موضوع : پژوهش | مقاله

سیری در تاریخچه نقد ادبی

سخن راهی است برای نزدیکی دو فرد؛ کوتاه‌ترین راه بین دو قلب؛ آغاز ارتباط و آغاز زندگی است.
تا موقعی که سخنی، هنری، حرفی نباشد کلمه نقد هم معنا نمی‌یابد. شروع نقد هنگامی است که گفتاری آغاز و یا اثری عرضه شده باشد. برای نقد، حداقل وجود یک گوینده و یک شنونده الزامی است؛ یک هنرمند و یک هنردوست؛ یک فرستنده و گیرنده؛ کسی که یک اثر ادبی ارائه کند و کسی که آن را دریافت کند. بنابراین می‌توانیم بگوییم که به راستی نقد موقعی به وجود آمده که آدمی با سخن شروع به ارتباط با یکدیگر کرده است.
هر چه را که می‌گوییم، تکرار تکرارهاست. تکرار کلمات است. با تعداد محدودی حرف، هزاران کلمه ساخته می‌شود و با هزاران کلمه، بی‌نهایت جملات گفته می‌شود. بنابراین می‌بینیم که کلمات‌مان محدود هستند ولی سخن‌ها بی‌نهایت. هر چه که می‌گوییم و یا می‌نویسیم، چیزی نیست جز تکرار تکرارها. در میان همین تکرارهاست که با دگرگونی‌های جزئی، متن‌های متفاوتی به وجود می‌آیند، که ادبیات‌شان می‌نامیم.
در این لحظه است که نقد پا به عرصه وجود می‌گذارد و درست را از نادرست، سره را از ناسره، زیبا را از زشت تشخیص می‌دهد. ولی در روزگار ما نقد فقط به این حد بسنده نمی‌کند.
البته نظر اصلی ما نقد ادبی است ولی هنرهای دیگر هم مانند ادبیات تراوشات ذهن و ذوق انسانی هستند و جزئی از انسان‌اند. بنابراین سخن ما می‌تواند شامل آنها هم گردد. یعنی در اصل کارشان یکی است. هنر هر چه که باشد، پدیده‌ای است انسانی و قابل انتقاد و تجزیه و تحلیل.
در فرهنگ دهخدا برای واژه نقد به معنای نقد متون یا آثار ادبی یا آثار هنری، نکته‌ای نیافتم. ولی فرهنگ معین، کلمه نقد را بدین گونه تعریف می‌کند:
ـ تمیز دادن خوب از بد،
ـ آشکار کردن محاسن و معایب سخن،
ـ تشخیص معایب و محاسن اثری ادبی. (ص 4784)
اکنون می‌خواهیم بدانیم فایده نقد چیست؟ زیرا هر چیزی که فایده نداشته باشد، خود به خود و کم کم به سوی ارزش‌های بد و رو به نابودی می‌رود. زشتی و زیبایی، خوبی و بدی و بسیاری ارزش‌های قراردادی بشری دیگر، نسبی و غیرواقعی هستند. چیزی که امروز دارای ارزش خوب است، فردا شاید در ردیف ارزش‌های بد قرار بگیرد و بر عکس. در ادبیات جهانی بارها دیده شده که سبکی، سخنی یا پدیده‌ای به وجود آمده و ابتدا به شدت مورد انتقاد قرار گرفته و جزء ارزش‌های منفی بوده، ولی به تدریج مورد قبول همگان قرار گرفته و ارزش مثبت پیدا کرده است؛ مانند شعر نو.
نقد موقعی به وجود آمد که خواننده‌های بسیار با خواسته‌های بسیار به وجود آمدند. توقع‌های بسیار، نویسندگان فراوان با سبک‌های گوناگون پدید آورده؛ و خلاصه انتخاب سخت گشته، بعضی از سخنان به مذاق بعضی‌ها خوش نیامده و آن را زیر فشارهای سخن خود قرار داده‌اند.
در زبان فرانسه به کلمه نقد لاکریتیک و به منتقد لوکریتیک و در انگلیسی به نقد کریتیک می‌گویند، که همگی از ریشه لاتینی کریتیکوس که آن هم از ریشه یونانی کریتیکس است که آن هم از کرینیین یعنی قضاوت می‌آید.
پس، این واژه در اصل به معنای قضاوت است اما امروزه فقط به این معنا نیست. بلکه بیشتر به سوی باز کردن یک اثر ادبی یا هنری متمایل است. همان طور که در صفحه 11 کتاب «نقد ادبی» نوشته پیر برونل، دانیل مادلنا، بیان شده، هدف اول نقد باز کردن و توصیف یک اثر است. در مراجع عمومی فارسی، همه تقریباً کلمه نقد را خوب را از بد تمیز دادن یا زشت را از زیبا جدا کردن تعریف کرده‌اند. تنها در دو کتاب تعریف‌هایی خوب‌تر و نزدیک‌تر به تعریف‌های ما داده‌اند که عبارت‌اند از:
«تعریف نقد ادبی در نزد قدما با آنچه امروزه از آن استنباط می‌شود متفاوت است. در نزد قدما مراد از نقد معمولاً این بوده است که معایب اثری را بیان کنند و مثلاً در اینکه الفاظ آن چه وضعی دارد یا معنی آن برگرفته از اثر دیگری است، به طور کلی از فراز و فرود لفظ و معنی سخن گویند. این معنی از خود لغت نقد فهمیده می‌شود. زیرا نقد جدا کردن سره از ناسره است...».(1)
ولی کمی پایین‌تر در همین کتاب، نویسنده ادامه می‌دهد: «اما در دوران جدید مراد از نقد ادبی نشان دادن معایب اثر نیست (هر چند ممکن است به این امر هم اشاراتی داشته باشد). زیرا نقد ادبی به بررسی آثار درجه یک و مهم ادبی می‌پردازد و در این گونه آثار بیش از اینکه نقاط ضعف مهم باشد نقاط قوت مطرح است. لذا منتقد ادبی می‌کوشد با تجزیه و تحلیل آن اثر ادبی اولاً ساختار و معنی آن را برای خوانندگان روشن کند و ثانیاً قوانینی را که باعث اعتلای آن اثر ادبی شده است توضیح دهد. لذا نقد ادبی از یک سو به کار گرفتن قوانین ادبی در توضیح اثر ادبی است و از سوی دیگر کشف آیین‌های تازه و ممتازی است که در آن اثر مستتر است».(2)
در کتاب دیگری (3) نقد ادبی چنین تعریف شده است:
«ابرمز در «فرهنگ اصطلاحات ادبی» خود درباره «نقد ادبی‌» می‌نویسد: «نقد ادبی، تعریف، توصیف، طبقه‌بندی، شرح و ارزیابی آثار ادبی است».
بنابر تعریف کادن، «نقد ادبی»: «فن یا علمی است که به مقایسه، تجزیه و تحلیل، شرح و تفسیر، و سنجش آثار ادبی اختصاص دارد...»
این دو نقل قول به ما نشان می‌دهد که ما هم آهسته آهسته ولی مطمئن به سوی هنر نقد به معنی جدید می‌رویم.
ادبیات و هنر به یک سکه می‌مانند. دو رو دارند. دو طرفی که هم از همدیگر متفاوت و هم جزئی از آن‌اند. یک طرف خود اثر و طرف دیگر نقد آن است. نقد طرف دیگر اثر است. هر کس که اثری را خلق می‌کند، باید بداند که نقدی هم در برابر آن است، باید بداند که کسانی هم هستند که آن را زیر و رو می‌کنند، تجزیه و تحلیل می‌کنند، بعضی‌ خوبی‌ها و بعضی بدی‌هایش را می‌گویند؛ بعضی زشتی‌ها و بعضی زیبایی‌های جملات را خواهند گفت، گروهی هم رابطه آن را با جامعه خود یا تأثیر جامعه بر نویسنده یا بعضی‌ها هم با رد شدن از متن به واقعیت‌های نویسنده می‌رسند و غیره. پس نمی‌شود گفت که من نویسنده اثری را می‌نویسم ولی تو خواننده هیچ نگو. سخن گفتن حق منتقد است. کسی که از نقد می‌ترسد بهتر است از نوشتن دوری کند.
ادیبی فرانسوی به نام ا.و.آرنو می‌گوید:
Quand vous vous donnez pour auteur en auteursouffrez qu on vous critiqe.
(وقتی که خودتان را به عنوان یک نویسنده معرفی می‌کنید، به عنوان یک نویسنده، رنج انتقاد را هم متقبل شوید.)
اما نقد کردن دارای روش است. نقد یک هنر است که باید آن را فرا گرفت. برای نقد کردن، باید روش‌های نقد و همچنین متنی را که زیر دست داریم خوب بشناسیم. «برای تحلیل هر کتابی، بهتر است که یک روش «نقد ادبی» را در نظر گرفت.(4) بنابراین، داشتن یک روش در نقد، امری است الزامی.
این را باید بدانیم که نباید از نقد به صورت یک ابزار برای خراب کردن اثری یا شخصی استفاده کرد. چون نقد چیزی نیست جز صحبت و همفکری. نقد یک گفت‌وگو است. گفت‌وگو درباره یک موضوع ویژه. گفت‌وگویی است ادیبانه. نقد این گونه که امروز در فرهنگ ما جا افتاده گاهی جنبه منفی دارد. مثلاً وقتی می‌گوییم فلانی کلی از این موضوع انتقاد کرد، گاهی به این معناست که به موضوع حمله شده است. اگر از نقد به صورت یک ابزار شلاق‌وار استفاده کنیم، ترس و وحشت مانع از آن می‌شود که چیزی بنویسیم و یا سخنی بگوییم. نقد برای وسعت دادن ادبیات است نه کوتاه کردن سخن. ادبیات در واقع آرامش روح آدمی است که به قلم آمده. بنابراین نقد سخنی است چند، بر این آرامش نگاشته شده. نقد آرزوی به حقیقت رسیدن است؛ به حقیقت متن، به سکوت‌های متن، به حقیقت ناگفته‌ها، به حقیقت نویسنده، به حقیقت اثر. نقد نوعی گردش است؛ قدم زدن در هوایی دیگر، در مکانی دیگر. سیر و سیاحتی است در یک اثر، در مکانی ناشناخته.
ناگفته نماند که از دید بعضی از ادیبان این قرن، ادبیات یک مکان است، یک فضاست. مثلاً از دید موریس بلانشو، متون ادبی مکان‌های ادبی هستند. مکان‌هایی هستند برای ابراز بیان‌های درونی. با تجزیه و تحلیل این مکان‌ها می‌توان به درون نویسنده رسید. پس رابطه‌ای است بین این دو مکان؛ مکان درونی که ضمیرهای خودآگاه و ناخودآگاه آدمی است (البته ضمیرهای آگاه و ناخودآگاه، خود نیز دو مکان گوناگون هستند) و مکان بیرونی، که آن را ادبیات می‌نامیم، خود از طرفی، تراوشات مکان‌های درونی آدمی می‌باشد.
باری، نقد تکرار تکرارها نیست بلکه گفتن ناگفته‌هاست.
وقتی که اثری را می‌خواهیم نقد کنیم، هدف‌مان محکوم کردن یک چیز و یا تحسین و تمجید نکات دیگر نیست. ما تماشاگری بیش نیستیم. نقد دیدن است و تشخیص آن؛ جدا کردن دیده‌ها از ندیده‌ها است. به همین دلیل است که هر کس منتقد نیست، چرا که هر کس همه نکات را نمی‌بیند، زیبایی‌ها، زشتی‌ها و بدو دیدن زشتی‌ها، زیبایی‌ها نادیده می‌گذرند و در نتیجه، قضاوت آدمی به خطا می‌رود. به همین خاطر است که بعضی‌ها از نقد بیزار بوده‌اند. به طور مثال لامارتین شاعر فرانسوی قرن هجدهم، نقد را «حربه عاجزان» می‌شمرد. به طور حتم، در آن زمان هم مانند بعضی مواقع در دوران خودمان، حتماً نقد فقط عیب‌گیری بوده است.
نقد یعنی تصمیم گرفتن، یعنی داشتن قدرت تصمیم‌گیری برای جدا کردن صفات یک اثر؛ برای تجزیه و تحلیل و بهتر فهماندن آن.
یک شخص عادی با خواندن یک متن ادبی ممکن است فکر کند که همه چیز را می‌داند و همه چیز این مطلب را فهمیده است. در صورتی که درست همان لحظه است که باید بداند که چندان نمی‌داند.
هدف منتقد به وجود آوردن چیزهای تازه نیست، بلکه، می‌خواهد اثری را که وجود دارد تجزیه و تحلیل و توصیف کند، عناصر و اجزای آن را بشناسد و رابطه بین آنها را معلوم کند. برای نقد یک اثر لازم نیست که حتماً منتقد شاعر یا رمان‌نویس باشد. می‌تواند یک منتقد فوق‌العاده باشد بدون اینکه قادر باشد یک بیت شعر بگوید.
ادبیات به نوعی، نویسندگی است. این را هم می‌دانیم که ادبیات شفاهی هم داریم که البته کم شناخته شده است، در صورتی که ریشه بسیاری از آثار نوشته شده خیلی از بزرگان، همین ادبیات شفاهی یا مردمی است.
یک نویسنده آنچه را که در دل دارد می‌نویسد تا بلکه کسی ـ خواننده‌ای ـ آن را بخواند. پس ادبیات یعنی خواندن و نوشتن. این دو با هم ادبیات، با هم تکمیل می‌شوند و با هم معنی پیدا می‌کنند. نوشته ادبی‌ای که خوانده نشود، وارد ادبیات نمی‌شود. ادبیات گنجینه‌ای است از گفتارها و نوشته‌ها، از خواسته‌ها و آرزوها.
نویسنده می‌نویسد بلکه خواننده از نوشته‌هایش لذت ببرد. همان طور که رولان بارت منتقد فقید فرانسوی، گفته «خواندن یک متن یعنی لذت بردن از آن». پس، نویسنده می‌نویسد بدون هیچ انتظاری، متنش را در این دنیای ادبیات جهانی رها می‌کند، بلکه خواننده‌ای آن را دریابد.
کار منتقد این نیست که بگوید فلان متن را بخوان یا نخوان یا بخوان بلکه به لذت برسی. در صورتی که می‌خواهد بفهمد و بفهماند رابطه‌ای که بین خواندن و لذت بردن هست چه رابطه‌ای است. گفتن این‌که فلان کتاب را بخوان یا فلان کتاب را نخوان بلکه غصه‌دار شوی و یا شاید خودکشی کنی یا اخلاقت فاسد می‌شود. نقد نیست؛ بیشتر درس اخلاق است. نقد با درس اخلاق فرق می‌کند. نقد بیشتر برای آشنایی است.
از خواندن یک متن لذت می‌بریم چون با یک دنیای دیگر آشنا شده‌ایم. نقد یعنی بهتر شناختن یک دنیای دیگر؛ آشنا شدن با لذتی دیگر، به نوعی دیگر، به گفتاری دیگر. گفتار هم خودش جزئی از دنیای لذت است؛ چون ادبیات خود یعنی گفتار.
نظرها بر این است که نقد زمانی به وجود آمد که صنعت چاپ اختراع شد و کتاب‌ها فراوان و خواننده‌ها هم بیش از پیش گشتند. نباید فراموش شود که در قرون قدیم، حتی در کشورهایی که هنوز صنعت چاپ نبوده (مثل ایران)، ادیبان کتاب‌های پیشینیان خود را نقد می‌کردند. ولی نقدشان از دستور زبان و شاید هم کمی زیباشناسی و گفتن اینکه فلان شاعر دیوانش کپی بهمان شاعر است فراتر نمی‌رود. وقتی که یک کتاب نوشته می‌شده و حداکثر یکی یا دو نسخه از آن برداشته می‌شد و فقط ده یا پانزده نفر آن را می‌توانستند بخوانند، می‌شود گفت که در این حالت جایی آنچنان برای نقد نبوده. در صورتی که وقتی از یک کتاب پنج یا شش هزار جلد چاپ بشود و به همین اندازه هم خواننده داشته باشد، مسلماً و ناخواسته به مذاق بعضی‌ها خوش می‌آید و برای بعضی‌ها هم ناپسند خواهد بود (که البته امری کاملاً طبیعی است، اگر به غیر از این بود بایست نگران شد). خلاصه اینکه از این نوشتن‌ها و خواندن‌ها و خوش آمدن‌ها و ناخوش‌آمدن‌ها گفت‌وگوها پدید می‌آید، بدی‌ها گفته و خوبی‌ها بیان می‌شوند و با تبادل نظرها نقد به وجود می‌آید. هنر نقد به صورت امروزی آغازش شاید با اختراع چاپ شروع شده و با گذشتن از دوران رنسانس و نظریه‌ها و پدیده‌های مختلف از طرف بزرگان، ادیبان و فیلسوفان بزرگ بشریت تا به امروز به صورت یک هنر، یک رشته ادبی و یا بهتر بگوییم به صورت یک ساختار بسیار پیچیده به ما رسیده.
اگر نقدی وجود نداشته باشد، ارزش واقعی آثار هنری معلوم نمی‌شود. این نقد است که ارزش هنر را آشکار می‌کند.
نقد یک مسیر است. مسیری که از نقطه «الف» شروع می‌شود و به نقطه «ی» ختم می‌شود. برای رفتن در این مسیر باید از در انتخاب وارد شد؛ بعد، از یکی از راه‌های نقد جلو رفت. اگر نتوانیم نقدمان را درست به آخر برسانیم علتش می‌تواند اشتباه در انتخاب روش کار یا درست نشناختن آن باشد. نقد مسیری است پر از اضطراب، پر از سنگلاخ، راهی که هر کس جرئت پا گذاشتن در آن را ندارد؛ گذرگاهی که گم شدن در آن بسیار آسان است.
در کلمه نقد چهار کردار نهفته است. از این کردارها هر دفعه شاید یکی از آنها به کار گرفته شود و شاید دو یا همه‌ی آنها.
اولین عمل انتخاب است. انتخاب متن، کاری است صددرصد وابسته به منتقد. حالا چرا منتقد فلان متن را انتخاب کرده نه یک متن دیگر را، پاسخ این سؤال برمی‌گردد به رشته، هدف و خواسته‌های درونی منتقد. کاری است صددرصد شخصی.
دوم می‌تواند مقایسه باشد؛ مقایسه متون. البته از مقایسه است که به قضاوت می‌رسیم.
گفتن خوبی‌ها و بدی‌ها، زشتی‌ها و زیبایی‌های یک متن و یا کتاب، که نقد کلاسیک همین جا توقف می‌کند.
سوم قضاوت است.
و چهارم، بررسی رویکرد است. که بیشتر می‌شود گفت اساس نقد معاصر است.
برای تجزیه و تحلیل، قضاوت و مقایسه، همان طور که گفتیم، روش لازم است.
روش‌های نقد بسیارند. منظور ما اینجا یاد دادن روش‌ها نیست بلکه گذری بر آنهاست.

الف) نقد اخلاقی:
نقد اخلاقی که متن را بر حسب معیارهای اخلاقی روز بررسی می‌کند، یکی از قدیم‌ترین روش‌های نقد به شمار می‌آید و می‌شود آن را نقد سنتی نامید و شاید بشود گفت که این نوع نقد در همه کشورها وجود داشته است و در بعضی از نقاط هنوز به چشم می‌خورد. بسیاری از خردمندان گذشته و نیز امروزه در ایران، بر این عقیده‌اند که هنر باید تابع و پیرو اخلاق باشد و اگر از حدود اخلاق تجاوز کند بد و ناپسند خواهد بود، بعضی‌ها حتی آن را هنر نمی‌دانند و یا بعضی در تصحیح آن می‌کوشند و هنر را آن طور که هست نمی‌پسندند بلکه آن را آن طور که حدود اخلاقی‌شان اجازه می‌دهد قبول دارند.

ب) نقد جامعه‌شناختی:
تأثیر جامعه بر ادبیات و برعکس را بررسی می‌کند. یا به طور ساده‌تر، می‌شود گفت که رابطه جامعه و ادبیات را روشن می‌کند. این نقد، در درجه اول به وجدان شخصی، به روح فردی و یا به ناخودآگاه نویسنده برمی‌گردد. اهمیت این رشته در این است که روابط بین جامعه و یک اثر ادبی را توصیف یا مشخص می‌کند. زیرا به نظر پیروان این مکتب، جامعه قبل از ادبیات وجود داشته، بنابراین نویسنده به شدت تحت تأثیر آن جامعه خواهد بود. یک نویسنده معرف یا بازگوکننده فرهنگ آن جامعه‌ای است که در آن زندگی می‌کند و سعی در دگرگونی آن دارد. بنابراین در آثار ادبی ردپای جامعه‌ای را که در آن اثر ادبی نگاشته شده، همیشه می‌توانیم پیدا کنیم. زیرا یک اثر ادبی، منعکس‌کننده جامعه‌اش است.
نقد جامعه‌شناختی در قرن بیستم به وجود نیامده، بلکه در قرن نوزدهم منتقدینی مانند مادام دو استال، تن و فیلسوف‌هایی مانند هگل و مارکس بوده‌اند که اساس کار این رشته را گذاشته‌اند. در اوایل قرن بیستم منتقدین دیگری ماند دورخیم و لانسون درباره تاریخ ادبیات و جامعه‌شناسی کار کردند و سپس افراد دیگری مانند ژرژ لوکاس، لوسین گلدمن، میکائیل باختین و غیره، شاخه‌های دیگری را در این رشته به وجود آوردند.

پ) نقد روان‌شناختی:
هدف نقد روان‌شناختی از تجزیه و تحلیل متن، به درون نویسنده نفوذ کردن است به قصد با او بهتر آشنا شدن و یا متن را از درون نویسنده بهتر شناختن.
برای این امر نباید حتماً روانشناس یا روانکاو بود، ولی باید با این علم کاملاً آشنا بود.
نقد روانشناختی گاهی به مطالعه آثار ادبی می‌پردازد، بعضی مواقع به شناخت آفریننده اثر و گاهی نیز به تأثر اثر ادبی به روی خواننده. البته به چگونگی آفرینش آثار ادبی هم می‌پردازد.
از جمله بزرگ‌ترین کسانی که در این راه کار کردند فروید آغازگر راه بود. همچنین یونگ و آدلر؛ و بزرگان فرانسوی دیگری که اکثراً دنباله‌رو فروید هستند مانند ژاک لاکان، شارل بودوان، شارل مورون، مارت روبر و ژان بلمن نوئل.
برای فروید متون ادبی، نمونه‌ها یا موقعیت‌هایی هستند برای شرح علمی که داده‌هایش قابل لمس نیستند. او متون ادبی را با آرزوهای روزمره انسان‌ها برابر می‌داند، آنها را مثل یک رضایت تخیلی خواسته‌های ناخودآگاهی که بیدار شده و در نزد دیگران رضایت همان خواسته‌های ناخودآگاه را به وجود می‌آورند می‌داند.
هدف نقد روان‌شناختی، پیدا کردن معنای پنهان یک متن پر از معماست. منتقدی که این نوع روش را انتخاب می‌کند معتقد است که خاطرات دوران کودکی بسیار مهم هست و تعبیر لازم دارد؛ باید آنها را به رویدادهای مهم دیگری که پیش می‌آیند ارتباط بدهیم؛ که در حقیقت این خاطرات تصویرهایی هستند از رویدادهای بعدی زندگی، در صورتی که برای یک فرد عادی به نظر بسیار بی‌معنی می‌آید.
یک اثر ادبی از یک سلسله نمادهایی تشکیل شده که به وسیله نویسنده انتخاب شده‌اند، که در حقیقت گره‌های روانی خود نویسنده هستند.
در پایان باید خاطرنشان کنیم که هدف نقد روان‌شناختی، معالجه بیمار یا نویسنده نیست. بلکه برای پیدا کردن رابطه بین ادبیات و ضمیر ناخودآگاه نویسنده است.

ت) نقد زبان‌شناختی:
در نقد زبان‌شناختی، می‌شود گفت که فردینان دوسوسور آغازگر راه بود، افراد دیگری مانند، امیل بنونیست، هارولد ونریش و پل والری، مهم‌ترین آنها هستند. آنها بیشتر درباره ساختار متن، زمان‌ها، افعال و ضمایر متون کار کرده‌اند؛ که بعداً اساس کار دیگر مکتب‌ها قرار گرفتند.
نقد زبان‌شناختی مدرن، سمیوتیک و سمانتیک می‌گویند، آنها را معناشناسی ترجمه کرده‌اند. که به زبان ساده می‌شود گفت شناخت کنش‌ها، رابطه آنها با هم. که البته از این راه هم می‌شود از درون نویسنده شناخت پیدا کرد. البته در اینجا باید خاطرنشان کنیم که بین سمیوتیک و سمانتیک تفاوت کمی وجود دارد و هر دو آنها با سمیولوژی که علامت‌شناسی معنا می‌دهد متفاوت هستند.
در سمانتیک می‌توانیم از گرمس و در علم سمیوتیک نیز از ژان کلود کوکه، میشل اریوه و ژوزف کورتس نام ببریم. این علم با تکیه بر زبان‌شناسی مدرن سوسور و بنونیست و همچنین گذاشتن اساس کار بر روی دو کتاب مشهور معنا و معناشناسی ساختاری و کتاب ولادمیر پروپ، «ریخت‌شناسی قصه‌های عامیانه» متون را بر حسب کنش‌ها، شخصیت‌ها و دگرگونی‌های، آنها تجزیه و تحلیل می‌کند.
دو مکتب دیگر زبان‌شناسی مدرن، فرمالیسم روسی و ساختارگرایی هستند.
فرمالیسم در سال‌های 1914 ـ 1920 به همت ویکتور شکلوفسکی، رون یاکوبسون و بوریس آخن بام پایه‌گذاری شد. آنها معتقد بودند، هر یک از عناصر متن، یک شکل یا فرم هستند و با جدا کردن و شناختن همین شکل‌هاست که می‌شود متن ادبی را از متن غیرادبی جدا کرد و این شکل که متن ادبی را می‌سازد گوهر اصلی و یا ادبیت متن است.

ث) نقد تطبیقی:
که کارش تطبیق و مقایسه فرهنگ‌ها و ادبیات کشورهای مختلف یا فقط یک کشور است. از دانشمندان این رشته می‌شود از پییر برونل و اتیامبل نام برد.

ر) نقد اسطوره‌گرا:
در این رشته، متون را بر حسب نمادهای اسطوره‌ای تجزیه و تحلیل می‌کنند.
از بزرگان این رشته می‌شد از سر جیمز فریزر، کارل گوستاو یونگ، میر چاالیاد و دانشمند فرانسوی، ژیلبر دورآن نام برد.
جز اینها، روش‌های دیگری هم هستند. مثل نقد فلسفی، اصالت زن و غیره...
اصولاً علوم انسانی به شناخت انسان می‌پردازد. تمام روش‌های نقد که در علوم انسانی هستند به شناخت انسان می‌پردازند و کاری به غیر از این ندارند.
انسان ذاتاً منتقد است. هیچ کس نمی‌تواند با خواندن متن یک کتاب، هیچ نظری درباره‌ آن نداشته باشد؛ حتی اگر هیچ درباره آن بیان نکند. مگر اینکه هیچ از آن نفهمیده باشد. نداشتن نظری درباره یک کتاب، یا اینکه نخواهد درباره آن حرف بزند، خیلی متفاوت است. در ضمن، سخن نگفتن، خود می‌تواند یک نوع نقد باشد. ماری لوئیز ون فرانتسز یکی از نزدیک‌ترین همکاران و دوست شارل گوستاو یونگ در کتاب «زن در قصه‌های پری‌ها» متذکر می‌شود:
Le Silence prote'gs les contenue de l'inconscient contre L'incomprehension collective, aussi bien Ext’erueure quinterieure.
(سکوت، محتوای ضمیر ناخودآگاه را در مقابل نافهمی همگان محافظت می‌کند؛ چه از دید بیرونی و چه از دید درونی.)
درباره سکوت، سخن بسیار است.
حضرت علی (ع) در نهج‌البلاغه فرموده‌اند: «چون عقل و خرد به مرتبه کمال رسد، گفتار کم گردد. «پس دلیل نمی‌شود کسی که حرف نمی‌زند چیزی برای گفتن نداشته باشد. کم گفتن از نداشتن سخن نیست، بلکه، گاه از کمال سخن است. از قدیم هم گفته‌اند: «کم گوی و گزیده گوی چون در».
در پایان، باید بگوییم که هدف این مقاله، ارائه‌ دیدی تازه از مقوله نقد بوده است. از این واژه، به عنوان ایرادگیری استفاده نکنیم و آن را به معنی امروزی به کار بگیریم. به طور حتم می‌دانیم تعریف‌های دیگری برای این واژه بیاوریم و به هیچ عنوان ادعای این را که همه تعریف‌ها و نکات را گفته‌ایم نداریم. این گفتار وسیع‌تر از آن است که با چند خط تعریف همه چیز آن را گفته باشیم. ولی سعی خودمان را کردیم ـ بلکه با کمترین سخن، به بیشترین حد تعریف رسیده باشیم.

پی‌نوشت‌ها:
1ـ دکتر سیروس شمیسا، نقد ادبی، ص 21 و 22.
2ـ همان.
3ـ دکتر حمیدرضا شایگان‌فر؛ نقد ادبی، ص 15.
4ـ دکتر علی عباسی، ژیلبر دوران؛ منظومه شبانه، منظومه روزانه؛ ماهنامه کتاب کودک و نوجوان، شماره 46، مرداد 1381؛ ص 79 ـ 74.

کتابنامه فارسی
1ـ علی اکبر دهخدا: فرهنگ دهخدا.
2ـ دکتر معین؛ فرهنگ معین؛ دوره شش جلدی؛ انتشارات امیرکبیر؛ 1376؛ تهران.
3ـ روژه فایول؛ نقد ادبی؛ ترجمه علی اصغر سید یعقوبی؛ انتشارات دانشگاه تبریز؛ تبریز؛ 1374.
4ـ دکتر عبدالحسین زرین‌کوب؛ آشنایی با نقد ادبی؛ انتشارات سخن؛ تهران؛ چاپ دوم: 1372.
5ـ محمدعلی اسلامی ندوشن؛ جام جهان‌بین، انتشارات جام، تهران؛ 1374.
6ـ محمدجعفر پوینده (گزیده و ترجمه)؛ درآمدی بر جامعه‌شناسی ادبیات؛ انتشارات نقش جهان؛ تهران؛ 1377.
7ـ سیروس «شمیسا»، نقد ادبی؛ انتشارات فردوس؛ تهران؛ 1378.
8ـ محمدهادی محمدی؛ روش‌شناسی نقد ادبیات کودکان؛ انتشارات سروش؛ تهران؛ 1378.
9ـ بابک احمدی؛ ساختار و تأویل، دو جلد، انتشارات مرکز، تهران، (1370) 1372.
10ـ دکتر حمیدرضا شایگان‌فر؛ نقد ادبی، معرفی مکاتب نقد؛ انتشارات دستان؛ تهران؛ 1380.
11ـ دکتر علی عباسی؛ ژیلبر منظومه شبانه، منظومه روزانه؛ کتاب ماه. کودک و نوجوان؛ سال چهارم؛ شماره‌های 46 و 47.

کتابنامه به فرانسه:
1. Barthes Roland, Le plaisir du texet, ed. Seuil, Coll. Point . Paris, 1973
2. BLANCHOT Maurice Lespace Litteraire, ed Gallimard coll, Idees, Paris, 1995.
3. BRUNEL Pieerr, MADELENAT Danile, CLIKSoHN Jean – Michel, Couty Daniel, La critique Litteraire, ed, PUF, Coll. Que sais je? Paris, 1977.
4. TADIE Jean – Yves, La Critique Litteraire au Xxe siecle, ed. Belfond, 4 Paris, 1987
5. Peter Robert, Dictionnaire de la lange francaise, paris, 1979.


منبع: ماهنامه ادبیات داستانی 1383 سال یازدهم، شماره 77 ـ 78، اسفند 82؛ فروردین 83 ۱۳۸۳/۰۱/۲۹
نویسنده : جعفر جهانگیر میرزا حسابی

نظر شما