ادبیات مدرن و انقلاب اسلامی
پیروزى انقلاب اسلامى ایران به رهبرى امام خمینى اعلام تزلزلى آشکار در ارکان و مبانى بیش از دو هزار ساله تمدن غرب بود. به همین دلیل، بلافاصله پس از پیروزى، غرب را به نحوى انفعالى اما، معارضه - جویانه رویاروى خود یافت. در حقیقت این معارضهجویى غرب علیه انقلاب اسلامى و گسترش آن امرى اجتناب ناپذیر بود، زیرا انقلاب اسلامى با تکیه بر اصول استقلال و آزادى که آرمان "نه شرقى، نه غربى، جمهورى اسلامى" از آن برمى خاست، وحدت و تمامیتخود را در تضاد با سلطه فرهنگى و اقتصادى غرب مىدید. امام خمینى، در اوج مبارزات اسلامى و به هنگامى که هنوز نهضت اسلامى به پیروزى نرسیده بود، ماهیت رابطه آینده ایران اسلامى با غرب را این چنین ترسیم نمودند:
"ما با ملتهاى غرب نه تنها هیچ نظر سوئى نداریم، بلکه با آنان صمیمى هم هستیم ... و در هر صورت با غربیها ما رفتارمان عادلانه است و هیچ وقتبا هیچ کس، رفتار ظالمانه نخواهیم داشت...... روابط دوستانه با همه ملتها داریم و دولتها هم اگر بطور احترام با ما رفتار کنند، ما هم احترام متقابل را رعایت مىکنیم." (1)
اما، غرب که مشاهده مىکرد پس از پیروزى انقلاب اسلامى "در منطقه خاورمیانه، رقابتسنتى اعراب علیه یهود به نبرد میان اسلام بنیادگرا از یک طرف و اسرائیل و دولتهاى میانه رو عرب از طرف دیگر تبدیل شده است" (2) ، و منافع آینده خود را با استمرار و گسترش امواج انقلاب اسلامى در خطر اضمحلال و نابودى یافت، مقابله مستقیم با کانون انقلاب اسلامى، یعنى ایران را در دستور کار خود قرار داد، و بدین ترتیب تجهیز جنگ تحمیلى هشتساله، که نقطه عطف تهاجم نظامى غرب و امریکا علیه انقلاب اسلامى بود رخ نمود، ولى پایان جنگ، على رغم همه عواقبى که در پى داشت، ناکامى امریکا و غرب را تشدید کرد، چرا که به تعبیر امام:
"حتى در جنگ، پیروزى از آن ملت ما گردید و دشمنان در تحمیل آن همه خسارات چیزى به دست نیاوردند." (3)
همین ناکامى غرب در محدود ساختن ایران و به نابودى کشاندن انقلاب اسلامى سبب شد تا غرب پس از پایان جنگ هم به تعرضات خود علیه انقلاب اسلامى ایران ادامه داده و به شیوههاى نوین، مبارزه با انقلاب و ارزشهاى معنوى آن را در دستور کار خود قرار دهد.
تالیف کتاب "آیات شیطانى"، با توجه به حجم و گستردگى تبلیغاتى که در جهت جاانداختن نام "سلمان رشدى" به عنوان نویسندهاى موفق و آگاه صورت گرفت، بدون شک سرآغازى قابل تامل در روند رویارویى غرب با انقلاب اسلامى است. اگرچه در آغاز غرب مىکوشید تا این مسئله را به موضوعى سیاسى تبدیل کند و ایران را، از نظر سیاسى، به نقض حقوق بشر و توهمات دیگرى از این دست متهم سازد، اما روند رو به تزاید بیدارىهاى اسلامى در جهان کنونى ازاندونزى تا مغرب، نشان داده که غرب در این عرصه نیز شکستخورده است. با این شکست غرب ماجراى سلمان رشدى، اکنون، ماهیت واقعى خود را، که همانا ماهیتى فرهنگى است، در ازدحام مناقشه آلود سیاسى بازیافته است. این ماجرا، بخشى کوچک اما تجزیه ناپذیر، از مجموعه معارضه جویىها و آشتى - ناپذیرىهاى برخاسته از ذات فرهنگ غربى است که از همان آغاز، در سپیده دم رستنگاه خویش استیلا و سلطه جویى و چپاول و غارت را، همچون مقتضیات ذاتى تحقق خویش برملا ساخته و این بار، آتشبار سنگین آفند خویش را به سوى فرهنگ اسلامى که فرهنگى زنده، ریشه دار، و قائم به ذات است نشانه گرفته، و نویسنده مرتد کتاب "آیات شیطانى "به گونهاى نمادین، نشانه این پیکار سلطه جویانه غرب مىباشد.
پس از صدور فتواى تاریخى امام خمینى (ره)، که غرب را به سختى در تنگنا قرار داد، سیاستمداران غربى که اهرمهاى سیاسى و دیپلماتیک را، براى خروج از بن بستهاى موجود و فائق آمدن بر بحرانهاى حاکم، راه حلى کارآ و موفق مىپنداشتند، "سلمان رشدى" را در قواره یک نویسنده و دیپلمات آراستند تا طعمه منافع و منابع آینده خود قرار دهند، این که غرب، اعم از امریکا و انگلیس در پس کارگردانى و نمایش سناریوى هجوآمیز سلمان رشدى تا چه حدودى توفیق یافتند، از حیطه این بحثخارج است.
اما همین قدر یادآور مىشویم که رشدى بازیگرى نبود که تا آخر در نقش خود ماندگار باشد و به همین دلیل، هنگامى که "داگلاس هرد"، وزیر امور خارجه انگلیس، به هنگام تمجید از تلاشهاى سوئد و نروژ در حمایت از سلمان رشدى، نومیدى و ناتوانى خود را در حل این بحران در عبارت کوتاهى چنین بیان داشت: "ما هر چه که از دستمان برآمده، براى حمایت از رشدى به عمل آوردهایم. " (4)
رشدى دریافت که تاریخ مصرف او به سر آمده، زیرا "دلار و مارک تنها ارزشى است که غرب مىشناسد و به آن توجه دارد." (5) درک این واقعیتبراى رشدى اگرچه به قیمت گزاف فقدان خلاقیت و شور زندگى تمام شده بود، اما در مقابل، مبین آن نیز بود که راه حلهاى سیاسى، علىرغم کارآمدى نسبى در حل بعضى از بحرانها و تنشهاى ملى و منطقهاى، براى رفع بحرانهاى عمیق فرهنگى بشر نظیر "آزادى" و "حقوق بشر"، "خلاء هویت دینى" و ... راه حلى کارآ و مناسب نیست. سلمان رشدى اعتراف مىکند که:
"کینکل وزیر امور خارجه آلمان به من فهماند که آلمان به خاطر یکنفر، یعنى شخص من، قادر به تغییر سیاستخارجى خود در برابر ایران نخواهد بود." (6)
بدین ترتیب، این چشمانداز، پایان یک دوره از تلاشهاى مذبوحانهاى بود که طى آن نویسنده مرتد کتاب "آیات شیطانى" با الهام از سیاست مکارانه استعمار پیر به دیپلماسى شیطانى روى مىآورد. اما، همچنان که "آیات شیطانى" نتوانست اهداف الحادى تدوین کنندگان این سناریو، را تامین نماید، این دیپلماسى شیطانى نیز توفیرى نکرد. درک این نکته، شاید براى کسانى که رویدادها را در عرصه سیاسى و آن هم "سیاست روز" دنبال مىکنند، دشوار باشد. اما اگر به تحلیل این حوادث در بستر و روند واقعى آن بپردازیم حل این مشکل، آسان خواهد شد. به این سئوال، که غرب در پس نقاب حمایت از سلمان رشدى چه اهدافى را از جهات سیاسى تعقیب مىکند، بسیارى از تحلیل گران و مفسران سیاسى پاسخ کافى دادهاند. ولى، اینکه، جایگاه کتاب "آیات شیطانى" که در قالب رمان تدوین شده، در مجموعه ادبیات داستانى غرب کجاست و چگونه است که نویسندگان غربى، اعم از نویسندگان حرفهاى، و رمان نویسان، به خود اجازه مىدهند که از کلیه دستاوردهاى فرهنگى و انسانى و اخلاقى که میراث تاریخ 300 ساله رمان است چشم بپوشند و در لواى حقوق بشر و آزادى، از مولف کتاب "آیات شیطانى" دفاع کنند؟ موضوعاتى است که کمتر بدان پرداخته شده است.
اگر از این دیدگاه به ادبیات غرب و ماجراى سلمان رشدى بنگریم. نه تنها به زمینههاى تاریخى شرایطى که موجبات ظهور آثارى از نوع کتاب مذکور را فراهم مىآورند، پى خواهیم برد، بلکه دلایل استیصال غرب در مواجهه با این ماجرا را نیز باز خواهیم شناخت.
از زمان چاپ و انتشار کتاب "آیات شیطانى" (1367 شمسى - 1988م) تاکنون، و بخصوص پس از صدور فتواى تاریخى حضرت امام خمینى با توجه به شدت ابتذال و سطحیت عمیق کتاب "آیات شیطانى" نه تنها کوچکترین مقالهاى در انتقاد از این کتاب و در دفاع از رمان، که با انتشار کتاب رشدى ارزش هایش به شدت مسخ شده و جایگاهش به عنوان یک قالب ادبى متناسب با فرهنگ غربى، مورد تردید قرار گرفته است نوشته نشده، بلکه غالبا، از سوى نویسندگان و کانونهاى متشکل از آنان، با بیانیهها و دفاعیههایى که در آن به گونهاى خام و سطحى، و با ذکر دستاویز "آزادى قلم" به دفاع از سلمان رشدى پرداخته بودند، مواجه شدهایم، و در حالى که اصل ممنوعیت انتشار کتابهاى موهن و مستهجن که مخل امنیت ملى و مذهب مسیح باشد حتى در کشورى مانند انگلستان پذیرفته شده است; در همان کشور کتابى انتشار مىیابد که ایمان و عقاید بیش از یک میلیارد جمعیت جهان را به سخره مىگیرد و حتى یک واکنش اعتراض آمیز نیز از ناحیه غرب برانگیخته نمىشود.
اگر در این سکوت غرب و تمایل بیمارگونهاى که به انتشار آثارى موهن از نوع کتاب "آیات شیطانى" دارد، همچون یک نشانه تامل کنیم، همه چیز براى ما روشن خواهد شد. غرب اکنون در همه عرصههاى انسانى به انحطاط رسیده است. انحطاطى که عینیت آن را در کندى و نافرجامى روند وحدت اروپا مىتوان باز شناخت، وحدتى که در نهایت، یک وحدت "صورى" و عارى از پیوندهاى معنوى و اصیل است. اکنون، اروپا یعنى همین غرب فرهنگى و نیروى محرک تمدن انسان مدار غربى که مرکزیتخود را در امریکا بنا نهاده است، به شدت از آشفتگى و تعارض فرهنگى رنج مىبرد، چند پاره است، و هر پاره براى خود هویتى مستقل و غیر قابل انحلال در فرهنگ اروپایى لحاظ مىکند. فرهنگ اروپایى هم، برخلاف امریکا که به لحاظ فرهنگى، آسمانى بى فروغ و بىستاره دارد، در تمامیتخود مجموعهاى است از همین فرهنگ ها. فرهنگهایى که هر کدام براى خود در کلیت فرهنگ اروپایى، زندگى و سرنوشت مجزایى داشتهاند. این فرهنگها هر کدام براى خود نمایندگان و سخنگویانى دارند که حیات مستقل آن فرهنگ را ضمانت مىکند. به عنوان مثال هم چنان که "توماس مان" و "گوته "نماینده روان فرهنگ آلمانىاند، "ویکتورهوگو" و "پل والرى" تجسم فرهنگ خلاق فرانسه بهشمار مىآیند. حال اروپا، در آستانه انحطاط، وحدت خود را چگونه و بر چه بنیادى مىتواند تحقق بخشد؟ پاسخ "میلان کوندرا" (7) نویسنده و منتقد چک به این پرسش نشانگر عمق وخامت اوضاع در غرب و در عین حال هشدار دهنده است:
"در قرون وسطى، [وحدت اروپا] بر مذهبى مشترک [مسیحیت] مبتنى بود. در عصر جدید، مذهب از صحنه خارج شده و جا به فرهنگى داده است مشتمل بر ارزشهاى والا که انسان اروپایى خود را با آن یکى مىداند، تعریف مىکند، و به عنوان اروپایى باز مىشناسد.
حال چنین به نظر مىرسد که در قرن ما تغییردیگرى صورت مىگیرد، به همان اهمیت تغییرى که قرون وسطى را از عصر جدید جدا ساخت. درست همانطور که مدتها پیش خدا جاى خود را به فرهنگ داد، [اکنون] فرهنگ به نوبه خود جا خالى مىکند." (8)
تا اینجا، سخنان کوندرا ناظر به غیاب فرهنگ است. اما براى این پرسش که در غیاب فرهنگ، چه چیز جایگزین آن ارزشهاى والاى برخاسته از روح فرهنگ اروپایى مىشود؟ کوندرا جز سکوت پاسخى ندارد، سکوتى که در عین حال، گزندهترین انتقادهاست:
"چه مجموعهاى از ارزشهاى والا توان آن را دارد که اروپا را متحد سازد؟
پیشرفتهاى فنى؟ بازار؟ وسائل ارتباط جمعى؟ (آیا جاى شاعر بزرگ را روزنامهنگار بزرگ خواهد گرفت؟) یا سیاست؟ اما چه سیاستى؟ راستیا چپ؟ آیا هنوز آرمان مشترک مشخصى وجود دارد که وراى ثنویت چپ و راست، که در عین حال احمقانه و علاجناپذیر است، باشد؟ آیا این عامل وحدت اصل تسامح است، اصل احترام به عقاید مردمان دیگر؟ اما اگر این تسامح دیگر نتواند از آفرینشى غنى یا مجموعه عقایدى نیرومند حمایت کند آیا پوچ و بیهوده نخواهد بود؟ یا باید تبعید فرهنگ را نوعى رهایى بینگاریم، و خود را مجذوبانه تسلیم آن کنیم؟ یا خداى [غایب] تا فضاى خالى را پر، و خود را آشکار سازد؟ من نمىدانم هیچ چیز در این باب نمىدانم. فکر مىکنم فقط این را بدانم که فرهنگ از صحنه خارج شده است." (9)
اکنون اروپا در آستانه تحقق کامل وحدت اقتصادى - سیاسى خویش، دچار نوعى احساس شدید پریشانى و سرگشتگى است، و نسبتبه غیاب فرهنگ، که عین انحطاط و فروپاشى روان جمعى اروپایى است واکنش نشان مىدهد. این واکنش ها، در حوزههاى گوناگون معارف بشرى، صور متفاوتى دارند. فى المثل اگر در عرصه روانشناختى "اسکیزوفرنى" معرف از هم پاشى روان فردى باشد، در عرصه ادبیات، بى یقینى و نسبىانگارى مزمن "رمان" زبان گویاى سرگردانى و آشفتگى روان جمعى غربى است. رمان، همچون آینهاى چگونگى شکلگیرى و زوال فرهنگ غرب و کلیه دستاوردهاى مادى آن را باز مىنمایاند. تاریخ رمان، این اروپایىترین قالب بیاناندیشه اروپایى، تاریخ تکه تکه شدن و زوال فردیت معنوى و انحلال آن در "روح جمعى" است. "روح جمعى"، همان ساخت دنیایى شدن و تقدسزدایى است، که مبتذلترین صورت آن در کتاب "آیات شیطانى" توسط سلمان رشدى تحقق یافته است. و این، بدرستى همان رویدادى است که حاصل غیاب فرهنگى و ارزشهاى برخاسته از آن است.
میلان کوندرا، در مقاله تحلیلى "رمان و اروپا" (10) با هوشمندى و تیزبینى نشان مىدهد که چگونه رمان، بستر بزرگترین کشف تاریخى قرنى است که به نحوى بسیار اغراقآمیز به عقل علمى خود مىبالد. در قرن نوزدهم، مقارن اختراع قطار راه آهن و به هنگامى که هگل از کشف "روح تاریخ جهانى" خود در شعفى بى پایان غوطه مىخورد "فلوبر" وجود حیوانیت را دریافت. در رمانهاى فلوبر، حیوانیتیکى از ابعاد جدایى ناپذیر وجود بشرى و وجه بارز تمدن غربى است. به عقیده فلوبر، حیوانیت نه تنها در برابر علم، فنون، پیشرفت و تجدد از میان نمىرود، بلکه برعکس، به همراه پیشرفت، خودش نیز پیشرفت مىکند. از این دیدگاه، حیوانیت جدید، نه به معناى نادانى و جهل، که به معناى "بىاندیشگى ایدههاى پذیرفته شده" در نظر مردم و جامعه است. به نظر کوندرا این کشف فلوبر براى آینده جهان به مراتب مهم تر از ایدههاى "مارکس" یا "فروید" است. زیرا، بدون گسترش مقاومت ناپذیر ایدههاى پذیرفته شده، آینده جهان را نمىتوان به تصور درآورد.کوندرا همچنین هشدار مىدهد که: "این ایدهها که در کامپیوترها نوشته مىشوند و از طریق رسانههاى همگانى انتشار مىیابند، ممکن استبزودى مبدل به نیرویى شوند که تمامىاندیشه اصیل و فردى را درهم کوبد و بدین ترتیب رشد جوهر فرهنگ اروپایى عصر جدید را مانع شود." (11)
این هشدار کوندرا براى فرهنگ اروپایى، نه از سر تفنن بلکه بسیار جدى است. امروز در اروپا و غرب، رسانههاى گروهى، در پوشش تکنولوژى اطلاعات و روزنامهنگارى، روح فرهنگ را قبضه کردهاند. در تقابل نهادن نویسنده به عنوان آفریننده خلاق فرهنگ با روزنامه نگار به عنوان نماینده تکنولوژى اطلاعات و رسانههاى گروهى تفکرى صددرصد اروپایى است. چرا که در هیچ جاى دیگرى از جهان، این رویداد تجربه نشده است. نویسنده اثرى با ارزش و ماندگار پدید مىآورد که در تکامل ادبیات و فرهنگ موثر است و بدین ترتیب پاسدار خاطره آن است، اما روزنامه نگار، صرفا شارح رویدادهاى جارى است رویدادهایى که شامل مرور زمان و "فراموشى هستى "مىگردند. روزنامه نگارى، اگر در گذشته زائدهاى بر فرهنگ محسوب مىشد، امروز، برعکس فرهنگ، خود را در پشت آن باز مىیابد. امروزه وسایل ارتباط جمعى تصمیم مىگیرند که چه کسى باید مشهور شود. نویسندگان دیگر مردم را
مخاطب نمىسازند، بلکه آنها باید از خلال دیوارهاى شیشهاى نیمه شفاف وسایل ارتباطجمعى با مردم ارتباط یابند. اینها نشانهاى است از "مرگ رمان" در غرب. با این همه مرگ رمان را نباید با غیاب رمان یکى پنداشت. مرگ رمان به معناى ناپدید شدن رمان نیستبلکه به معناى آن است که رمان از تاریخ خود به کناره افتاده است. در حقیقت، غرب همچنان که انسان را از جوهر خویش تهى ساخته و فرهنگ را از محتواى حقیقى خویش خالى نموده، رمان را هم از تاریخ خویش به بیرون پرتاب کرده است.
تراژدى مرگ رمان نه تنها پندارى از سر تفنن نیستبلکه واقعیتى است که عینیت آن تجربه شده است. نخستین بار طى نیم قرن پیش، تاریخ رمان در امپراطورى روسیه متوقف ماند. با توجه به عظمت رمان روس و چهرههایى چون "گوگول" ، "داستایفسکى" و "تولستوى"، از این حادثه نباید به آسانى گذشت. ولى با وجود توقف تاریخ رمان در روسیه، انتشار کتابهاى رمان در روسیه کمونیست متوقف نگشتبلکه حتى در تیراژى بسیار چشمگیر ادامه یافت. این واقعیت مىرساند که افزونى آمار و ارقام نشانه حیات و پویایى یک واحد ادبى و فرهنگى نیست. افزونى تیراژ رمانهاى نویسندگانى از دنیاهاى بزرگ و کوچک این سیاره، نمىتواند این پندار را در اذهان تقویت کند که امروزه نیز رمان از همان منزلتى که نویسندگانى چون تولستوى، گوته، داستایفسکى، کافکا، جویس، بالزاک و فلوبر بدان بخشیدهاند برخوردار است. هنگامى که اثرى از تاریخ خود به کناره افتد، کلیه ارزشهاى ذاتى آن مسخ و ناپدید شده، ارزشهایى مبدل، جعلى و موهوم جایگزین آن ارزشهاى اصیل مىگردد. در چنین شرایطى یک اثر هنرى، ادبى و یا فرهنگى ماهیت اصلى خود را وانهاده در سایه اغراض فرعى و ثانوى که نافى ماهیت آن است قرار گرفته و بدین گونه اصالتخود را نفى مىکند. در مورد رمان مىتوان گفت که امروز از یک قالب ادبى و اروپایى، به سطح رسانه همگانى تقلیل یافته است. در گذشته اگر آثار نویسندگان بزرگى چون فلوبر یا بالزاک، اولین بار در روزنامه منتشر مىشد بدان خاطر بود که روزنامهها هنوز ماهیت امروزین خود را پیدا نکرده و به وسیلهاى در خدمت تکنولوژى و روز مرگى مبدل نشده و آن رمانها نیز نقش تاریخى خود را هنوز از دست نداده بودهاند. اما امروزه، رمان، فارغ از آن که در کجا و چگونه انتشار یابد، اثرى است در خدمت تیراژ، و تبلیغات. این وضعیت را که رمان از تاریخ خود بازمانده، و به و "کیتش" (13)
به دقت تشریح مىکند. واژه اژلاست، ابداعى فرانسوا رابله و توسط او در زبان فرانسه رایجشده است. این واژه که از زبان یونانى گرفته شده به معنى "کسى که حس شوخ طبعى ندارد" است. واژه دوم، "کیتش" از ابداعات هرمان بروخ، نویسنده رمان عظیم "خوابگردها" ست. کلمه کیتش، نگرش کسى را نشان مىدهد که مىخواهد به هر قیمت، خوشایند بیشترین تعداد مردم واقع شود. میلان کوندرا، تراژدى رمان را با استفاده از این دو مفهوم چنین شرح مىدهد:
"براى خوشایند بودن، باید آنچه را که همه خواستار شنیدن آنند، تایید کرد و به خدمت ایدههاى پذیرفته شده در آمد. کیتش، برگردان حیوانیت ایدههاى پذیرفته شده استبا توجه به ضرورت آمرانه خوشایند بودن، و بدین سان توجه تعداد بیشترى از مردم را جلب کردن، زیبایى شناسى رسانههاى همگانى به گونهاى اجتناب ناپذیر، همان زیبایى شناسى کیتش است، و به تدریج که رسانههاى همگانى در سراسر زندگى ما رخنه مىکنند و آن را در برمى گیرند، کیتش به زیبایى شناسى و اخلاق روزانه ما مبدل مىشود. تا همین دوره اخیر، تجددگرایى به معناى طغیانى سازش ناپذیر بر ضد ایدههاى پذیرفته شده و بر ضد کیتش بود. امروز، تجدد با جنب و جوش عظیم رسانههاى همگانى یکى گرفته مىشود، و متجدد بودن به معناى کوششى لگام گسیخته استبراى باب روز بودن ..." (14)
به عقیده کوندرا، این دو خصلت راه یافته در زندگى انسان عصر جدید، دشمنان یگانه هنرند. هنرى چون رمان "که توانسته است این فضاى مسحورکننده تخیلى را بیافریند که در آن هیچکس مالک حقیقت نیست و در آن هر کسى حق دارد که فهمیده شود. این فضاى تخیلى که به همراه اروپاى جدید پدیدار مىشود، تصویر اروپا یا دست کم، رویاى ما از اروپاست، رویایى که بارها به آن یانتشده ولى با این همه بهاندازه کافى نیرومند بوده است که بتواند همه ما را در حلقه اخوتى که از قاره کوچک ما بسى فراتر مىرود، متحد سازد. اما سپاهیان اژلاستها ... در افق دیده مىشوند ..." (15)
اکنون، دیرى است که سپاهیان "اژلاست" در پوشش "کیتش" سراسر اروپا را در نور دیدهاند. و از مدافعان فرهنگ اروپایى کسى را دیگر تاب و توان پیکار نمانده است. سلمان رشدى، از پیش قراولان سپاهیان اژلاست، به مدد رسانههاى همگانى و تحتحمایت همه جانبه غرب تهى شده از معنویت و ارزشهاى انسانى، همه عرصهها را فتح مىکند، سلاح او، رمان نیست، بلکه محتواى مسخ شده فرمى است که رسانههاى همگانى غرب تفسیر حقوق بشر را در لابلاى سطور سیاه و صفحات چرکین آن باز مىخوانند. ولى به زعم همه تغافلاتى که غرب را در خود فرو برده است، واکنش مسلمانان، در سراسر جهان، در قبال این توطئه حکایت دیگرى دارد. سلمان رشدى به هنگام تحویل دست نویس کتابش به ادوارد سعید گفته بود: "این کتاب مسلمانان را به لرزه مىآورد." (16) به راستى که آنچنان لرزهاى وجودمسلمانان را به واسطه آگاهى از سخافت و رکالت عبارات و الفاظ به کار رفته در آن کتاب فراگرفت که دامنه آن حتى جان سلمان رشدى و جهان غرب را هم بى نصیب نگذاشت.
اوج واکنشهاى اعتراض آمیز جهان اسلام در برابر کتاب آیات شیطانى، زمانى بود که امام خمینى فتواى مرگ سلمان رشدى را صادر فرمودند. غربىها که هرگز گمان نمىبردند، مفاهیم رمزى و پوشیده یک کتاب به همین زودى (کمتر از پنج ماه پس از چاپ کتاب به زبان انگلیسى) واکنشى چنین قاطعانه و مشخص برانگیزد، - آنهم واکنشى از سوى بزرگترین رهبر مذهبى جهان اسلام - به ناگهان در برابر فتواى تاریخى امام خمینى قرار گرفتند که به گونهاى هوشیارانه، امت واحده اسلامى را در برابر خطرى مشترک بسیج مىکرد. حکم امام خمینى در مورد انتشار کتاب مبتذل آیات شیطانى که در روز 25 بهمن ماه 1367 منتشر شد به شرح ذیل است:
بسمه تعالى
انالله و انا الیه راجعون
به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان میرسانم، مولف کتاب "آیات شیطانى" که علیه اسلام و پیامبر و قرآن تنظیم و چاپ و منتشر شده است، همچنین ناشرین مطلع از محتواى آن محکوم به اعدام مىباشند. از مسلمانان غیور مىخواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند، سریعا آنها را اعدام نمایند تا دیگر کسى جرئت نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس در این راه
کشته شود شهید است انشاءالله. ضمنا اگر کسى دسترسى به مولف کتاب دارد ولى خود قدرت اعدام آن را ندارد، او را به مردم معرفى نماید تا به جزاى اعمالش برسد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
روح الله الموسوى الخمینى 25/11/1367
به نظر امام خمینى "مساله کتاب آیات شیطانى کارى حساب شده براى زدن ریشه دین و دیندارى و در راس آن اسلام و روحانیت است" (17) و به همین دلیل باید با آن به مقابله برخاست. همچنین صدور این حکم از جانب حضرت امام، نه تنها معرف آن است که ایشان به دفاع از حیثیت اسلام، قرآن و پیامبر اکرم (ص) تا چه مایه اهتمام مىورزند. بلکه نشانگر آنست که آن حضرت نسبتبه غرب و لوازم و تمهیدات استعماریش آگاهى شهودى و عینى دارند و به خوبى واقفند که محتواى افکار واندیشههاى مندرج در آثار هنرى چگونه اثرى دیرپا و عمیق بر اذهان مىگذارد و در دراز مدت حقایق اصیل و مقدس را متشبه و ملوث مىگرداند و از این روى، به هنگامى که بسیارى از صاحب نظران بر آن بودهاند که نباید آثارى از نوع کتاب آیات شیطانى را جدى گرفت و به آن اعتناء نمود، به وظیفه اسلامى خود عمل مىکنند. امام خمینى، همچنین، عواقب دشوار این فتوا را در نظر داشتند و مىدانستند که غرب، زیر بار آن نخواهد رفت، به همین دلیل، جهت توجیه کامل همه کسانى که ممکن است زیر فشار غرب در نفس صدور فتوا و اعدام سلمان رشدى روزى تردید پیدا کنند در پیام معروف به منشور روحانیتبخشى را به این مسئله اختصاص داده و مىفرمایند:
"راستى به چه علت است که در پى اعلام حکم شرعى و اسلامى مورد اتفاق همه علماء در مورد یک مزدور بیگانه اینقدر جهانخواران بر افروخته شدند و سران کفر و بازار مشترک و امثال آنان به تکاپو و تلاش مذبوحانه افتادهاند؟ غیر از این نیست که سران استکبار از قدرت برخورد عملى مسلمانان در شناخت و مبارزه با توطئههاى شوم آنان به هراس افتادهاند و اسلام امروز مسلمانان را یک مکتب بالنده و متحرک و پر حماسه میدانند و از اینکه فضاى شرارت آنان محدود شده است و مزد بگیران آنان چون گذشته با اطمینان نمىتوانند علیه مقدسات قلم فرسائى کنند مضطرب شدهاند ... خیلى جالب و شگفتانگیز است که این به ظاهر متمدنین و متفکرین وقتى یک نویسنده مزدور با نیش قلم زهرآگین خود احساسات بیش از یک میلیارد انسان و مسلمان را جریحه دار مىکند، عدهاى در رابطه با آن شهید مىشوند، بر ایشان مهم نیست و این فاجعه عین دموکراسى و تمدن است، اما وقتى بحث اجراى حکم و عدالتبه میان مىآید نوحه رافت و انسان دوستى سرمى دهند. ما کینه دنیاى غرب را با جهان اسلام و فقاهت از همین نکتهها به دست مىآوریم. قضیه آنان قضیه دفاع از یک فرد نیست، قضیه حمایت از جریان ضد اسلامى و ضد ارزشى است که بنگاههاى صهیونیستى و انگلیس و امریکا براهانداختهاند و با حماقت و عجله خود را روبروى همه جهان اسلام قرار دادهاند ... اگر غفلت کنیم این اول ماجراست و استعمار از این مارهاى خطرناک و قلم بدستان اجیر شده در آستین فراوان دارد ... ترس من این است که تحلیل گران امروز ده سال دیگر بر کرسى قضاوت بنشینند و بگویند که باید دید فتواى اسلامى و حکم اعدام سلمان رشدى مطابق اصول و قوانین دیپلماسى بوده استیا خیر ... (18)
معارضات بزرگ تاریخى که در برهههاى مختلف تاریخ روى مىدهند و هر یک مقتضیات گوناگون دارند، بدون شک در عرصه پیکار، جنگاوران و سلاح ویژه خود را مىطلبند. در این پیکار، که طلیعه حرکتشکوهمند بیدارى اسلامى در جهان است، غرب جبهه فرهنگى را گشوده و از اروپایىترین قالب بیان ما فى الضمیر خود به عنوان حربه تهاجم بهره گرفته است.
سلمان رشدى، در عین ناامیدى از تلاش سیاستمداران غربى، هنوز دست از تحریک محافل فرهنگى غرب در جهت مبارزه با ایران برنمى دارد. هرچند گاه، سفرى به محفلى دارد و در جمع عدهاى از نویسندگان حضور یافته و آنان را به دفاع از خود فرا مىخواند.
وى در مقالهاى وقیحانه مىنویسد: "تلاش وسیعى براى تسخیر روح اسلام در جریان است و در شرایطى که بنیادگرایان هر روز قدرتمند تر و بى پرواتر مىشوند، شهامت افرادى که درگیر جنگاندیشهها هستند باید از جانب غرب، ارج نهاده شود." (19) ولى اگر این سخنان رشدى، به صورت معکوس خوانده شود آنگاه شهامت پاسداران و بسیجیان غیورى هم که در برابر انحطاط غرب موضع گرفتهاند و بر آن مىتازند باید از سوى شرق و به خصوص دنیاى اسلام ارج نهاده شود.
انقلاب اسلامى ایران، از آنجا که ماهیتا با غرب در تضاد بود، پس از پیروزى درخشان خویش بى درنگ در برابر غرب موضع گرفته و کلیت آنرا به مبارزه فرا خواند و چون رویارویى اسلام با غرب مطلقا نبردى فرهنگى بوده است این جبهه از همان آغاز، یعنى در جریان نبردهاى نظامى انقلاب اسلامى ایران با استکبار جهانى و پس از آن هم چنان گشوده و داغ ماند. نسل اول نویسندگان انقلاب همگى در این عرصه متولد شده و رشد یافتهاند و بدون تردید اولین سنگرگیران و تازندگان به مهاجمان فرهنگى غرب نیز هم آنانند.
دشوارى پذیرفتن این مسئولیت از سوى نویسندگان جوان پس از پیروزى انقلاب اسلامى هنگامى آشکار مىشود که بدانیم در حوزه ادبیات فارسى و رمان، پرداختن به چنین موضوعاتى، یعنى معارضه و مواجهه با غرب، امرى کاملا بى سابقه و تازه است. هیچ سنتى در این باره پشتوانه اینگونه حرکتها نیست. در واقع، توجه به اینکه "رمان" قالب ادبى صددرصد غربى است، و نخستین نویسندگان داستانى در این راه، جز از روى دست نویسان رمان نویسان غربى نبودهاند واقعیتبى پشتوانه بودن نویسندگان مورد نظر ما را بیان مىدارد.
داستان نویسى در ایران، طى سالهاى قبل و پس از انقلاب مشروطه، یعنى ربع چهارم قرن گذشته توسط نویسندگانى چون آخوندزاده، طالبوف، میرزا حبیب اصفهانى، مراغهاى و آقاخان کرمانى پا گرفت. آنچه در بین آنها خصیصهاى مشترک بوده، این است که همگى از نزدیک زندگى در فرنگ را تجربه کرده و دست کم به نحوى سطحى با تحولات آن ممالک واندیشههاى رایج در میان آنان آشنا شده بودند. تلاش آنها و نویسندگان دیگرى مانند آنان اگرچه به لحاظ تاریخى اهمیت دارد، از نظر فنى و تکنیکى فاقد ارزشهاى اولیه هنرى است. محتواى رایج در آثار آنان نیز، حول مضامین پست و مبتذل و موهومى همچون تاریخ پرستى بدون استناد به واقعیات تاریخى، روابط مبتذل اجتماعى، فواحش و ... مىچرخید. از برخى استثناءها که بگذریم وضع عمومى به اصطلاح داستاننویسى ایران تا وقوع کودتاى امریکایى 28 مرداد به همین قرار بود. در خود استثناءها هم وضع تنها از جهت تکنیک و توجه به تمهیدات داستانى و استفاده از آن، جهت ارائه اثرى هنرى تفاوت مىکرد، وگرنه محتوا تغییرى نداشت. حتى برجسته ترین نویسندگان تمامى دوران قبل از پیروزى انقلاب اسلامى فاقد درکى عمیق و انتقادى از فرهنگ و تمدن غرب بوده و به همین دلیل در رویکرد به ادبیات داستانى و رمان نویسى در بهترین صورت خود ارائه دهنده تقلیدى موفقیت آمیز از فضاسازى، شخصیت - پردازى، و دیگر تمهیدات نویسندگان متوسط غربى بودهاند.اندیشه و فرهنگ در ذهن داستان نویسان حرفهاى وزنى نداشت. این که در میان آثار داستانى نویسندگان روشنفکر ایرانى، هنوز اثرى در ارزش و استقلال همسنگ آثار صادق هدایتخلق نشده استحکایت غریبى است که به تنهایى بسیار گویاست و تازه این در حالى است که مهمترین میراثى که از هدایت در فضاى داستان نویسى روشنفکرى ایران هنوز قرب و عزتى دارد به گفته نویسنده کتاب صد سال داستان نویسى در ایران: "سنت ناپسندى است که هدایت آن را تحکیم بخشید و آن، محور دانستن مسائل جنسى - بر مبناى عقاید فروید - در زندگى انسانها بود." (20)
داستان نویسى در ایران در چنین فضایى بالید و در مسیر تداوم خویش تا قبل از پیروزى انقلاب اسلامى، هرگز از دغدغه ایدئولوژى زدگى، سطحیت عمیق، و فرم زدگى فارغ نشد. تنها پس از پیروزى انقلاب اسلامى بود که آن زلزله تاریخى اتفاق افتاد و آن "آتش افروخته در بیشهاندیشه ها" اثر خود را به جا نهاد و در نتیجه نویسندگانى در عرصه ادبیات داستانى ظاهر شدند که بدون این که پرواى پیروى از فلان سبک یا بهمان نویسنده غربى را داشته باشند به گونهاى ناخواسته و ناخودآگاهانه به خلق فضاهایى نائل شدند که در پایان کار با نقادى معلوم مىشد مثلا فلان اثر با ساختار اثر بهمان نویسنده غربى مشابهت دارد. این نویسندگان، با رویگرداندن از مضامین مبتذل، بى مایه و سطحى متراکم در فضاى داستان نویسى روشنفکرى، تجربههاى مستقیم خود را از زندگى، جنگ، ایثار، شهادت و در نهایت "صلح" دستمایه آثار خود قرار داده و در این راستا به ارائه آثارى نائل آمدند که با توجه به محدودیتهاى پیش گفته و آغاز تازه آنها، در حقیقتبه منزله "تولدى تازه" در عرصه داستان نویسى ایران محسوب مىشود. از میان همین نویسندگان، تنى چند با تکیه به استعدادهاى فردى، و فرو غلتیدن به اعماق تجربیات دشوار، به فراروى از حد مالوف روى آورده، و قالب رمان به عنوان قالبى صددرصد غربى را به وسیله رویارویى با غرب تبدیل کردهاند. تبدیل رمان به قالب معارضه جویى با غرب آخرین دستاورد نویسندگان نسل انقلاب اسلامى ایران است که با همه دشوارىها و هراس ناشى از غلتیدن به اعماق درههاى ابتذال، یکى از مهیج ترین دستاوردهاى انقلاب اسلامى در حوزه ادبیات به شمار مىرود. پس از تمسک سلمان رشدى به قالب رمان براى موهوم جلوه دادناندیشه دینى و اسلام، موج تازهاى از رویکرد نویسندگان به قالب رمان براى رویارویى با گسترش انحطاط غرب از طریق رمان و ادبیات داستانى پدیدار شده است. در واقع آن سخن کانت فیلسوف آلمانى که گفته بود با ظهور هر اثر اصیل و نو، چه مایه از پلشتى و ابتذال هم هست که پدیدار مىشود درباره رمان غربى بیشترین مصداق را دارد. کتاب "آیات شیطانى" نمونهاى از همین پلشتى و ابتذال است که به تقلید از سبک "رئالیزم جادوئى" گابریل گارسیا مارکز، نمودار شده است. نویسندگان بسیارى در کشورهاى اسلامى، قالب رمان را براى انعکاس اعتراض خود علیه سلمان رشدى برگزیدهاند. بدون شک اثرى که خلق داستان در اذهان به جاى مىگذارد، از عهده دهها مصاحبه و مقاله برنمى آید و به همین دلیل مبارزه با توطئه آیات شیطانى بهترین تجلى و نمود خود را در همین عرصه ادبیات خواهد داشت.
حسن خادم، نویسنده داستان "مسافر خانه شیطان" از نخستین نویسندگانى است که پس از ظهور پدیده سلمان رشدى، به این عرصه رویارویى و نبرد فرهنگى روى آورده است. خادم که از چهرههاى موفق داستان نویسى معاصر ایران به شمار مىرود، نام خود را در دهه گذشته با انتشار کتاب "خنجر برهنه" در عرصه داستان نویسى ایران تثبیت نمود.سایر آثارى که از او تا این تاریخ منتشر شده عبارتند از: اقیانوس سوم، شمشیر پنهان، جشن کرکسها، گورستان فرشتگان، غار آسمان، دروازه مغرب، و سوسک پرنده. در همه این داستانها تخیل، جایگاهى محورى و نقشى ویژه دارد. خادم به مدد همین تخیل، که نقطه قوت آثار اوست، در داستان
هایش از حدیث نفس مىگریزد و به گفتار درونى روى مىآورد:
من با قدرتى زیاد و باور نکردنى موفق شدهام از تصاویرى که مرا در برگرفتهاند، فاصله بگیرم تا بتوانم بخشى از سرگذشت پرشگفتخویش را بازگو کنم." (21)
این نحوه فاصله گرفتن از خویش و به خود همچون "سوژه" نگریستن، خط باریکى است که حدیث نفس گویى را به گفتار درونى مبدل مىکند:
"به نظرم مىآید که در شکافى تنگ، در ژرفاى لطیف آسمان فرو رفتهام. فکر مىکنم که روزها، ماهها و سالهاى عمر من همچون رشتههایى طویل، همانند سایه، بر دیوارههاى بى انتهاى این شکاف نقش بسته است. و من خیره و شگفت زده بر وقایع زندگیم چشم دوختهام. به خودم مىگویم که... باید مثل سیلابى که همه چیز را از ریشه مىکند و با خود مىبرد، در گذشتن از این وقایع که مثل سایهاى بر عمق این شکاف آسمانى افتاده است، بیشتر وسواس به خرج دهم ..." (22)
گفتار درونى، برخلاف حدیث نفس، گفتوگویى استبدون شنونده، و محتواى آن خصوصى تریناندیشههایى است که از طریق جملههاى مستقیم بیان مىشود. در گفتار درونى کلام هنوز ترکیبى منظم نیافته واندیشه را به همان صورتى که در ذهن راه یافته بازسازى مىکند. هم چنین، در گفتار درونى، محدودیتسبکى مانع از آن نمىشود که نویسنده از اساطیر، خواب، یا رویاء بهرهگیرد، و دامنه تخیل نویسنده را تنگ نمىکند.
خادم در "غار آسمان" از همه تمهیدات براى پیشبرد رمان سود مىجوید. به دنیاى اساطیرنقب مىزند، از تعلق به گذشته سخن مىگوید و سعى مىکند تا مغاکهاى روح را به سخن آورد:
"همه فکر مىکنند که بعد از مرگ دیگر بار به دنیا نمىآیند. من هم چنین فکرى دارم و تنها خدا مىداند که دوست دارم اینطور فکر کنم. اما دستخودم نیست. در حقیقت قادر نیستم که تفکراتم را کنترل کنم یا دست کم جلوى این نوع فکر و خیال را که خزنده پیش مىآیند، بگیرم. این من نیستم که خودم را به چنین خیالهایى مىرسانم اگرچه به گذشتگان دور عشق مىورزم. به خرابهها و آثار باقیمانده و توسرى خورده آنان علاقه دارم، هیچگاه سعى نکردهام خودم راشریک زندگى آنها بدانم ......" (23)
گفتار درونى، و جریان سیال ذهن که از دیرباز در میان داستان نویسان ایرانى، به عنوان سازگارترین سبک رمان نویسى با روح زبان فارسى، مروجان و هواداران به نامى داشته است، غنى ترین سبک رمان غربى است. اگرچه ریشههاى تاریخى این سبک به اعتقاد بعضى از پژوهشگران به قرن هجدهم باز مىگردد، اما پیدایش این سبک در رمان در خلال سالهاى 1913 و 1914 در آثار دو تن از رمان نویسان بزرگ قرن بیستم به نامهاى مارسل پروست و جمیز جویس نمود عینى یافت. این دو تن بدون شناختیکدیگر، و بى آنکه از روند تفکرات هم آگاهى داشته باشند، بنیادهاى سبکى را در رمان پدید آوردند که اساس آن بر شناخت و تحلیل هندسه ذهن و تبدیل آن به "سوژه" بود و با این تجربه خود ماندگارترین تاثیر را در سرنوشت رمان قرن بیستم به جا نهادند. این نویسندگان، با نقبى به دنیاى درون، به واقعیتبرون پشت کرده، و از دنیاى خارجى که مختصاتش حدود یک قرن پیش توسط بالزاک ترسیم شده بود در گذشتند. این آثار با وجود تمایزات ظاهرى در اساس داراى پیوندهایى شگفتآور بودهاند. این نویسندگان با آگاهى خارق العاده نسبتبه ادراکات حسى خویش، به قلب آگاهى راه مىبردهاند. به نوشته له اون ایدل مولف کتاب قصه ى روان شناختى نو: "اینان در اثر نیاز شدید به روبرو شدن با مسایل درونى و به فرایابى زندگى درون خویش در برابر دنیا مبادرت به نوشتن مىکنند ... این قصه نویسها کوشیدند تا "درونى بودن" تجربه را حفظ و ضبط نمایند. " (24)
حفظ و ضبط درونى بودن تجربه، عامل اصلى تمایز شیوه جریان سیال ذهن، از همه سبکها و شیوههاى دیگر رمان نویسى است. موضوع اصلى در چنین رمانى که همانا سیلان بى وقفه، نامنظم و بدون توالى زمانى ذهن شخصیت هاست، روند کلى رمان را تعیین کرده و همه شگردهاى زبانى و بیانى را تحت تاثیر خود قرار مىدهد. حذف توالى زمانى ویژگى اصلى این نوع رمان به شمار مىرود، چرا که رویدادها در ذهن، قبل از آنکه به سطح آگاهى برسند، بدون هرگونه طرح یا توالى ثبت مىشوند. ریشههاى رمان جریان سیال ذهن، گرچه به بعضى آثار نویسندگانى چون تولستوى، داستایوسکى و کافکا مىرسد، اما، صورت بندى کامل این نوع رمان در آثار نویسندگانى چون مارسل پروست (در جست و جوى زمان از دست رفته، 1913م)، جیمزجویس (اولیسیس، 1922م)، ویرجینیا و ولف (خانم دلووى، 1925م)، و بالاخره ویلیام فاکنر (خشم و هیاهو، 1929م) ظاهر شده است. هر کدام از این نویسندگان، براى پیشبرد موضوع اصلى و ارائه محتواى ذهن شخصیتهاى خود، شیوهها و شگردهاى خاصى را برگزیدهاند. با این همه، چنانکه گفته شد، این شیوهها و شگردها وجه تمایز رمان جریان سیال ذهن از سایر رمانها نیست، بلکه، موضوع اصلى در این رمان عامل تمایزدهنده محسوب مىشود. از میان نویسندگان رمان جریان سیال ذهن، ویلیام فاکنر، به لحاظ تاثیر مستقیم و بى واسطهاى که بر رمان نو در امریکا و کشورهاى دیگر داشته، چهرهاى برجسته دارد. بیشتر منتقدان ادبى، فاکنر را یکى از بزرگترین منابع تغذیه فکرى و سبکى گابریل گارسیا مارکز در آفرینش رمان مشهور صدسال تنهایى مىدانند. گرچه خود مارکز هم این تاثیرپذیرى را تایید کرده است، اما، مسئله نباید ما را از ابتکار و خلاقیت این نویسنده کلمبیایى اسپانیولى زبان غافل نماید. خود مارکز، گاهى تاثیرپذیرى اش از فاکنر را نوعى توارد ناشى از "در اختیار داشتن مصالحى همانند مىداند". (25) وى با آمیختن واقعیت ها، با اساطیر، آرمانها و تخیلات، معجونى مىآفریند که دیگران به آن رئالیسم جادویى نام دادهاند. در حقیقت، این به هم آمیزى واقعیتبا تخیل بزرگترین خدمت نویسنده کلمبیایى به ادبیات است. برآیند این به هم آمیزى چیزى نیست جز "آفرینش جهانى کاملا تخیلى که در آن هر آنچه شگفتانگیز است واقعى است و ... واقعیتخود شگفتانگیز است." (26)
اگر در این نوشته، از گارسیا مارکز یاد کردهایم، از آن روست که وى پایهگذار اصلى سبک رئالیسم جادویى است، سبکى که بعدها، دستمایه سلمان رشدى براى تدوین کتابى چون آیات شیطانى قرار مىگیرد، و در عین حال، سبکى که حسن خادم نیز در آفرینش بعضى رمانهاى خود به آن تعلق خاطر دارد. غرض از یادآورى این نکته بیشتر به خاطر آن است تا نشان داده شود که یک سبک مىتواند دستمایه و آبشخور دو نحوه تلقى از جهان و آفرینش باشد. گرچه استفاده سلمان رشدى از این سبک بیشتر در جهت ملوث و مبتذل کردن واقعیت است، اما، براى خادم این نحوه ارائه واقعیات، همچنان که درباره مارکز صادق است تجسم بخشیدن به عناصر ماوراء طبیعى در زندگى است. برخلاف سلمان رشدى که به عناصر متافیزیکى با تمسخر و ریشخند مىنگرد، در نظر نویسندهاى چون مارکز، عناصر ماوراء طبیعى دقیقا جزئى از حقایق زندگى است و در تایید همین نکته است که مىگوید: "در میان آثار من یک سطر نمىیابید که ریشه در واقعیت نداشته باشد. مسئله این است که واقعیتهاى جزایر کارائیب با غریب ترین تخیل ممکن مشابهت دارد." (27)
همین مسئله در آثار حسن خادم نیز به گونهاى دیگر نمود یافته است: "این حرفها به عنوان اجزاى نامرئى این قصه و داستان واقعى، بندبند زندگى من هستند." (28)
میلان کوندرا، نویسنده منتقدى که نظرات انتقادى او را در خصوص تاریخ تحول رمان اروپایى به منظور روشنگرى این نکته که نگرش انتقادى ما به سیر رمان در اروپا چندان بى سابقه و یکسونگرانه نمىباشد نقل کرده و شاهد آوردهایم سخنى دارد که در درک تاریخ تحول تفکر اروپایى حائز اهمیت فراوان است. وى نخستبه "بحران بشریت اروپایى" مىپردازد که به نظر هوسرل (29) چنان عمیق بود که بعید به نظر مىرسید اروپا بتواند از آن جان سالم بدر برد. هوسرل این بحران را ناشى از ماهیتیکسونگرانه علوم اروپایى در عصر جدید مىدانست و بر آن بود که هر چه انسان در دانش خود پیش مىرود، از کلیت جهان و خویشتن خویش دورتر مىشود. مضمونى که بعدها در زبان یک متفکر دیگر آلمانى به "فراموشى هستى" تعبیر شد. اما کوندرا، با یادآورى این سیر فراموشکارانه هستى در تفکر غربى، اعتقاد دارد که این سیر در رمان جهتى معکوس داشته است.
وى مىنویسد:
"اگر بپذیرم که فلسفه و علوم غربى، هستى انسان را فراموش کردهاند، این نیز به روشنى بیشترى آشکار مىشود که با سروانتس
یک هنر بزرگ اروپایى شکل گرفته است، هنرى که چیزى مگر کاوش "آن هستى فراموش شده" نیست ... رمان به شیوه خاص خود جنبههاى متفاوت هستى را، یک به یک، کشف کرده است..." (30)
اگر بتوانیم تا ایناندازه عمیق در رمان بکاویم، آن گاه در خواهیم یافت که آثار نویسندگانى چون گارسیا مارکز، مثلا همان رمان صد سال تنهایى روایتى داستانى و در عین حال انتقادى از تاریخ شکلگیرى تمدن غربى است. وحشت جنگ، زیانهاى ناشى از سلطه جویى امپریالیسم، افسردگى ناشى از احساس بیگانگى، فساد، تبدیل شدن گذشته به تاریخ در اثر تغییر تلقى بشر از زمان، تداوم سنن متعلق به فرهنگهاى از میان رفته و بحران هویت، انقراض تدریجى زمان، و ... مهم ترین مضامین رمان در ارتباط با تاسیس تمدن غربىاند.
رمان "صد سال تنهایى" به سال 1967 همچون "زمین لرزهاى ادبى" در سراسر امریکاى لاتین منتشر شد. تقریبا همزمان با چاپ و انتشار ترجمه انگلیسى صدسال تنهایى یکى از منتقدان مشهور، با تامل در وضعیت رمان در فرانسه، ایالات متحد، شوروى و سایر کشورهاى غربى اعلام کرد که رمان مرده است، و در حقیقت هم رمان دوران اختصار خود را سپرى مىکرد. ولى صد سال تنهایى، با درونمایههایى متفاوت با رمان اروپایى، اعلام جابجایى زمینه مساعد براى تکوین رمان از اروپا به امریکاى لاتین بود. مضامین عمده رمانهاى متعلق به نویسندگان امریکاى لاتین، مضامینى چون انقلاب، آزادى، تحول، سنت، زیانهاى امپریالیسم و استعمار زوال فرهنگ و ارزشهاى ملى، روند نامتعادل و خسران بار غربزدگى و ... است. این مضامین همگى در نوعى مواجهه با ارزشهاى مسلم غربى مطرح مىشوند و به نظر مىرسد که راه آینده گسترش رمان در کشورهاى جهان سوم و غیر غربى با نوعى نگرش انتقادى به غرب هموار مىشود. در امریکاى لاتین شواهد بسیارى این سخن را تایید مىکنند، اما در ایران هنوز تا رسیدن به این مرحله فاصله زیادى باقى است. در حقیقت تسلط نوعى جریان روشنفکرى و مبتذل بر فرهنگ و ادبیات ایران، عامل اصلى رکود رمان و ادبیات داستانى به شمار مىآید و تا هنگامى که نویسندگان ایرانى نتوانند خود را از تاثیر منفى این جریان کاذب، فاقد تعهد، و غیر مسئولانه روشنفکرى برهانند، به آینده رمان ایرانى نمىتوان امیدى بست. به هر حال اگر جاى امیدوارىاى هم هنوز باقى باشد نه از جانب نسل رمان نویسان دیروزى، که از جانب نویسندگان جوانى است که از پس انقلاب اسلامى بر بالیده و به رمان نویسى روى آوردهاند. این نویسندگان، با آنکه هنوز در راهى که قدم برمى دارند نو راهاند ولى از آنجا که هدفى دیگر و آبشخورى دیگر دارند، آفاقى تازه را بازشناختهاند و اگر بتوانند در این وادى تازه، رمان را به قالب بیان اصالتهاى معنوى خویش بدل کنند، مىتوان گفت از سلوک روحى خویش موفق و پیروز بدر آمدهاند. همچنانکه، در عرصه ادبیات داستانى، تلاشهاى موفقیت آمیزى صورت گرفته است و مىتوان گفت نوید رسیدن به آن مقصد عالى در آیندهاى نه چندان دور داده شده است. در ضمن این نوشته از حسن خادم یاد شده و بخشهایى از رمان غار آسمان او نقل گردیده است. غار آسمان در شمار اولین تجربه جدى خادم در زمینه رمان نویسى است، وى در این رمان، با بیانى زیبا و آمیخته با احساسات دینى و روحى، تصویرى خوش بینانه از امید ارائه مىدهد و خواننده را با خود تا غار آسمان بدنبال مىکشاند. خادم در این رمان و همه آثار دیگرش متاثر از آثار نویسندگانى چون ویلیام فاکنر و شیوه جریان سیال ذهن است. تخیل قوى و ژرفکاو او از مهم ترین ویژگىهاى داستانهاى اوست و او به مدد همین تخیل، در آثارش بر روى اشیاء و مفاهیم غیر عادى و دشوار یاب و ناآشنا تکیه مىکند. وى طرحها و مضامین آثارش را بیشتر از تاریخ و اساطیر و گذشته ملتهاى کهن بر مىگیرد و به مدد تخیلى خلاق آن را مىپروراند. بعضى از قصه هایش همانند قبرمیکاشول از مجموعه خنجر برهنه جز موفق ترین قصههاى دهه شصتبه شمار آمده و اقبال عام یافته است. درباره آثار خادم که اتفاقا نویسندهاى پرکار استسخن بسیار میتوان گفت، به خصوص آنکه جاى یک نقد جامع که تمامى آثارش را مورد توجه قرار دهد جدا خالى است. اما، در این خلاء موجود، به ذکر تنها همین نکته اکتفا مىکنیم که خادم با توجه به وقوف اجمالى اش بر شگردهاى رماننویسى، و با توجه به تجربههاى گذشتهاى که به ثبت رسانده، یکى از جدىترین رمان نویسان نسل انقلاب است و اگر قدرى عمیق تر به نوشتن بپردازد، بدون شک، ماندگارترین آثار داستانى این روزگار به نام او ثبتخواهد شد.
پىنوشتها:
1- طلیعه انقلاب اسلامى، مرکز نشر دانشگاهى، 1362، ص 151و159.
2- نیکسون، "پیروزى بدون جنگ"، به نقل از: "نقد توطئه آیات شیطانى"، سید عطاءالله مهاجرانى، انتشارات اطلاعات، چاپ
ششم 1372، ص30.
3- منشور روحانیت، چاپ دوم 1369، ص 10.
4- نشریه رصد/ش17، ص31.
5- رصد/ش16، ص19.
6- همان
7. Milan kundera
8- کلاه کلمنتیس، میلان کوندرا، احمد میر علایى، تهران، دماوند، 1364ص52- 53.
9- همان، ص53.
10- هنر رمان، میلان کوندرا، ترجمه پرویز همایون پور، تهران، نشر گفتار، 1368.
11- همان، ص278.
12. Agelaste
13. Kitsh
14- هنر رمان، ص279.
15- همان، ص280.
16- نقد توطئه آیات شیطانى، سید عطاءالله مهاجرانى، ص 8.
17- منشور روحانیت.
18- منشور روحانیت.
19- رصد، شماره 5، ص3.
20- صد سال داستان نویسى در ایران، حسن عابدینى، چاپ دوم، 1369، نشر تندر، ص56.
21- غار آسمان، حسن خادم، موسسه مطبوعاتى علمى، ص8.
22- همان، ص38.
23- همان، ص53.
24- قصه ى روان شناختى نو، له اون ایدل، ترجمه ناهید سرمد، شباویز، 1367، ص15.
25- ساعتشوم، گابریل کارسیا مارکز، ترجمه احمد گلشیرى، نشر البرز، چاپ سوم، تهران 1373، ص9.
26- گابریل گارسیا مارکز، جورج آر. مک مارى، ترجمه مینو مشیرى، تهران، نسل قلم، 1373ص49.
27- ساعتشوم، ص10.
28- غار آسمان، ص55.
29- ادموند هوسرل (Edmund Husserl) فیلسوف آلمانى و نظریه پرداز پدیده شناسى (1938- 1859م) .
30- هنر رمان، ص42.
منبع: سایت باشگاه اندیشه
نویسنده : س . صابر
نظر شما