فقر و نابرابری‌های اجتماعی
موضوع : پژوهش | مقاله

فقر و نابرابری‌های اجتماعی

«بررسی ابعاد روانی نابرابری‌های اجتماعی» پژوهشی است که ابراهیم مسعودنیا در شهر اصفهان به اجرا درآورده است.
مهم‌ترین اهداف پژوهش حاضر شناخت توزیع و شیوه اختلالات روانی با توجه به موقعیت اقتصادی، اجتماعی و شناخت رابطه بین نوع اختلال روانی با موقعیت فرد در ساختار اجتماعی است.
جامعه آماری این طرح، متشکل از دو گروه است؛ نخست، کلیه افرادی که در زمان اجرای پژوهش به عنوان افراد بیمار به لحاظ روانی مورد پذیرش بیمارستان‌ها و مراکز ارائه‌دهنده مراقبت‌های روانی در شهر اصفهان قرار گرفته‌اند که با شیوه نمونه‌گیری متشکل از افراد غیربیمار به لحاظ روانی هستند که در مناطق مختلف شهر اصفهان مقیم هستند. در این جامعه از روش نمونه‌گیری خوشه‌ای چند مرحله‌ای استفاده شده است.
اهمیت و ضرورت طرح حاضر این است که امروزه یکی از شاخص‌های عمده توسعه‌‌یافتگی و نیز یکی از عوامل مهم در فریند توسعه یک جامعه داشتن جمعیتی سالم به لحاظ روانی و فیزیکی است. وجود اختلالات روانی ممکن است تابعی از نابرابری زیاد اجتماعی باشد، اثرات اجتماعی بسیاری به دنبال دارد و آشکارترین اثر آن این است که چنین امری جامعه را از طریق ناتوان ساختن اعضای آن، دچار اختلال می‌کند. از این لحاظ، اختلالات روانی می‌توانند اثری مشابه با سایر خطرهای طبیعی یا اجتماعی نظیر: قحطی، زلزله و جنگ داشته باشند.
فونکسیونالیست‌ها خاطرنشان می‌کنند که وقتی مردم بیمار روانی می‌شوند نقش‌های آنها یا بر زمین می‌ماند و یا بر عهده دیگران گذاشته می‌شود و در هر صورت، نتیجه آن تنشی بر کل جامعه وارد می‌کند. علاوه بر این، حتی این خطر وجود دارد که برخی از مردم برای معاف شدن از انجام وظایف خود، وانمود به بیماری کنند.
بنابراین جامعه نه تنها مایل به حفظ تندرستی روانی و درمان آن است بلکه مایل است بداند که چه کسی دچار اختلال است و چه کسی نیست.
همچنین، اختلالات روانی نتایج روانشناختی (از جمله احساس ناکامی و ناامیدی، بی‌تفاوتی، احساس عدم قدرت، ترس، هراس، توهمات غیرقابل کنترل، احساسات تحقیرآمیز در نتیجه قضاوت دیگران و …)، نتایج اقتصادی (هزینه‌های مراقبت و خروج افراد مبتلا از مشارکت اقتصادی ـ اجتماعی) و نتایج اخلاقی برای فرد و جامعه دارند.
ساختار اجتماعی جامعه ما ـ همانند همه جوامع دیگر ـ بر نظام قشربندی استوار است. در هر جامعه‌ای مردم براساس میزان دستیابی‌شان به چیزهایی که در آن جامعه باارزش تلقی می‌شوند، گروه‌بندی می‌گردند. قشربندی اجتماعی در واقع الگویی است که براساس آن، افراد و گروه‌ها در موقعیت‌های متفاوت در نظم اجتماعی که با میزان‌های متفاوت دستیابی به کالاها و خدمات مطلوب مشخص می‌شوند.
قشربندی و نابرابری اجتماعی، اگر از یک آستانه خاصی فراتر رود، مبدل به یک مسأله اجتماعی می‌شود.
پژوهشگر معتقد است برآیندهای نابرابری اجتماعی متفاوت است. در واقع فهرست بی‌شماری از مطالعات وجود دارند که رابطه بین طبقه اجتماعی و پدیده‌های نظیر نرخ‌های باروری، رفتار جنسی، ایدئولوژی سیاسی، باورهای مذهبی، رضایت از کار و … را مشخص ساخته‌اند. آثار روانی نابرابری اجتماعی، در واقع تنها یکی از برآیندهای نابرابری اجتماعی و نظام قشربندی به شمار می‌رود.
امروزه حتی در میان پزشکانی که اختلالات روانی را مطالعه می‌کنند، پذیرفته شده است که مداخلات پزشکی تأثیر اندکی در تندرستی روانی یک جامعه دارند. مؤلفه‌های اصلی در این که چه کسانی به لحاظ روانی سالمند، اجتماعی و اقتصادی هستند. اختلالات روانی که به وجود آورنده مسائل اجتماعی متعدد هستند، اشکالی از بیماری روانی‌اند که طی آن افراد پرخاشگر و نامعقول می‌شوند.
موارد بروز این نوع اختلالات عمدتاً با آسیب رفتاری یا روانشناختی عملکرد مشخص می‌شوند و بر حسب انحراف از بعضی مفاهیم هنجاری اندازه‌گیری می‌شوند. براساس طبقه‌بندی انجمن روانپزشکی آمریکا در «راهنمایی تشخیصی و آماری اختلالات روانی» (DSM – III)، این اختلالات با طیف وسیعی که شامل: اختلالات مربوط به اضطراب، اختلالات جسمانی شکل، اختلالات عاطفی، اختلالات اسکیزوفرنیک، اختلالات هذیانی (پارانویید)، اختلالات گسستی، اختلالات مصرف مواد روانگردان، اختلالات روانی جنسی، اختلالات روانی عضوی و اختلالات کنترل تکانه را دربرمی‌گیرند.
پژوهشگر براساس مطالعات نظری در پژوهش حاضر به این نتیجه رسیده است که به طور کلی، نابرابری اجتماعی باعث دسترسی نابرابر به مراقبت‌های بهداشتی ـ درمانی، توزیع متفاوت اختلالات روانی میان طبقات مختلف اجتماعی و درک و واکنش متفاوت افراد در موقعیت‌های مختلف اقتصادی ـ اجتماعی نسبت به اختلالات روانی می‌شود. از سوی دیگر، برآیندهای روانشناختی نابرابری اجتماعی نیز بسیار است. فقرا که معمولاً توسط دیگران در جامعه طرد و رانده می‌شوند به عنوان افرادی تنبل، کثیف، بی‌عرضه و بی‌بند و بار تحقیر می‌گردند، کمتر از جانب همسایه‌ها، دوستان یا همکاران ثروتمند به دوستی پذیرفته می‌شوند. این امر باعث می‌شود که آنها خود را آدمی ناموفق و ناکام بپندارند. همچنین فقیر بودن منجر به یأس و بی‌تفاوتی می‌شود که مجموعه این عوامل در ایجاد اختلالات روانی در افراد طبقات پایین اجتماعی سهیم هستند.
افزون بر این، اختلالات روانی ـ حال دلیل آن هر چه باشد ـ به جهت تعداد افرادی که مبتلا به آن هستند و نیز محدودیت‌ها و فشارهایی که بر نهادهای اجتماعی تحمیل می‌کنند، منبع مسائل اجتماعی هستند. اختلالات روانی می‌توانند تهدیدی بر نظم اجتماعی باشند.
براساس بررسی‌های انجام شده در ارتباط با تأثیر نابرابری اجتماعی بر تندرستی یا اختلال روانی در ایران هیچ گونه مطالعه‌ای تاکنون صورت نگرفته است. لیکن مطالعه در این حوزه در سایر کشورها ـ به ویژه کشورهای اروپایی و آمریکا ـ از رونق نسبتاً خوبی برخوردار است. به طور کلی چهار مورد از معروف‌ترین مطالعات کلاسیک که به شکل‌گیری این فرض که اختلال روانی و طبقه اجتماعی با یکدیگر رابطه دارند، وجود دارد.
اولین مطالعه مربوط به «روبرت فاریس» و وارن دانهام است. آنان مطالعه خود را در شهر شیکاگو انجام داده‌اند و با استفاده از نقشه‌های بزرگ شهر، حدود 35 هزار نفر که از بیمارستان‌های خصوصی دولتی، مراقبت روانی دریافت کرده بودند را انتخاب نمودند. آنان دریافتند که بیشترین نرخ‌های شیزوفرنی مربوط به مناطق فقیرنشین شهر است.
آنها فرض کردند که اشخاصی که در فقر زندگی می‌کنند، از رابطه اجتماعی بهنجار جامعه منزوی بوده و از این رو در مقابل شکل‌گیری شخصیت انزواطلب که خصیصه اصلی شیزوفرنی است، آسیب پذیر هستند.
مطالعه دوم مربوط به اگوست‌ هالینگشید و فریدریک ریدلیچ است که در نیوهان انجام شده است. آنان نمونه‌ای از بیماران روانی خصوصی و دولتی را با نمونه‌ای از جمعیت غیربیمار مقایسه کردند. آنها طبقات اجتماعی را به پنج دسته طبق بالا، متوسط بالا، متوسط پایین، طبقه کارگر و طبقه پایین تقسیم کردند. هالینگشید و ریدلیچ دریافتند که در ارتباط با شکل‌های ویژه اختلال روانی، الگوی معینی با توجه به نسبت بیماران روانی با اختلالات اضطرابی و شیزوفرنی در طبقات مختلف وجود دارد. به عبارت دیگر، آنان نشان دادند که پایین‌ترین طبقات اجتماعی بیشتر مستعد به شیزوفرنی و طبقات بالا بیشتر مستعد به اضطراب بوده‌اند.
پژوهشگر، تحقیق حاضر را همسو با مطالعات مربوط به اتنولوژی (انسان‌شناسی) اجتماعی اختلال روانی انجام داده است. در این پژوهش فقط یکی از عوامل جامعه‌شناختی (یعنی طبقه اجتماعی) مورد بررسی قرار گرفته است.
محقق با مرور بر مطالعات گذشته متوجه شده که این محققان نیز رابطه میان طبقه اجتماعی و بیماری روانی را مورد بررسی قرار داده و وجود این طبقه را تأیید کرده‌اند.
وی بر همین اساس پژوهش حاضر را در قالب پنج محور مبتنی بر رابطه میان طبقه اجتماعی و پدیده‌های مانند توزیع اختلالات روانی، نوع اختلال روانی، رفتار بیماری، میزان نیاز طبقه‌های مختلف اجتماعی به خدمات روانپزشکی و میزان استفاده از این خدمات و نیز الگوی استفاده از آنها را به دست آورده است.
یکی از مهم‌ترین یافته‌های این پژوهش در خصوص تأثیر طبقه اجتماعی بر شیوع و توزیع اختلالات روانی است.
پژوهشگر رابطه معکوسی میان طبقه اجتماعی و میزان شیوع اختلال روانی را به تصویر می‌کشد. به این معنا که هر چه از طبقه اجتماعی پایین و کارگر به سوی طبقه بالاتر حرکت کنیم به همان اندازه شاهد کاهش نرخ اختلالات روانی هستیم. داده‌های پژوهش حاضر نشان می‌دهد که از مجموع 266 نفر نمونه بیمار روانی بستری شده در بیمارستان‌های ارائه کننده مراقبت روانی در اصفهان، فقط 8 درصد بیماران مربوط به طبقه بالا و 5/30 درصد مربوط به طبقه متوسط و 8/68 درصد مربوط به طبقه پایین و کارگر اختصاص دارد.
سایر یافته‌ها در خصوص توزیع اختلال‌های روانی نخست در مورد وضعیت تأهل، جنسیت و سن و رابطه آنها با توزیع اختلال‌های روانی مشخص شد که این متغیرها در مجموع با اختلال‌های روانی در رابطه هستند.
یافته دیگر این است که مشخص شد، تفاوت پاسخگویان با توجه به متغیرهای یاد شده در رابطه با طبقه‌های اجتماعی معنادار نبوده است. به بیان دیگر، توزیع افراد براساس جنسیت وضعیت تأهل و سن در تمامی طبقه‌ها نزدیک به هم بوده و به لحاظ آماری معنادار نیست. در حالی که نتایج پژوهش‌های گذشته در کشورهای اروپایی و آمریکایی نشان داده است که در مورد جنسیت، فراوانی ویژه‌ای از بیماران زن در منطقه متوسط و بیماران مرد در منطقه پایین وجود دارد.
نتایج پژوهش‌های گذشته در خصوص سن نشان می‌دهد که در طبقه متوسط پایین، بیشتر جمعیت بیماران روانی را جوانان تشکیل می‌دهند. در مورد وضعیت تأهل، یافته‌های این پژوهش با پژوهش‌های گذشته یکسان است.
یکی دیگر از یافته‌های این پژوهش رابطه میان طبقه اجتماعی و نوع اختلال روانی است، به این معنی که افراد طبقه پایین و کارگر، به دلیل رضایت‌بخش نبودن جهان واقعی‌شان، نسبت به شکل بیرونی اختلال روانی مانند شیزوفرنی، آسیب‌پذیرند و افراد طبقه متوسط و بالا نسبت به شکل درونی اختلال مانند روان رنجوری، آسیب‌پذیرند.
پژوهشگر در این خصوص معتقد است که از مجموع نمونه‌ مورد مطالعه نزدیک به 3/33 درصد از افراد طبقه پایین و کارگر مبتلا به شیزوفرنی و 34 درصد از افراد طبقه‌های متوسط و بالا مبتلا به انواع روان رنجوری بوده‌اند.
سوال اساسی که در اینجا مطرح شده است این است که آیا متغیرهای کنترل جنسیت، وضعیت تأهل و سن نیز در ابتلا به نوع خاصی از اختلال‌های روانی مؤثرند و یا به بیان دیگر آیا متغیرهای یاد شده می‌توانند متغیر وابسته (نوع اختلال) را پیش‌بینی کنند؟ نتایج با استفاده از آنالیز تشخیصی نشان می‌دهد که به جز طبق اجتماعی، سایر رگرسیون‌های (متغیر مستقل) وارد شده در الگو، تفاوت معنادار آماری با میانگین‌های گروه‌بندی ندارد و فقط متغیر مستقل طبقه اجتماعی می‌تواند مطابق این الگو، متغیر وابسته را پیش‌بینی کند و دیگر متغیرها در مراحل بعدی از الگو حذف شوند.
پژوهش‌های گذشته در خصوص تأثیر طبقه اجتماعی بر الگوهای استفاده از خدمات روان‌پزشکی نشان می‌دهند که اگرچه میزان استفاده فقرا از خدمات روانپزشکی و پزشکی با اجرای برنامه‌های حمایتی مانند بیمه‌ها افزایش یافته است، اما افراد این طبقه در مورد نوع مراقبت روانی و کیفیت دریافت این مراقبت‌ها با هم تفاوت دارند. پژوهش‌های دیگری نیز وجود دارد که نشان می‌دهد در هر کشور، فقرا تمایل کمتری به استفاده از مراقبت‌های پیشگیرانه دارند و بیشتر از مراقبت‌های درمانی استفاده می‌کنند. علاوه بر این فقرا خدمات روانپزشکی مورد نیاز خود را بیشتر از طریق مراکز عمومی ارائه‌کننده این خدمات دریافت می‌کنند و این در حالی است که طبقه‌های متوسط و بالا این خدمات را بیشتر از طریق مراکز خصوصی مانند مطب‌ها و کلینیک‌های خصوصی دریافت می‌کنند. یافته‌های این پژوهش و نتایج پژوهش‌های گذشته، الگوی استفاده از خدمات روانپزشکی را تأیید می‌کند. به این صورت که نخست در مورد نوع مراقبت روانی دریافت شده توسط طبقه‌های مختلف، مشخص شد که 3/45 درصد افراد طبقه پایین و کارگر، برای دریافت مراقبت روانی و در مقابل 3/95 درصد افراد طبقه متوسط و بالا برای دریافت مراقبت‌های پیشگیرانه مانند مشاوره‌های روانی به مراکز مورد بررسی مراجعه کرده بودند.
در خصوص کیفیت دریافت مراقبت روانی توسط دو گروه نیز مشخص شده است که 3/93 درصد از افراد طبقه پایین و کارگر، مراقبت‌های روانی مورد نیاز خود را از بیمارستان‌های عمومی دریافت می‌کنند، در حالی که میزان دریافت‌ مراقبت‌ها به این صورت برای طبقه متوسط و بالا 3/23 درصد است. از سوی دیگر 3/61 درصد از افراد طبقه‌های متوسط و بالا گزارش کرده‌اند که مراقبت‌های روانی مورد نیاز را از مطب‌های خصوصی دریافت می‌کنند. در مقابل، فقط 3/5 درصد افراد طبقه پایین و کارگر از این گونه مراقبت‌ها برخوردار می‌شوند.
از دیگر نتایج پژوهش‌های گذشته در خصوص رابطه میان میزان نیاز واقعی طبقه‌های مختلف اجتماعی از خدمات روانپزشکی، این است که با دخالت دولت در تأمین خدمات درمانی و پزشکی در قالب طرح‌های حمایتی، میزان استفاده افراد طبقه پایین و کارگر نیز از این خدمات افزایش یافته است.
پرسش اساسی بسیاری از پژوهشگران، رابطه میان میزان نیاز واقعی و استفاده واقعی از خدمات روان‌پزشکی بوده است. آنها فرض کرده‌اند که از نظر منطقی باید فقرا به دلیل شرایط موقعیتی خود نیاز بیشتری به مراقبت‌های روانی داشته باشند، اما آنها به میزان متناسب با نیاز خود از این مراقبت‌ها استفاده نمی‌کنند. این پژوهشگران ثابت کرده‌اند که با وجود پیدایش برنامه‌های حمایتی هنوز هم با فقرا در مقایسه با میزان نیازشان به میزان بسیار اندک و ناکافی از خدمات روان‌پزشکی استفاده می‌کنند.
پژوهشگران براساس بررسی‌های خود نتایج مطالعات پژوهشگران گروه دوم را مورد تأیید قرار داده است.
محقق به این نتیجه رسیده است که میانگین رتبه میزان نیاز طبقه اجتماعی پایین و کارگر 42/179 و میانگین رتبه میزان نیاز طبقه‌های متوسط و بالا، 58/121 است که نشانگر نیاز بیشتر افراد طبقه پایین و کارگر بسیار کمتر از میانگین رتبه میزان استفاده طبقه متوسط و بالاست. (32/122 در مقابل 68/178) و این نشان می‌دهد که در کشور ما طبقه پایین و کارگر نمی‌توانند به میزان متناسب با نیاز خود به مراقبت‌های روانی دسترسی داشته باشند.
نتایج پژوهش‌های گذشته در کشورهای آمریکایی و اروپایی، وجود تفاوت میان طبقه‌های مختلف اجتماعی را در خصوص رفتار بیماری نشان می‌دهند. براساس این مطالعات و مطالعات پژوهشگر درباره تفاوت‌های میان طبقه‌های اجتماعی در مورد رفتار بیماری در ایران نشان می‌دهد که نخست ادارک و ارزیابی نشانه‌های بیماری از سوی طبقه‌های مختلف اجتماع نشان داده است که میانگین رتبه‌های دو گروه از نظر ادراک نشانه‌ها بسیار متفاوت با یکدیگر است. میانیگن رتبه بیماران طبقه متوسط و بالا نزدیک به 27/1996 و میانگین رتبه طبقه پایین و کارگر نزدیک به 73/104 برآورد شده است.
یافته‌های پژوهش نشان می‌دهد در حالی که 3/63 درصد پاسخگویان طبقه اجتماعی متوسط و بالا اظهار کرده‌اند که بعد از مشاهده نخستین نشانه‌های اختلال روانی به روان‌ درمانگر یا مشاور مراجعه کرده بودند، این رقم برای طبقه‌هایی پایین و کارگر نزدیم به 3/19 درصد بوده است. در صورتی که توزیع پاسخ‌های طبقه‌های پایین و کارگر، بیشتر بر دیگر انواع واکنش‌ها مانند: خوددرمانی، جدی تلقی نکردن، به تأخیر انداختن درمان و مشاوره با اطرافیان متمرکز بوده است. یافته‌های این پژوهش می‌تواند آثار برآیندهای روانی نابرابری اجتماعی و گستردگی آن را به سیاستگذاران اجتماعی گوشزد کرده و آنان را در تدوین سیاست‌هایی که معطوف به کاهش یا حذف نابرابری است یاری رساند. همچنین نتایج تحقیق حاضر می‌تواند به کارگزاران فرهنگی جامعه در اطلاع‌رسانی به طبقات مختلف جامعه در ارتباط با درک و تلقی درست از اختلالات روانی و برخورد فرهنگی مناسب با آن کمک کند. این یافته‌ها همچنین می‌توانند به کارگزاران بهداشتی جامعه نشان دهند که صرفاً مداخله پزشکی جهت پیشگیری و کاهش نرخ اختلالات روانی در جامعه کافی نبوده بلکه باید به علل اجتماعی ـ فرهنگی آن نیز توجه داشت.


منبع: / هفته نامه / فرهنگ و پژوهش / 1383 / شماره 150، اردیبهشت ۱۳۸۳/۰۲

نظر شما