عشق و خشونت
پارک چان ووک یکی از کارگردانهای محبوب کرهای است که در جشنوارۀ کن به او لقب «برادر بزرگ نسل کارگردانان معاصر کره» را دادهاند. پارک را بیشتر به خاطر فیلمهای «منطقۀ امنیتی مشترک» (Joint Security Area)، «عطش» (Thirst)، «من سایبرگام ولی مهم نیست» (I’m Cyborg,But That’s Ok) و سهگانهاش با موضوع انتقام میشناسند. این سهگانه شامل فیلمهای «همدردی با آقای انتقام» (Sympathy for Mr.Vengeance) ساخته شده در سال 2002م، «رفیق قدیمی» (Old Boy) ساختهشده در 2003م و «همدردی با بانوی انتقام» (Sympathy for lady vengeance) ساخته شده در سال 2005م است. فیلمهای پارک در جشنوارههای بسیاری شرکت کرده و جوایز بسیاری را بردهاند که مهمترینشان جایزۀ هیئت داوران جشنوارۀ کن در سال 2004 و 2009م است. مجلههای مختلفی با پارک مصاحبه کردهاند. این مصاحبه چکیدۀ هفت مصاحبۀ اوست.
● انتظار داشتید «رفیق قدیمی» جایزۀ ویژۀ هیئت داوران جشنوارۀ کن سال 2004م را ببرد؟
نه! فکرش را هم نمیکردم که این جایزه را به من بدهند. من فقط دوست داشتم فیلمم را ببینند و دربارهاش نظر بدهند تا اینکه قبل از مراسم، تارانتینو به سراغ من آمد و دو ساعت با هم حرف زدیم. او گفت: «فیلم تو امروز توجه همۀ مردم را به خودش جلب کرد». او همۀ صحنههای فیلم مرا به یاد داشت و پشت سر هم از من سؤال میکرد. من از توجهاش هیجانزده شده بودم، ولی باز هم فکر نمیکردم این جایزه را ببرم.
● این جایزه چه تأثیری در سیر کاری شما گذاشت؟
بردن چنین جایزهای در کره بسیار مهم است. این جایزه به من انگیزه داد تا فیلمهای بعدیام را بهتر بسازم. وقتی جایزۀ کن را بردم، یکی از دوستهایم به شوخی گفت: «مثل این میماند که دانشگاه قبول شوی بدون اینکه دورۀ دبستان و راهنمایی و دبیرستان را گذرانده باشی».
● مگر شما این دورهها را نگذرانده بودید؟
نه به آن صورت که معمول است. من اول هدف خاصی نداشتم. برای همین رفتم و فلسفه خواندم. بعد هم مدتی بیهدف عضو کلوپ عکاسی شدم و عکاسی میکردم. چند سال بعد یک باشگاه سینمایی راه انداختم و اسمش را گذاشتم «انجمن فیلم سوگانگ». در این باشگاه فیلم میدیدم و نقد فیلم مینوشتم و توی روزنامهها چاپ میکردم. یک روز اتفاقی فیلم «سرگیجۀ» (vertigo) هیچکاک را دیدم. طی مدت فیلم همهاش به خودم میگفتم: «اگر من حداقل سعی نکنم که کارگردان شوم، وقتی توی گور خوابیدم پشیمان میشوم». بعد از آن بود که عزمم را جزم کردم تا فیلم بسازم.
● چرا هر کس فیلمهای شما را میبیند با خودش فکر میکند که این داستانها و این صحنهها آشناست؟
این خیلی طبیعی است! من در کارم از بسیاری از کارگردانها و فیلمهاشان و حتی نویسندهها تأثیر گرفتهام. گرچه تأثیر هیچکدامشان به اندازۀ هیچکاک نیست، دیدن فیلمهای رابرت آلدریچ، اینگمار برگمان، سام فولر و یک کیم کی یونگ بسیار در کار من مؤثر بودند. همچنین آثار شکسپیر، کافکا، داستایافسکی، سوفوکل و کورت ونهگات در داستانپردازی بسیار به من کمک کردند.
● چقدر طول میکشد تا طرح کارهایتان را بنویسید؟
خیلی کم. این طرحها ناگهان به ذهنم میآیند و ازاینرو آنها را تند تند مینویسم؛ برای مثال طرح «همدردی با بانوی انتقام» را بیستساعته نوشتم. بعد چند ماه روی آن کار کردم تا چیزی بشود که دلم میخواهد. یک شب هم فکر کردم که بد نیست فیلمی دربارۀ خونآشام بسازم و طرحی را که به ذهنم رسید روی دو تکه کاغذ نوشتم. اول فکر کردم اسمش را بگذارم «شیطان زنده» (Evil live) ولی بعد که طرح فیلم کامل شد، دیدم این اسم به آن نمیآید و اسمش را گذاشتم «عطش».
● طرح اولیهی «عطش» چه طور بود؟
من فقط به تضاد فکر میکردم؛ تضادی که میتوان بین یک روحانی و خونآشام پدید آورد. برای اینکه روحانی به یک خون آشام تبدیل شود باید زمینهسازی میکردم، به همین دلیل در کنار روحانی بودن، نقش داروساز هم به او دادم. اینگونه میتوانستم بین این دو شخصیت کشمکش به وجود آورم.
● این کشمکش خود به خود به وجود میآید؟
بله! او فردی روحانی است و باید مسائل اخلاقی را رعایت کند و کمک حال مردم باشد، اما در عین حال او خونآشام است و برای زنده ماندن باید خون مردم را بخورد. میبینید چه هیجانانگیز و ترسناک است؟ این درست همان چیزی است که شما را تا آخر فیلم روی صندلی میخکوب میکند.
● بیشتر از هیجانانگیز، دردآور و زجرآور است.
بله دردآور است. این مهمترین نکتۀ فیلم من است؛ اینکه دو شخصیت متناقض دائماً در حال جابهجا شدناند.
● در فیلم «من سایبورگم ...، ولی مهم نیست» هم این جابهجا شدن شخصیت وجود دارد!
نه ماجرای فیلم «من سایبورگم ...» متفاوت است. این فیلم، عاشقانه است؛ البته به سبک خودم!
● سبک شما؟
بله! دربارۀ عشق حرف زدن بسیار سخت است، درست مثل راه رفتن در تاریکی. ساختن فیلم عاشقانه از این هم سختتر است، ولی ساختن فیلم کلیشهای خیلی آسان است. من دوست ندارم فیلم کلیشهای بسازم. من میخواهم فیلمی با فضای تیره بسازم که در آن عشق هم باشد.
● پس اول به فضایی تیره فکر کردید؟
نه! من یک دختر دارم. موضوع این فیلم از زمان کودکی او در ذهنم شکل گرفت و با گذشت زمان نقش یک دختر در فیلم من پررنگتر شد و به جایی رسید که من هیچ کاری نمیتوانستم بکنم جز اینکه نقش اصلی را به یک دختر بسپارم که ویژگیهای بچهگانه دارد.
فیلم «من سایبورگم......» نسبت به کارهای دیگر شما، فیلم آرامی است، ولی با وجود این صحنههای خشنی در آن هست. چگونه توانستید این صحنهها را با هم ترکیب کنید؟
این صحنهها خشن نیستند. تماشاچیها میدانند که این صحنهها واقعی نیستند، بلکه خیالیاند. به نظرم این صحنهها لازم بود، چون شخصیت اصلی فیلم من عصبانی است و باید این عصبانیت را خالی کند، ولی این عصبانیت با عصبانیتهای دیگر تفاوت دارد.
● چه تفاوتی؟
این مثل عصبانیتی ا ست که وقتی بچههای کوچک از دست مادرشان کفری میشوند به او میگویند: «الهی مامان بمیری». این عصبانیت بچهگانه، ولی ترساننده است. این عصبانیتی است که من میخواستم در این فیلم باشد.
● شما عشق را در کنار عصبانیت و خشونت گذاشتید!
بله! در واقع شاید بتوان گفت این سبک من است. من میخواهم عشق را با خشونت تلفیق کنم. من با این سبک فیلم میسازم و آرزو دارم که تماشاچیها مفهوم عشق و آرزو را در پایان فیلمهای من احساس کنند.
● خُب! این احساسات شاید در پایان فیلم «من سایبورگم......» به مخاطب دست بدهد، ولی سهگانۀ انتقامجویی شما بسیار تیره و تاریک است.
بله! من معتقدم که آن سه فیلم و «من سایبورگم......» را با روشهای متفاوت ساختم. ولی این نکته را یادتان نرود که موضوعهای آنها در جامعه بسیار رایج است و من فقط کمی خیال به آن افزودم. من با فیلم «همدردی با آقای انتقام» شروع کردم. این فیلم فضای تیره و تاریکی داشت، سپس «رفیق قدیمی» را ساختم و پس از آن «همدردی با بانوی انتقام» را. طی ساخت این سه فیلم، یک چرخه را طی کردم و فهمیدم فقط خیال، انتقام و خشونت کافی نیست؛ باید عشق را هم وارد فیلمهایم کنم؛ بنابراین «من سایبورگم......» را ساختم. این فیلم برایم مثل دسری شیرین بعد از غذایی سنگین بود یا مثل زنگ تفریح پس از مدتها کار سخت.
● بله! عشق در جامعه رایج است، ولی انتقام چه؟ انتقام اینقدر رایج است که شما سه فیلم دربارهاش بسازید؟
سه فیلم که هیچ! من میتوانم ده فیلم با این موضوع بسازم. اینکه شما نمیتوانید انتقام را در جامعه ببینید دلیل بر نبودنش نیست. ما در جامعۀ متمدنی زندگی میکنیم. در این جامعه مردم عصبانیت و خشم خودشان را پنهان میکنند، ولی به این معنی نیست که این احساسات از بین رفتهاند. کینه و تنفر در عمق وجود آنها هست و هر روز روابط بین انسانها پیچیدهتر از روز قبل، و خشم آنها بیشتر میشود. از آن طرف هم جامعۀ مدرن خشم را به مردم تحمیل میکند. مردم نمیتوانند خشم درونی خود را بروز بدهند و این وضعیتی ناسالم است.
● ولی در فیلمهای شما این خشم به نهایت میرسد!
درست است. من قبول دارم خشم و انتقام فیلمهای من واقعی نیست. گفتم که من کمی تخیل به روابط واقعی افزودم. خشم و انتقامهای فیلمهای من از وجدانی گناهکار سرچشمه میگیرند. فیلمهای من داستان مردمی را روایت کند که آدمهای خوبی هستند، ولی به دلیل کارهای زشت خودشان عذاب وجدان دارند؛ درواقع هستۀ اصلی فیلمهایم همین وجدان گناهکار است. مردم مجبورند به جای از بین بردن عذاب وجدانشان به خشونت دست بزنند. این کمی پیچیده است، ولی ابتداییترین تراژدی شخصیتی فیلمهای من است.
● شما برای درآوردن این تراژدی در «همدردی با آقای انتقام» و «رفیق قدیمی»، از مردها استفاده کردید، ولی در« همدردی با بانوی انتقام» به سراغ زنها رفتید؛ دلیلی برای این کار داشتید؟
درست است. من تا پیش از اینکه «همدردی با بانوی انتقام» را بسازم، به زنها نقش پررنگی نمیدادم. یک روز یاد این مثل قدیمی افتادم: «هیچ انتقامی مثل انتقام زنها نیست». بعد تصمیم گرفتم که زنها را وارد این بازی کنم. البته من در این فیلم یک برگ برنده هم داشتم.
● چه برگ برندهای؟
لی یونگ آئه (بازیگر نقش یانگوم در سریال جواهری در قصر). مردم کره این خانم را میشناسند و او بسیار محبوب است و مردم خیلی خوب با وی ارتباط برقرار میکنند. آئه نخستین زنی بود که برای بازی در این نقش دعوتش کردم. تا قبل از ساختن این فیلم من هیچ فکر نمیکردم که زنها اینقدر خوب باشند. وقتی داشتم این فیلم را میساختم فهمیدم که آنها فوقالعادهاند. گرچه محدودیتهایی وجود داشت که من نمیتوانم آنها را توصیف کنم، این فیلم برای این موفق شد که پر از ویژگیهای خانمانه بود؛ برای مثال وقتی نقش اول فیلم، کیوم جا، پس از آزادی با خانوادهاش ملاقات کرد و وضع آنها را دید، تصمیم گرفت که انتقام بگیرد. به نظر من این تصمیم را فقط یک زن میتواند بگیرد نه یک مرد.
● در کره و حتی در همۀ دنیا از این فیلم استقبال بسیاری شد، ولی گویا شما اصرار داشتید که بچهها هم این فیلم را ببینند. به نظر شما چنین فیلمهایی برای بچهها مناسب است؟
بله! به نظرم مناسباند. در این فیلم بچهها هم کشته میشوند. این فیلم برای آنها و خانوادههاشان مفید است. آنها با دیدن این فیلم میفهمند که انتقام امری طبیعی است. گرچه اصلاً خوشایند نیست، امری پذیرفته شده است. اگر من این فیلم را به گونهای دیگر میساختم، نمیشد آن را باور کرد.
● جالب است در کنار این همه خشونت، کمی هم حس شوخ طبعی در این فیلم هست!
درست است. به نظرم برای اینکه خشونت، غم، اندوه و زجر کشیدن برای تماشاچیها تحملپذیر باشد، باید با حس شوخطبیعی آمیخته شود. این هدف من است که بتوانم خشونت و شوخطبعی را طوری با هم تلفیق کنم که یکی شوند.
● شما برای این کار از چه نمادهایی استفاده میکنید؟
فیلمهای من پر از نمادند؛ برای مثال در فیلم «همدردی با بانوی انتقام»، رنگ سفید نان سویا و تافو، شمعهای قرمز و خون، سلاحهای سیاه و کتهای چرمی نماد خلوص اند، که در یک دقیقه از فیلم پشت سر هم نشان داده میشوند.
● ولی فکر میکنم در فیلم «رفیق قدیمی» بیشتر از همۀ فیلمهاتان از نماد استفاده کردید.
بله! این فیلم پر از نماد است. البته معنی نمادها در فیلمهای من با فیلمهای دیگر تفاوت دارد؛ برای مثال در همۀ فیلمها آب نماد زندگی ا ست، ولی در «رفیق قدیمی» این آب نماد غرق شدن یک آدم است یا در صحنهای دیگر از این فیلم شما دائه سو را میبینید که روبه روی عکسی سیاه و سفید ایستاده است. این عکس گردبادی را نشان میدهد که همه جا را خراب میکند. در اینجا باد نماد قدرتی است که کسی نمیتواند در مقابلش بایستد؛ درست مثل انتقام.
● بیشتر رویدادهای مهم فیلمهای شما در زندان یا اتاقی کوچک رخ میدهند؛ آیا زندان هم نماد است؟
بله! میخواستم از نظر روانشناسی حس محبوس بودن را نشان بدهم. در زندان میتوانیم احساس وجودی انسان را درصورتش آشکارا نشان دهیم، برای همین است که من زندان را دوست دارم. در ضمن این کار باعث میشود که پول کمتری برای ساخت فیلم خرج کنیم.
● هیچ کدام از نمادهای شما سیاسی نیستند؟
نه! همیشه این سؤال از من میشود؛ به ویژه وقتی فیلم «تماس با منطقۀ امنیتی مشترک» را ساختم. من آن زمان تازهکار بودم و به نظرم جدایی دو کره از هم جالب بود. برای همین دربارهاش فیلم ساختم. دغدغۀ من موضوعهای اجتماعی است؛ دغدغهای که باعث شد فیلم بعدیام، «همدردی با آقای انتقام»، را بسازم، ولی «رفیق قدیمی» فیلمی افسانهای ا ست. «همدردی با بانوی انتقام»، «من سایبرگام...» و «عطش» همه تخیلی اند.
● حالا پس از ساخت این همه فیلم، اسم شما را گذاشته اند «برادر بزرگ نسل کارگردانان معاصر کره». نظر برادر بزرگ کارگردانان کره ای دربارۀ برادران خود چیست؟
کارگردانان کرهای مشکلات بسیاری دارند. در کره فیلمهای بسیاری میسازند. برای همین فیلمهای سینماها به سرعت تغییر میکنند و یک فیلم قدرتمند که خوب هم میفروشد در هفتۀ اول اکران از صحنۀ سینما محو میشود. از طرفی بعضی از فیلمهای کرهای بسیار خستهکننده است. در آن فیلمها مردم به اتاق میروند، سلام میکنند، مینشینند و حرف میزنند و هیچ اتفاق خاصی هم نمیافتد. برای همین تماشاچیها دلسرد میشوند و به سراغ محصولات کشورهای دیگر میروند. فیلمهای امریکایی، مستندها و حتی کارتونها آنها را راضی میکند. ولی من فکر میکنم ما هنوز راه درازی پیش رو داریم. گروهی از کارگردانهای جوان هستند که به این مشکلات توجه نمیکنند و بدون خستگی کار میکنند و مدام با کارگردانهای دیگر رقابت مینمایند. همینها مرا به آیندۀ سینمای کره امیدوار میکند.
● شما هم میتوانید با حضور در هالیوود این آینده را روشنتر کنید. چرا پیشنهاد بازسازی فیلم «شیطان مرده» (The Evil Dead) را نپذیرفتند؟
من همیشه به دنبال فیلمنامههایی هستم که بتوانم از رویشان فیلمهایی بسازم که هم در گیشه بفروشد، هم نظر منتقدان را جلب کند؛ درست مثل فیلمهای هیچکاک. ولی تا حالا هیچ فیلمنامۀ امریکایی مرا به هیجان نیاورده است. من دوست ندارم برای پول به هالیوود بروم، ولی اگر فیلمنامۀ خوبی باشد، در هالیوود که هیچ، در مریخ هم فیلم میسازم!
● مثلاً چه نوع فیلمنامهای؟
من عاشق ژانر وسترنام؛ البته با هنرپیشههایی که دوستشان دارم.
منبع: ماهنامه زمانه 1389 شماره 93، آبان ۱۳۸۹/۰۸
گفت و گو شونده : پارک چانووک
مترجم : سنا شایان
نظر شما