درباره دعا و ساحر و طلسم و رمل و جادو(1)
مجازات جادوگرى
رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: (مجازات) جادوگر مسلمان آن است که باید کشته شود، ولى جادوگر کافر کشته نمىشود! سؤال شد: اى رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم! علت این تفاوت چیست؟
فرمود: شرک و جادوگرى مساوى هستند. (بلکه گناه شرک بزرگتر است، و اگر قرار کشته شدن باشد، باید او به خاطر شرک کشته شود).
خطر گناه
جادوگر کافر است یا نه؟ فقهاء در آن اختلاف دارند، از پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله روایت شده که فرمود: هر که نزد کاهن یا جادوگر رود و او را باور دارد البته کافر است بدان چه بر محمّد صلى اللَّه علیه و آله و سلم فرود آمده، بدان که نزاعى میان امت اسلام نیست که هر که اختران را مدبر و خالق جهان و حوادث جهان داند از خوب و بد کافر است، و این همان نوع یکم از سحر است.
و اما نوع دوم که معتقد شود روح آدمى نیرومند گردد تا آنجا که جسم و زندگى و قدرت و تغییر شکل پدید آرد اظهر اینست که امّت اسلام بر کفر او اجماع دارند، و اما نوع سوم که معتقد شود جادوگر از تصفیه و خواندن ورد و دود کردن برخى داروها بآنجا رسد که خدا در دنبال کار او بر سبیل عادت آنها را پدید کند معتزله همه او را کافر دانند و گفتهاند: با این عقیده ممکن نیست پیغمبران بر حق را شناخت.
و این گفته زشتى است زیرا کسى را رسد که گوید: اگر مدّعى نبوت دروغگو باشد نباید خدا این چیزها را بدست او پدید آورد تا مایه اشتباه گردد، ولى اگر مدعى نبوّت نشود و این امور را پدید آورد اشتباهى بمیان نیاید و امتیاز میان حق گو و باطل جوانیست که براى حق گو این امور بدنبال دعوى نبوّت محقق شوند، و اما انواع دیگر جادو که شمردیم شکّى نیست که مایه کفر نباشند.
اگر گویند: چون یهود سحر را بسلیمان بستند خدا در تبرئه او فرمود:
«و کافر نشد سلیمان» و این دلیل است که هر جادو و سحرى کفر است، بعلاوه فرمود «ولى شیاطین کافر شدند که سحر بمردم مىآموختند» و این هم مقتضى است که هر سحرى کفر باشد، و از دو فرشته هم حکایت کرده که آنها بکسى جادو نیاموختند جز اینکه گفتند «همانا ما فتنهایم پس تو کافر مشو» و این هم دلالت دارد که هر سحرى کفر است.
گوئیم: حکایت حال را بس که یک صورت کفر وجود داشته باشد و آن را حمل کنیم بر کسى که معتقد بخدائى ستارگانست سپس پس از ایراد
درباره حکم کشتن ساحر گفته: اینست کلیات سخن در باره سحر و جادو و اکنون بر گردیم به تفسیر آیه. قول خدا «ولى شیاطین کافر شدند و جادو بمردم مىآموختند» ظاهر آیه اینست که کفر آنها براى آموختن جادو بوده، زیرا وصف مشعر بعلیت است، و آموختن آنچه کفر نباشد کفر نیست، پس آیه دلیل است که تعلیم جادو کفر است و مانع را رسد که گوید: وصف مشعر بعلیت نیست و معنا اینست که شیاطین کفر آوردند، و جادو هم مىآموختند.
اگر گوئى: این مورد اشکال است، زیرا خدا در این آیه خبر داده که دو فرشته بمردم جادو مىآموختند، و اگر آموختن جادو کفر باشد لازم شود، دو فرشته را کافر دانند با اینکه همه فرشتهها معصومند، و بعلاوه شما دلیل آوردید که هر جادو کفر نیست.
گوئیم: لفظ مشترک همه نامدارانش را نگیرد و ما این جادو که کفر است همان نوع اول دانیم که عقیده بخدائى اختران است و آن جادوئى است که کفر است شیاطین هم براى اینکه این جادو را آوردند کافر شدند نه بانواع دیگر و راجع بدو فرشته گوئیم: نپذیریم که این نوع از جادو را آموختند بلکه بسا از اقسام دیگر آن بوده، چنانچه خدا فرموده «از آنها یاد میگرفتند آنچه وسیله جدائى میان مرد و جفت او است».
«و بعلاوه اگر مقصود تعلیم این نوع جادو هم باشد در صورتى کفر است که مقصود آموزگار این باشد که شاگرد آن را حق داند و درست و اما اگر آن را بیاموزد براى اینکه از آن کناره گیرد کفر نیست، و آموختن فرشتهها براى این بوده که مکلف از آن دورى کند که فرموده «بکسى نمىآموختند تا میگفتند ما فتنهایم» و اما قصد شیاطین از آموختن آن اعتقاد حق بودن این چیزها بوده است، و فرق روشن است.
نافع و ابن کثیر و عاصم و ابو عمرو «لکنّ» با تشدید خواندندولى دیگران بتخفیف نون خواندند اما اینکه فرموده وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ چند مسأله دارد.
1- در لفظ (ما) دو وجه است یکى اینکه بمعنى «الّذى آنچه» باشد و بر این معنا سه قول است، عطف باشد بر سحر که آنچه بر دو فرشته هم نازل میشده تعلیم میدادند، یا عطف باشد بر ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ یعنى پیرو خواندن افتراء شیطان بودند و پیرو آنچه بر دو فرشته فرو شده بود، زیرا سحر یک قسم آن کفر بود و آن همانى بود که شیاطین میخواندند و یک قسم آن کفر نبود چون تأثیر در تفرقه زن و شوهر و آن نازل بر ملکین بود و خدا گویا از یهود گزارش داده که پیرو هر دو بودند.
و یا اینکه عطف باشد بر ملک سلیمان، یعنى آنچه شیاطین میخواندند افتراء بر ملک سلیمان بود و هم بر آنچه بدو فرشته نازل بود، ابو مسلم این را اختیار کرده و منکر است که سحر بر دو فرشته نازل باشد، و چند دلیل بر آن آوردهاند.
الف: زیرا اگر سحر بر آنها نازل شود باید از خدا باشد و آن روا نیست چون سحر کفر است و عبث و انزال آن بر خدا روا نیست.
2- اینکه قول خدا «شیاطین کافر شدند که جادو بمردم مىآموختند» دلیل است که آموختن جادو کفر است، و اگر ثابت شود که آنها چنین کردند باید کافر باشند و آن باطل است.
3- چنانچه روا نیست پیغمبران جادو آموزند فرشته را بطریق اولى روا نباشد.
4- جادو را جز بکافران و فاسقان و دیوان سرکش نسبت ندهند، و چگونه کارى که خدا از آن نهى کرده و بدان سزاى کیفر نوید داده بخدا بسته شود، جادو جز امرى بیهوده و اشتباه کارى نیست و رسم خدا ابطال آنست چنانچه در داستان موسى فرموده «آنچه شما آوردید جادو است و البته خدا باطلش سازد».
سپس در تفسیر آیه براهى رفته که با اکثر مخالفین مخالف است، گفته:
چنانچه شیاطین جادو را بملک سلیمان بستهاند با اینکه ملک سلیمان از آن بدور است، همچنان جادو را نسبت دادند به «ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ» و آن هم از جادو بدور است، براى اینکه نازل بدانها شرع است و دین و دعوت بنیکى و آنان همینها را بمردم یاد میدادند و میگفتند ما وسیله آزمون هستیم براى تأکید در پذیرش و فرمانبرى، ولى برخى پذیرفتند و دیگران از آن رو گرداندند «و آموختند از آن دو» یعنى فتنه و کفر باندازهاى که جدائى اندازند میان مرد و جفتش، این تقریر مذهب أبى مسلم است.
وجه دوم: اینست که «ما» نفى باشد و عطف باشد به «ما کَفَرَ سُلَیْمانُ» یعنى سلیمان کافر نشد و بدو فرشته هم جادو نازل نشد، چون جادوگران جادو را بسلیمان مىبستند و میگفتند از همانست که بدو فرشته نازل شده در بابل که هاروت و ماروت بودند، و خدا هر دو گفته آنها را رد کرد، و پس از آن فرمود «و بهیچ کس جادو نیاموختند بلکه از آن بسختى غدقن کردند، و اینکه گفتند «همانا هر دو فتنهایم و تو کافر مشو» یعنى وسیله آزمونیم که شما را از جادو نهى کنیم تا مبادا کافر شوید.
و بدان که اینها پنج قولند در تفسیر آیه و قول یکم بهتر است از همه زیرا عطف «ما أُنْزِلَ» بر آنچه پهلوى آنست بهتر است از عطف بر آنچه از آن دور است مگر دلیلى آید و اینکه گفتهاند لازم آید خدا جادو نازل کرده باشد، گوئیم شرح چیزى گاهى براى تشویق بانجام آنست و گاهى براى جلوگیرى از آن و دور کردن مردم از آن چنانچه شاعر گفته.
(بدى را دانستم نه براى آنکه دنبالش بروم بلکه تا از آن پرهیز کنم) اینکه دوباره گفته آموختن جادو کفر است چون خدا فرموده «شیاطین کافر شدند که تعلیم دادند بمردم جادو» گفتیم در صدق این جمله کافى است یک نوع جادو کفر باشد، و آن تعلیم جادو است با اعتقاد باینکه کواکب خدایند و با قصداثبات این عقیده، و اینکه دربار سوم گفته آموختن جادو براى انبیاء هم روا نیست تا چه رسد بفرشتهها.
گوئیم اگر مقصود از آن آگاهى بر ابطال آن باشد چرا بر پیغمبران روا نباشد و اینکه گفته جادو را بکفار و سرکشان وابندند و چگونه بخدا که از آن نهى کرده نسبت توان داد؟ گوئیم فرق است میان عمل و تعلیم، علاوه ممکن است بیک نظر حرام باشد و بیک نظر جائز. ) مسأله دوم: حسن «ملکین» بلام کسره دار خوانده و از ضحاک و ابن عباس هم روایت است و در مقصود آن اختلاف است حسن گفته دو عجمى نبریده در بابل بودند که جادو یاد میدادند و گفته شده: دو پادشاه خوب بودند ولى قرائت مشهوره با لام فتحه دار است یعنى دو فرشته که از آسمان نازل شدند بنام هاروت و ماروت و سپس گفتند همان جبرئیل و میکائیل بودند و دیگران را هم گفتهاند، براى کسر لام چند دلیل آوردند.
1- آموختن جادو بفرشتهها سزاوار نیست.
2- چگونه رواست فرشته نازل شود با اینکه خدا فرماید «اگر فرشته فرو آریم کار بگذرد و سپس مهلت نیابند، 9- الانعام».
3- اگر دو فرشته فرو شوند یا بصورت دو مرد باشند یا نه در صورت یکم جلوه دادن آنها بصورت دو مرد اشتباه کارى است و روا نیست و در صورت دوم مخالف قول خدا است که «اگر او را فرشته مقرّر سازیم بایدش مردى نمائیم، 10- الانعام) و جواب از اعتراض یکم در بیان حکمت نزول فرشته بیاید و جواب از دوم اینست که این آیه با قرائت ملکین بمعنى فرشته خاص است و متواتر و بر آن آیه عام مقدم مىشود.
و جواب از سوم اینست که بصورت دو مرد بودند و بر مکلّفان زمان انبیاء لازم بود که هر که بصورت آدمى بینند بطور قطع او را آدمى ندانند و در زمان رسول صلى اللَّه علیه و آله هر که دحیه کلبى را میدید نباید او را یک آدمى شناسد و باید درتردید باشد. مسأله سوم: گفتیم فرشتهاند آیا چرا فرود آمدند؟ از ابن عباس روایت است که براى پاسخگوئى بفرشتهها بود که از گناه آدمیزاده و از اینکه خدا به آنها مهلت میدهد و خصوص پس از جادوگرى آنها تعجب کردند، و خدا از آنها خواست تا داناتر و زاهدتر و دیندارتر خود را انتخاب کنند براى فرو شدن بزمین و آنها از میان خود هاروت و ماروت را انتخاب کردند و خدا شهوت آدمى بدانها داد و آنها را بزمین فرستاد، و شرک و آدم کشى و زنا و میخوارى را بر آنها غدقن کرد.
فرو شدند و زیباترین زنها بنام زهره نزد آنها رفت و ویرا بخود خواندند و او نپذیرفت جز پس از آنکه بتپرستند و مىنوشند و آنان در آغاز سر باز زدند ولى شهوت بر آنها چیره شد و همه را انجام دادند، و چون مى نوشیدند و بت پرستیدند گدائى نزد آنها آمد، زهره گفت: اگر او بیرون رود و آنچه از ما دیده بمردم بگوید کار ما تباه شود، اگر خواهید دست شما بمن برسد این مرد را بکشید.
نخست خوددارى کردند، ولى او را هم کشتند، و چون از کشتن او فارغ شدند و آن زن را خواستند او را نیافتند، و آنگه پشیمان شدند و افسوس خوردند و بدرگاه خدا لابه کردند، و خدایشان میان عذاب دنیا و عذاب آخرت مخیر کرد، و عذاب دنیا را برگزیدند، و آنها در بابل میان آسمان و زمین آویخته شدند و جادو بمردم مىآموزند.
و در باره زهره هم دو قول دارند:
یکى اینکه چون دو فرشته را خداوند بشهوت آدمیزاده آزمود، ستاره زهره را با فلکش بزمین فرود آورد تا شد آنچه شد، و باز زهره و فلکش بجاى آسمانى خود برگشتند و آن دو را سرزنش میکردند بدان چه از آنها دیدند.
دوم اینکه آن زن یک بدکاره بود از مردم زمین و پس از میخوارى و آدم کشى و بتپرستى با او مواقعه کردند، و اسم اعظم که بوسیله آن بآسمان بالا میرفتندباو یاد دادند و او آن را خواند و بآسمان بالا رفت نامش «بیدخت» بود و خدا او را مسخ کرد و زهرهاش نمود. و بدان که این روایت فاسد است و مردود و ناپذیرفتنى، زیرا در قرآن بر آن گواهى نیست بلکه آن را از چند راه باطل داند.
یکم: آنچه در آن دلیل است بر عصمت فرشتهها از هر گناه.
دوم: اینکه گفتهاند مخیر شدند میان عذاب دنیا و آخرت فاسد است بلکه بهتر این بود که مخیر شوند میانه توبه و عذاب زیرا خدا از کسى که عمرى بت پرستیده توبه پذیر است و چگونه از آنها دریغ میکرد.
سوم: عجبتر از همه اینکه گویند در حالى که معذبند بمردم جادو آموزند و بدان دعوت کنند و هم کیفر بینند.
و چون فساد این گفته روشن شد گوئیم سبب فرود آوردنشان چند چیز بوده.
یک: جادوگران در آن زمان بسیار بودند، و جادوهاى ناشناختهاى بکار میبردند و خود را پیغمبر مینامیدند و آن را معجزه خود وانمود میکردند و خدا این دو فرشته فرستاد تا فرمولهاى جادو را بمردم آموزند و آنها بتوانند با مدعیان دروغى نبوّت معارضه کنند و این بهترین غرض و مقصد است.
دوم: اینکه امتیاز معجزه از جادو توقف دارد بر دانستن حقیقت معجزه و جادو و مردم بدان نادان بودند و شناخت حقیقت معجزه براى آنها نشدنى بود، و خدا این دو فرشته را فرستاد تا ماهیت جادو را براى همین بشناسانند.
سوم: دور نیست که گفته شود جادو تا آنجا که مایه جدائى میان دشمنان خدا و دوستى میان دوستان خدا بوده براى آنها مباح یا مستحب بود و خدا براى همین دو فرشته را فرستاد که جادو را بدین غرض بیاموزند و مردم آن را از آنها یاد گرفتند و در بدى بکار بردند و مایه جدائى دوستان خدا و الفت دشمنان او شدند.
چهارم: اینکه دانستن هر چیزى خوبست و چون از جادو غدقن شده بایدآن را فهمید تا از آن دورى کرد چون نهى از آن نامفهوم نشدنیست.
پنجم: شاید جن چند نوع جادو میدانستند که آدمى بمانند آنها توانا نبود و خدا فرشتهها را فرو فرستاد تا بآدمى یاد دهند آنچه را بتواند با آن بمعارضه جن پردازد.
ششم: ممکن است براى سخت گرفتن در تکلیف باشد که بفهمد و بدشوارى از آن خوددارى کند و از لذت آن چشم پوشد و ثواب بیشتر برد، چنانچه خدا قوم طالوت را بجوى آب آزمود، «که هر که از آن نوشد از من نباشد و هر که از آن نچشد از من است» و از اینها روشن شد که دور نیست خدا تعالى دو فرشته را براى یاد دادن جادو بزمین فرو آورده باشد. مسأله چهارم: برخى گفتند این واقعه در زمان ادریس علیه السّلام رخ داده، زیرا چون آن دو فرشته براى این غرض بصورت آدمى فرو شدند، باید در آن وقت پیغمبرى باشد که این معجزه او گردد، و نمیشود خود آنها پیغمبر بشر باشند چون ثابت شده که خدا از فرشتهها بآدمى پیغمبر نفرستد، و اللَّه اعلم. مسأله پنجم: هاروت و ماروت که بیان دو فرشته است نام عجمى آنها است که منصرف نشدهاند و اگر از کلمه هرت و مرت بمعنى شکستن بودند بپندار برخى باید منصرف باشند، و زهرى (هاروت و ماروت) برفع خوانده یعنى «هما هاروت و ماروت» و قول خدا که «یاد نمیدادند جادو را بکسى تا میگفتند همانا ما فتنهایم» شرح اینست که آنها بسختى بر حذر میداشتند از بکار بردن جادو که میگفتند «همانا ما فتنهایم» و مقصود از آن امتحان و امتیاز فرمانبر از نافرمانست و البته ما راههاى اینکه فرستادن دو فرشته براى تعلیم جادو نیکو بوده بیان کردیم که بهمراه آموختن جادو اندرز میدادند که مبادا آن را بکار زنید بلکه از آن فرق میان معجزه و جادو را بدانید و بس، و مبادا بدانستن آن بگناه و فساد و اغراض دنیا بگرائید.
اما اینکه فرمود: «از آنها یاد میگرفتند آنچه بدان جدا میکردند مرد رااز جفتش» در آن چند مسأله است. یکم: اینکه با اعتقاد باینکه این جدائى اثر جادو است شوهر کافر میشد و از همسر خود جدا میشد بحکم شرع.
دوم: اینکه: اشتباه کارى و نیرنگ و دوبهمزنى آنها را از هم جدا میکرد.
مسأله دوم: اینکه مقصود این نیست که جادوى آنها بهمین کار منحصر بوده بلکه آگهى بدین صورت آگهى بکارهاى دیگر هم هست زیرا آرامش مرد بهمسر خود معروف است و بیش از هر دوستى است و اگر با جادو بتوان آن را بر هم زد کارهاى دیگر آسانتر است.
اما اینکه فرموده «نبودند زیانزن بکسى» دلیل بر گفته ما است که زیان را مطلق آورده و منحصر بتفریق زن و شوهر نکرده است و ذکر آن براى نمونه است.
اما اینکه فرموده «بِإِذْنِ اللَّهِ» اذن بمعنى فرمانست و خدا جادو را نکوهش کرده و عیب آنها شمرده بدان فرمان ندهد و گر نه نباید نکوهش آنها کند و باید آن را تاویل کرد بچند وجه.
1- حسن گفته مقصود اینست که چون جادو شود خدا جادوگر را آزاد گذاشته و جلو او را نبسته.
2- اصمّ گفته: یعنى با علم خدا جادو اثر میکند و خدا آن را میداند چون اذن بمعنى اعلام است و اذان هم از آن آمده و شواهد دیگر هم آورده.
3- زیان دنبال جادو را خدا آفریده و از این رو باذن او است چنانچه خدا فرموده «همانا گفته ما است که چون چیزى خواهیم باو گوئیم باش و میباشد، 41- النحل».
4- مقصود باذن فرمانست و بدین معنا باید تفریق میان زوجین بواسطه کفر باشد و آن حکم شرعى است و جز بامر خدا نیست اما قولش «و البته دانستند هرآینه کسى که آن را خریده در آخرت خلاقى ندارد» در آن چند مسأله است. مسأله یکم: لفظ خرید در اینجا استعاره است بچند وجه، یکم: چون کتاب خدا پشت سر انداختند و بآنچه شیاطین میخواندند چنگ زدند گویا جادو را ببهاى کتاب خدا خریدند دوم: فرشتهها میخواستند آنها جادو را وانهند و سود آخرت ببرند و چون جادو بکار بستن پیشه کردند بعوض سود آخرت سود دنیا را خریدند سوم: جادوگرى را بریاضت خریدند چون بىآن میسر نبود.
مسأله دوم: بیشتر مفسرین گفتند: خلاق بهره است، و از خلق بمعنى اندازهگیریست و دیگران گفتند بمعنى خلاص است (و شعر امیّه را گواه آن آورده).
در آیه یک پرسش دیگر مانده و آن اینست که چگونه نخست براى آنها در قول خود «و البته دانستند» دانش ثابت کرد ولى آن را با قول خود «کاش میدانستند» نفى کرد و جواب آن چند راه دارد یکم: آنان که دانستند جز آنانند که ندانستند داناها استادان جادوگر بودند که کتاب خدا را پشت سر افکندند و نادانها مردم دیگر که شاگرد آنها بودند، این جواب اخفش است و قطرب.
دوم: دانا و نادان یکى است و آنچه دانستند جز آنچه است که ندانستند دانستند که از آخرت بهره ندارند ولى اندازه سودى که از دست دادند و زیانى که دچار شدند ندانستند.
سوم: دانا و نادان یکى است و معلوم هم یکى ولى چون از دانش خود بهره نگرفتند و بدان عمل نکردند و از آن رو گردانیدند دانش آنان چون نادانى شد چنانچه خدا تعالى کفار را کران، لالان و کوران خوانده براى آنکه از این حواس خود بهره نبرند، بمردى که کار بیجا کند گویند: کردى و نکردى (پایان).
و همانا من بیشتر سخن دراز او را که فزونىها دارد در اینجا آوردم چون مناسب مطالب بابهاى آینده است، و براى اینکه بر عقائد فاسده آنها در این ابواب آگاه شوى. یکى از دوستان شیخ بهائى ما- ره- از او گفته بیضاوى را در تفسیر این آیهپرسیده آنجا که گفته «و آنچه روایت شده که آن دو فرشته شکل آدم شدند، و شهوت دار شدند، و بزنى بنام زهره درآویختند و وى آنها را بر گناه و بتپرستى واداشت و سپس بدان چه از آنها آموخت بآسمان برآمد، از یهود حکایت شده و شاید یکى از معماگوئى پیشینیانست و حلّ آن بر روشنفکران نهان نیست، شما آن را شرح دهید تا ما هم روشنفکر شویم.
شیخ پس از نقل داستان بمانند آنچه رازى در آن روایت کرده گفته: قدماء مفسران عامه آن را از ابن عباس روایت کردند، ولى متأخرانشان آن را نپسندیدند و فخر رازى و دیگران در انتقاد آن سخن بسیارى دارند و گفته: فاسد و مردود و ناپذیرفتنى است بسه دلیل، تا آخر آنچه از او در ضمن کلامش نقل کردیم، سپس گفته در همه این دلیلها اعتراض است.
اما یکم: براى آنکه دلیلى نیست که پس از اینکه خدایشان بشکل آدمى کرد و نیروى شهوت و خشم بدانها داد و چون آدمیزاده شدند دیگر معصوم مانده باشند چنانچه از داستان روشن است، و اعتراض بر وجه دوم اینست که تخییر میان توبه و عذاب گرچه براى آنها اصلح است ولى بمذهب مفسر رعایت اصلح بر خدا لازم نیست بلکه رعایت اصلح بدین معنا نزد ما هم واجب نیست.
زیرا ما هر چه بحال بنده اصلح است بخدا واجب ندانیم چنانچه مخالفان بما بستهاند و بدان بر ما طعن زنند بلکه آن اصلح را بخدا واجب دانیم که ترکش نقض غرض او باشد چنانچه در حواشى تفسیر بیضاوى آن را تحقیق نمودم، و بسا خدا یاد توبه را از آنها برد براى مصلحتى که جز او نداند و بر این فرض بخلى بر خدا لازم نیاید و اما در وجه سوم اعتراض مىشود که تعلیم در حال عذاب دیدن نشدنى نیست. و گمانم اینست که انتقاد فخر رازى از این روایت باعث شده که او آن را حمل برمز نموده و آنچه از پدرم- ره- در حلّ آن شنیدم اینست که عالم عامل کامل مقرب بدرگاه خدا گاه شود که بنفس فریبنده خود اعتماد کند و توفیق و عنایتخدایش او را فرا نگیرد و دست از دانش خود کشد و بدلخواه نفس پلید و پست پردازد و از لذات معنوى چشم پوشد و بپائینتر درکات فرو افتد، و آنکه نادان است و غرق پلیدى بسا که با این دانشمند هواپرست و هرزه برخورد و توفیق الهى او را فرا گیرد، و از دانش او بهرهور شود، و از پلیدیهاى عالم ماده برهد و باوج عرفان رسد، و شاگرد در بالاترین درجه سعادت برآید و استاد بپائینتر درجه شقاوت گراید.
و در برخى تفاسیر دیدم، مقصود از دو فرشته مذکور جانست و دل که از عالم روحانى فرو شدند بعالم جسمانى تا حق را بپا دارند، و فریفته شکوفه زندگى دنیا شدند و در دام شهوت افتادند و مى غفلت نوشیدند، و با دنیاى هرزه درآمیختند و بت هوا را پرستیدند، و خودکشى کردند از نظر نعمت جاودانى و سزاوار شکنجه درد آور و عذاب سخت شدند.
و این داستان را که علماى عامه از ابن عباس روایت کردند علماى ما هم از امام پنجم علیه السّلام روایت کردند و شیخ جلیل ابو على طبرسى- ره- آن را در (ج 1 ص 170- 177) مجمع البیان آورده ولى میان دو روایت اندک اختلافى است، زیرا در روایت اصحاب ما نیست که هنگام عذاب دیدن جادو مىآموختند، بلکه صریح است در اینکه تعلیم پیش از عذاب بوده، و همچنان در آن نیست که آن زن اسم اعظم از آنها یاد گرفت و ببرکت آن بآسمان برآمد.
و حاصل اینکه این داستان از طرق ما و طرق عامه هر دو روایت شده و از حکایات بىسند نیست چنانچه از سخن علامه دوّانى در شرح عقائد عضدیّه برآید آنجا که گفته: این داستان نه در قرآنست و نه در سنت رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله دلیلى بر درستى آنست.
و دلیل آورده که از دروغها است باینکه این زن بواسطه آنچه از دو فرشته آموخت یعنى اسم اعظم بآسمان برآید ولى آنها با اینکه آن را دانند این کار با دانستن اسم اعظم نتوانند. و نهان نیست که این دلیل او در صورتى تمام است که خدا- جل اسمه- پس از اینکه مرتکب گناهان کبیره شدند اسم اعظم را از یادشان نبرده باشد و اثبات آن دشوار است (پایان سخن او- ره-).
2- یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ
طبرسى- ره- در (ج 3 ص 146) مجمع گفته این آیه را دلیل آوردند بر اینکه فرشتهها افضل از پیغمبرانند گفتند پس انداختن ذکر فرشتهها در چنین خطابى دلیل تفضیل آنها است، زیرا شیوه بر این نیست که گویند: امیر از این کار سر نتابد و بلکه پاسبان هم بلکه فروتر را پیش دارند و بزرگتر را بدنبال آرند و گویند: وزیر از این کار سر نتابد و نه پادشاه.
و اصحاب ما از آن پاسخ دادند که: فرشتهها را پس انداخته براى آنکه همه فرشتهها افضل و پرثوابترند از یک شخص مسیح، و این را نباید دلیل گرفت که هر یک از او برترند، و این مورد خلاف است، و بعلاوه با اینکه ما میگوئیم انبیاء برتر از فرشتهاند، تفاوت را بسیار نمیدانیم و در این صورت تقدم ذکر برتر خوبست نبینى که خوبست گفت: سرباز نزنند فلان امیر و فلان امیر در صورتى که همپایه باشند یا در پایه بهم نزدیک باشند.
بیضاوى در (ج 1 ص 319) تفسیرش گفته: بسا تقدیم مسیح در عطف براى تکثیر فرشتهها است نه بزرگتر بودن آنها، چنانچه گوئى امیر بجائى رسید که نه رئیس مخالف او است و نه مرءوس.
3- «راستى آنان که نزد پروردگار تواند» یعنى همه فرشتهها یا مقربان آنها «و از برایش سجده کنند» یعنى با زبونى او را بپرستند و با خوارى «و شریک نسازند با او» دیگرى را.
4- «براى خدا سجده کنند هر آنچه در آسمانها و هر آنچه در زمینند» یعنى هم بآفرینش و منش خود فرمانبر اویند و هم فرمان او را ببرند و پیشانى بر خاک نهند، تا همه اهل آسمانها و زمین را فرا گیرد، و هر آنچه جنبد چه در آسمان باشد و چه در زمین و مجردات عطف شده بامور جسمانى و هر که معتقد است کهفرشتهها مجردند بدین آیه دلیل آورده یا مقصود از آنچه در آسمانها است و در زمین از فرشتهها چون حافظان و جز آنها، و ما که در غیر عقلاء اطلاق شود و بر عقلاء هم شده جون هر دو تیره با هم جمعند و این بهتر است از آوردن لفظ «من». «و آنان سرباز نزنند» از پرستش او «میترسند از پروردگار خود از بالاى خود» که مبادا عذابى بر سرشان آید، یا اینکه بر آنها قهر نماید، و قول خدا است که «و او است قهرکننده بر بندههایش» 19- الانعام، براى آنکه هر که از خدا ترسد سرپیچى از عبادتش نکند «و انجام دهند هر چه فرمان دارند» از طاعت و تدبیر، و این است که فرشتهها مکلفند و میان بیم و رجاءاند (ج 1 ص 668 تفسیر بیضاوى).
و در باره قول خدا «و فرو نشویم جز بفرمان پروردگارت» در (ج 2 ص 42) گفته: این حکایت از گفتار جبرئیل است که در وقتى از رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم از اصحاب کهف و ذى القرنین و روح پرسیدند دیر آمد و او ندانست چه پاسخ دهد، و امید داشت باو وحى شود و 15 روز تا 40 روز دیر آمد و مشرکان گفتند: پروردگارش با او وداع کرد و او را ناخوش داشت و سپس بیان آنها فرود آمد، و مقصود اینست که ما گاه گاه بفرمان خدا فرو شویم نه بدلخواه.
«و از او است آنچه در پیش و در پس ما است و آنچه میان آنها است» از اماکن و اوقات، نه از جایى بجائى و نه درگاهى و گاهى فرو نشویم جز بفرمان و خواست او «و نیست پروردگارت تارک تو» و فرو نیامدن ما براى نبودن فرمان او بود نه براى اینکه وانهادهات چنانچه کفار پندارند، و حکمتى در آن بوده «نه خسته شوند و نه واگیرند».
«و گفتند خدا فرزند گرفته» در باره خزاعه فرو شد که فرشتهها را دختران خدا دانستند و او را از آن تبرئه کرد که فرمود «منزه است او» «بلکه آنان بندههائى ارجمندند» نه فرزندان او «که از او پیشى نگیرند در گفتار» مانند بندهها «و بفرمان او کار کنند» و کارى بیفرمانش نکنند «میداند هر چه برابر آنها و درپس آنها است» هیچ چیز بر او نهان نیست از آنچه پیش داشتند یا پس گذاشتند، و براى همین است که کاملا خود را بپایند. «از ترسش در هراسند» و میلرزند از عظمت و هیبت او و اصل خشیه ترس با تعظیم است و از این رو مخصوص علماء است، و اشفاق نگرانیست «و هر کدام گویند» چه فرشته باشد و یا جز او که من معبودم سزاش دوزخ است «چنین سزا دهیم ستمکاران را» از ستم و شرک و دعوى خدائى، و این منافات با عصمت فرشتهها ندارد، زیرا فرض وجود منافات با امتناع وقوع ندارد چنانچه خدا فرموده «اگر مشرک شوى البته عملت را حبط کنیم، 65- الزمر».
5- «بر آن» یعنى دوزخ «فرشتهها گماشتهاند» که کارش را تصدى دارند و آنها زبانیهاند «غِلاظٌ شِدادٌ» سخت گفتار و سخت کردار یا سخت خلقت و سخت خلق و نیرومند بر هر کار دشوار «نافرمانى خدا نکنند» در گذشته و بکنند هر چه فرماید» در آینده و فرمان را بپذیرند و انجام دهند.
طبرسى- ره- در (ج 10 ص 318) مجمع گفته: این آیه دلیل است که فرشتههاى گماشته بر دوزخ معصومند از گناه و نافرمانى خدا نکنند، جبائى گفته:
همانا مقصود اینست که نافرمانى او نکنند و هر چه در دنیا بآنها فرمان دهد انجام دهند، زیرا آخرت تکلیف ندارد و همانا سراى سزا است [براى مؤمنان] و خدا ثواب آنها را عذاب کردن دوزخیان مقرر داشته که از آن شادند و کامیاب، چنانچه شادى مؤمنان و لذت آنها را در بهشت مقرر کرده.
ادامه دارد ...
منبع: سایت باشگاه اندیشه
نقل از: mobtaker.iranblog.com
نویسنده : سید خلیل شاکری
نظر شما