ابوعبیده جراح
موضوع : دانشنامه | ج

ابوعبیده جراح


ابوعُبَیده جَرّاح: عامِر‌بن عبداللّه‌بن جراح‌بن هلال، از بنى‌حارث‌بن فهر[1] از اصحاب رسول‌خدا(صلى الله علیه وآله)
از زندگى پیش از اسلام او اطلاعى در دست نیست. فقط گفته‌اند: یکى از معدود افرادى بود که پیش از ظهور اسلام در مکّه، خواندن و نوشتن مى‌دانست.[2] پس از بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) او را از نخستین اسلام‌آورندگان برشمرده‌اند[3] که گویا اسلام وى، پیش از ورود حضرت به خانه ارقم بوده است.[4] نظر به آن‌چه درباره سن او هنگام مرگ گفته‌اند،[5] احتمالا هنگام اسلام آوردن، حدود 30 سال داشته است. پس از اسلام، بر اثر فشار مشرکان، پیش از جعفربن‌ابى‌طالب به حبشه هجرت کرد[6] و در هجرت دوم نیز با او همراه‌شد؛[7] سپس به مکه بازگشت[8] و پس از آن، به مدینه هجرت کرد. پیامبر میان او و سعدبن معاذ،[9] یا ابوطلحه انصارى[10] و یا سالم، مولاى ابوحذیفه،[11] عقد برادرى بست. وى با محمد‌بن مسلمه نیز براى برخوردارى از میراث یک‌دیگر، برادر شد.[12]
ابوعبیده از آن‌رو که در جریان سقیفه بنى‌ساعده نقشى جدّى آفرید،[13] از سوى شیعه و سنى متفاوت شناسانده شده است. اهل‌سنت او را فردى با فضایل مسلمانى ذکر کرده‌اند؛[14] امّا شیعیان، خبط و خطاهاى بسیارى را در او نشان مى‌دهند که از درجه مسلمانى او مى‌کاهد.[15]
گفته‌اند که ابوعبیده، در همه جنگ‌هاى زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) حضور داشت[16] و در جنگ بدر، یکى از 6 فرد تیره بنىحارث‌بن‌فهر بود.[17] برخى نوشته‌اند که پدرش عبدالله در این جنگ، در پى ستیز با او بود؛ امّا او مى‌گریخت و چون به‌طور جدّى قصد او کرد، پدرش را کشت.[18] مقدسى، داستان کشتن پدرش را به‌گونه دیگرى نقل مى‌کند و مى‌نویسد: عبدالله، در حضور وى به پیامبر ناسزا گفت؛ ابوعبیده سر او را برید و نزد آن حضرت آورد و قصه‌اش را باز‌گفت؛[19] امّا ابن‌حجر به نقل از واقدى، درگذشت پدرش را پیش از ظهور اسلام ذکر کرده است؛[20] بنابراین،مى‌توان این داستان را از ساخته‌هاى عصر فضیلت‌سازى براى صحابه به‌شمار آورد.
ابوعبیده در جنگ اُحُد شرکت داشت و برخى او را از ثابت‌قدمان این جنگ شمرده‌اند[21] و گویا در همین جنگ، دو حلقه زره کلاه‌خود پیامبر(صلى الله علیه وآله)را که در گونه حضرت فرو رفته بود، با دندان بیرون کشید و بر اثر آن، دو دندان پیش او کنده شد؛ ازاین‌رو اثرم[22] یا اهتم[23] نام گرفت. واقدى به نقلى دیگر مى‌گوید: آن‌کس‌که حلقه‌ها را از چهره پیامبر بیرون‌آورد، شخص دیگر به نام عقبة‌بن وهب‌بن کلده‌بود.[24]
ابوعبیده در صلح حدیبیّه، (ششم هجرى) در شمار گواهان پیمان قرار داشت[25] و در همین سال، سریه‌اى را به ذى‌القصه رهبرى[26] و در سال بعد، سریه خَبَط (سیف‌البحر) را بر ضدّ قبیله جهینه در ساحل دریا، فرماندهى کرد.[27] پیامبر در سال هشتم که سپاه عمروعاص در مشارف شام به نیروى کمکى نیاز یافت، عده‌اى را به سرپرستى او به آن دیار فرستاد. در این سپاه، ابوبکر و عمر نیز تحت فرمانش بودند.[28] در همین واقعه، میان او و عمروعاص بر سر امامت نماز، اختلاف افتاد که با انصراف وى، قضیه خاتمه یافت.[29] او در فتح مکه، فرمان‌دهى بخشى از سپاه را برعهده داشت.[30]
ابوعبیده در واقعه تبوک حضور داشت و براساس برخى از روایات شیعىِ منقول از حذیفه و عمار، از کسانى بود که در بازگشت از آن جنگ، در ترور ناکام پیامبر(صلى الله علیه وآله) شرکت کرد.[31]
در این‌که آیا وى در جیش اُسامه که در واپسین روزهاى حیات پیامبر سازمان‌دهى شد، حاضر بوده یا نه، اختلاف است. واقدى او را از پیوستگان به سپاه در جُرْف مى‌داند؛[32] امّا ابن‌ابى‌الحدید، وى را از کسانى مى‌داند که فرمان رسول خدا را نادیده گرفته و از جیش اُسامه تخلّف کرده‌است.[33]
ابوعبیده، گذشته از فعالیت‌هاى رزمى، در چند برنامه تبلیغى نیز حضور داشت. گفته‌اند که پیامبر او را پس از درخواست مُبلّغ از سوى اهالى نجران، به آن‌ها معرفى کرد[34] و چون اهالى‌نجران به شکایت از کارگزارشان نزد پیامبر آمده، از او خواستند تا کسى را براى برقرارى عدالت به دیارشان بفرستد، حضرت، ابوعبیده را با وصف «قوى امین» به آن دیار فرستاد.[35]

ابوعبیده پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله):
ابوعبیده در وقایع سیاسى ـ اجتماعىِ پس از پیامبر نقشى برجسته داشت. او یکى از سه تن سازنده جریان سقیفه[36] و کسى بود که به احتمال بسیار، پیش از درگذشت رسول خدا، برنامه‌هایى را در جلسات مخفى، براى خلافت طراحى کرده بود.[37] وى پس از تجمع انصار در سقیفه، به اتفاق ابوبکر و عمر به آن‌جا رفت و براى خاموش کردن انصارِ مدعىِ امارت، به آنان گفت: شما نخستین یارى‌گر اسلام بودید؛ مبادا نخستین کسانى باشید که آن را دگرگون مى‌کنند![38] پس از فراهم شدن زمینه، وى یکى از دو نامزد خلافت از‌طرف ابوبکر بود که درباره‌اش گفت: من به یکى از دو دوستم ابوعبیده و عمر راضى‌ام[39] و براى توجیه پیشنهاد خود، سخنى را به پیامبر(صلى الله علیه وآله)نسبت داد که: براى هر امتى امینى است و امین این امت ابوعبیده جراح است؛[40] البته آن دو، پیشنهادِ ابوبکر را نپذیرفته، براى بیعت با او پیش آمدند. بنا به نقل یعقوبى، ابوعبیده نخستین کسى است که با ابوبکر بیعت کرد[41] و وقتى عده‌اى چون عباس حاضر به بیعت نشدند و به على(علیه السلام)پیوستند، در نظر خواهىِ ابوبکر، ابوعبیده تطمیع عباس را به وى پیش‌نهاد کرد تا بدین طریق از امیرالمؤمنین(علیه السلام) جدا شود.[42]
وى در اخذ بیعت اجبارى از مردم و آرام کردن بحران پیش‌آمده نیز نقش آشکارى داشت[43] و براى توجیه عمل ابوبکر که خود را بر على(علیه السلام)مقدم مى‌دانست، صحتِ روایت مجعولى از پیامبر را که اجتماعِ نبوت و خلافت در بنىهاشم سزا نیست، تأیید کرد[44] و در پى هموارسازى زمینه خلافت ابوبکر، با امام على به گفت و گو نشست و عامل اساسى در روى‌گردانى مردم را از وى، جوانى على و کینه عرب نسبت به او یاد‌کرد؛ امّا وعده داد که در آینده، همگى با او بیعت خواهند کرد.[45] عیاشى در تفسیر خود، نقش او را در مواجهه با على(علیه السلام)به این نرمى نمى‌داند؛ بلکه وى را از کسانى مى‌شمرد که در هجوم به در خانه فاطمه(علیها السلام)و اعمال فشار و ستم بر آن حضرت و نیز بیرون کشیدن على(علیه السلام) از خانه جهت اخذ بیعت، نقش داشته است.[46]
تلاش‌هاى بسیارِ ابوعبیده براى تثبیت خلافت، وى را در دیدگان خلیفه، چنان بزرگ کرد که عزیزترین شخص در دستگاه خلافت به‌شمار آمد و حتى بر عُمَر نیز رجحان یافت.[47]
ابوعبیده گویا در گردآورى قرآن در زمان خلیفه اوّل نقش داشت.[48] وى در ابتداى خلافتِ ابوبکر، از‌طرف او به سرپرستى و اداره بیت‌المال منصوب[49] و در سال سیزدهم به شام اعزام شد و امارت آن‌جا را به اتفاق یزیدبن‌ابوسفیان، به عهده گرفت.[50] ابوبکر هنگام اعزام ابوعبیده به شام گفت: دوست دارم بدانى که چه ارج و جاى‌گاهى نزد من دارى! سوگند به آن که جانم در دست اوست، در روى زمین، مردى از مهاجران و غیر آن نیست که بتواند با تو و این (عمر) برابرى کند![51]
در این‌که ابوعبیده تا چه اندازه در گشودن سرزمین‌هاى شام نقش داشته، روایات، گوناگون است؛[52] امّا هرچه بود، عمر نیز او را بر آن‌جا گمارد؛[53] هرچند نمى‌توان فقط او را امیر آن دیار دانست.[54] ابوعبیده در سال 18 هجرى در دیار شام به طاعون عمواس مبتلا شد و در 58 سالگى درگذشت و معاذبن‌جبل بر او نماز خواند.[55] از او کسى باقى نماند.[56] از عمر نقل شده که اگر‌ابوعبیده زنده بود، او را خلیفه قرار مى‌دادم و با هیچ‌کس مشورت نمى‌کردم[57] و نیز آرزو مى‌کرد که به‌اندازه گنجایش یک اتاق، افرادى چون او مى‌داشت.[58]
اهل‌سنت در کتاب‌هاى خود براى ابوعبیده بابى گشوده و فضایلى را بدو نسبت داده و وى را یکى از عشره مبشّره و امین امت دانسته‌اند؛[59] اما در نگاه شیعى، چنین فضایلى براى او ثابت نیست؛ چنان‌که در نفحات الازهار طرق روایت اخیر، از‌نظر تاریخى و رجالى بررسى و صحّت آن رد شده‌است.[60]
در حالات ابوعبیده آمده است که روزى مى‌گریست. سبب آن را پرسیدند، گفت: روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى ما از فتح‌هاى آینده مى‌گفت تا سخن به فتح شام رسید و گفت: اى ابوعبیده! چیزى تو را از خدا غافل نکند، پس بدان که سه خدمت‌گزار و سه مرکب کافى است ... حال من به خانه‌ام مى‌نگرم که از بردگان آکنده و به اصطبلم نگاه مى‌کنم که پر از چارپایان است؛ بنابراین چگونه پس از این، رسول خدا را ملاقات کنم؛ در‌حالى‌که از ما عهد گرفته بود محبوب‌ترین و نزدیک‌ترینتان به من، کسى است که مرا به‌گونه‌اى‌ملاقات کند که در آن وضع از من جدا شده است؟[61]
ابوعبیده از راویان پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود و افرادى چون جابربن‌عبدالله، سمرة بن‌جندب و دیگران از او روایت کرده‌اند.[62] نظر به حوادث سیاسى پس از پیامبر و نقش‌آفرینى ابوعبیده در شکل‌گیرى خلافت، مى‌توان به آن‌چه در باب فضایل او آمده، به دیده تردید نگریست؛ به‌ویژه که بیش‌ترین آن‌ها از زبان دو خلیفه نخست‌است.

ابوعبیده در شأن نزول:
با توجه به جاى‌گاه ابوعبیده در تاریخ اسلام و نقش‌آفرینى‌هاى وى در جریان خلافت ابوبکر و عمر، در کتاب‌هاى تفسیرى، نگاه شیعه و سنى درباره او هم‌گون‌نیست.
1. در ذیل آیه 172 آل‌عمران/3 از ابن‌عباس آمده است[63]: پس از جنگ احد، وقتى پیامبر(صلى الله علیه وآله)خواست با سپاهى از مسلمانان به تعقیب مشرکان برود، عده‌اى با وجود خستگى و آثار ناشى از شکست و نیز ترس و وحشت، به آن حضرت پاسخ مثبت دادند و خداوند در وصف آنان فرمود: «اَلَّذینَ استَجابوا لِلّهِ و الرَّسولِ مِن بَعدِ ما‌اَصابَهُمُ القَرحُ لِلَّذینَ اَحسَنوا مِنهُم واتَّقوا اَجرٌ‌عَظیم». خداوند در این آیه، به آنان که دعوت خدا و پیامبر را اجابت کرده و پرهیزکار و نیکوکار بوده‌اند، وعده پاداش بزرگ داده است. در ضمنِ روایت پیشین، نام ابوعبیده نیز آمده است.
2. سیوطى به نقل از ابن‌عباس، بخشى از آیه‌29 فتح/48: «...‌سیماهُم فى وُجوهِهِم مِن اَثَرِالسُّجودِ» را اشاره به چند تن، از‌جمله ابوعبیده مى‌داند؛[64] امّا نظر به دیگر مصادیقى که سیوطى در ذیل این آیه بیان مى‌کند، آشکارا به‌دست مى‌آید که ذکر این مصادیق از باب فضیلت‌سازى است.
3. آیه 22 مجادله/58: «لا تَجِدُ قَومـًا یُؤمِنونَ بِاللّهِ والیَومِ الأخِرِ یوادّونَ مَن حادَّ اللّهَ ورَسولَهُ ولَو کانوا ءاباءَهُم اَو اَبناءَهُم اَو اِخونَهُم= قومى را نَیابى که به خداوند و روز بازپسین ایمان داشته باشند و با کسانى‌که با خداوند و پیامبر او مخالفت مىورزند، دوستى کنند؛ هر چند پدرانشان یا فرزندانشان یا خاندانشان باشند.» ابن‌شوذب بر آن است که این آیه درباره ابوعبیده نازل شده که پدرش را در جنگ بدر به ناچار کشت؛[65] البته با توجه به آن‌چه از واقدى منقول‌است که پدر ابوعبیده پیش از ظهور اسلام از دنیا رفته بود،[66] پذیرش سخن ابن‌شوذب ناموجّه مى‌نماید.
4. ماوردى در ذیل آیه 9 انسان/76، به نقلى چنین آورده است: این آیه به کسانى اشاره دارد که سرپرستى اسراى بدر را برعهده گرفتند و ابوعبیده نیز از آنان بود:[67]«إِنَّما نُطعِمُکُم لِوَجهِ اللّهِ لا نُریدُ مِنکُم جَزاءً و لا شُکورا= ما فقط براى خشنودى خداوند شما را اطعام مى‌کنیم؛ از شما نه پاداشى مى‌خواهیم و نه سپاسى»؛ امّا با توجه به قبل آیه و سیاق مجموعه آیات، و نیز آن‌چه مفسران شیعه و سنى گفته‌اند، شأن نزول آن، نذر امام على و فاطمه(علیهما السلام) و ایثارگرى‌هاى آنان است؛[68] بنابراین هیچ ارتباطى به سرپرستى اسیران جنگ بدر ندارد.
5. قتاده از حسن بصرى نقل مى‌کند که آیه‌90 مائده/5، پس از آن نازل شد که جمعى از‌جمله ابوعبیده جراح، در خانه سعدبن‌ابىوقاص گرد آمدند و پس از صرف غذا، با شراب پذیرایى شدند و چون خبر به پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسید، این آیه نازل شد: «یـاَیُّهَا‌الَّذینَ ءامَنوا اِنَّمَا الخَمرُ... رِجسٌ مِن عَمَلِ الشَّیطـنِ فَاجتَنِبوُه» و بدین‌گونه از نوشیدن شراب نهى شدند.[69]
6. نقل است که آیه‌51 قلم/68 در شأن ابوعبیده و دوستانش نازل شده است؛ آن‌گاه که پس از نصب على(علیه السلام) به امامت و خلافت در غدیرخم، به یک‌دیگر مى‌گویند: چشمان پیامبر را ببین که هم‌چون چشمان دیوانگان مى‌چرخد[70]: «و‌اِن یَکادُ الَّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ باَبصـرِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ اِنَّهُ لَمجنون» ؛ هرچند با توجّه به نزول آیه که پیش از هجرت بوده و نیز سیاق آن، این نقل را نمى‌توان پذیرفت.
7. آیه‌74 توبه/9: «یَحلِفونَ بِاللّهِ ما قالوا و لَقد قالوا کَلِمَةَ الکُفرِ بَعدَ اِسلـمِهِم و هَمّوا بِما لَم‌یَنالوا...‌= اینان به خدا سوگند یاد مى‌کنند که نگفته‌اند؛ ولى به راستى سخن کفرآمیز را گفته‌اند، و پس از اسلام‌آوردنشان کافر شده و آهنگِ کارى را کرده‌اند که به آن دست نیافتند‌...‌.» به نقل از حذیفه و عمار، آیه درباره عده‌اى، از‌جمله ابوعبیده نازل شده که بر آن بودند پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به‌گونه‌اى از پاى درآورند.[71]
8. از امام‌باقر و امام کاظم(علیهما السلام) نیز در ذیل آیه‌108 نساء/4: «اِذ یُبَیِّتونَ ما لایَرضى مِن القَولِ» نقل شده که این آیه در شأن چند تن از‌جمله ابوعبیده است که در مجالس خود سخنانى برخلاف رضایت خدا بر زبان مى‌آوردند.[72] کلینى از امام صادق(علیه السلام)نقل مى‌کند که آیات 79‌ـ‌80 زخرف/43: «اَم اَبرَموا اَمرًا فَاِنّا مُبرِمون اَم یَحسَبونَ اَنّا لا نَسمَعُ سِرَّهُم ونَجوهُم» در شأن همه آنان نازل شده که در نشستى پنهانى بر آن شدند تا پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله)نگذارند خلافت در بنى‌هاشم باشد،[73] و در این معاهده، ابوعبیده نقش کاتب را داشته است.[74] خداوند در این آیات سخن از توطئه آنان به‌میان آورده، مى‌فرماید: آنان مى‌پندارند ما اسرار پنهانشان را نمى‌دانیم. در همین روایت، آیات 25‌ـ‌26 محمد/47 نیز بر این افراد تطبیق شده[75] که پس از روشن شدن راه هدایت، به گذشته جاهلى خویش بازگشته، مرتد شدند. آیه‌7 مجادله/58 را نیز درباره ابوعبیده و جلسه مخفیانه پیش گفته دانسته‌اند[76]: «ما یَکونُ مِن نَجوى ثَلـثَة‌...».

منابع
الاحتجاج؛ الاستیعاب فى‌معرفة‌الاصحاب؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابه؛ الاصابة فى معرفة‌الصحابه؛ انساب الاشراف؛ بحارالانوار؛ البدء و التاریخ؛ البرهان فى تفسیرالقرآن؛ تاریخ الامم والملوک، طبرى؛ تاریخ خلیفة‌بن‌خیاط؛ تاریخ‌العرب؛ تاریخ مدینه دمشق؛ تاریخ‌الیعقوبى؛ تفسیر العیاشى؛ تفسیرالقرآن العظیم، ابن‌کثیر؛ تفسیر القمى؛ تهذیب التهذیب؛ جمهرة انساب‌العرب؛ حلیة الأولیاء و طبقات الاصفیاء؛ الدرالمنثور فى التفسیر بالمأثور؛ سیر اعلام‌النبلاء؛ السیر‌والمغازى؛ السیرة‌النبویه، ابن‌هشام؛ شرح نهج‌البلاغه، ابن‌ابى‌الحدید؛ صحیح البخارى؛ صحیح مسلم با شرح سنوسى؛ الطبقات‌الکبرى؛ فتوح البلدان؛ قاموس‌الرجال؛ الکافى؛ کتاب الخصال؛ الکشاف؛ کشف‌الاسرار و عدة‌الابرار؛ کنزالعمال فى سنن الاقوال والافعال؛ المستدرک على الصحیحین؛ مسند احمدبن حنبل؛ المعارف؛ المعجم الکبیر؛ المغازى؛ نفحات الازهار فى خلاصة عبقات؛ النکت‌والعیون، ماوردى.

پی نوشت:
[1]. السیروالمغازى، ص‌226؛ المعجم الکبیر، ج‌1، ص‌154.
[2]. فتوح البلدان، ص‌457.
[3]. السیرة النبویه، ج‌1، ص‌252.
[4]. المستدرک، ج‌3، ص‌299.
[5]. تاریخ ابن‌خیاط، ص‌96.
[6]. السیر و المغازى، ص‌176‌ـ‌177.
[7]. السیرة النبویه، ج‌1، ص‌329؛ المستدرک، ج‌3، ص‌299.
[8]. السیرة النبویه، ج‌1، ص‌369.
[9]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌505؛ الاصابه، ج‌3، ص‌476.
[10]. المستدرک، ج‌3، ص‌300‌ـ‌301.
[11]. انساب الاشراف، ج‌1، ص‌318.
[12]. همان، ص‌319.
[13]. تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌123؛ المعارف، ص‌247؛ تاریخ طبرى، ج2، ص243.
[14]. صحیح‌البخارى، ج4، ص259؛ صحیح مسلم، ج‌8، ص‌263ـ265.
[15]. قاموس الرجال، ج‌5، ص‌603‌ـ‌605.
[16]. اسدالغابه، ج‌3، ص‌126.
[17]. المغازى، ج‌1، ص‌157.
[18]. المعجم الکبیر، ج‌1، ص‌155؛ حلیة الاولیاء، ج‌1، ص‌145.
[19]. البدء و التاریخ، ج‌5، ص‌87.
[20]. الاصابه، ج‌3، ص‌475.
[21]. المستدرک، ج‌3، ص‌299.
[22]. المغازى، ج‌1، ص‌247.
[23]. المعارف، ص‌248؛ الاستیعاب، ج‌2، ص‌342.
[24]. همان.
[25]. المغازى، ج‌2، ص‌612.
[26]. همان، ص‌552؛ تاریخ طبرى، ج2، ص‌126.
[27]. المغازى، ج2، ص‌774؛ الطبقات، ج‌7، ص‌269؛ تاریخ طبرى، ج2، ص‌209.
[28]. المغازى، ج‌2، ص‌770؛ السیرة النبویه، ج‌4، ص‌623.
[29]. السیرة النبویه، ج‌4، ص‌623‌ـ‌624.
[30]. فتوح‌البلدان، ص‌52؛ تاریخ طبرى، ج‌3، ص‌159.
[31]. الخصال، ج‌2، ص‌499؛ بحارالانوار، ج‌21، ص‌222‌ـ‌223؛ البرهان، ج‌2، ص‌819.
[32]. المغازى، ج‌3، ص‌1118.
[33]. شرح نهج البلاغه، ج‌1، ص‌125.
[34]. المستدرک، ج‌3، ص‌299.
[35]. المستدرک، ج‌3، ص‌297؛ کنزالعمال، ج‌13، ص‌215.
[36]. تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌123.
[37]. الکافى، ج‌8، ص‌179‌ـ‌180؛ تاریخ العرب، ص‌196.
[38]. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص‌123.
[39]. المعارف، ص‌247.
[40]. همان.
[41]. تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌123.
[42]. همان، ص‌124.
[43]. شرح نهج البلاغه، ج‌1، ص‌284.
[44]. الاحتجاج، ج‌1، ص‌214؛ بحارالانوار، ج‌27، ص‌211.
[45]. الاحتجاج، ج‌1، ص‌183.
[46]. تفسیر عیاشى، ج‌2، ص‌66.
[47]. المستدرک، ج‌3، ص‌298.
[48]. سیراعلام النبلاء، ج‌1، ص‌8.
[49]. تاریخ ابن‌خیاط، ص‌82؛ تاریخ طبرى، ج‌2، ص‌351؛ سیراعلام النبلاء، ج‌1، ص‌15.
[50]. المعجم‌الکبیر، ج 1، ص‌156.
[51]. کنزالعمال، ج‌13، ص‌214.
[52]. تاریخ طبرى، ج‌2، ص‌355؛ البدء و التاریخ، ج‌5، ص‌87.
[53]. تاریخ طبرى، ج‌2، ص‌355.
[54]. فتوح‌البلدان، ج‌1، ص‌128؛ المعجم‌الکبیر، ج‌1، ص‌156.
[55]. المستدرک، ج‌3، ص‌296؛ المعجم‌الکبیر، ج‌1، ص‌155.
[56]. السیر و المغازى، ص‌226؛ جمهرة انساب العرب، ص‌176.
[57]. کنزالعمال، ج‌13، ص‌216.
[58]. حلیة الاولیاء، ج‌1، ص‌146.
[59]. المستدرک، ج‌3، ص‌297‌ـ‌298؛ جمهرة‌انساب العرب، ص176؛ اسدالغابه، ج‌3، ص‌126.
[60]. نفحات‌الازهار، ج‌11، ص‌314.
[61]. مسند احمد، ج1، ص‌321؛ کنزالعمال، ج‌13، ص‌217‌ـ‌218.
[62]. سیراعلام النبلاء، ج‌1، ص‌6؛ تهذیب‌التهذیب، ج‌5، ص‌66.
[63]. الدر المنثور، ج‌2، ص‌385.
[64]. الدر المنثور، ج‌7، ص‌544.
[65]. المعجم الکبیر، ج‌1، ص‌155؛ تفسیرابن‌کثیر، ج‌4، ص‌352؛ الدرالمنثور، ج‌8، ص‌86.
[66]. تاریخ دمشق، ج‌25، ص‌447؛ تهذیب التهذیب، ج‌5، ص‌67.
[67]. تفسیر ماوردى، ج‌6، ص‌167.
[68]. تفسیر قمى، ج‌2، ص‌422؛ کشف‌الاسرار، ج‌10، ص‌320؛ الکشّاف، ج4، ص‌670.
[69]. البرهان، ج‌2، ص‌360.
[70]. الکافى، ج‌4، ص‌566‌ـ‌567؛ بحارالانوار، ج‌37، ص‌172.
[71]. بحارالانوار، ج‌21، ص‌222‌ـ‌223؛ البرهان، ج‌2، ص‌819.
[72]. تفسیر عیاشى، ج‌1، ص‌275.
[73]. الکافى، ج‌8، ص‌179‌ـ‌180، بحارالانوار، ج‌24، ص‌325.
[74]. الکافى، ج‌1، ص‌421؛ البرهان، ج‌4، ص‌884.
[75]. همان.
[76]. بحارالانوار، ج‌24، ص‌365.

● برگرفته از سایت مرکز فرهنگ و معارف قرآن www.maarefquran.com نوشته سید علیرضا واسعى

نظر شما