشت:
1. Zion
2 . واژههاى فرهنگ یهود، ص178.
3. Zionism
4 . یتیس، کابل، «دین یهود»، در جهان مذهبى، ج3، ترجمه عبدالرحیم گواهى، ص660ـ661.
5. The New International Dictionary of the Bible, (مدخل مربوط به هر کتاب)
6. Neusner, Jacob, Judaism in our Religions, p. 313-315.
7 . سفر پیدایش، 15 : 16.
8 . سفر پیدایش، 35 : 12.
9 . سفر خروج، 3 : 7ـ8 و 17.
10 . ر.ک: سفر تثنیه، 31: 1ـ8.
11 . ر.ک: سفر تثنیه، باب 34.
12 . ر.ک: سفر اعداد، باب اول.
13 . ر.ک: سفر اعداد، بابهاى 13 تا 19.
14 . ر.ک: اول پادشاهان، باب یازدهم.
15 . اباابان، قوم من؛ تاریخ بنىاسرائیل، ص47؛ لوى، حبیب، تاریخ یهود ایران، ص75
16 . تردیدها به خاطر عبارات کتاب اول پادشاهان، بابهاى یازدهم و دوازدهم است. در این باره بعدها مفصلتر بحث خواهد شد.
17 . ر.ک: اول پادشاهان، باب هفدهم؛ اباابان، قوم من؛ تاریخ بنىاسرائیل، ص55ـ58.
18 . ژیلبرت و لیبى، کلاپرمن، تاریخ قوم یهود، ج3، ص264ـ267.
19 . همان، ج2، ص263ـ266 و ج3، ص13ـ15؛ ابا ابان، قوم من، تاریخ بنىاسرائیل، ص177ـ178.
20 . ر.ک: سفر اعداد، باب 14.
21 . ر.ک: سفر تثنیه، باب 32.
22 . ر.ک: سفر پیدایش، 15: 16.
23 . اول پادشاهان، 12: 21.
24 . السنن القویم فى تفسیر اسفار العهد القدیم، جلد چهارم، ص304.
25 . المجموعة الکتابیة، ج5؛ التاریخ الاشتراعى، ص431.
26. The Interpreter's Bible, Vol. 3, p. 105.
27 . مجله افق بینا (نشریه انجمن کلیمیان ایران)، شماره 21، ص41.
28 . ر.ک: سفر اعداد، باب اول.
29 . مجله افق بینا (نشریه انجمن کلیمیان ایران)، شماره 21، ص41.
منبع: / فصلنامه / هفت آسمان / شماره 20 ۱۳۸۴/۰۰/۰۰
نویسنده : عبدالرحیم سلیمانى اردستانى
نظر شما