واقعیت نگرى و پرهیز از خرافات در سیره پیشوایان
واقعیت نگرى
یکى از اصول اساسى و جدّى در سیره درخشان پیشوایان الهى تکیه بر واقعیات و حقایق، و دورى و پرهیز از هرگونه بیهودگى، خرافات و بدعتها است، حقیقت گرایى در سرلوحه زندگى پیامبران و امامان(علیهم السلام) قرار داشت، چرا که مىدانستند بین آب و سراب فرق است و نباید این دو را درهم آمیخت، دعاى هر روزه آنها این بود که: «اَلّلهُمَ اَرِنِى الاَشیاءَ کَما هِىَ؛ خداوندا! امور را آنگونه که هست به من نشان بده.» یا عرض مىکردند: «یا رَبِّ اَرِنِى الحَقَّ کَما هُوَ عِندَک؛ خدایا حق را همانگونه که در نزد تو است براى من نمایان کن.»(1) و در فرازى از دعاى بعد از نماز عشاء که از امام صادق(علیهالسلام) نقل شده چنین مىخوانیم:
«اَللّهُمَّ اَرِنى الحَقَّ حَقّاً حَتّى اَتَّبِعهُ، وَ اَرِنِى الباطِلَ حَتّى اَجتَنِبَهُ وَ لا تَجعَلها عَلَىَّ مُتَشابِهَینِ، فَاَتبَعُ هَواىَ بِغَیرِ هُدى مِنک؛ خداوندا! واقعیت حق را به من نشان بده تا از آن پیروى کنم، و باطل رابه من بنمایان تا از آن دورى ورزم، و حق و باطل را براى من مبهم و نامشخص نکن، که در نتیجه از هواى نفس خود به دور از راه هدایت تو، پیروى نمایم.»(2)
بر همین اساس مبارزه با خرافات، و راههاى بیهوده، و طریقههاى پوچ و غلط انداز، و هرگونه بدعت، در سرلوحه تعلیمات پیامبران و رهبران الهى بوده و هست، آنها امین و راستگو و واقع بین بودند، و چهره حق را آنگونه که بود به مردم نشان مىدادند، نه این که سراب را به عنوان چشمه زلال آب معرّفى کنند، و فریب و دغل کارى وارد شوند، و باطل را به صورت حق و یا حق را به صورت باطل نشان دهند. پیکار آنها با بُت سرپرستى و طاغوت پرستى و هرگونه تقلید کورکورانه و خرافات، براى آن بود که حقیقت را به مردم نشان دهند، و پیرایهها را از چهره زیباى حق بزدایند، و آلودگىهاى خرافات و انحرافات را از آیینه دل بشویند، سخن آنها این بود که:
«کُلُّ بِدعَةٍ ضَلالَةٌ و کُلّ ضَلالَةٍ فِى النّار؛هر بدعتى گمراهى است، و هرگمراهى موجب آتش دوزخ است.»(3) آنها براى حفظ دستورهاى الهى از دستبرد تحریف، آن چنان مراقب بودند که در روایات آمده: امام صادق (علیه السلام) یادى از عصر غیبت کرد، و براى استوارى قلبهاى مؤمنین، به خواندن دعاى غریق سفارش نمود، عبداللّه بن سنان پرسید: دعاى غریق چیست؟ آن حضرت فرمود بگو: «یا اَللّهُ یا رَحمانُ یا رَحیمُ، یا مُقَلِّبَ الق ُلُوبِ ثَبِّت قَلبِى عَلى دِینِک؛ اى خدا! و اى بخشایشگر مهربان، اى گرداننده دلها قلب مرا بر دینت استوار و محکم کن.» عبداللّه مىگوید من این دعا را خواندم ولى بعد از جمله مقلّب القلوب، جمله «و الابصار» را پیش خود افزودم. امام صادق (علیه السلام) به من رو کرد و فرمود: «خداوند گرداننده دلها و ابصار(چشمها) است، ولى آنچه را که من گفتم همان را بگو، و چیزى بر آن کم و زیاد نکن.»(4)
از این روایت دو مطلب استفاده مىشود، نخست این که در عصر غیبت امام عصر (عج) بر اثر شبهات و انحرافات عقیدتى، قلبها متزلزل شده و از حق فاصله مىگیرند، باید به خدا پناه برد، و همواره براى استوارى قلب و فکر، از درگاه الهى مدد جست، تا مبادا باطل جانشین واقعی ت و حقیقت گردد، دوم این که آنچه را امامان حق فرمودند، باید همان را پیروى کرد، و چیزى پیش خود بر آن نیفزود، گرچه در ظاهر آن چیز افزوده، درست باشد، آرى امامان (علیهم السلام) تا این اندازه مراقب حفظ حریم واقعیتها بودند. به عنوان مثال یکى از امورى که خواص و عوام را از صراط مستقیم حق منحرف مىکند توجیه گناه است، که داراى خطر بزرگ است، و راههاى اصلاح را به روى گنهکار مىبندد، و گاه واقعیتها را در نظر او مسخ و دگرگون مىسازد، مثلاً ترس خود را با توجیه احتیاط، و ضعف نفس خود را با توجیه حیا، و حرص خود را به ع نوان لزوم تأمین زندگى،و تن پرورى و کوتاهىهاى خود را به عنوان قضا و قدر توجیه مىکند، و به راستى چه مصیبت و دردى رنجآورتر از این که انسان با تحریف مفاهیم ارزشمند اسلام، با دست خود، حق را وارونه جلوه داده، و خود و دیگران را از راه نجات محروم مىسازد. توجیه گناه یک نوع فریب دادن و اغفال خود و مسلمین است، ظاهرى زیبا و شرعى دارد، و باطنى آلوده مانند کسى که مواد غذایى مىفروشد، براى جلب مشترى، روى آن را از مواد خوب، و درون آن را از مواد بد مىگذارد. که امام باقر (علیه السلام) به شخصى که چنین کرده بود فرمود: «ما اَراک اِلّا وَ قَد جَمَعت خِیانَةً وَ غِشّاً لِلمُسلِمِین؛ تو را نمىبینم مگر این که خیانت و فریب مسلمانان را جمع کردهاى.»(5)
توجیهات دروغین، که سراب را آب نشان مىدهد، و به امور بیهوده و باطل، جلوه حق مىپوشاند داراى انواع و اقسام گوناگون است، مانند:
توجیهات عقیدتى، توجیهات سیاسى، توجیهات اجتماعى، توجیهات روانى، توجیهات فرهنگى، توجیهات نظامى، توجیهات اقتصادى و... انسان حقیقت بین و واقع گرا، هرگز فریب این توجیهات را نمىخورد، بلکه با منطق استدلال، آن را مىشکند و بطلان آن را فاش مىسازد، به عنوان نمونه، هنگامى که به فرمان یزید، امام حسین (علیه السلام) و یارانش را کشتند، و بازماندگانشان را به صورت اسیر نزد یزید آوردند، یزید مط البى گفت: از جمله براى فریب افکار عمومى به سر بریده امام حسین (علیه السلام) اشاره نموده و گفت: صاحب این سر مىگفت من براى حکومت کردن از یزید بهترم، گویا این آیه را نخوانده بود که خداوند مىفرماید: «قُل اللّهُمّ مالِک المُکِ، تُؤتِى المُلکَ مَن تَشاءُ وَ تَنزِعُ المُلکَ مِمَّن تَشاءُ وَ تعِزُّ مَن تَشاء وَ تُذِلُّ مَن تَشاء؛ بگو خدایا مالک حکومتها تو هستى، که به هر کس بخواهى حکومت مىبخشى، و از هر کس نخواهى حکومت را مىگیرى، هر کس را بخواهى عزّت مىبخشى، و به هر کس بخواهى ذلّت مىدهى.»(6) بنابراین طبق ا ین آیه خداوند مرا عزیز کرد و حکومت را به من داد، و حسین را خوار نمود، و حکومت را از او گرفت.
زینب کبرى (سلام اللّه علیها) در فرازى از خطبه خود به یزید چنین جواب داد: اى یزید! آرام باش و چنین سخن نگو، آیا فراموش کردهاى سخن خداوند را که مىفرماید: «وَ لا یَحسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا اِنَّما نُملِى لَهُم خَیرٌ لاَنفُسِهِم اِنَّما نُملِى لَهُم لِ یَزدادُوا اِثماً وَ لَهُم عَذابٌ مُهِینٌ؛ آنها که کافر شدند و راه طغیان را پیش گرفتند گمان نبرند که به آنان مهلت مىدهیم به سودشان است، ما به آنان مهلت مىدهیم فقط براى این که بر گناهان خود بیفزایند، و براى آنها عذاب خوار کنندهاى آماده شده است.»(7)
یزید مىخواست با توجیه دروغین عقیدتى، واقعیت را دگرگون کند، که زینب (سلام اللّه علیها) با خواندن این آیه، خواست بفرماید که تو مصداق این آیه هستى، نه مصداق آیه «قل اللهم مالک الملک...» واقعیت نگرى از نظر قرآن
قرآن همه را به واقعیت نگرى فرا خوانده، از هرگونه امورى مانند دروغ، فریب، لهو و لغو و سخنان بىاساس و بیهوده که انسان را از صراط مستقیم حق دور مىکند بر حذر داشته است. و با صراحت مىفرماید: «وَ اَنَّ هذا صِراطِى مُستَقیماً فَاتَّبِعُوه وَ لا تتّبِعُ وا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُم عَن سَبِیلِه؛ این راه مستقیم است، از آن پیروى کنید، و از راههاى پراکنده (انحرافى) پیروى نکنید که شما را از طریق حق دور مىسازد.»(8)
و در مورد دیگر مىفرماید: «فَبَشِّر عِبادِ الَّذینَ یَستَمِعُونَ القُول فَیَتَّبِعُونَ اَحسَنَهُ...؛ پس بندگانم را بشارت بده، همان کسانى که سخنان را مىشنوند، و از نیکوترین آنها پیروى مىکنند، آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده، و آنها خردمندانند. »(9)
و در مورد دیگر مىفرماید: «وَالَّذینَ هُم عَن اللَّغوِ مُعرِضُونَ؛ مؤمنان از هرگونه لغو و امور بیهوده دورى مىجویند.»(10) و در آیه دیگر مىفرماید: «وَ لَو تَقَوَّلَ عَلَینا بَعضَ الا قاوِیلِ لاخَذنا مِنهُ بِالیَمِین - ثُمَّ لَقَطَّعنا مِنهُ الوَتِین؛ اگ ر او (پیامبر) سخنى بىاساس بر ما مىبست ما او را با قدرت مىگرفتیم - سپس رگ قلبش را قطع مىکردیم.»(11) واژه اقاویل به معنى سخنانى است که انسان از خود ساخته و بافته و حقیقتى ندارد.
این آیات که نمونههایى از آیات بسیار است، با تأکید ما را به حقیقت گرایى فرا مىخواند، و از هرگونه افسانه و خرافات و امور بیهوده برحذر مىدارد. به راستى صدمات و آسیبهایى که بر اثر دورى از حقیقت در طول تاریخ بر بشر وارد شده و فکر و فرهنگ اصیل بشر را تخری ب و تحریف و منحرف ساخته، از ناحیه هیچ چیزى نرسیده است. بنابراین باید خطر آن را شناخت، و با دورى از بیهودگىها و خرافات از پوچى و بىمحتوایى خارج شد. و این درس بزرگى است که قرآن به ما آموخته و ما را متوجّه خطر عظیم بیهودهگرایى نموده است.
چند نمونه از برخورد شدید پیشوایان با خرافات
مبارزه با خرافات و بیهودگىها در سرلوحه برنامه پیامبران و امامان (علیهم السلام) بود، پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: «مَن مَشى اِلى ساحِرٍ اَو کاهِنٍ اَو کَذّابٍ یُصَدِّقُهُ بِما یَقُولُ فَقَد کَفَرَ بِما اَنزَلَ اللّهُ مِن کِتابٍ ؛ کسى که به سوى جادوگر یا کاهن یا دروغگو برود تا آنچه را او مىگوید تصدیق کند به کتابهاى آسمانى که خداوند نازل کرده کافر شده است.»(12)
امام على (علیه السلام) مىفرماید: «مَن مَشى اِلى صاحِب بِدعَةٍ فَوَقَّرَهُ فَقَد سَعى فِى هَدمِ الاِسلام؛ کسى که به سوى بدعت گذارى برود و او را احترام کند، در ویران کردن بناى اسلام کوشش نموده است.
و از نصایح امام کاظم (علیه السلام) به هشام این است که فرمود: «اگر در دست تو گردویى باشد و همه مردم بگویند گوهر است، به حال تو سودى ندارد، و اگر در دست تو گوهر باشد و همه مردم بگویند گردو است به حال تو ضررى ندارد، با این که مىدانى گوهر است.»(13) یعنى وا قعیت را محور قرار بده، نه سخن مردم را، جوّ زده نباش بلکه واقعیت نگر باش.
پیامبر(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) و امامان (علیهم السلام) با هرگونه افراط و تفریط، و غلوّ و تأویلات صوفیانه، و تحریفهاى لفظى یا معنوى که به وسیله افراد مرموز انجام مىگرفت، به شدّت دورى مىجستند، و ساده لوحان فریب خورده را از خطر گرایش به این امور هش دار مىدادند، و با مطرح کردن توحید ناب، از هرگونه شرک و بت پرستى و خرافهگرایى اظهار نفرت مىنمودند، که به عنوان نمونه نظر شما را به چند مورد جلب مىکنیم:
1- هنگامى که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) سه ساله بود، نزد مادر رضاعى خود حلیمه سعدیه دربادیهاى دور از مکّه به سر مىبرد، روزى به مادر رضاعى خود گفت: «اى مادر! چرا دو نفر از برادرانم را (منظور پسران حلیمه سعدیه است) در روز نمىبینم؟» حلیمه گفت: آنها روزها گوسفندها را به بیابان براى چراندن مىبرند، و اکنون در بیابان هستند. پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: دوست دارم من نیز همراه آنها بروم، حلیمه به او قول داد که بامداد فردا، او را نیز همراه برادران به بیابان بفرستد. فرداى آن روز فرا ر سید، حلیمه روغن بر موى محمّد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) زد، سرمه بر چشمش کشید، و یک مهره یمانى (براى محافظت او) بر گردنش آویخت. محمّد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) (که در همان دوران کودکى با خرافات و امور بیهوده مبارزه مىکرد بى درنگ) همان مهره را از گردن بیرون آورد و به دور انداخت، سپس به حلیمه رو کرد و فرمود: «مَهلاً یا اُمّاهُ! فَاِنَّ مَعِى مَن یَحفظُنِى؛ مادرجان! آرام بگیر این چیست؟ من خدایى دارم که مرا حفظ مىکند.» (نه مهره یمانى).(14)
2- نیز در سیره درخشان رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) نقل شده وقتى که پسرش ابراهیم (در سال 6 هجرت) در مدینه از دنیا رفت، در آن روز تصادفاً آفتاب گرفت، مردم گرفتگى خورشید را نشانه عظمت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) دانستند و گفتند: «خورشید نیز در مرگ ابراهیم غمگین شد» وقتى که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) این سخن دور از حقیقت را شنید، هنوز جنازه ابراهیم را دفن نکرده بود، مردم را به سوى مسجد فرا خواند، و بر فراز منبر رفت و به آنها فرمود: «خورشید و ماه دو نشانه بزرگ از قدرت خدا هستند، هرگز براى زندگى یا مرگ کسى نمىگیرند، هر وقت خورشید یا ماه گرفته شد نماز آیات بخوانید» آنگاه از منبر پایین آمده و با مردم نماز آیات خواندند.
جالب این که در همین واقعه پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) به على (علیه السلام) فرمود: «در میان قبر برو و جنازه را در میان لحد بگذار.»
على (علیه السلام) به این دستور عمل کرد، بعضى از حاضران گفتند: بنابراین حرام است که انسان وارد قبر فرزندش شود، چنان که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) به همین دلیل وارد قبر فرزندش نشد. پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) بى درنگ این سخن بیهوده را ن یز رد کرد، تا بدعتى در جامعه پدیدار نگردد، و به آنها فرمود: «ورود شما به داخل قبر فرزندتان حرام نیست، علت این که من داخل قبر فرزندم نشدم از این رو بود که مبادا با باز کردن گره کفن، چشمم به چهره فرزندم بیفتد و به شدّت ناراحت شوم، و شیطان مرا به بىتابى وا دارد، و پاداشم در نزد خدا تباه گردد.»(15) به این ترتیب پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) با امور بیهوده و غیر واقعى مبارزه مىکرد.
3- در زندگى درخشان امام على (علیه السلام) آمده: در واقعهاى، حضرت على(علیه السلام) مردهاى را از روى اعجاز زنده کرد، عدّهاى با دیدن آن، در مورد آن حضرت غلو کردند، عبداللّه بن سبا و اصحابش گفتند: على (علیه السلام) خدا است. آن حضرت وقتى که این مطلب را شن ید بسیار ناراحت گردید، آنها را احضار نمود و به آنها فرمود: «اى گروه! شیطان به شما غالب شده، من بنده خدا هستم و پسر بنده خدایم، و محمّد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) از من برتر است، او نیز بنده خدا است و ما بشرى مانند شما هستیم، از کفر خارج شوید.» بعضى سخ ن على(علیه السلام) را پذیرفتند، ولى بعضى بر کفر خود باقى ماندند، آن حضرت پس از اتمام حجت، آنها را با آتش سوزان اعدام کرد، و به این ترتیب با برخورد شدید، بیهوده گویان را مجازات نمود.(16)
4- و در مورد دیگر آمده آن حضرت دو نفر از مسلمین را که در برابر بت نماز مىخواندند احضار نموده و آنها را از این کار بر حذر داشت، ولى آنها از عقیده خود باز نگشتند، على (علیه السلام) آنها را در میان گودال پر از آتش اعدام نمود.(17)
5 - و در سیره امام صادق (علیه السلام) آمده: فرزندش اسماعیل از نظر علم و کمالات، در سطح عالى قرار داشت به طورى که شیعیان تصوّر مىکردند امام بعد از آن حضرت، اسماعیل است. اسماعیل در عصر امام صادق (علیه السلام) از دنیا رفت، امام صادق (علیه السلام) هنگام غسل دادن جنازه او و هنگام کفن کردن، و بعد از آن، به طور مکرر او را به اصحاب و شاگردانش نشان داد که بنگرند و شهادت دهند که اسماعیل مرده است(18)، امام صادق (علیه السلام) مىخواست با این کار راه فریب را ببندد، تا مبادا در آینده عدّهاى با مطرح کردن امامت اسماعیل (ب ه جاى امام کاظم) مردم را به بیراهه کشانند، ولى در عین حال عدّهاى گمراه، به امامت اسماعیل دل بستند و او را امام غایب خواندند، و فرقه اسماعیلیه به وجود آمد.
6- روزى ابوحنیفه امام صادق (علیه السلام) را عصا به دست دید، پرسید: این عصا چیست؟ با این که سن و سال شما به حدى نرسیده که عصا به دست بگیرى؟ آن حضرت فرمود: این عصا از یادگارهاى پیامبر(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) است مىخواهم از آن تبرّک بجویم. ابوحنیفه م ىخواست عصا را ببوسد، امام صادق (علیه السلام) آستینش را بالا زد و به او (که با امام مخالفت مىکرد) فرمود: سوگند به خدا تو مىدانى مو و پوست دستم، مو و پوست رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) است، آن را (از روى عناد) نمىبوسى، و مىخواهى عصاى آن حضرت ر ا ببوسى. ابوحنیفه جلو آمد که دست آن حضرت را ببوسد، امام نگذاشت و به تظاهر او اعتنا نکرد این نیز درس دیگرى از مکتب اهل بیت (علیهم السلام) است که مبادا به ضریح بوسى اکتفا کرده ولى در عمل با روش امامان (علیه السلام) مخالفت نماییم.
در زندگى معاویه نقل شده: او پیراهنى از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) و مقدارى موى سر و ناخنهاى آن حضرت را نگه داشته بود، وصیت کرد پس از مرگ، آن پیراهن را کفن او کنند، و آن مو و ناخنها را در دهان و بینى او نمایند، و یزید به این وصیت عمل کرد.(19 ) به راستى این کارها براى معاویه با آن همه جنایاتش چه سودى داشت؟
اصل واقعیت نگرى و پرهیز از بیهودهگرایى به ما مىآموزد که مردم باید از صراط مستقیم امامان حقیقى خارج نگردند، و فریب دغل کاران را نخورند، و به امورى مانند: رمّالى، معرکهگیرى، طالع بینى، فالگیرى، شعبده بازى، کف بینى، سرکتاب باز کردن، و... دل نبندند، و ب ه دنبال خرافات و اراجیف یاوه سراها نروند، و در عین انجام جنایات و دورى از اصول، به امورى مانند تبرّک جویى از مقدسات دل نبندند، و خود را نفریبند و نیز از بازىهاى صوفیان دغلباز پرهیز نمایند، و بدانند که به فرموده امام صادق (علیه السلام): «هر کس به سخن گوی ندهاى گوش فرا دهد، او را عبادت کرده است، اگر گوینده از سوى خدا سخن گوید، او خدا را عبادت نموده، و اگر از سوى ابلیس سخن گوید، او ابلیس را پرستیده است.»(20)
گویند: یکى از دغلبازان صوفى به نام عبدالسلام بصرى که از صوفیان و زاهدنماهاى معروف بصره بود، و مریدهایى داشت، روزى در بصره در نماز جماعت چندین بار گفت: چِخ چِخ. مریدان پس از نماز از او پرسیدند چرا چِخ چِخ مىکردى؟ او گفت: با چشم بصیرت دیدم سگى مىخواست و ارد مسجدالحرام در مکّه شود، او را از آنجا دور ساختم. مریدان ارادت بیشترى به او پیدا کردند، یکى از این مریدان شب به خانه خود آمد و جریان را به همسرش گفت: همسر او که بانویى هوشمند بود به شوهر گفت: یک شب آقاى مرشد را با عدّهاى از مریدانش به خانه ما دعوت کن ، تا خانهمان از قدوم او مبارک گردد.
شوهر پیشنهاد همسر را پذیرفت، شب موعود فرا رسید و مرشد و همراهان آمدند و در کنار سفره نشستند، غذاى آن شب مرغ و پلو بود، مطابق طرح همسر هوشمند، کنار هر کدام از مهمانان یک مرغ بریان و مقدارى برنج نهادند که مرغ دیده مىشد، ولى در مورد مرشد، مرغ را در درون ب رنج نهاده که دیده نمىشد. مرشد به صورت اعتراض پرخاش کرد و گفت: پس مرغ چه شد؟ در همین فرصت بانوى هوشمند نزد مریدان مرشد گفت: «مرشدى که مرغ را زیر یک لایه برنج نبیند، چطور در بصره سگى را که در مکه وارد مسجد الحرام مىشود مىبیند؟!» در این هنگام عبدالسلام ر سوا شد، و حاضران هوشمندى آن زن با معرفت را تحسین کردند.(21)
به امید آنکه در پرتو معرفت و هوشمندى، باتکیه به واقعیات، از امور خرافى بیهوده دورى جسته، و وقت عزیز خود را در راه پوچ و هیچ نابود نسازیم که چنین کارى نیاز به هوشیارى و دقت و توجّه دارد.
پىنوشتها:
1. بحارالانوار، ج 14، ص 10 و 11.
2. همان، ج 86، ص 120.
3. وسائل الشیعه، ج 11، ص 512
4. اعلام الورى، ص 432.
5. وسائل الشیعه، ج 12، ص 209.
6. سوره آل عمران، آیه 26.
7. همان، آیه 178؛ بحار، ج 45، ص 131 - 133.
8. سوره انعام، آیه 153.
9. سوره زمر، آیه 17 و 18.
10. سوره مؤمنون، آیه 3.
11. سوره حاقه، آیه 44 - 46.
12. سفینة البحار، ج 2، ص 500.
13. وسائل الشیعه، ج 11، ص 511؛ بحار، ج 1، ص 136.
14. بحار الانوار، ج 15،ص 392.
15. همان، ج 22، ص 155 و 156.
16. بحار، ج 41، ص 214 و 215.
17. وسائل الشیعه، ج 18، ص 556.
18. ارشاد مفید (ترجمه شده)، ج 2، ص 201.
19. بحار، ج 10، ص 222 ؛ ناسخ التواریخ، امام حسین (علیه السلام)، ج 1، ص 369.
20. بحار، ج 72، ص 264.
21. اقتباس از انوار نعمانیه، ص 235.
منبع: سایت باشگاه اندیشه
نویسنده : محمد محمدی اشتهاردی
نظر شما