موضوع : پژوهش | مقاله

غیبت معنا در راستای یک غفلت

سال‌هایی نه چندان دور در همین نزدیکی ما خرمشهر آزاد شد و حماسه‌ای برپا شد که جهانی را به حیرت واداشت و شایستگی یافت که آن پیربزرگ، بوسه بر دست و بازوی رزمندگان این مبارزه‌ی تاریخی بزند و این تنها یکی از حماسه‌هایی بود که در طول 8 سال دفاع سنگین و شرافت‌مندانه تاریخ را در نور خیره‌کننده‌ی خویش غرق ساخت. حماسه‌ی بزرگی که چون صدها نقطه‌ی درخشان این مبارزه‌ی نابرابر، دِین خود را بر دوش همه‌ی هنرمندان و نویسندگان و نظریه‌پردازان و مسئولین کشور گذاشت.
شجاعان این دفاع به ما آموختند که روح آدمی تا کجا می‌تواند وسیع و دل انسان چه اندازه می‌تواند محکم و در این جهان اثیریِ پُر از بُت‌واره تا چه اندازه می‌تواند اوج بگیرد. آنان به ما آموختند که روح آدمی می‌تواند در اوج صمیمیت و سادگی آن‌چنان فراخ گردد که فضای میان زمین و آسمان را پر کند. آن‌چنان‌که دست کوتاه هیچ تصوری به آن نرسد. بنابراین قصد آن ندارم که شهد شیرین آزادی خرمشهر را که هرساله در یک اتمسفر رسانه‌ای به کام مردم شریف بازخوانی می‌شود تلخ کنم. اما به دلیل همین اتمسفر جاری این روزها شاید مجال دیگری برای گفتن و هم‌چنین شنیدن و خواندن نباشد.
ما غالباً فراموش‌کاریم. زیرا روشنایی خیره‌کننده‌ی کشف سبب شد که چشم ما اگرچه خودِ انکشاف را تا حدودی رؤیت کرد امّا نتوانست سایه‌هایی را که بر اثر نور آن پدید آمد ببیند. به‌طوری که انواع معرفت‌های دیگر، در حجاب غفلت و فراموشی فرو رفتند تا نور بتواند بروز و ظهور خود را پیدا کند. زیرا هر انکشاف و ظهوری، غیاب و خفا نیز دربر دارد.
هم‌چنان که انقلاب مسیر خود را طی می‌کرد و جنگ نیز به اوج خود می‌رسید و به‌ویژه پس از آن، برخی از غیرفرهنگی‌های ظاهراً فرهنگی امّا ذی‌نفوذ در حیطه‌های مختلف فرهنگ و به‌ویژه هنر دخالت کردند. شاید این ویژگی و طبیعت انقلاب بود. امّا معمولاً ذی‌نفوذهای شبه‌فرهنگی، دانسته‌های ناکافی خود را به نادانسته‌های خود نیز تعمیم داده و در قضاوت‌های خود در هر دو مورد به یکسان عمل کردند. زیرا آن‌ها اساس ارزیابی، قضاوت‌ها، عمل‌کردها و تصمیم‌های خود را فقط بر آن‌چه که از هنر و جامعه‌ی هنری توانستند دریابند گذاشتند و بقیه‌ی قضاوت‌ها و ارزیابی‌های خود را به ندانسته‌های خود هم تعمیم دادند!! و بیشتر از آن‌چه که از متخصصین و هنرمندان دل‌سوخته و اهل فن بشنوند و بخوانند خود سخن گفتند و «سخن راندند». متخصصین هنر و هنرمندان، نظریه‌پردازان و منتقدین دل‌سوز و فهیم هنری در مباحث علمی ـ هنری خود به‌جای آن‌که جامعه‌ی هدف خود را مجموعه‌ی قدرتمند و سیاست‌گزار کوچک امّا بسیار تأثیرگذار قرار دهند روی خود را برگرداندند و مطالب و خطابه‌های خود را به مردم و دانشجویان و مجدداً به خود هنرمندان گفتند. امّا فراموش کردند که پیوستگی سیاست و اعتبار و برنامه و اجرا خارج از حوزه‌ی اقتدار علمی ـ هنری آن‌هاست.
چندی نگذشت که وقتی به اطراف خود نگاه کردیم دیدیم که به انگاره و «نشانه‌ی» یادمان و نگه‌داشت و پاس‌داشت همان حماسه، آثاری ظاهراً هنری در قالب تصویر و حجم سربرافراشتند و در اماکن عمومی عرضه شدند. آثاری نه‌چندان شایسته‌ی آن حماسه بزرگ. آثاری که فقط در سطح با موضوع جنگ برخورد کرده بودند. البته سابقه‌ی این آثار شبه هنری ضعیف به سال‌های طول جنگ نیز باز می‌گشت که در سطح کشور و حتی در جبهه‌های نبرد نیز اجرا و ارائه و نصب می‌شد. امّا به دلیل اتمسفر همراه جامعه و همراهی معنایی مخاطبین و این آثار، ضعف‌های آن‌ها را باور مخاطبان‌شان می‌پوشاند. زیرا تماشاگر هر تصویر، حجم و یا هر اثر هنری معمولاً با هربار دیدن و مواجه شدن، چیزی از کوله‌بار فرهنگی و باور خود را با آن می‌آمیزد. در زمان جنگ ـ و حتی اوج انقلاب ـ بسیاری از آثار هنری که آفریده می‌شدند هرچند که ضعیف بودند به نوعی، نشانه‌های فکری، اعتقادی و حماسی جامعه‌ای بود که این آثار در آن خلق می‌شدند. نشانه‌ها نیز حاکی از چیزی بود که «حاضر» بود و خالقین و حامیان این آثار تمنا و ضرورتِ تقویت و ماندن آن‌ها را داشتند. امّا با دور شدن از پیروزی انقلاب و به‌ویژه پایان جنگ، این نشانه‌ها که اکنون به آثار هنری حجمی و یا نقاشی تبدیل شده بودند «غایب» بودند و خلق آثار هنری به معنای تمنای «حضور» و «نگه‌داشت» آن‌ها بود. به همین دلیل در چنین مواردی همواره بخش وسیعی از معنای حقیقی غایب می‌شود.
وقتی به اطراف نگاه کردیم دیدیم که این‌بار میان حامیان و بعضاً توجیه‌کنندگان همین آثار الکن ضعیف دوستانی معتقد هستند که نمی‌شود از آن‌ها ایرادی گرفت. اگر هم انتقادی بود آن‌قدر دردناک بود که نیروی ما را صرف انتقاد از خودی و مجدداً عذرخواهی از خود می‌شد.
امّا با این حال چگونه می‌توان نادیده گرفت و لب فروبست از رؤیت همیشگی آثاری غیرهم‌شأن با آرمان‌های انقلاب؟ صورت پیرمردی که به اعتراف محققان و تئوریسن‌های بزرگ جهان یکی از جذاب‌ترین چهره‌های معنوی رهبران جهان معاصر را داشت و حتی صورت معصوم یارانش در قالب یک اثر حجمی الکن و ضعیف در قلب میدان انقلاب ـ ام‌القری اسلامی ـ چگونه تصوری غیرحقیقی و غیرواقعی را برای نسل‌های جدیدی که آن وجود شریف را ندیدند و در اتمسفری که او تنفس کرد نبودند از آن رهبر بزرگ ایجاد خواهد کرد؟ در صورتی‌که مجریان و حامیان این آثار غافلند از این‌که دانشجویان و طبقات مختلفی که با آثار هنری قدرتمند در دیگر کشورهای جهان از طریق مستقیم یا حداقل رؤیت تصاویر کتب هنری مواجه می‌شوند با دیده‌ی حقارت به آثاری این‌چنین می‌نگرند.
هنر همیشه بیشتر از جامعه‌ای که آن‌‌را می‌آفریند عمر می‌کند. چه کیفیت و شأن لازم را دارا باشد و چه نداشته باشد، به‌ویژه آثاری که به انگیزه‌ی غیرفردی و توسط سیستم‌های رسمی و مجاری قدرت آفریده شوند. زیرا این آثار به هرحال با صرف هزینه آفریده و ساخته می‌شوند. در حالی‌که هر هنرمندی که برای نیاز درونی خود کار می‌‌کند و اثری را خلق می‌کند ممکن است اصولاً تمنای مادی نداشته باشد و از ابتدا برای بهره‌ی اقتصادی اثر خویش حسابی باز نکرده باشد و به هر تقدیر نفس بیان و خلاقیت و ارج نهادن به اثر هنری‌اش وی را راضی کند. بنابراین آثار مورد حمایت توسط سیستم‌های رسمی به‌ویژه آثاری که در اماکن عمومی اجرا و نصب می‌شوند ـ مانند آثار حجمی ـ به دلیل مشکلات حقوقی و قانونی معمولاً سال‌های طولانی حضور خود را حفظ می‌کنند.
هر طرح حجمی مانند هر اثر هنری دیگر ـ البته اگر با هر نوع باور و اعتقاد غیرمادی و توأم با عشق آمیخته باشد ـ دیالوگی فرهنگی را میان خالق، حامی و سیاست‌گزار آن از طرفی و مخاطبین آن از طرف دیگر برقرار می‌کند و در مجموع مانند یک خاطره‌ی مشترک انسانی عمل می‌کند. پیام این خاطره، تمنای زنده بودن و «هر زمانی» را نشان می‌دهد. این اثر هنری می‌‌تواند به‌عنوان یک آموزگار اجتماعی در بطن و بستر جامعه عمل کند. زیرا در اثر هنری شیء و ماتریال، مادی جنبه‌ی روحی و معنوی به‌خود می‌گیرد و عملاً ماده‌ی بی‌ارزش شرف و ارزش پیدا می‌کند. امّا در این معنویت به نسبت چگونگی آثار هنری، سلسله مراتبی وجود دارد که منوط به درجه‌ی ذهنیت و ذاتی و درونی هنرمند است که در آن اثر خاص پدید می‌آید. به تعبیر دیگر پایه و ملاکی که کمال و ارتقاء یک اثر هنری را تعیین می‌کند علاوه بر ساختار آن‌که تقدم دارد درجه‌ی ذهنیت و درون آن است. بر این اساس که به نسبتی که اثر هنری حائز جنبه‌ی روحی و معنوی باشد از کمال بیشتری برخوردار است و روح اثر بر ماده‌ی آن غلبه پیدا کرده و فائق می‌شود.
با کمی کنکاو در ایام جنگ و بحران‌های مختلف زمانه می‌توان دریافت که آن پیر اسطوره‌ای‌، خون پاک صدها هنرمند فرزانه در جبهه‌های عشق و شرف و عزت را سرمایه‌ی زوال‌ناپذیر آن‌گـونه هنری خواند که بایـد بـه «تناسب عظمت و زیبایی انقلاب» هـمیشه «مشام جان زیباپـسند طالبان جمال حق» را معطـر کند. آن تجـلی حقـیقت علوی در عصر حاضر دانست که «صیقل‌دهـنده‌ی اسلام ناب مـحمدی(ص)» و کوبنده‌ی کاپیتالیسم مدرن، سازشکاری، التقاط و فرومایگی و بی‌دردی باشد.(1)
و آن سید اهل قلم، اصل سخن رهبرکبیر را در پیام میثاقی میان «هنر و مبارزه» تفسیر کرد. او نیک می‌دانست که کلام اما عین حکمت است و تعبیرات و تصریحات مکرر ایشان بیشتر از آن دارای صراحت است که بتواند مورد تأویل‌های ناصحیح یا الکن قرار گیرد.(2) امام ـ به قول شهید آوینی ـ از یک سو هنر را به وصف زیبایی و پاکی می‌ستود و از سوی دیگر برخلاف مشهورات و مقبولات رایج، زیبایی و پاکی را اموری می‌دانست که اصولاً به اعتبار تعهد و امانت‌داری وجود پیدا می‌کنند. بر این اساس اگر نبود کلام جانشین شایسته‌ی امام که «هنر فاخر» را مقبول می‌دانند شاید هر اثر الکن و ضعیف و غیراصولی به صِرف متعهد بودن آن‌ـ که البته در آثار هنری فعلی «موضوعی بودن» و «روایی بودن» با تعهد برابر دانسته شده است‌ـ قابل پذیرش بود. امّا بخشی از از واژه‌ی «فاخر» یعنی آثار هنری که از نظر معیارهای ساختارشناسانه‌ی هنری قدرتمند، اصولی، و منطبق و هم‌شأن معانی و مفاهیمی باشند که می‌خواهند بیان کنند. هنر از حیث ساختار و محتوا ـ هر دو ـ نوعی معرفت است و از این منظر، عین حکمت و معنویت.
اکنون با رویکردی مجدد می‌توان سخن آن پیر فرزانه را مرور کرد که: «هنری متناسب با عظمت و زیبایی انقلاب»، «معطرکننده‌ی مشام جان زیباپسند طالبان جمال حق» هنری که «صیقل‌دهنده‌ی اسلام ناب محمدی‌(ص)» باشد را مقصود خویش قرار داده است.
به‌راستی آیا در این هیاهو و جلوه‌های فراوان و متنوع تصویر و تجسم، آثار حجمی و حتی تصویری که بر در و دیوار شهر اجرا شده‌اند در روایت این اتفاق بزرگ نقشی غیرروایی و غیرواقعی را بازی نکرده‌اند؟ آیا این آثار حجمی که به نام یادماندهای دفاع مقدس در جای‌جای کشور اجرا شده‌اند می‌توانند نگاه کنجکاو و ژرف‌اندیش و در جست‌وجوی زیبایی را به‌خود بخوانند؟ آیا آن‌ها تنها بخشی از واقع‌نمایی نیمه‌روایی برداشت‌شده‌ی خام و سطحی بصری و حجمی را برعهده ندارند؟ آیا این آثار ذائقه‌های بصری مردم و مخاطبین خود را به‌صورت خزنده و آرام به عقب نمی‌رانند؟ آیا این آثار تبلور، نماد و شاخص تغییر کیش مجریان آنانند؟ یا غفلت از هنری فاخر و فقدان توانایی در ادراک ضرورت‌های خلق اثر هنری ناب؟
آیا این ادامه‌ی همان سرنوشت محتوم نگارگری و معماری ناب ایرانی ـ اسلامی است که گرچه آثار آن قریب به پانصد سال پیش آفریده شده‌اند هنوز مایه‌ی فخر و مباهات این کشور و حتی جهان است؟ مگر نه این‌که منطقاً باید جامعه رو به پیشرفت داشته باشد و هنر جامعه نیز پله‌های تکامل را طی می‌کند؟ آیا این‌که همواره ما به هنر گذشته‌ی خود رجوع می‌کنیم، به آن افتخار می‌کنیم و حسرت از دست رفتن آن را در دل داریم نشان از این پیام ندارد که سیری قهقرایی در حال تکوین است؟ مگر نه این‌که قرار بود که آثار هنری که به انگاره بزرگداشت و زنده نگه‌داشتن دفاع مظلومانه امّا شجاعانه‌ی ملت بزرگ ایران خلق و ساخته می‌شوند به انکشاف حقیقت در همه‌ی اعصار و برای نسل‌های بعدی کمک کنند.
پرداخت انتزاعی مفاهیم حماسی ـ دینی دفاع مقدس در قالب آثار هنری به معنای برقراری مناسبات ناب‌تر از مقیاس‌های سخیف و حتی طبیعی و واقع‌گرایانه میان مرئی و مخفی و یا عالم غیب و عین است. در واقع آن‌چه تجسم می‌شود و تمنای ماندگاری آن است نه آن واقعیت دیدنی و مادی بلکه آن جان شریف و روح عرفانی و ایثار قلوب مطمئنه است. در حالی‌که این آثار حجمی حتی در تصویر و تجسم کردن همان واقعیت عینیِ صورت‌های معصوم امّا با اراده‌ی مبارزان اسلامی ـ ناتوانند.
آثار هنری حجمی قطعاً به دلیل حفظ و یادماند خاطره‌ی فداکاری‌ها و جانفشانی‌های نیروهای مسلمان خلق، نصب و ارائه می‌شوند. از آن‌جایی‌که روح و قالب مادی هنر متقابلاً در جهت ایجاب و سلب یکدیگرند در آثار ضعیف و غیر فاخر حجمی که به انگاره‌ی یادماند دفاع مقدس ساخته و در گوشه گوشه‌‌ی این کشور نصب شده‌اند به دلیل تضاد و تقابل روح و ماده‌ی اثر، نمودارهایی از مراحل پیوند آن دو هستند که معمولاً مرحله‌ای است که به نفی قالب یا روح می‌انجامد. آن‌جایی که روح که البته همان باور هنرمند ـ و به اعتقاد نگارنده حتی باورکارفرما و حامی ـ متعالی و مملو از انرژی معنوی است به مصادره‌ی کالبد می‌انجامد. به‌طوری که معدل کلی اثر، مخاطب را به ساحت معنوی و مفهومی که انگیزه و شعار اولیه‌ی اثر بود، خواهد رساند و او همان افق را تجربه خواهد کرد. پس در واقع هرگاه با اثر هنری مواجه می‌شویم با مرتبه‌ای از روح روبه‌رو هستیم که در لحظاتی خاص و معین تعین مادی یافته است. بسته به مرتبه معنوی هنرمند، این افق عمیق‌تر و در جان مخاطب بیشتر رسوخ خواهد کرد. اما در مواردی که این انرژی معنوی بسیار ضعیف است و از طرفی توانایی فنی و هنری مجری نیز در سطحی نیز که لااقل بتواند احساس زیبایی‌شناسی مخاطب را پاسخ‌گو باشد نیست قالب و محتوا ناخواسته هر دو به نفی یکدیگر مشغولند و اثر به صورت خزنده تبدیل به نیروی مخربی خواهد شد که آرام‌آرام هم‌چون یک ویروس کشنده این بار چشم و باور ذهنی و زیبایی‌شناسی مخاطب و تماشاگر خود را می‌کاود. این کاویدن نامحسوس که شاخص زمانی قطعی ندارد و ضمیر ناخودآگاه وی را هدف قرار می‌دهد تا آن‌جا پیش می‌رود که دو اتفاق برای او خواهد افتاد که یا منفردند یا همزمان. یکی دور کردن و اصولاً بری کردن تماشاگر از اصل آن هدف معنوی و شعار اثر هنری است و دیگری ایجاد بیزاری و گاه نفرت از صورت اثر است که در اثر عدم آشنایی و تسلط هنرمند بر فرم و فضا و ساختار و اصولاً ادبیات هنری در حوزه تخصصی خود است که آخرین انگیزه‌ی مخاطب را در ایجاد اشتیاق برای مواجهه‌ی دیگر باره با اثر هنری از بین می‌برد.
آیا این آثار که ـ به دلیل وجود فرهنگ بصری زیبایی‌شناختی توسعه نیافته میان حامی و مجری ـ هر مخاطبی که چشم و درک سالمی داشته باشد از رؤیت آن‌ها به سرعت بیزار می شود واقعاً محملی برای معراج به آسمان بلندِ کمالاتِ لاهوتی هستند؟ آیا واقعاً آن‌ها تذکره‌ای برای میثاق نسل امروز و نسل‌های بعد با مبارزان مسلمان در جبهه‌های جنگ و دفاع معصومانه‌ی آن‌ها می‌باشند؟ اثری که نمی‌تواند نگاه مخاطب را حتی اندک زمانی بر روی خود متوقف کند چگونه می‌خواهد فردا نسلی را به وجد آورد و انرژی نهفته در وجود رزمندگان دین‌باور را در عرصه تحقق دینی به نسل‌های بعد انتقال دهد؟ اگر این آثار دلالت بر طرح و تجلی حقایق مجرّد نمی‌کنند لااقل باید بتواند از عهده‌ی صورت‌های «واقعی» این جهان برآیند. امّا آیا واقعاً این‌چنین است؟
هنر حقیقی دینی اساساً وحدت‌گرا است که عین توحید است. در چنین هنری ساختار و محتوا ابتدا به وحدت و سپس به تجلی می‌رسند. در چنین جلوه‌گری، هنر بالذات مخاطب خود را به آسمان فرامی‌خواند. بر این اساس و آن‌چنان که سید هنرمند شهید معتقد بود، هنر عین تعهد است به آن عهد و میثاق ازلی که وجود عالم و انسان فطرتاً به آن شهادت می‌دهد و هرگز نباید از یاد برد که درک و فهم و شهود این میثاق هم برای هنرمند ضروری است و هم حامی و هدایت‌گر هنر.

پانوشت:
1ـ پیام امام خمینی‌(ره) به هنرمندان در مورخ 30/‌6/1367
2‌ـ منشور تجدید عهد هنر، شهید سیدمرتضی آوینی، سوره، دوره‌ی اول، شماره 1، فروردین 1368


منبع: سایت پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی ۱۳۸۷/۰۲/۳۱
نویسنده : مرتضی گودرزی دیباج

نظر شما