ملاحظات هرمنوتیکى در ترجمه (1)
تب و تاب شناختن اندیشه هاى فلسفى و دینى غرب و در پى آن گسترش بى قید و بند ترجمه این متون، ترجمه ها و مفاد آن را با چالشى جدى مواجه کرده است و گهگاه بدفهمى و پیامدهاى فرهنگى یا حتى علمى اى را براى ما به دنبال داشته اند. با توجه به اهمیت و ضرورت در نظر گرفتن «ملاحظات هرمنوتیکى در ترجمه متون فلسفى و دینى» در این رابطه با دکتر حمیدرضا آیت اللهى، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایى، به گفت وگو نشستیم تا برخى آسیب هاى ترجمه متون فلسفى و دینى و ضرورت توجه به مبانى هرمنوتیکى در ترجمه را با ایشان به بحث بگذاریم.
* جناب دکتر، براى آغاز بحث لطفاً تعریفى از «هرمنوتیک» ارائه دهید. در واقع، مى خواهیم بدانیم که هرمنوتیک «علم تأویل متن» است یا «علم تفسیر متن»؟
با توجه به پیشینه تاریخى این علم، تئوریسین ها و شارحان آن تعاریف متعددى ارائه داده اند. در دوران جدید جان مارتین کلادینوس نخستین کسى بود که به این مسئله توجه کرد. او علوم انسانى را مبتنى بر هنر تفسیر مى دانست و هرمنوتیک را نام دیگر آن قلمداد مى کرد. از نظر کلادینوس هرمنوتیک هنر دستیابى به فهم کامل و تام عبارات گفتارى و نوشتارى بود. اما شلایرماخر هرمنوتیک را «هنر فهمیدن» تعریف کرد و معتقد بود که تفسیر متن دائماً در معرض خطر ابتلا به سوءفهم قرار دارد. از این رو هرمنوتیک باید به منزله مجموعه قواعدى روشمند براى رفع این خطر به کار گرفته شود و از سوى دیگر ویلهلم دیلتاى هرمنوتیک را دانشى در خدمت فهم متون نمى دانست بلکه آن را از سنخ روش شناسى و معرفت شناسى برمى شمرد.
* هایدگر به عنوان تئوریسین «هرمنوتیک فلسفى» مشهور است. هرمنوتیک فلسفى چیست؟
هرمنوتیک فلسفى هایدگر، برخلاف هرمنوتیک هاى پیش از خود نه به مقوله فهم متن منحصر مى شود و نه خود را در چارچوب فهم علوم انسانى محدود مى کند، بلکه به «مطلق فهم» نظر دارد. در واقع هرمنوتیک فلسفى درصدد تحلیل واقعه فهم و تبیین شرایط وجودى حصول آن است. هرمنوتیک فلسفى، همان طور که شما گفتید با هایدگر آغاز مى شود، شأن هرمنوتیک را ارائه روش نمى داند و به جاى روش شناسى، رسالتش را تأملى فلسفى در باب بنیان هاى هستى شناسى فهم و تبیین شرایط حصول آن مى داند. هایدگر با چنین رویکردى در واقع هرمنوتیک را از سطح روش شناسى و معرفت شناسى به سطح فلسفه و هستى شناسى ارتقا داده است.
* دانش هرمنوتیک تنها زمانى به کمک تحلیلگر مى آید که در فهم متن دشوارى یا ابهامى باشد یا این که هر فهمى از متن نیازمند هرمنوتیک است؟
در هر متنى مى توان از یافته هاى هرمنوتیک استفاده کرد، اما در این امر نیز شارحان و نظریه پردازان این حوزه متفق القول نیستند. مثلاً کلادینوس نیاز به هرمنوتیک را در مواقعى مى داند که در فهم متن ابهامى وجود داشته باشد در حالى که برخلاف نظر او شلایرماخر معتقد است که مفسر همواره براى فهم متن نیازمند هرمنوتیک است.
* به عقیده شما هرمنوتیک «کشف معنا» است یا «آفرینش معنا»؟
در دانش هرمنوتیک سه رویکرد کلى وجود دارد؛ هرمنوتیک مؤلف محور، هرمنوتیک مفسرمحور و هرمنوتیک متن محور و به اعتبار همین سه رویکرد، نظریه پردازان هرمنوتیک هم به سه دسته کلى تقسیم مى شوند. حال براساس این که کدام رویکرد مبناى تحلیل و فهم متن براى آن تحلیلگر قرار گیرد، بین کشف تا آفرینش معنا نوسان خواهیم داشت. اگر مبناى ما براى فهم متن، هرمنوتیک مؤلف محور باشد معتقد به «کشف معنا» خواهیم بود اما اگر به مفسر محورى باورمند باشیم قطعاً از آفرینش هاى معنایى یا معناهاى خلق شده از سوى مخاطب حرف مى زنیم. بسته به این که در کجاى این طیف قرار بگیریم معنا را حاصل کشف یا آفرینش مى دانیم. اما از این نکته نباید غفلت کرد که با این که مخاطب مى تواند آفرینشگر معناى متن باشد ولى نمى تواند و نباید هر آفرینشى انجام دهد. همیشه فاکتورهایى وجود دارند تا این آفرینشگرى ها را محدود و هدایت کنند.
* کسانى همچون شلایرماخر که هرمنوتیک را «هنر فهمیدن» تعریف مى کنند متعاقباً بر این عقیده اند که به تعداد مخاطبین یک متن مى تواند فهم هاى متعددى از آن متن وجود داشته باشد. چقدر مى توان چنین تعریفى از هرمنوتیک را مبنا قرار داد در حالى که چنین برداشتى از هرمنوتیک مى تواند سوءفهم هایى را در متون دینى و فلسفى دربرداشته باشد.
کسانى یا نظریه پردازانى چنین برداشت و تعریفى از هرمنوتیک دارند که مفسرمحور هستند. در دیدگاه مفسرمحور قطعاً مخاطب و فهم او مبنا قرار مى گیرد. اما در همه حال و در هر رویکردى نباید فاکتور مهم و اساسى شرایط اجتماعى و موقعیتى که آن متن در آن بیان شده را نادیده گرفت. حتى در رویکرد هرمنوتیک مفسرمحورى هم باید پارادایم هاى اجتماعى را مدنظر قرار دارد؛ چرا که اساساً مؤلف بدین منظور نگارش مى کند که آنچه مدنظر دارد را به دیگرى هم منتقل و بفهماند. بویژه در مورد متون تخصصى و فنى مانند متون فلسفى و دینى که بیشتر متأثر از فضا و شرایطى هستند که در آن شکل مى گیرند. به طور کلى برخى متون تاب هرمنوتیکى بیشترى دارند (همانند رمان یا شعر) و بیشتر مى توان آنها را به دست فهم مخاطب سپرد. یا به بیان دیگر مى توان در مورد آنها رویکرد مفسرمحورترى را اتخاذ کرد. در مقابل برخى متن ها تاب هرمنوتیکى کمترى دارند (مثلاً اشعار حافظ بیشتر مفسرمحورند در حالى که شعر سعدى متن محور است). یا این که در مورد برخى از متون نمى توان یک رویکرد هرمنوتیکى واحدى را اتخاذ کرد و براى فهم درست و دقیق، تحلیلگر باید هر سه رویکرد را به کار گیرد و هم به متن و هم مؤلف و مفسر نظر داشته باشد و در عین حال از پارادایم و شرایط اجتماعى اى که متن در آن شکل گرفته غفلت نکند و توجه داشته باشد که چه چیزى را از کجا و براى چه کسى ترجمه یا تفسیر مى کند. بویژه اهمیت این ملاحظات هرمنوتیکى در ترجمه و خصوصاً ترجمه متون فلسفى و دینى غیرقابل انکار است و نادیده گرفتن این ملاحظات بدفهمى و پیامدهاى فرهنگى ـ اندیشه اى را مى تواند براى یک جامعه فکرى یا دینى داشته باشد.
شاید بى مورد نباشد که براى روشن شدن بحث مثالى عینى بزنم؛ نگرشى که در جامعه ما با عنوان دین پژوهى رواج یافته است و شارحان آن سعى دارند با زبان دین در باب گفتمان دینى یا تجربه دینى صحبت کنند، اغلب کسانى هستند که دین پژوهى غرب را مبنا قرار داده اند و همان مباحث را بدون در نظر گرفتن «پارادایم اجتماعى اى که آن مباحث در آن طرح شده» به فضاى فکرى ـ دینى ما منتقل مى کنند در حالى که اساساً این مباحث مربوط به عالم فکرى و دینى دیگرى است که متناسب با شرایط اجتماعى دیگرى طرح و بحث شده اند. دقیقاً به همین دلیل است که تفکر جامعه دینى روشنفکران دینى ما عمدتاً برخاسته از تفکر پروتستانى است!
برخى از دینداران ما هم مرتکب این خطا مى شوند که در فهم و تفسیر خود شرایط و پارادایم اجتماعى را نادیده مى گیرند. مثلاً مى گویند توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت اصول دین اسلامى ماست حال در مقابل از اصول دین مسیحى پرسش مى کنند ! در حالى که یک مسیحى اصلاً، اینگونه در مورد دینش نمى اندیشد! چرا که اساساً مسیحیت مبنا و اصول دیگرى دارد. مسیحیت دینى تاریخى است در این دین تاریخى گناه ذاتى حضرت آدم مهم است، عشق خدا به بنده اش مهم است و این که طى یک واقعه تاریخى خدا خود را به صورت انسان در کالبد مسیح متجسد مى کند و بعد زندگى پر از رنج مسیح را دارید و این باور که مسیح با به روى صلیب رفتن گناهان بشریت را از بین برده است. بنابراین فرد مسیحى به یک واقعه تاریخى معتقد است و نه مثل ما مسلمانان به یک متن و تا زمانى که شما در آن فضا زندگى نکنید و آن پارادایم را درک نکنید نمى توانید آن را به درستى فهم و تفسیر کنید. بنابراین مفسر باید به پارادایم هاى فکرى و اجتماعى اى که متن در آن شکل گرفته احاطه کافى داشته باشد.
ادامه دارد ...
منبع: / روزنامه / ایران ۱۳۸۷/۰۴/۱۰
گفت و گو شونده : حمید رضا آیت اللهی
نظر شما