موضوع : پژوهش | مقاله

هنر در تمدن اسلامى

جایگاه هنر در جهان اسلام و تمدن اسلامى، با جایگاه آن در تفکر غربى تفاوت دارد. تلقى ما از هنر در عالم اسلام نیز خلاف تلقى غربیان است. در حقیقت، با تفکر غربى مفهوم خاصى از هنر پدیدار مى شود که با خلق اثر هنرى همراه است. در این تفکر، هنرمند به کسى گفته مى شود که نحوه حضور و نسبت بى واسطه اى دارد و او این نسبت بى واسطه را در اثر هنرى خود به ظهور مى رساند.
در تمدن اسلامى اگر قرار بر حضور کسى است، این حضور از نوع حضور دینى و معنویت عرفانى است و اگر آن شخص اهل حضور نیست و اهل ساختن و پرداختن و حرفه و پیشه و صنعتگرى است، این نیز در زمره متحرفه و پیشه وران و صنعتگران قرار مى گیرد. بنابراین چنین تلقى در جهان اسلام وجود نداشته است که کسى در عین ساختن و پرداختن یک اثر هنرى، حضورى غیردینى را در آن اثر به ظهور برساند. این یک تلقى آتنى و یونانى است. از این رو لفظى که ما در جهان اسلام براى هنر به کار برده ایم، کمتر معناى ساختن و پرداختن دارد. معنایى که از این لفظ برمى آید، بیشتر به نیکى و فضیلت باز مى گردد؛ چنان که هنر برگرفته از «هونره» زبان پهلوى است. در این زبان «هو» به معناى نیکى و «نره» به معناى مرد دلیر و شجاع است. یعنى در تمدن اسلامى، هنر و هنرمندى بعد از کسب مقام نیکى و دلاورى و شجاعت است. دلیرى و شجاعت نیز وقتى است که شخص از مرتبه اضطراب و ترس و دودلى به در مى آید و به مرتبه امنیت و قرار و اطمینان مى رسد. به این ترتیب باید گفت که هنر در تمدن اسلامى، بیشتر یک معنا و فضیلت درونى است؛ فضیلتى که مربوط به قلب و دل آدمى است. این تلقى از هنر با تلقى مبتنى بر تخنه و ساختن و پرداختن که بیشتر در عالم غربى رواج دارد، متفاوت است. از این رو ما در میان علوم اسلامى، علم مستقلى را که به تفکیک وارد مباحث نظرى شده باشد، نمى یابیم. به بیان دیگر، علمى که در غرب تحت عنوان استتیک و زیبایى شناسى مطرح مى شود، در تمدن اسلامى نمونه و مصداق ندارد. بنابراین اگر قصد کنیم مباحث مربوط به هنر و زیبایى را در تمدن اسلامى جمع آورى کنیم، باید این مطلب را از لابه لاى کتاب هاى فلسفى و خصوصاً عرفانى استخراج کنیم. در تمدن اسلامى هیچ گاه نظر استقلالى به هنر نکرده اند. زیرا اگر هنر از مقوله قلب و دل است، به عرفان مربوط مى شود و از آن جدا نیست تا در رشته جداگانه اى به آن پرداخته شود.
بنابراین، جایگاه هنر در تمدن اسلامى با جایگاه آن در تمدن غرب تفاوت دارد. همان طور که مى دانیم در تمدن اسلامى، نقاشى و مجسمه سازى با اشکال مواجه بود. بعضى علما از لحاظ فقهى مطالبى را عنوان کرده اند که مانع بسط و گسترش این علوم مى شود. حتى موسیقى نیز به همین گونه مسئله داشته است. این مباحث فقها بى وجه هم نبوده است. در نتیجه جایگاه هنر در تمدن اسلامى، جایگاه آن در تمدن غربى نیست؛ در حقیقت مى توان گفت که در تمدن اسلامى، هنر زیبا و کار هنرى را از صنعت و صنعتگرى جدا نکرده اند. یعنى براى مثال، سازنده مسجد بزرگ «شیخ لطف الله» در اصفهان را آرتیست تلقى نکرده اند، بلکه وى را جزو بناها و آنان که به کار ساخت ابنیه مشغول بوده اند، محسوب کرده اند. منتها آن بنا، بناى خاصى بوده که از سر ذوق و حضور و التفات کار کرده و به بیان دیگر درى به سوى وى باز شده و یک نحوه حضورى داشته است.
بنابراین در تمدن اسلامى به حضور هنرمند توجه داشته اند و از آنجا که این حضور معمولاً دینى بوده وى را در زمره اهل عرفان جاى مى دهد. حال اگر بخواهیم به حضور او و به نسبتى که با حقیقت داشته است توجه کنیم، باید در عرفان به آن پرداخت.
درباره دیدگاه فلاسفه اسلامى از زیبایى شناسى باید گفت که ایشان زیبایى را از مبانى وجودى آن تفکیک نمى کردند. یعنى آن زیبایى شناسى که در غرب پدید آمده و از مبانى اونتولوژیک و وجودى خود جدا شده، در تمدن اسلامى وجود نداشته است. به عبارتى در تمدن اسلامى، زیبایى را چهره حقیقت دانسته اند. بنابراین زیبایى شناس کسى است که با حقیقت، وجود و هستى ارتباط دارد؛ یعنى در عین حال که زیبایى شناس است، اهل الهیات و سیر معنوى و عرفان نیز هست. به هر تقدیر، این زیبایى شناسى خاص که در غرب پدید آمده و از بدنه هستى شناسى و دینى جدا شده، در تمدن اسلامى پدید نیامده است؛ چرا که زیبایى شناسى در تمدن غربى، یعنى لحاظ زیبایى بدون توجه به ربط آن با عوالم برتر؛ یعنى بدون اعتبار ارتباط زیبایى و حقیقت. چنین چیزى در تمدن اسلامى نبوده است. یعنى در تمدن غربى، صورتى از هنر و زیبایى پدید آمده که در حقیقت، حاصل جدایى آن از دین بوده، در حالى که چنین جدایى در تمدن اسلامى وجود نداشته است. در تمدن اسلامى، هنرها ریشه در عرفان داشته و از بدنه عرفانى خود جدا نشده اند. یعنى اگر جوهره همه هنرها را حضور هنرى در نظر بگیریم، این حضور در تمدن اسلامى، حضور عرفانى است. در تمدن اسلامى، هنر هنرها شعر است؛ آن هم شعر عرفانى. یعنى اگر ما در تمدن خود مانعى بر سر راه موسیقى، نقاشى یا مجسمه سازى داشته ایم، در عوض فضا را به نهایت درجه براى شعر عرفانى باز کرده ایم. بنابراین اگر چه ما در مجسمه سازى آثار بزرگ نداریم، اما تمدنى هستیم که از لحاظ آثار عرفانى در عالم بى نظیر است. هیچ تمدنى وجود ندارد که بتواند افرادى مثل «سنایى»، «نظامى»، «جامى»، «مولوى»، «حافظ» و «سعدى» به عالم عرضه کند. ما از نظر معارف بى نظیر هستیم. در تمدن اسلامى، اصل بر حضور هنرى است نه آنچه به دست هنرمند ساخته مى شود و این حضور لزوماً حضور معنوى و دینى و عرفانى است. در تمدن اسلامى بیشتر طایفه صوفیه به حضور و معنویت توجه مى کنند. بنابراین ما به ازاى همه ممانعت هایى که در هنرهاى دیگر داشته ایم، شعر عرفانى را بسط داده ایم.
در واقع آنچه ما به تمدن هاى بشرى به عنوان هنر هنرها عرضه مى کنیم، شعر عرفانى است و در این شعر عرفانى، عارف وقتى عارف مى شود که به قلب و حقیقت دل خود واصل شود. یعنى این توفان بیدارى هوش در وجود او تمام مى شود، و این افکارى که در ذهن او در آمد و شد هستند، پایان گیرد. در این سکون و آرامش و طمأنینه اى که شخص پیدا مى کند- یعنى در آن سوى اقیانوس افکار و خیالات و آرزوها و ...- به ساحل امنیتى مى رسد که در آن در حقیقت قلب و دل اوست. هنرمند اسلامى از این مقام مطالب را مطرح کرده است. بنابراین شاکله و شاخصه اصلى هنردر تمدن اسلامى این است که مبشر مقام قلب و دل آدمى است و این نیز در شعر عرفانى به ظهور رسیده که در واقع هنر این تمدن و هنر هنرهاست.


منبع: روزنامه ایران ۱۳۸۶/۱۱/۰۱
نویسنده : محمد رضا ریخته ‏گران

نظر شما