رایمون پانیکار
زندگی
رایمون پانیکار RAIMON PANIKKAR در سال ۱۹۱۸ در بارسلوناى اسپانیا به دنیا آمد. پدرش یک هندى هندو و مادرش یک اسپانیایى کاتولیک بود. پانیکار از همان دوران اولیه زندگى خود به گونه اى تعلیم و تربیت یافت که هم وداها (یعنى کتب مقدس آیین هندو) و هم انجیل مى خواند. او مراتب مختلف دانشگاهى را تا دکترا طى کرد و در سه رشته فلسفه و الهیات و شیمى دکترا گرفت.
در ۱۹۴۶ در سلک کشیشان درآمد. در ۱۹۶۸ بر پایه تجربه عینى اى که از «گفت و گو» میان ادیان داشت کتاب «مسیح ناشناخته آیین هندو» را منتشر ساخت. از جمله دلایلى که او را به سوى مفهوم «مسیحیان ناشناخته» (مانند کارل رانر) سوق داد این بود که مسیح جایگاهى جهانى دارد و اینکه حضور و واقعیت وجودى اش را مى توان بر حسب مفاهیم هندوى بیان کرد. افزون بر این ، به اعتقاد او هندوهاى با ایمان و پاک سرشت هم به مدد ایمان و عمل برطبق شعایر هندوى به رستگارى مى رسند. پانیکار در نسخه تجدید نظر شده این کتاب در سال ۱۹۸۱ از این عقیده پیشتر رفت و این نظر را مطرح کرد که آیین هندو و سایر ادیان به سهم خود مى توانند راههایى براى نیل به رستگارى باشند.
پانیکار در دانشگاههاى مختلف جهان از جمله مادرید، روم و هاروارد درس داده و استاد بازنشسته پژوهش هاى دینى در دانشگاه کالیفرنیا در سانتا باربارا است. او اکنون در روستاى کوچکى نزدیک بارسلونا زندگى مى کند.
پانیکار صاحب بیش از ۳۰ کتاب و ۹۰۰ مقاله است که برخى از آنها عبارتند از: تجربه ودایى، تثلیث و ادیان جهان، پرستش و انسان سکولار، سکوت خداوند ، پاسخ بودا، سادگى مقدس و هماهنگى نامرئى. مجموعه سخنرانى هاى او در مجموعه گیفورد نیز در کتابى به نام «آهنگ وجود» منتشر خواهد شد. او در کنار شخصیت هاى برجسته اى مانند ویلفرد کنتول اسمیت (۱۹۱۶ـ۲۰۰۰) و هانس کونگ (۱۹۲۸ـ) از جمله کسانى است که در نظریه پردازى در باب روابط و گفت گوى میان ادیان بویژه گفت وگوهاى درون دینى شهرت دارد.
اندیشه
پانیکار خود را صددرصد هندو و هندى و صد درصد کاتولیک و اسپانیایى توصیف مى کند و تحقق چنین تألیفى را حاصل زندگى دینى مى داند اما دین در مقام تجربه و نه ایدئولوژى. به عقیده او آن روزگار که ادیان مى توانستند به خلوت باشکوه خود پناه ببرند سپرى شده است. فى المثل در اروپا مردمان دیندار نمى توانند وجود میلیونها خارجى با فرهنگهاى مختلف را که اکنون در اروپا زندگى مى کنند نادیده بگیرند. دیگر نمى توانند این واقعیت را نادیده بگیرند که در سه چهارم سیاره ما مسیحیت دین غالب نیست. از همین رو باید گفت وگو وجود داشته باشد اما سؤال این است که چه گفت وگویى؟ پانیکار به گفت وگوى درون دینى و تجربى و نه گفت گو در سطح صرفاً نظرى و الهیاتى قائل است و مى گوید: «تا وقتى که من پذیرنده نباشم و نبینم که دیگرى دیگرى نیست بلکه جزیى از خودم است که به من کمال وسعت وجودى مى بخشد وارد گفت وگویى واقعى نشده ام. در واقع گفت وگوى درون دینى واقعى در خودم آغاز مى شود و بیشتر عبارت است از تبادل تجربه هاى دینى تا آموزه ها و اعتقادات نظرى. اگر از این مبنا شروع نکنیم هیچ گفت وگوى دینى ممکن نیست.» پانیکار ضمن رد معنویت گرایى هاى سطحى و کاذب مى گوید که گفت وگویى که مدنظر اوست گفت وگویى وجودى عینى و همدلانه است. هدف آن استقرار قسمى دین جهانى که به نوعى «سازمان ملل متحد ادیان» ختم مى شود نیست. پانیکار در برابر این پرسش که آیا مى توان از دین سخن گفت وقتى انسان یقین نداشته باشد که حقیقت را در اختیار داردمى گوید: «عیسى مسیح طى محاکمه اش به این سؤال که حقیقت چیست؟ پاسخى نداد یا آن را به سکوت و انهاد. در واقع حقیقت تن به مفهوم سازى نمى دهد و امرى کاملاً عینى و مطلق نیست. سخن گفتن از حقیقت مطلق بواقع مستلزم تناقض است. حقیقت همواره امرى رابطى (relational) است و امر مطلق چیزى است که هیچ نسبت و رابطه اى در آن راه ندارد. پانیکار ادعاى در اختیار داشتن کل حقیقت از سوى ادیان بزرگ را تنها در بسترى محدود و محتمل قابل فهم مى داند و تصریح مى کند که نسبیت گرا نیست کسى که قائل باشد «حقیقت رامى توان مانند کیکى برش زد؛ اما من معتقدم که هر یک از ما از حقیقت سهمى دارد. به ناگزیر، حقیقت من، حقیقتى است که من از پنجره خودم درک مى کنم و ارزش گفت وگوى میان ادیان گوناگون دقیقاً در این است که کمکم مى کند بفهمم پنجره هاى دیگر و نظرگاههاى دیگر هم وجود دارد. بنابراین من براى شناخت و تأیید دیدگاه خودم از حقیقت به دیگرى نیاز دارم. حقیقت، شرکت اصیل و واقعى در پویایى واقعیت است.» اما اگر قرار باشد فرد از اعتقادات خود دفاع نکند بلکه به تبادل تجربیات مشترک بپردازد آیا این به راحتى به نوعى گپ و گفت وگوى دوستانه بدل نمى شود؟
پانیکار در این باره مى گوید: «من به حقیقت خودم پایبندم. کل زندگى ام را تسلیم آن مى کنم و حتى آماده ام براى آن بمیرم. حرف من این است که حقیقت در انحصار من نیست.» پانیکار به شیوه اى احساساتى این سخن توماس اکوئیناس را نقل مى کند که «تو صاحب حقیقت نیستى، حقیقت صاحب توست.» و به وجه تجربى و وجودى این مسأله مى پردازد و مى گوید: من نه دفاع از حقیقت خود بلکه زیستن با آن را وجهه همت اصلى خودم قرار مى دهم و معتقدم گفت وگوى میان ادیان تدبیرى براى به پیروزى رساندن یک حقیقت نیست بلکه فرایندى براى جست وجوى حقیقت و تعمیق آن به همراه دیگران است.» پس مسأله پانیکار اثبات حقانیت به شیوه نظرى نیست. او مى گوید: امروزه سوق دادن مردان و زنان به سمت ایمان به معناى ترویج توماس گرایى یا یهودیت و نظایر اینها نیست. بلکه به این معناست که آنان را به عمیق ترین مراتب وجودى، متواضعانه و عرفانى شان برسانیم. ظاهراً یکى از دلایل عمده پانیکار وضعیت مصیبت بار دنیاى جدید است: «بحران امروز بحران یک کشور، یک نظام یا یک حکومت نیست بلکه بحران بشریت است… سه چهارم جمعیت جهان در شرایط غیرانسانى به سر مى برند و اضطراب و ناامنى به حدى است که رهبران آن معتقدند باید ۳۰ میلیون نفر نیروى مسلح داشت. نمى توان به این ناامنى ها و بى عدالتى هاى نهادینه شده بى اعتنا بود.»
درجایى دیگر مى گوید: وضعیت کنونى ما دیگر نمى تواند به همین صورت ادامه یابد و ره به جایى نمى برد. اگر تغییرى صورت نگیرد زوال و نابودى سرنوشت محتوم خواهد بود ما در پایان دوره کالى یوگا به سر مى بریم. نظام رقابتى ما که در آن فقط چیزهایى که بتوانند ثمرات پولى و مالى به بار آورند ارزشمند شمرده مى شوند. نمى تواند بیش از این ادامه پیدا کند. (برطبق آیین هندو یک چرخه جهانى به چهار دوره تقسیم مى شود که آخرین دوره آن کالى یوگا است دوره اى که طى آن در ادامه سیر نزولى دوره هاى پیشین بیمارى و یأس و کشمکش غلبه پیدا مى کند.) پانیکار تصریح مى کند که «ما باید بر عصر فردمحورى و ایدئولوژى ها غلبه پیدا کنیم. ما بنابر طبیعت مان هم به زمین تعلق داریم و هم به عالم الهى. ما اجزا آگاه و آزاد یک کل هستیم اما نه مثل عروسک هاى خیمه شب بازى که بتوان آنها را به راحتى با رشته هایى از نخ حرکت و جهت داد. ماخودمان را در یک شبکه عظیم کیهانى مى یابیم. انسان شخص است نه فرد.
و به دید من، شخص گرهى از تاروپود تور روابط جارى در عالم هستى است. این رشته ها ما را به همنوعانمان به زمین و به پروردگار وصل مى کنند. شخص هر چقدر که آگاه تر باشد شخصیت او بیشتر به افق هاى دوردست جهان سیر مى کند.»
او مى افزاید: «ما باید این حقیقت را عمیقاً درک کنیم که هیچگونه جدایى بین ما و واقعیت نیست. از اینجا نوعى آگاهى و وضعیت جدید پدید مى آید که من آن را پاکى و معصومیت نو مى نامم. چیزى که در معناى وسیع کلمه از علم به جهلمان و محدودیت هایى که داریم نشأت مى گیرد. این نوعى درک و فهم درونى است که از تعارض معرفت حاصل مى شود. پس ما به واسطه جهش ایمان، اعتقاد وشهود برمعرفت فایق مى آییم. در بنیان این حرکت چیزى هست که من آن را اصل کیهانى الهى بشرى مى نامم. برطبق این اصل، امور الهى، بشرى وزمینى سه بعدغیرقابل تحویل و فروکاست ناپذیرى هستند که واقعیت را تشکیل مى دهند.
پانیکار در اثرى به نام نه راه سخن نگفتن در باره خدا به بحثى تنزیهى در خداشناسى مى پردازد. او مى گوید که این نه نکته چیزى درباره خدا نمى گویند اما شرایطى را نشان مى دهند که در آن گفتار مربوط به خدا مى تواند به شکلى درست وثمربخش صورت گیرد.آنچه ارائه مى شود نه یک توجیه بلکه شاید عمیق ترین دریافت شهودى به حساب مى آید: ما نمى توانیم آن گونه که درباره اشیا سخن مى گوییم راجع به خدا سخن بگوییم. توجه به این نکته مهم است که بیشتر سنت هاى بشرى از خدا در حالت ندایى و برپایه نوعى کشش درونى سخن مى گویند.
۱ ـ ما نمى توانیم درباره خدا به درستى سخن بگوییم بدون آنکه قبلاً به یک سکوت درونى رسیده باشیم. ما نیاز به تطهیر دل داریم تا بتوانیم بدون مداخله هاى خودخواهانه به نداى حق گوش بسپاریم. بدون این سکوت وخاموشى و فرایندهاى ذهنى قادر نخواهیم بود به درستى وسنجیدگى درباره خدا سخنانى بگوییم که ریشه در نتیجه گیریهاى ذهنى ساده نداشته باشند. بدون فراهم آوردن چنین شرایطى، ما صرفاً به فرافکنى هاى ذهنى خودمان ـ خوب یا بد ـ پرداخته ایم.
۲ ـ سخن گفتن راجع به خداگفتارى مستقل وقائم به خود است. گفتار مربوط به خدا از بیخ و بن متفاوت با هرنوع گفتار راجع به چیزهاى دیگر است . این گفتار چیزى فراتر از سخن گفتن راجع به یک ابرانسان ، علت برین، یا نوعى متاانرژى وهرچیزى از این قبیل است . براى به تصور درآوردن یک معمار بسیار باهوش یا یک مهندس به غایت ماهر ونیرومند نیازى به استفاده از اصطلاح خدا نیست. دراین صورت کافى است از یک عامل قدرتمند پنهان در پس اشیا سخن بگوییم که کاملاً آن رانمى شناسیم. چنین چیزى همان خداى رخنه هاست، خداى رخنه پوش (God of the gaps) که طى سده اخیر شاهد عقب نشینى هاى اساسى آن بوده ایم.
۳ ـ گفتار مربوط به خدا گفتارى است که کل وجود ما را فرا مى گیرد.این گفتار صرفاً موضوع احساس، عقل، علم یا فلسفه و الهیات نیست. گفتار درباره خدا تخصص نخبه گرایانه اى از هیچ طبقه اى نیست. تجربه بشرى در همه اعصار همواره سعى کرده به «چیزى از مرتبه اى دیگر» راه بجوید چیزى که در بنیان و غایت وجود ما و وجود همه موجودات قرار دارد. خدا نه درچپ است نه در راست نه در بالا نه در پایین. جاى دادن خدا در جانب خودمان مثل چیزهاى دیگر در حکم کفر وخداناشناسى است.
۴ ـ گفتار درباره خدا، گفتارى درباره هیچ دین، علم یا کلیسایى نیست.
۵ ـ گفتار مربوط به خدا گفتارى است که همیشه به مدد اعتقادات صورت مى گیرد و...
۶ ـ این گفتار درباره یک نماداست نه درباره یک مفهوم. خدا را نمى توان هدف و متعلق به هیچ گونه معرفت یا اعتقادى ساخت. خدا نمادى است که هم دیدار مى نماید وهم در هر نمادى که به مدد آن سخن مى گوییم نهان مى شود.
۷ ـ سخن گفتن راجع به خدا بالضروره گفتارى چندمعنایى است.
۸ ـ هرکوششى براى مطلق ساختن نماد«خدا» نه تنها پیوند با رازالهى (که دراین صورت دیگر مطلق یعنى فراتر از هر نسبت و رابطه اى نخواهد بود) بلکه ارتباط با فرهنگ هاى دیگرى را که دقیقاً از همین نماداستفاده نمى کنند از بین مى برد.
۹ ـ گفتار درباره خدا به ناگزیر ، خود را در هر سکوت نو کامل مى کند.
در اینجا مى توان این سخن زبور داوود را نقل کرد که: «خاموش باش و بدان که من خدا هستم»...
منبع:
روزنامه ایران 23/3/1383
نظر شما