اخلاق و عرفان اسلامى(جلسه چهلم)
در ادامه سلسله مباحث اخلاقى استاد مصباح یزدى، در این شماره نیز شرح بخش دیگرى از خطبههاى امیرالمؤمنین (علیه السلام) درنهجالبلاغه را به محضر اهل معرفت تقدیم مىداریم:
«قُلوبُهم دَویَّةٌ، وَ صِفاحُهُم نقیَّةٌ. یَمشونَ الخفاء، وَ یَدِبّونَ الضَّراء. وصفهم دواءٌ، و قولُهم شفاءٌ، و فعلُهُم الدّاء العیاءُ. حَسدةُ الرَّخاءِ، و مُؤَکّدوا البلاءِ، و مُقنّطوا الرّجاء. لهم بکلّ طریق صریعٌ، و إلى کُلِّ قلب شفیعٌ، و لکلّ شجْو دوموعٌ. یتقارضونَ الثناء، و یتراقبون الجزاءَ: ان سألوا ألحفوا، و إن عذلوا کشفوا، و إن حکموا اسرفوا. قداعدّوا لکلّ حق باطلا، و لکلّ قائم مائلا، و لکلّ حىٍّ قاتلا، و لکلّ باب مفتاحاً، و لکلّ لیل مصباحاً. یتوصّلون إلى الطمع بالیأس لیقیموا به اسواقهم، و ینفقوا به اعلاقهم. یقولونَ فیُشبّهونَ، و یصفون فیموّهون. قد هوّنواالطریق، و أضلعوا المضیق، فهم لُمةُ الشیطان، و حُمة النّیران: اولئک حزب الشیطان الا انّ حزب الشیطان هم الخاسرون.» 1
اوصاف و ویژگىهاى منافقان
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این خطبه، سه ویژگى بارز منافقان را بیان مىفرمایند: اولین ویژگى، خصوصیت شخصیتى آنها، صرف نظر از ارتباطشان با دیگران است. البته، نفاق اصولا در رابطه با دیگران مطرح مىشود؛ یعنى منافق در مقابل دیگران به گونهاى رفتار مىکند که در باطن و در خلوت خود آنگونه نیست. براى مثال، منش شخصى فردى که در جامعه نقش منافق را بازى مىکند و نیز ارتباط وى با سایر گروههاى منافق، متفاوت از برخوردى است که او با مردم عادى دارد. از آنجا که راههاى باطل مختلف است، گروههاى منافق با یکدیگر تفاوت دارند. هرچند ممکن است گاهى اوقات با یکدیگر ائتلاف کنند و در ظاهر جبههاى واحد تشکیل دهند. اما بین خودشان اختلافات بسیارى دارند. بنابراین، گاهى، ارتباط منافقان با خودشان است و گاهى هم ارتباط آنان با غیر منافقان و از جمله با مؤمنان.
حضرت على (علیه السلام) با تأکید بر منش شخصى منافقان مىفرمایند: آنها ظاهرى آراسته، جذّاب و حق به جانب دارند؛ اما باطنشان آلوده، متعفّن و بیمار است. یعنى بین ظاهر و باطن آنان تعارض و تضاد وجود دارد. آنها با توجه به خواسته دیگران و متناسب با موقعیتى که در آن قرار مىگیرند، ظاهر و رفتار خود را تغییر مىدهند. مثلا، در برخورد با مؤمنان سعى مىکنند ظاهر خود را شبیه آنان نمایند تا اولا، مورد توجه و پذیرش قرار بگیرند و ثانیاً، بتوانند در ایشان نفوذ کنند و تأثیرگذار باشند. بنابراین، یکى از ویژگىهاى منافقان، داشتن شخصیتى دوگانه است؛ یعنى داشتن ظاهرى آراسته، اما باطنى کثیف و آلوده: «قُلوبُهم دویَّة و صفاحُهم نقیَّة.»
حضرت در ادامه مىفرمایند: مشى آنها، مشى پنهانى و زیرزمینى است، سخنشان شیوا و حاکى از درمان و شفاى دردهاست، اما رفتارشان درد بى درمان است. یعنى علىرغم اینکه ادعا مىکنند مىخواهند مشکلات را رفع، و امور را اصلاح نمایند، اما خودشان منشأ بالاترین مفاسد هستند: «یمشون الخفاء و یدّبون الضّراء وصفهم دواءٌ و قولُهم شفاءٌ و فعلُهُم الداء العیاء.»
دومین ویژگى منافقان، چگونگى ارتباط آنان با مؤمنان است. منافق همیشه بدخواه مؤمن است؛ اگر خیر یا رفاهى به مؤمن برسد، حسد برده و ناراحت مىشود و اگر سختى و بلایى متوجه وى شود، خوشحال گشته، مىخواهد آن بلا دایمى باشد. همچنین منافق نومید کننده امیدواران است: «حسدةُ الرَّخاء، و مؤکّدوا البلاء، و مُقنّطوا الرجاء.» منافقان نیز همچون سایر مردم به خدمات دیگر افراد جامعه نیازمندند؛ اما از آنجا که ظاهر و باطن ایشان با یکدیگر تعارض دارد، سعى مىکنند در برخورد با مؤمنان خود را مؤمن جلوه دهند تا براى رسیدن به اهداف شخصى، اجتماعى و سیاسى از آنان سوء استفاده نمایند.
امیرالمؤمنین در ادامه این خطبه مىفرمایند: منافقان در هر راه، افتادهاى دارند؛ یعنى مسیر آنان یک راه نیست، از راههاى مختلف مىروند و در هر مسیر کسانى را مىکوبند و به زمین مىزنند: «لهُم بکلِّ طریق صریع.» اصطلاح «صریع» یعنى کسى که از دست ستمگرى به زمین افتاده باشد؛ منافقان در هر مسیرى که قرار بگیرند رقیب خودشان را به زمین زده، مورد ظلم و ستم قرار مىدهند. آنان از راههاى گوناگون به درون دل افراد نفوذ مىکنند: «و إلى کل قلب شفیع.» شگرد و روش آنها یکسان نیست، بلکه متناسب با موقعیت و شأن اجتماعى افراد و گروهها، شیوههاى گوناگونى را به کار مىبندند. به تعبیر دیگر، آنان یک خط مشى و شیوه ثابت و معینى ندارند که با شناخت آن بتوان راه نفوذشان را سد کرد، بلکه براى هر دلى شگردى مخصوص و وسیلهاى مناسب دارند. به عنوان مثال، شیوه و شگردى که براى نفوذ در علما و مراجع به کار مىگیرند متفاوت با وسیلهاى است که براى بازاریان و کارمندان دارند. آنان براى هر زخم و یا اندوهى اشکى دارند؛ یعنى توانایى این را دارند که در برابر هر مشکلى که پیش مىآید، براى اینکه دیگران را بفریبند، دلسوزى کنند و اشک بریزند: «و لِکلّ شجو دموع.»
سومین ویژگى منافقان، چگونگى ارتباط آنان با خودشان، یعنى با سایر گروههاى منافق است. منافقان ارتباط خود را با سایر گروههاى منافق بر اساس مورد، موقعیت و منفعت تنظیم مىنمایند؛ یعنى روابطشان را با دیگران به گونهاى برقرار مىکنند که منافعشان از آنها تأمین شود. به عنوان مثال، در موضوعى خاص به تعریف و تمجید از گروه دیگرى مىپردازند، به این امید که آنان نیز از ایشان تعریف و حمایت نمایند. آنان مدح و ثنا به یکدیگر قرض مىدهند و منتظر دریافت پاداش از سوى یکدیگر هستند: «یتقارضون الثناء و یتراقبون الجزاء.» اگر مؤمن قربةً الى الله از مؤمن دیگر تعریف مىکند، منافق این کار را به امید دریافت پاداشى مشابه انجام مىدهد. انگیزه و نیت مؤمن از تعریف و تمجیدِ کار خیر دیگران این است که اولا، از صفت ناپسند حسد به دور باشد و ثانیاً، حقشناسى کرده و با این کار خود، دیگران را نیز به انجام آن تشویق نماید تا در نتیجه، کار خیر در جامعه رواج یابد. وقتى انسان از کار خیر دیگران تعریف نماید، هم به وظیفه حقشناسى خود عمل کرده، و هم مبتلا به حسد نمىشود. براى مثال، دانشآموز و یا دانشجویى که از همکلاسى خود به دلیل خوب بیان کردن مباحث درسى تعریف مىکند و ـ مثلا ـ مىگوید: او خیلى بهتر از من مباحث را فهمیده است، دیگر نه تنها زمینهاى براى حسد و کینه در وى پیدا نمىشود، بلکه موجب تقویت حس حقشناسى و تشویق به کار خیر در بین همکلاسىهاى خود نیز مىگردد.
منافق وقتى از کار دیگران تعریف مىکند، نه به این دلیل است که حقشناسى کرده باشد، بلکه در واقع معاملهاى انجام داده است تا طرف مقابل نیز به موقع جبران نماید. این نوعى داد و ستد است؛ او قرض مىدهد تا دیگرى هم به او قرض بدهد. تعبیر زیباى «یتقارضون الثناء» یعنى قرض دادن دو نفر به همدیگر؛ همان اصطلاح معروف فارسى «نان به یکدیگر قرض دادن» است. اما مؤمنان وقتى کار خیرى انجام مىدهند، مىگویند: «لا نرید منکم جزاءً و لا شکوراً.» (انسان: 9) مؤمن کار خیرى هم که انجام مىدهد انتظار تشکر ندارد.
بنابراین، یکى دیگر از ویژگىهاى منافقان این است که به تعریف و تمجید بىجا از سایر منافقان مىپردازند. منافقان هیچگاه از مؤمنان تعریف نمىکنند، متقابلا مؤمنان هم هیچ وقت به مدح و ثناى منافقان نمىپردازند. آن کسى که مورد ستایش و تعریف منافق قرار مىگیرد، شخص منافقى است مانند خود او؛ گروههاى منافق هستند که به یکدیگر نان قرض مىدهند تا در زمان لازم پشتیبان آنها باشند.
یکى از نشانههاى نفاق این است که فرد به بهانه امر به معروف و نهى از منکر، آبروى شخص مسلمانى را بریزد. براى مثال، اگر منافق کار اشتباهى را از مؤمن مشاهده نماید، با یک کلاغ چهل کلاغ کردن آن ـ به اصطلاح ـ از کاهى کوهى درست مىکند و دلیل کار خود را نیز امر به معروف و نهى از منکر ذکر مىکند؛ حال آنکه امر به معروف و نهى از منکر شرایط و مراتبى دارد. انسان مؤمن وقتى متوجه اشتباه و کار زشت دیگران مىشود، اقدام به تذکر، نصیحت و موعظه مىنماید، اما همه اینها با حفظ شؤون طرف مقابل صورت مىگیرد؛ یعنى مؤمن به گونهاى امر به معروف و نهى از منکر مىکند که به آبروى شخص لطمهاى وارد نگردد. مؤمن ابتدا سعى مىکند در خفا و حتى به صورتى که شخص متوجه نشود وى از گناهش آگاه است، به نصیحت و موعظه طرف مقابل بپردازد. مسلمان باید رازدار باشد و از کشف سرّ مؤمن خوددارى نماید. انسان براى اینکه دیگرى را متوجه گناه و اشتباهش نماید، تا حد امکان باید با کلىگویى و ـ مثلا ـ نقل قصّه به این کار مبادرت ورزد تا او خجالت زده نشود؛ زیرا خجالت دادن مؤمن گناه است و اسلام حفظ احترام مؤمن را واجب مىداند. البته، این رازدارى تا جایى است که خود طرف نیز آن را رعایت نماید؛ اگر وى ابایى ندارد از اینکه تجاهر به فسق بکند، آمر به معروف و ناهى از منکر باید به وى بفهماند که از گناهش آگاه است تا بلکه از این طریق از کار زشت خود دست بردارد. منافق اگر سؤال و درخواستى داشته باشد، در آن اصرار مىورزد تا دیگرى را وادار به قبول آن نماید: «إن سألوا الحفوا» منافق به عکس مؤمن، با اینکه مىتواند اشتباه دیگرى را در خلوت به وى گوشزد نماید، افشاگرى مىکند و به بهانه اصلاح، آبروى طرف را مىریزد: «و إن عذلوا کشفوا.» منافق بر خلاف حق حکم مىدهد؛ اگر وى را حَکَم قرار دهند اسراف مىکند: «و إن حکموا اسرفوا.»
حضرت على (علیه السلام) در پایان این خطبه مىفرمایند: «فهُم لُمَةُ الشیطان و حمَة النّیران اولئک حزب الشیطان الا ان حزب الشیطان هم الخاسرون (مجادله: 19)»؛ منافقان دار و دسته شیطان و شعله افروز فسادها و انحرافها هستند، آنان پیروان شیطان و از زیانکارانند؛ یعنى در مقابل مؤمنان که «حزباللّه» هستند (الا ان حزبالله هم المفلحون)، اینان «حزب الشیطان» مىباشند.
سؤالى که ممکن است در اینجا مطرح شود این است که چرا خداوند و یا پیامبر (صلى الله علیه وآله) منافقان را معرفى نکردند؟ در پاسخ باید بگوییم که اولا، حکمت خداوند اقتضا نمىکرد که منافقان را معرفى کند. آفرینش این عالم براى امتحان است. باید زمینهاى باشد تا کسانى بتوانند راه غلط خودشان را ادامه دهند. خداوند در قرآن مردم را به دو دسته تقسیم مىکند: یک دسته آخرت طلب و یک دست دنیاطلب، سپس مىفرماید: ما هم دنیاطلبان را کمک مىکنیم و هم آخرتطلبان را: «من کان یرید العاجلة عجّلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثمّ جعلنا له جهنّم یصلیها مذموماً مدحوراً و من أراد الأخرة و سعى لها سعیها و هو مؤمنٌ فاولئک کان سعیهم مشکورا کلّاً نمدُّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربّک و ما کان عطاءُ ربّک محظوراً.» (اسراء: 18ـ20) چرا خداوند به دنیاطلبان نیز کمک مىکند؟ زیرا اصلا دنیا براى همین آفریده شده است که انسانها به هر راهى که مىخواهند بروند تا رشد کنند. اگر راه یک طرفه بود که انسان «خلیفةالله» نمىشد. انسان به عکس ملائکه، قدرت انتخاب دارد تا به هر شکل که مىخواهد به پیش برود؛ البته این تا جایى است که با حکمت کلّى عالم منافات نداشته باشد. اگر بنا باشد به محض اینکه کسى منافق شد، خدا جلویش را بگیرد، همه مؤمن مىشدند. از اینرو، فىالجمله باید زمینه براى سوء استفاده منافقان هم مهیا باشد.
نکته دیگر اینکه اگر منافقان معرفى شدند، در بعضى مراحل آنچنان گستاخانه علیه اسلام برنامهریزى مىکنند که دیگر جایى براى فعالیت مؤمنان باقى نمىماند. لذا باید یک مقدارى کارهاى منافقان در پرده بماند تا زمینه براى فعالیت مؤمنان فراهم شود.
حکمت دیگر این کار این است که بسیارى از مؤمنان، همانگونه تاریخ نیز اثبات کرده، آن قدر سادهاندیش هستند که اگر ـ براى مثال ـ به آنها بگوییم فلان شخص منافق است و در دل ایمان ندارد، مىگویند: تو کافر هستى که اینگونه سخن مىگویى؛ او داراى سوابق چنین و چنان است، و....
بنابراین، مصلحت این است که فقط اوصاف منافقان بیان شود تا هر کس به اندازه هوش و عقل و فراست خود مصادیق منافق را بیابد. در غیر این صورت، اگر به صراحت بگوییم که اینها منافقند، اولا، شاید بسیارى از مردم در زمره آنان قرار بگیرند، ثانیاً، کسى باور نمىکند که آنان منافق باشند و ثالثاً، منافقان گستاخ مىشوند و به هر شکل ممکن جلوى فعالیت مؤمنان را مىگیرند.
نتیجه بحث
مسأله مهم و پیام این خطبه این است که وقتى دانستیم ماهیت منافق یعنى دو چهره بودن شخص (داشتن ظاهرى آراسته و باطنى متعفّن)، دیگر فریب سخنان کسى را که ظاهرى آراسته دارد نخوریم. یعنى به صرف اینکه کسى قیافه حق به جانبى دارد و تظاهر به اسلام و انقلابىگرى مىکند، مجوّز اعتماد به او نیست؛ زیرا ممکن است در باطن دشمنترین افراد باشد. در مسائل اجتماعى نباید به حُسن ظن اکتفا کرد، اصالةالصحه مربوط به مسائل شخصى است. مثلا، اگر پنجاه نفر عادل شهادت دادند که فلان شخص گناهى مرتکب شده است، اما خود فرد گفت که من چنین کارى نکردهام، باید گفته وى را پذیرفت. اما اگر بخواهیم در جامعه به کسى مسؤولیتى بدهیم، حتى اگر یک نفر عادل هم گفت که او شخص منحرفى است، باید برویم و تحقیق کنیم؛ اینجا نمىتوان به اصالة الصحه اکتفا کرد. همین ظاهرهاى فریبنده بودند که در طول تاریخ بدترین بلاها و مصیبتها را براى مؤمنان و جامعه اسلامى به ارمغان آوردند. سادهاندیشى، سهلانگارى و سطحىنگرى مؤمنان بود که موجب گردید تا این همه بلا، از صدر اسلام و از زمان رحلت پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) تا به امروز، دامنگیر جهان اسلام شود. اگر سادهاندیشى برخى افراد نبود، چه بسا خون سیدالشهدا هم ریخته نمىشد.
مطلب دیگر اینکه انسان حق ندارد به صرف اینکه گمان بدى نسبت به کسى پیدا کرده است، بىجهت از او غیبت کند. انسان حتى حق ندارد گمان بد هم درباره مسلمان ببرد، اما آنجایى که پاى مصالح اجتماعى در میان است و ـ مثلا ـ قرار است فرد ناصالحى مسؤولیت مهمى را عهدهدار شود، نه تنها غیبت حرام نیست، بلکه واجب نیز هست. در کتابهاى فقهى و اخلاقى به این نکته تصریح شده که از جمله موارد وجوب غیبت، زمانى است که فردى فاقد صلاحیت قصد دارد زمام امور مسلمانان را به دست بگیرد. در اینگونه موارد باید افشاگرى کرد و عدم صلاحیت چنین فردى را به مردم گوشزد نمود؛ چرا که در غیر این صورت به اسلام و مصالح مسلمانان خیانت مىشود. اگر راه جلوگیرى از فساد شخصى، منحصر به غیبت باشد، غیبت از او واجب است. یکى از جاهایى که غیبت احتمال وجوب دارد، آن جایى است که نهى از منکر جز از راه غیبت ممکن نباشد. مثلا، در محلهاى که شخص فاسدى براى ناموس مردم مزاحمت ایجاد مىکند و مفاسد دیگرى نیز دارد، اگر بدانیم که تنها در صورت غیبت از او، دست از کارش برمىدارد، غیبت واجب خواهد بود.
بنابراین، اگر ما مشاهده نمودیم که شخص فاسدى مىخواهد زمام امور مسلمانان را به دست بگیرد، براى جلوگیرى از تحقق آن، واجب است که غیبت نماییم. حضرت سیدالشهدا نیز چنین کردند؛ ایشان در پاسخ به معاویه، که از ولایتعهدى یزید پس از خود سخن مىگفت، فرمودند: آیا مىخواهى یزید شرابخوار و سگباز را ولیعهد خود قرار دهى؟ معاویه گفت: او درباره شما اینگونه سخن نمىگوید، شما چرا غیبت او را مىکنید؟ این از نشانههاى نفاق است! معاویه مىخواست براى امام مسأله بگوید! حال آنکه اولا، غیبت مؤمن حرام است نه غیبت کافر، و ثانیاً، غیبت استثنائاتى دارد که در برخى از موارد نه تنها جایز، بلکه واجب مىشود. اینکه برخى از افراد با علم به فسق و فجور شخصى، مىگویند: پشت سر آقا حرف نزنید! از جمله مقدس بازىهایى است که به دین و مصالح مسلمانان لطمه مىزند. همان اسلامى که مىگوید روزه گرفتن ماه رمضان واجب است، مىگوید اگر براى بدن شما ضرر دارد، حرام است. همان اسلامى که مىگوید غیبت حرام است، مىگوید اگر غیبت نکردن موجب به وجود آمدن فساد در جامعه اسلامى شود، غیبت واجب مىشود. ما نباید فریب بعضى از مقدسبازىها را بخوریم؛ این هم یکى از وسایل فریب دادن است. کسانى هستند که به مقدسترین مقدسات عالم توهین مىکنند، اما وقتى صحبت از طرفداران خودشان مىشود، مىگویند: غیبت نکنید! بزرگترین خیانتها را نسبت به ارزشهاى اسلامى انجام مىدهند، اما آنجایى که خطرى متوجه خودشان مىشود، مىگویند غیبت مؤمن نکنید.
بزرگترین دشمن جامعه اسلامى ما، در درون جامعه است؛ یعنى کسانى که در قیافه مؤمن و احیاناً در لباس روحانیت، در ظاهر، خود را طرفدار اسلام، نظام، قانون اساسى و ولایتفقیه معرفى مىکنند، اما در باطن تیشه به ریشه اسلام و انقلاب مىزنند. هر جا دستشان برسد بزرگترین ضربه را به ولایت فقیه مىزنند، در محافل خصوصىشان صریحاً مىگویند: مشکل ما اسلام است، تا اسلام هست ما نمىتوانیم دمکراسى را در مملکت پیاده کنیم! آیا چنین افرادى را باید مسلمان واقعى دانست؟ آیا کسى که مىگوید: علیه خدا هم مىتوان شعار داد و تظاهرات کرد، ایمان واقعى دارد؟ تازه اینها چیزهایى است که بر زبان جارى مىسازند، و گرنه آنچه در دل دارند بسیار بزرگ تر از اینهاست: «قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفى صدورهم اکبر.» (آل عمران: 118)
بنابراین، درسى که ما باید بگیریم این است که براى دین خود و بقاى انقلاب و ارزشهاى آن بیشتر احساس مسؤولیت نماییم؛ چرا که این ارزشها راحت به دست نیامدهاند. پشتوانه این انقلاب خون سیدالشهداست، پاسدارى از این ارزشها، یعنى پاسدارى از خون سیدالشهداء (علیه السلام).
ادامه دارد...
پىنوشت
1. نهج البلاغه، خطبه 194.
منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره 65، ویژه نامه تاریخ اسلام
سخنران : محمد تقى مصباح یزدى
نظر شما