موضوع : پژوهش | مقاله

مثنوی ، سنگ بنای عرفانی برای نسلهای آینده

شادروان پروفسور آنه ماری شیمل ، اسلام شناس آلمانی تحقیقات بسیار مفصلی درباره عرفان اسلامی و بویژه مولانا جلال الدین محمد بلخی انجام داده است که کتاب «شکوه شمس» از وی به فارسی ترجمه شده است. وی همچنین برخی از اشعار مولانا را به زبان شعر و با واژگانی زیبا به زبان آلمانی ترجمه کرده است. آنچه در ادامه می آید، مقدمه خانم شیمل بر ترجمه گزیده ای از اشعار مولاناست که توسط یونسکو چاپ شده است


«در طلب آن وجود ابدی که در کامل ترین جذبه اش از همه موجودات زمینی و آسمانی برتر است و ناب ترین سرچشمه نور ابدی است و با بالهای برترین شور و شوق مذهبی که بسیار عالی تر از جلوه های ظاهری و مثبت مذاهب است ، مولانا جلال الدین رومی ، نه به مانند دیگر شاعران غزلسرا چون حافظ و نه فقط بر فراز خورشیدها و ماهها، بلکه بر فراز زمان و مکان ، آفرینش ، پیمان ازلی و تقدیر و بر فراز حکمت روزگار، در بی نهایت پر و بال می گشاید و پرواز می کند و آنجاست که او به عنوان طالب ابدیت در وجود ابدی و عاشق بی نهایت در عشق بی منتها ذوب می شود و خویش را برای همیشه از یاد می برد و تنها آن «همه بزرگ» را مقابل دیدگان دارد و به جای این که چون دیگر شاعران در پایان غزلهایش به نام خویش تخلص کند همواره نام عارف و مقتدایش ، شمس تبریزی را به عنوان آخرین سنگ بنای زمین گنبد مینایی غزلهای نورانیش قرار می دهد.» یوزف فرایر فن هامر پورگشتال در کتابش تحت عنوان «تاریخ سخنوری در ایران» مولانا را این گونه توصیف می کند و او را بزرگترین شاعر عرفانی اسلام در شرق و غرب می نامد. در عمل نیز کمتر شاعری را می توان یافت که با وجود این همه تنوع و غنا در افکار، بتواند همزمان تجربه شخصی و عارفانه اش را با چنین تعبیراتی به مخاطب منتقل کند. رومی در نقطه ای از توسعه عرفان اسلامی و تصوف قرار دارد که همه جریان های قبلی به حد اعلای خود رسیده اند و راه را برای جریان های آینده و جدید هموار کرده اند تا بتوانند حرکتهای مهمی را انجام دهند. قرن سیزدهم میلادی (هفتم هجری) ، که مولانا در آن می زید و آن عصر را تحت تاثیر خود قرار می دهد ، نه فقط دنیای اسلام ، بلکه از غرب اروپا گرفته تا هندوستان و ژاپن بودایی را گرایش های گوناگون عرفانی فرا گرفته است.
در این دوره به نام شاعران ، اندیشمندان و چهره هایی برخورد می کنیم که گویی چون وزنه تعادلی در مقابل قدرتهای مخرب آن روزگار تاثیرگذار بوده اند. در این دوره قدرتهایی چون چنگیزخان و اعقابش ، دنیای قدیم را از مرزهای آلمان گرفته تا دریای زرد ویران کردند و به سال 1258 م.
بساط خلیفه عباسی و مرکز گذشته اسلام را در بغداد برچیدند و از این رو در تاریخ اسلام دوره جدیدی را بنا نهادند. براساس روایات مختلف ، جلال الدین جوان که به سال 1207م. (604ه)
ق) در بلخ متولد شده بود، به اتفاق والدینش وطن را ترک می گوید؛ چرا که در آن زمان موطنش در معرض تهدید حکام مغول قرار دارد. پدرش عارف بزرگی است که پسر باید از محضر او هنگام مهاجرت طولانی و سفر به عربستان و سوریه و آناتولی بهره های فراوان برده باشد. در قونیه سلسله ترکان سلجوقی حکومت می کردند و آنجا مرکز حکومت آنها بود. گستره فرمانروایی ترکان سلجوقی قسمت اعظم وسط و شرق آناتولی را تا دریای (مدیترانه) شامل می شد که البته هنوز هم تعداد زیادی از بناهای تاریخی آن دوره در زیبایی فراموش ناشدنی قونیه به چشم می خورد. آثار زیبایی چون ارض روم ، سیواس ، قیصریه و غیره که بیانگر تمدن عظیم سلجوقیان است.
جلال الدین در ملازمت پدر در قونیه سکنی گزید و پس از مرگ پدر به عنوان استاد ادیان (دین شناسی) و الهیات در یکی از مدارس قونیه مشهور شد. در سالهای نخست توسط یکی از شاگردان پدرش هدایت و راهنمایی می شد و بسیار زیاد با عرفان مشغول بود. به حلب مسافرت کرد. اما چندی نگذشته بود که دوباره به پایتخت سلجوقیان بازگشت.
در سی ام نوامبر 1244 برابر با 642هپ.ق به درویشی مهاجر به نام شمس تبریزی برخورد کرد (مکان دیدار مولانا و شمس هنوز هم در قونیه مشخص است) و این شخصیت اسرارآمیز برای او به نمادی از معشوقی الهی تبدیل شد و درست به مانند نامش «شمس الدین» به آفتاب حقیقی زندگی مولانا تبدیل شد. وابستگی درونی مولانا به معلم عارفش ، حس حسادت خانواده و شاگردانش را نسبت به معشوق برانگیخت و از این رو شمس الدین باید شهر را ترک می گفت.
البته او دگرباره نیز به قونیه بازگشت ، اما بزودی ناپدید شد و شاید هم توسط اطرافیان حسود مولانا به قتل رسیده باشد. در اشتیاق و جستجوی او ، جلال الدین به شاعری بدل می شود که عشق ، اشتیاق بی پایان و تردید و امیدش را در ابیات آتشین اش می ریزد و سرانجام نیز دوست را در خویش می یابد که چون «ماه می تابد» همان گونه پسرش بعدها درباره اش می نویسد. از محو شدن مولانا در معشوق غایب از نظر، می توان دریافت که چرا جلال الدین در پایان اشعارش دیگر نام خویش را قرار نمی دهد و در پایان هر شعری نام شمس الدین را می آورد؛ چرا که او وجود خویش را در شمس الدین گم کرده است و بیش از این بدون او نمی تواند وجود داشته باشد. تجربه های بعدی عاشقانه او نیز تایید این نکته است.
جلال الدین دگرباره برای مدتی کوتاه با صلاح الدین زرکوب پیوند می یابد. آهنگ چکش زرکوبان در بازار قونیه او را به رقص درمی آورد و صلاح الدین چون پرتوی از معشوق نخستین به نظر می رسد. چنین عشقی دگر باره نیز نسبت به حسام الدین چلپی در او رخ می نماید و جلال الدین به درخواست او به سال 1256م. بزرگترین اثر تعلیمیش ، مثنوی را می نویسد. مثنوی در 26هزار بیت مجموعه کاملی از عرفان را با همه جوششهایش به تصویر می کشد و در آن امواجی که از افکار متضاد برخاسته اند، در عین بی نظمی به هم گره می خورند و در هم می آمیزند و مثنوی برای نسلهای آینده به سنگ بنایی مطمئن در عرفان تبدیل می شود و از این روست که هر روز در ترکیه و هندوستان و هر جا که عارفی یافت شود، تفسیری نو از مثنوی ارائه می شود. جلال الدین در 17دسامبر 1273م. برابر با (پنجم جمادی الاخر 672هپ.ق) از دنیا رفت ؛ در حالی که نزدیکانش او را با لقب «مولانا» آقای ما، می خواندند. شهرت او به رومی نیز به خاطر اقامت او در وطن دومش یعنی سرزمین روم یا آناتولی است.
پرنده روح مولانا، در قونیه یعنی جایی که بیش از 40سال زندگی معنویش را در آنجا گذرانده بود، از قفس جسمش به پرواز در می آید. آخرین ابیات رومی نشاندهنده شادی او از امید اتصال به محبوب است.
مولانا در قونیه به خاک سپرده شد و نسلهای بعد خانقاه او را مجهز ساختند و امروز هنوز هم - اگر چه به صورت موزه در آمده است - آنجا مرکز تصوف در ترکیه است.
هر ساله برای گرامیداشت روز مرگ مولانا، دهها هزار درویش در این مکان گردهم می آیند و به آهنگهایی گوش می دهند که با اشعار او نواخته می شوند: آهنگهایی شیرین ، هیجان انگیز و عقل ربا. آنان همچنین مراسم سماعی را می بینند که از زمان آن بزرگوار تاکنون در میان درویشان باقی مانده است.
تغزل مولانا سرشار از بازیهایی است که در این سماع دیده می شود و از این روست که ما در بسیاری از اشعار او می توانیم آهنگ ریتمی را احساس کنیم و دریابیم که شاعر همواره در یک هیجان بالا و سرشار قرار داشته است و او این گونه توضیح می دهد که زمانی که معشوق جذبه ماه گونه اش را نشان می دهد، او چون همه موجودات که از شراب عشق ابدی سرمست شده اند، خویش را در سماع قرار می دهد، به سان باغ به هنگام بهار، وقتی که خورشید طلوع می کند - مثل درخشش شمس الدین - در عطر گلها در گذر باد بهاری به رقص می آغازد و همه شکوفه ها و درختان در این نیایش عاشقانه حضور می یابند. اگر کسی حتی برای یک بار به بلندای آناتولی در قونیه هنگام فصل بهار سفر کند، این نمادها را بخوبی درک خواهد کرد. شعر مولانا جلال الدین در قالبهایی است که شعر کلاسیک فارسی از اوزان شعر عربی گرفته است.
اما مولانا از قالبها و وزنهایی استفاده می کند که بتواند به بهترین شکل ایده آل هایش را به نظمی آهنگین درآورد؛ از این رو مولانا حتی مصراع ها را نیز به دو قسمت تقسیم می کند و با استفاده از قافیه های درونی به شعر حالتی پرطراوت و زنده می بخشد. نمادهایی که مولانا از آنها بهره می گیرد از مدتها قبل چون سنتی در ادبیات فارسی استفاده شده اند و کاملا آشنا هستند. شراب عرفانی و هدیه ای دوست داشتنی ، موضوع هایی هستند که کمابیش در ابیات شناخته شده اند. از دیگر سوی ، برای این شاعر مسلمان ، سنتی بزرگ است که به کتاب آسمانیش وفادار بماند؛ از این رو در اشعارش از آیات و کلمات قرآن بسیار استفاده می کند و گاه اشاراتی دارد که از قرآن کریم گرفته شده است و این تمثیل ها در ابیات بی شماری آمده است.
سخن دوست داشتنی عارفان که بسیار به آن علاقه مند هستند، یعنی همان پیمان ازلی که خدا به هنگام آفرینش انسان از او می گیرد نیز بسیار آمده است : الست بربکم؟ و انسان پاسخ می دهد: بلی و این پیمان ارتباط ازلی و ابدی انسان و خداست که عاشقان را بشدت به معشوق وابسته می سازد. او همچنین از صفات انسانی بهره می گیرد. وقتی از یوسف سخن می گوید، از او به عنوان نماد دارنده زیبایی مطلق الهی یاد می کند و یا باز او را در سمبل رومی می آورد که به وسیله قدرتهای اهریمنی در چاه بدن گرفتار آمده است.
اگر چه این نمادها در اشعار شاعران پس از مولانا، چون اشعار حافظ بسیار زیباتر در کنار هم قرار گرفته اند و به هم آمیخته اند و این جذابیت هنری تا این حد در مولانا دیده نمی شود، اما به یقین فن شاعری در مولانا نیز بسیار قوت گرفته است ، به گونه ای که در برخی از ابیات می توان جریان آرام و سیال قافیه ها و چگونگی آمدن تصاویر را حس کرد. و اما به طور کلی می توان گفت که شعر او به طرز اعجاب آوری تازه و پرطراوت است.
او از این که از زندگی روزمره سخن بگوید، ابایی ندارد. اما شعر جلال الدین همواره به سوی والاترین حقایق سوق می یابد و رهنمون می گردد. عادات روزمره نمادی از عشق و اشتیاق ابدی هستند. مشکل است که بتوان برای مولانا یک سیستم فکری مشخص تعریف و تنظیم کرد. او از یک سو وفادار به سنت عرفانی قرآن است که آن را در دوران آغاز اسلام می توان مشاهده کرد و تمجید او از مقام پیامبر اسلام همه جا مشهود است.
از سوی دیگر، به آثار عرفانی نویسندگان قبل از خود مانند غزالی (وفات 1111م) نظر دارد و به آن وفادار است.
همان گونه که از سخنان او برمی آید، او با آثار عارفانی چون سنایی و عطار آشناست و تاثیر این دو شاعر بزرگ را در مثنوی می توان مشاهده کرد. به یقین رومی با نظریه های عشق عرفانی آشنا بوده است ، نظریاتی که طی گذر از قرنها تبلور یافته بودند و تعلیم آنها در فنای کامل خویش در معشوق تجلی می یافت.
عاشق تنها آینه ای است که معشوق در آن رخ می نماید. عاشق هیچ هستی از خود ندارد و این معشوق است که در او می جنبد، می زید، می شنود و سخن می گوید و این خواسته های معشوق است که در او جای گزیده است.
نظریه این تجربه عاشقانه پیش از این توسط احمد غزالی (وفات 1126م) در آثارش و در آثار عین القضات همدانی (وفات 1230م) بیان شده بود و البته جلال الدین این تجربه های نظری را در خویش به واقع متبلور ساخت.
ابن عربی (وفات 1240م) نماینده این عقاید در آن دوران بود که بعدها عرفان اسلامی را به طور کلی تحت تاثیر قرار داد. حداقل مفسران ترک ، هندی و اسلامی طی قرنها چیزی غیر از بیان ناب وحدت وجود در آثار او ندیده اند. در این دیدگاه میان آفریننده و آفرینش تفاوتی نیست ، جز آن که هدف از طلب ، حل شدن قطره (یعنی انسان) در اقیانوس الوهیت است.
به یقین می توان این تعبیرها را در شعر رومی نیز یافت ، اما بازگشت قطره به اقیانوس الهی یکی از آن هزاران تصویری است که مولانا از اشتیاق یکی شدن و وحدت می سازد. او بیشتر به بازگشت فرد می اندیشد: بازگشت به خانه عاشقانه دوست ، بازگشت به خانه پادشاه ، تسلیم کامل در برابر معشوق اسرارآمیز که گاه در چهره دوست و گاه در نقاب دشمن رخ می نماید و هر روز در تصویری دیگر تجلی می یابد و او را نه می توان با زنجیر قلم به بند کشید و نه با قلم عقل توصیف کرد. و البته جلال الدین رومی نه تنها آن عاشقی نبود که بخواهد عمیق ترین اسرار الهی را از طریق مجادلات و مباحثات دینی بیابد، بلکه او این اسرار را در راز و نیازی عاشقانه با معبود جستجو می کرد. گستره شعر رومی آنقدر وسیع است و از نظر جنبه های مختلف تجربه عرفانی به قدری غنی است و در عین حال همه آنها گاه به قدری انسانی ، درونی و شخصی است که جای تعجب ندارد و اگر اثر او در گذر قرنها بارها و بارها تفسیر شده است و بخش عظیمی از شعر عرفانی اسلام از شعر او متاثر شده است و شگفت انگیز نیست که اشعار او در گستره امپراتوری عثمانی ، یعنی همان جا که مرکز درویش های فرقه مولویه است و یا در سواحل هندوستان و یا شرق بنگلادش و یا همه جا خوانده شود و خواننده عشق بی منتها، اعجاب و تقلید او را بیابد و حتی این تاثیر به دایره ارتدوکسی نیز کشیده شود. تاثیر افکار او تا امروز نیز باقی مانده است.
محمد اقبال (وفات 1938م) مولوی را به عنوان پدر روحانی خویش می نامد. اقبال ، رومی را به عنوان رهبر مذهبی خود برمی گزیند و اشتیاق آفرینش گر و عشق اسرارآمیز خدایی را از او می آموزد تا ملتش را به بیداری فراخواند. در اروپا مولانا را برای اولین بار هامرفن پورگشتال در کتاب «تاریخ سخنوری ایران» معرفی کرد. فردریش روکرت با خواندن این ترجمه به جلال الدین علاقه مند شد و از تاثیر او قالب غزل را پدید آورد. سپس روکرت با نبوغ فراوانی که داشت از هر سطر ترجمه پورگشتال اشعاری در قالب غزل (به زبان آلمانی) پدید آورد که با روح مولانا تجانس داشت.
در این اشعار که پیش از این در قالب خام ترجمه بودند، وجود عارف بزرگ و تاثیر روکرت را می توان مشاهده کرد که چگونه او به بهترین شکل واژه ها را ترتیب داده است.
دیوان رومی در چاپ جدید خود که توسط بدیع الزمان فروزانفر تصحیح شده است.
بیش از 3100شعر را با بیش از 33هزار بیت شامل می شود. البته قابل درک است که انتخاب از میان این شعرها بیشتر به احساس برمی گردد. در اشعار مولانا، شعرهایی که در زبان فارسی زیبایی اعجاب انگیزی دارند، مشاهده می شود، اما به خاطر بازیهای واژگانی قابل ترجمه نیستند. برخی از اشعار نیز به مسائل اسلامی مربوط می شوند. در این گزیده از اشعار مولانا سعی شده است تصویر درستی از جنبه های مختلف شعر او ارائه شود و تا حد امکان غزلیاتی انتخاب شوند که موضوع های مهم موردنظر مولانا در آنها نهفته باشد.


منبع: سایت خبری جام جم آن لاین ۱۳۸۲/۰۳/۲۵
نویسنده : آنه ماری شیمل
مترجم : محمد اخگری
 

نظر شما